header photo

۷۵ سال مبارزه پیگیر فرقه دمکرات آذربایجان

 ۷۵ سال مبارزه پیگیر فرقه دمکرات آذربایجان

 به مناسبت انتشار بیانیه ۱۲ شهریور ۱۳۲۴

با پایان جنگ جهانی دوم، جنبش استقلال طلبانه در مستعمرات و مبارزات ملی برای به دست آوردن حقوق دمکراتیک در سراسر جهان گسترش یافت.  بریتانیا برای حفظ مستعمرات و بازارهای خود و آمریکا برای نفوذ در بازارهای جهانی به تکاپو افتادند. نهضت ملی آذربایجان در چنین شرایط جهانی بود که به دست رهبران کارآزموده آذربایجان پایه گذاری شد.

شرایط  سیاسی ـ اقتصادی سالهای ۱۳۲۰ شمسی زمینه را برای یک تحول اجتماعی به سود دهقانان و زحمتکشان مهیا کرده بود.  بعد از شهریور ۱۳۲۰  و سقوط دیکتاتوری رضا خان که بزرگترین مالک و صاحب زمین در ایران بود، شرایط مساعدی برای تحقق آرزوی دیرینه دهقانان آذربایجان فراهم آمد. با آغاز سال های ۱۳۲۰ گروه های مسلح و خودجوش دهقانان بی زمین آذربایجان که با نام “قاچاق” (فراری) شهرت داشتند، در اطراف بعضی از شهرهای آذربایجان مانند میانه، سراب، مراغه، ارومیه که عموما از دهقانان و آوارگان شهری بودند، به وجود آمد که کار اصلی آنها جنگ و ستیز با زمین داران بزرگ بود، همین ها بودند که بعدها پایه های نظامی ارتش فدائیان را تشکیل دادند. صفر قهرمانی و عده زیادی مانند او در زمره کسانی بودند که قبل از تشکیل فرقه  وارد صف مبارزه علیه مالکان بزرگ شده بودند، آنها در واقع هرکدام قهرمانان منطقه خود در حمایت از مبارزه دهقانان علیه ظلم و ستم و زورگوئی و بهره کشی اربابان بودند.

فساد ماموران دولتی، اهانت نمایندگان هیئت حاکمه در آذربایجان به ملت آذربایجان، استثمار ظالمانه دهقانان و تجاوز ژاندارم ها و مالکان عمده به حقوق دهقانان، نبود قانون کار، ورشکستگی کارخانجات و کارگاه های تولیدی، تورم و رکود تجارت … موجبات اعتراضات عمومی و شرایط عینی برای جنبش ملی را فراهم ساخته بود.

در این دوره جنبش های دهقانی نه تنها در آذربایجان که در جای جای ایران جریان داشت و گاه به مبارزه مسلحانه علیه خوانین و مالکان بزرگ می انجامید. ریشه های این قیام ها به  دوران مشروطه و حتی قبل از آن می رسید. چنانکه یکی از اقداماتی که حکومت کوتاه مدت “حزب دمکرات آذربایجان” (حکومت آزادیستان) شیخ محمد خیابانی بدان مبادرت ورزید همین مسئله تقسیم اراضی مالکان بزرگ بود که شیخ محمد خیابانی آنرا از مناطق شبستر و آذرشهر شروع کرد ولی با کشته شدن خیابانی به دست ارتجاع ناتمام ماند. این واقعیات نشانگر آنست که مناسبات ارضی و روابط فئودالی موجود و بهره کشی اربابان و بی عدالتی های ریشه دار به نقطه انفجاری رسیده و می بایستی جای خود را به مناسبات عادلانه تری می سپرد، ولی خوانین و زمینداران بزرگ و دولت مرکزی حامی آنها راه هرگونه رشد و ترقی اجتماعی را مسدود  و خواستار ادامه روابط کهن و عقب ماندگی جامعه و فقر و فلاکت روز افزون دهقانان بودند.

به همین خاطر شرایط ذهنی در آذربایجان از دیگر مناقط کشور مساعدتر بود. آغاز فعالیت “انجمن آذربایجان” به مثابه یک کانون سیاسی- اجتماعی مهم در آذربایجان که بلافاصله بعد از شهریور بیست توسط کادرهای سیاسی انقلابی، برجسته و  قدیمی تاسیس شد، و حضور ارتش سرخ در شمال ایران  که کار و فعالیت  انقلابیون آذربایجانی را تسهیل می کرد. و حضور تشکیلات بزرگ و متشکل حزب توده ایران با بیش از ۶۰ هزار عضو در آذربایجان شرایط را برای تشکیل و موفقیت فرقه دمکرات آذربایجان مهیا کرده بود.

رهبران فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری با درک درستی که از شرایط اجتماعی – اقتصادی آذربایجان داشتند، بیانیه ۱۲ ماده ای ۱۲ شهریور را تدوین کردند. رهبران فرقه از همان ابتدا روی مسئله دهقانی و لزوم حل یک باره مناسبات ارضی و تقسیم اراضی در آذربایجان دست گذاشتند. چرا که در آن دوره بیش از ۸۰%  جمعیت ۵ میلیونی آذربایجان را دهقانان تشکیل می دادند و اکثریت آنان نیز دهقانان بی زمین و کم زمین بودند. مبارزه برای تامین منافع اکثریت قریب به اتفاق مردم آذربایجان هم می توانست دهقانان آذربایجان را به صفوف فرقه جلب کند و هم می توانست مردمی ترین و دمکراتیک ترین راه حل برای برداشتن موانع سر راه جامعه عقب مانده و گشودن راه ترقی اجتماعی و رشد و شکوفائی اقتصادی و فرهنگی، باشد.

بنیانگذاران فرقه دمکرات آذربایجان با ارائه برنامه ای مدون و مناسب که حاصل تجارب انقلاب مشروطیت، جنبش آزادیستان خیابانی و انقلابات رهایی بخش جهان در آن لحاظ شده بود، یگانه آلترناتیوی بود که می توانست به آرزوی دیرینه دهقانان بی زمین و تحت ظلم و ستم اربابان ودیگر زحمتکشان جواب مثبت دهد. بر این اساس بود که بسیاری از  حقوق بگیران (کارگران و کارمندان) و جمع کثیری از روشنفکران آذربایجان به آن پیوستند. فرقه اولین حکومتی در شرق بود که به خواست اصلی دهقانان جواب داد و آنان را در رسیدن به  آمال و خواست های خود سازماندهی کرد.

رهبران اصلی فرقه، رهبرانی آزادی خواه، مترقی، و عمدتا چپ و سوسیالیست بودند. پیشه وری، سلام الله جاوید، جعفر کاویان، تقی شاهین … همه از اعضاء و بنیانگذاران و یا رهبران حزب کمونیست ایران بودند و در جنبش جنگل شرکت و علیه دیکتاتوری و وابستگی رضا خان مبارزه کرده بودند و طعم زندان های مخوف رضا خان را چشیده و دارای تجربیات بس غنی در مبارزات آزادیخواهانه آن دوران بودند. رهبران دیگر فرقه مانند صادق پادگان، شبستری، دانشیان، ولائی … همگی از رهبران و مسئولان حزب توده ایران در آذربایجان بودند که به فرقه پیوسته بودند و سابقه مبارزه در جنبش خیابانی را داشتند و از یاران خیابانی بودند.  بی ریا عضو حزب توده ایران و رهبر اتحادیه کارگران تبریز بود، که بعد از تهران بزرگترین اتحادیه کارگری ایران بود.  فریدون ابراهیمی، نمونه ای از رهبران جوان فرقه، فارغ التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران، مفسر سیاسی اکثر روزنامه های تهران، عضو کمیته مرکزی فرقه، دادستان آذربایجان و سمبل تمامی جان باختگان اعدامی بعد از  ۱۳۲۰ بود. این رهبران برجسته و شناخته شده، با سابقه مبارزاتی طولانی همگی مورد اعتماد مردم بودند. شخص پیشه وری نماینده منتخب مردم تبریز در دوره چهاردهم مجلس بود.

بدین ترتیب برنامه عملی و انقلابی فرقه برای برچیدن تمامی مناسبات عقب مانده، ارتجاعی و غیرانسانی از جامعه آذربایجان، با شعارهای دمکراتیک مانند: آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، رسمی شدن زبان ترکی آذربایجانی، تقسیم اراضی، قانون کار و بیمه کارگران، تامین رفاه کارمندان، حمایت از صنایع داخلی و حمایت از بازرگانان، حقوق ملی و مشارکت در اداره امور از طریق انتخاب انجمن های ایالتی و ولایتی مورد اقبال عامه مردم قرار گرفت و توانست نیروهای عظیم ملی را در آذربایجان بسیج و متشکل کند.

شاخه ایالتی حزب توده ایران، اتحادیه کارگران تبریز، جمعیت آذربایجان، شخصیت های ملی و آزادیخواه به طرفداری از فرقه برخاستند و نهایتا اعضای فرقه به ۲۰۰ هزار تن رسید. سازمان های زنان و جوانان توده های وسیعی را به حمایت فرقه کشاند.

فلسفه اصلی گنجاندن و تصویب قانون انجمن های ایالتی – ولایتی (خرداد ۱۲۸۶) در متمم قانون اساسی که به همت مشروطه خواهان آذربایجان عملی گردیده بود، ناشی از تضادی بود که بین دهقانان (رعایا) و طبقه نوپای بورژوازی که در صحنه سیاسی آن روز ایران حضور پررنگ تری می یافت از یک طرف، با اشراف، زمینداران بزرگ، خوانین و رؤسای عشایر و روحانیون زمیندار پیدا شده بود. صف دوم در مقابل هرنوع رشد و ترقی و تحول مقاومت می کرد و خواستار حفظ و تداوم روابط کهن و بردگی دهقانان فقیر و بی زمین بود. مطالعه خاطرات شخصی این جماعت که در مقام نماینده مجلس، اشراف و یا رجال سیاسی و روحانی بودند برای درک شرایط آن روز حائز اهمیت فوق العاده است. رد صلاحیت شیخ محمد خیابانی در مجلس چهارم و رد صلاحیت پیشه وری در مجلس چهاردهم انعکاسی از جان سختی و مقاومت مناسبات عقب مانده و ارتجاعی بود، که جز عمل انقلابی خود مردم هیچ قدرتی نمی توانست موانع راه دموکراتیزه کردن جامعه و بهبود شرایط زندگی دهقانان و زحمتکشان را تغییر دهد.

دولت های آن زمان:  دولت صدر الاشراف (قصاب باغشاه)، حکیم الملک (از استادان فراماسون، عامل انگلیس) نه تنها به تقاضاهای مکرر آذربایجان جواب ندادند بلکه انتخابات مجلس ۱۵ را به تعویق انداختند، لذا فرقه شعار “فرمان انتخابات را مردم آذربایجان خود صادر خواهند کرد” را مطرح کرد.

فکر برپائی انجمن های ایالتی- ولایتی (خودمختاری) فکری مشروع، قانونی و براساس بنیان های حقوقی قانون اساسی ایران متکی بود. هم شیخ محمد خیابانی و هم سید جعفر پیشه وری، در مبارزات خود علیه وضع موجود، بر این بنیان های قانونی تکیه می کردند ولی هر زمان با کارشکنی دربار که نماینده ساختارهای کهن و ارتجاعی زمینداران و خوانین و روحانیت بود روبرو می شدند. پیشه وری فکر احیاء قانون انجمن های ایالتی- ولایتی را سالها قبل از تشکیل فرقه، در سالهای ۱۹۲۰ در روزنامه حقیقت ارگان اتحادیه سراسری کارگران ایران می پروراند.  پیشه وری در مقاله:  “حکومت مرکزی و اختیارات محلی” چنین می نویسد:

“برای آنکه ملت بتواند از حقوق خود استفاده نماید، حکومت ملی و اصول دموکراسی کاملا اجرا شود، لازم است که یک مملکت به جمهوری های کوچک تبدیل یابد….  اصول فدراسیون  هر چند در ممالک متفاوت است، لیکن اساس آن ها اختلافی ندارد. اصول فدراسیون و اختیار اهل محل تنها برای اجرای انتخابات نیست، بلکه برای جلوگیری از هرج و مرج داخلی و حفظ و ترقی ملت فایده زیاد دارد ….انجمن های محلی برای خاتمه دادن به ملوک الطوایفی، صحت انتخابات، ترقی تجارت و صنایع محلی وسیله بزرگی است و ضرری هم برای دولت ندارد. اگر دولت همیشه یک قوه علیحده باشد و ملت نیز با نظر منفی همیشه به حکومت نگاه کند، حکومت ملت را گوسفند و ملت حکومت را گرگ تصور کند، روز به روز بر خرابی و بدبختی افزوده خواهد شد”.

بیانیه تاسیس فرقه دمکرات که در آذربایجان به “مراجعت نامه” معروف است (رجوع به رای و اراده مردم) در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ در ۱۲ ماده تنظیم و انتشار یافت. بیانیه ۱۲ ماده ای فرقه دقیقا ناظر به لزوم احیای قوانین مشروطه (قانون اساسی) بود که مهم ترین آنها عبارت بودند از:

– خواست خودمختاری آذربایجان (تشکیل انجمن های ایالتی – ولایتی) ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران.

– احیای زبان ترکی آذربایجانی و رسمی شدن آن در آذربایجان.

– افزایش سهم نمایندگان آذربایجان.

– تضمین آزادی انتخابات در سراسر کشور.

– مبارزه با فئودال ها (تقسیم اراضی)، مستبدین و ارتجاع.

چنان که اولین کنگره فرقه در۱۱مهر۱۳۲۴، و دومین کنگره فرقه (مجلس موسسان) در ۲۹ آبان ۱۳۲۴با شرکت ۸۰۰ نماینده با اختیارات وسیع به نمایندگی از ۵ میلیون آذربایجانی(کنگره تمام خلق های آذربایجان) با امضای ۱۵۰ هزار نفر تشکیل گردید.

در کنگره اول مرامنامه و اساسنامه  فرقه تصویب و خود مختاری، تقسیم اراضی، رسمیت زبان آذربایجانی تصویب شده و اجرای آن به عهده فرقه گذاشته شد.

طبق  تصمیم کنگره دوم، فرقه انتخابات عمومی را برای ایجاد مجلس ملی (ایالتی) تدارک دید و در هفته دوم آذر انتخابات انجام و فرقه به قدرت می رسد و روز ۲۱ آذر دولت خودمختار آذربایجان تاسیس شد.

 پیشه وری در سخنرانی خود در سالن شیر و خورشید تبریز در این زمینه تاکید می کند که: “قانون اساسی به همه خلق های ایران، از جمله خلق آذربایجان این اختیار را داده است.  می دانید که انجمن آذربایجان نقش بزرگی در تاریخ مشروطیت ایران بازی کرد. از شرکت کنندگان آن انجمن خوشبختانه آقای رفیعی (نظام الدوله) در این مجلس تشریف دارند. خود ایشان هم از جمله موسسین حزب مان هستند. آقای مستشارالدوله هم از اعضای این انجمن تاریخی هست …. مردم آذربایجان چهل سال قبل با تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی رشد و استعداد سیاسی خود را نشان داده است {اکنون} فرقه ما این بلوغ و شایستگی را به جهانیان اثبات کند و موانع موجود بر سر راه {تشکیل انجمن ها} را از میان بردارد”.

اعلامیه ۱۲ شهریور فرقه، اسناد منتشر شده فرقه، موضع گیری رهبران فرقه، موافقت نامه فرقه با دولت مرکزی (۲۳/۳/۱۳۲۵) و مهم تر از همه، مدارکی که از آخرین شعارهای ۲۵۰۰ اعدامی در چوبه های دار و میدان های تیرباران بجای مانده گواه این مدعی است. فرقه نه در پی تجزیه ی آذربایجان که در پی احیای قوانین مترقی دوران مشروطه و احقاق حقوق ملی مردم آذربایجان و برقراری آزادی های اساسی و تامین عدالت اجتماعی ـ نه تنها در آذربایجان بلکه در سراسر ایران بود و طبیعتا این نهضت را از آذربایجان آغاز کرده بودند ـ بود که طی حکومت مستبد و وابسته رضا خان لگد مال شده بود.

فعالیت یک ساله نهضت دمکراتیک آذربایجان درعرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، به حدی چشمگیر بود که حتی دشمنانش را به تحسین واداشته بود. تنها راه سرکوب دولت ملی آذربایجان اتهام تجزیه طلبی بود. تهمت تجزیه طلبی را شبکه های جاسوسی آمریکا و انگلیس و عوامل داخلی آنها نظیر دربار و مطبوعات وابسته … برای تحریک احساسات ملی مردم ایران و بدنام کردن فرقه در بوق دمیدند. در ادامه همان مقاصد بالا مهاجران را محرک و اداره کننده نهضت قلمداد کردند در حالیکه مهاجران که همه ی آنها در دوره رضا خان به ایران بازگشتند ۱۶ هزار تن بودند که شامل زنان و کودکان هم می شدند، و تعداد کثیری از آنها دور از مسائل سیاسی به زندگی خود ادامه می دادند و غالبا هم سابقه فعالیت سیاسی و یا تحصیلات عالی نداشتند.

ارتش شاه بدون پشتیبانی و حمایت آمریکا و بریتانیا  قادر به مقابله با نهضت ملی آذربایجان و ارتش فدائیان نبود. حقیقت این است که نقشه حمله به آذربایجان به دستور آمریکا و بریتانیا و برنامه ریزی مستشاران آمریکائی تحت فرماندهی شوارتسکوف (نورمن شوارتسکوف، سرپرست ژاندارمری ایران) عملی گردید. آچسن در ملاقات با علاء سفیر ایران در آمریکا برای لشگرکشی به آذربایجان قبلا چراغ سبز نشان داده بود. علاوه بر آن دولت های بریتانیا و آمریکا طی نامه های جداگانه ای به قوام السلطنه، پشتیبانی و حمایت خود را از اعزام نیرو به آذربایجان اعلام داشته بودند.

سرکوب خونین نهضت مردم آذربایجان لگه ننگی است در دامن امپریالیست ها عوامل داخلی آنها که زدودنی نیست.“به موجب آمار دادستانی ارتش تعداد ۲۵۰۰  نفر در دادگاه های صحرایی به اعدام و تعداد ۸۰۰۰ نفر به حبس های طویل المدت محکوم شدند.  افزون براین بیش از ۲۰۰۰۰ نفر بدون محاکمه شهید شدند.  ۳۶۰۰۰ نفر مهاجر با خانواده هایشان به جهنم بدرآباد و گروه کثیری از کارمندان شاغل در آذربایجان در دوره حکومت ملی که عضو فرقه هم نبودند به شهرهای دوردست ایران تبعید گردیدند. هزاران نفر به شوروی مهاجرت نمودند و ده ها هزار نفر از اهالی دهات و شهرهای آذربایجان برای نجات خود به شهرهای دیگر ایران مهاجرت کردند”.

باید در نظر داشت که شهر تبریز مرکز آذربایجان در آن زمان ۳۰۰ هزار تن جمعیت داشت و در واقع، این نه یک سرکوب بلکه یک نسل کشی و امحاء تمام عیار نسلی از بهترین فرزندان، نخبگان، روشنفکران، مبارزان سیاسی … آذربایجان بود.  لکه ننگی که هیچوقت از حافظه تاریخی هیچ آذربایجانی شرافتمندی زدوده نخواهد شد.

این آمارها ابعاد کمّی جنایت را نشان می دهند، ولی نحوه ارتکاب جنایات، هولناک، غیرانسانی، شرم آور و ننگین بود. لازم است به چند اظهار نظر در این خصوص اکتفاء شود؛

هانری والاس یکی از نزدیکان روزولت: “من شرم دارم از اینکه بگویم نیروهای پلیس ایران در عملیات خود علیه مردم ایران زیر فرمان سرتیپ شوارتسکوف آمریکایی بوده اند. به رهبری این شخص و به فرمان آلن سفیر آمریکا در ایران بزرگترین حزب اپوزیسیون ایرانی غیرقانونی اعلام شده و رهبران اتحادیه های کشور به زندان تسلیم گردیده و جمع کثیری اعدام شده اند و هزاران خانواده به زور و قهر به زندان و بازداشتگاه ها فرستاده شدند.

ویلیام داگلاس قاضی عالی رتبه آمریکا: “وقتی ارتش ایران به آذربایجان برگشت، وحشت برپا نمود. سربازان قتل و غارت و تاراج به راه انداختند. آنها هرآنچه به دست شان می رسید و هرآنچه می خواستند تصاحب می کردند. طوری که خاطره فوق العاده شومی در آذربایجان به جا گذاشت. در آذربایجان اموال و احشام دهقانان به غارت رفت و زنان و دختران مورد تجاوز قرار گرفتند. اگر چه رسالت ارتش ایران آزادی آذربایجان بود ولی آنها مردم را غارت کردند و پشت سر خود مرگ و نابودی به جا گذاشتند.  به دنبال ارتش، مالکین فراری بازگشتند. آنها به دریافت بهره مالکانه همان سال اکتفاء نکردند، بلکه بهره مالکانه سال قبل را نیز از دهقانان پس گرفتند و آن چنان روستاها را غارت کردند که آنها ذخیره غذایی خود را هم از دست دادند و گرفتار گرسنگی شدند …..  

ارتشبد حسین فردوست: در دسامبر ۱۹۴۶ به دستور واشنگتن و به امر نخست وزیر قوام نیروهای ارتش ایران برای سرکوبی وحشیانه شرکت کنندگان در جنبش دمکراتیک آذربایجان پرداختند. آنها را گروه گروه دستگیر می کردند، تیرباران می کردند و یا در میدان ها به دار می آویختند”.” در کنار خیابان ها جسد اعدام شده ها زیاد دیده می شد و حدود ۲۰۰۰ الی  ۳۰۰۰ نفر را اعدام کرده بودند”. این کشتار که با حمایت آمریکا و بریتانیا و توسط نیروهای نظامی شاه و اوباش محلی به سرکردگی محمد دیهیم و لوطی شهباز انجام شد، هنوز هم از خاطره کهنسال تبریزی ها زدوده نشده است.

بخشی از سخنرانی (اعترافات) رحیم زهتابی فرد نماینده دست نشانده شاه از تبریز در مجلس شورا: غارت دهقانان بعد از یورش ارتش شاهنشاهی و مالکین و فرار دهقانان از دهات و  … موجبات قحطی سال های ۲۸ – ۱۳۲۷ را فراهم آورد.

“آذربایجان در یک قحطی بی سابقه و در یک بحران اقتصادی و در یک بیکاری مدهش به سر می برد. گو اینکه این استان بزرگ قبرستان عظیمی است که همه با حال تاثر برای ادای فاتحه آمده باشند. رنگ ها زرد، پاها سست، افکار منقلب، همه در بهت عظیمی گرفتارند …. نه ورود استاندار، نه آمدن ارتش، نه تشریف فرمایی اعلیحضرت شاه، نه اعزام بازرس از مرکز و نه نمایندگان آذربایجان و حتی نه تجار آذربایجان، هیچکدام به داد آذربایجان مفلوک نرسید … وضع فعلی تبریز به یک شهر در محاصره دشمن شبیه است که مردم  آن از خوار و بار و پول و امنیت در مضیقه بوده و هر آن منتظر جریانات غیر منتظره باشند. زیرا شهر به واسطه حکومت نظامی و کثرت مامورین آگاهی منظره غریب به خود گرفته …. اگر می خواهید وضعیت امروز آذربایجان را پیش چشم خود مجسم نمائید، بهتر است مطالبی که در سه چهار سال پیش در جراید و نشریات تبلیغاتی متفقین و یا در سینماهای سیار از خشونت ورزی مامورین گشتاپو با مردان نجیب و اصیل  فرانسه و لهستان شکست خورده خوانده و یا دیده اید دوباره در ذهن خودتان خطور و یقین بدانید که آذربایجان فعلی به مراتب وضع اش بدتر از فرانسه اسیر آن روز می باشد”.

  ویلیام داگلاس در این خصوص می نویسد: “… مالکین آذربایجان … در حالی که دهقانان از گرسنگی تلف می شوند، گندم های آنان را به قیمت های گزاف در بازار می فروختند … و یک هزار تن گندمی که حکومت مرکزی جهت تخفیف گرسنگی بیچارگان به تبریز فرستاده بود به دست مردم نرسید. مامورین محلی دولت گندم ها را در بازار آزاد فروخته و پولش را به جیب زدند … به طوری که در زمستان سال ۱۳۲۷ دهقانان عملا از گرسنگی و بی غذایی به خوردن علف و ریشه گیاهان مجبور گردیدند … در یکی از قصبات اطراف خوی که من توقف نمودم، از سیصد نفر اهالی قصبه پنجاه نفر از گرسنگی مرده بودند. در دهات خانه هایی که همه افراد آنها دسته جمعی تلف شده بودند کم نبود.  انبار مالکین پر گندم بود.  ….. بدبختی و فلاکت در آذربایجان به حدی رسیده بود که در خیابان های تبریز آدم ها و سگ ها برای حفظ حیات خود سر تکه نانی با هم درگیری پیدا می کردند …”.

باید پرسید، آیا خان ها و ملاکین بزرگ آذربایجان همچون:  ذوالفقاری ها، امیرافشارها، بیگدلی ها، اسکندری ها، ملک قاسمی ها … لمپن ها و اوباشانی نظیر: سلطان شقاقی ها، محمد دیهیم ها، لوطی شهبازها، حاج ابوالقاسم جوان ها، عزیز محسنی ها، سیف الله باغمیشه ای ها، "باش کسه ن" رزاق ها … و صدها عنصر بدنام تبریز، مردم بودند؟ آیا نویسندگان، و روشنفکران جیره خواری نظیر عنایت اله رضا ها، بابک امیرخسروی … در صف مردم اند؟

با این همه، اعضای فرقه و طرفداران حکومت ملی که به شهرستان های ایران مهاجرت کرده بودند در صفوف حزب توده ایران و یا جمعیت های آذربایجانی مقیم تهران به فعالیت ادامه دادند. در همه شهرها هسته های خود جوش به وجود آمد و در تبریز چهار گروه فعال به نام فرقه دمکرات آذربایجان به یارگیری پرداختند. این چهار گروه سپس تر در تبریز در یک تشکیلات واحد گرد آمدند و فعالیت مخفی فرقه دمکرات گسترش یافت و در جریان مبارزات ملی برای ملی کردن صنعت نفت نقش چشم گیری داشت. میتینگ صلح در خرداد ماه ۱۳۳۰ در تبریز که با شرکت بیش از ۲۰ هزار نفر تشکیل شد، اولین میتینگ بعد از سال ۱۳۲۵ بود و انسجام و عظمت میتینگ دربار و دست نشاندگانش را در آذربایجان سراسیمه کرد. این سازمان در سال ۱۳۳۷ توسط ساواک کشف و درهم شکست و ۵ تن از رهبران آن: ایوب کلانتری، جواد فروغی، علی عظیم زاده جوادی، خسرو جهانبان آذر، حسن ذهتاب، اعدام و دیگران به حبس های چند سال تا ابد محکوم شدند. نهضت ملی و دمکراتیک مردم آذربایجان نشان داد که با کشتار و اعدام نمی توان اراده ملتی را برای کسب حقوق خود از بین برد.

رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب و اتهام زنی به فرقه دمکرات آذربایجان گوی سبقت را از رژیم پهلوی ربوده است. موضوع تجزیه طلبی را  دستگاه های تبلیغاتی رژیم پهلوی و شبکه های خارجی فعال آنها در ایران آگاهانه و با هدف های معینی در بوق دمیدند. چرا؟  برای این که با این تبلیغات (انگ) می خواستند، تاثیر سیاسی- اجتماعی و آزادیخواهانه مبارزه ملی مردم آذربایجان برای آزادی و عدالت و برابر حقوقی ملی آنها را در نزد خلق های ایران و منطقه خنثی کرده و عکس العمل مخالف آنها را در مقابل “تجزیه” ایران برانگیزند.  شبح تجزیه هنوز هم تاثیر خود را دارد و سبب محکومیت فرقه و موقعیت ممتاز آن در تاریخ معاصر در نزد عده ای که با تاریخ واقعی و روایت غیر رسمی آن آشنا نیستند، می شود.

امروز هم جمهوری اسلامی با  به راه انداختن جنگ روانی- تبلیغاتی علیه اهداف آزادی خواهانه، عدالت خواهانه و برابری طلبانه حرکت ملی –  دمکراتیک آذربایجان و خنثی کردن تاثیر آن و دورکردن مردم از دایره تاثیر آن باز به استفاده از سلاح “تجزیه طلبِی” مبادرت کرده است، با این فرق که امروز عده ای از فعالان و طرفداران حرکت ملی، خود مبلغ تجزیه و جدایی هستند!  این عده برای حقانیت خود در امر جدائی خواهی، در جستجوی حقانیت تاریخی هم بوده و مدعی اند که فرقه، خواهان جدایی و استقلال آذربایجان بوده است! این تحریف تاریخ است، تحریف تاریخ برای مقاصد سیاسی است. مسلما فکر تجزیه یا جدائی، در چارچوب آزادی اندیشه و بیان قابل احترام است، ولی دلیل تراشی وجود ریشه های آن در نهضت ملی آذربایجان عملی غیر اخلاقی است. تاسف در این است که دانش اکثریت نسل جوان آذربایجان از تاریخ فرقه و نهضت ملی در حد شنیده هاست تا مطالعه ای جدی. جایگاه واقعی فرقه دمکرات در تاریخ معاصر ایران زیر انبوهی از تبلیغات زهراگین که به مدت چندین دهه با هدف های معین ادامه داشته است، هنوز برای نسل جوان ما روشن نشده است.

مسئله نهضت ملی صرفا مسئله حکومت ملی در مقابل حکومت مرکزی، یا حکومت آذربایجانی ها در مقابل حکومت فارس ها و دشمنی ابدی ازلی  فارس و ترک نبوده و نیست، زیرا در آنجا یک صف بندی طبقاتی که فارس و ترک و مرزهای اتنیک نمی شناسد وجود دارد. در یک طرف این صف بندی: زمینداران و خوانین و روحانیون بزرگ و اشراف و تجار و رجل سیاسی آذربایجانی و روشنفکران وابسته به آنها و در صف مقابل، مردم آذربایجان و آزادیخواهان آن قرار داشتند. آن آذربایجانی ها همانقدر مخالف و دشمن نهضت ملی بودند که دربار و ارتش و ناسیونالیست های افراطی فارس و روشنفکران و نویسندگان نظام و دولت وقت ترکیه .. و حامیان بین المللی آنها.  مسئله را نمی شود در چارچوب تنگ و ارتجاعی نژادی ـ قومی دید و نتیجه گیری کرد که آذربایجانی ها را فارس ها سرکوب کردند. زنجیره ای از منافع زمین داران و اشراف و روحانیون و تجار … بزرگ آذربایجان با همتایان آنها در سایر نقاط ایران زیر چتر دربار و دولت مرکزی و ارتش و حامیان بین المللی آنها که دارای منافع مشترکی در سرکوب و خفه کردن نهضت ملی بودند عمل کردند. در مقابل، ما، شاهد پیوستن افسران و روشنفکران انقلابی غیر آذربایجانی سایر مناطق ایران به نهضت و فداکاری های آنان در صفوف فرقه بودیم.  سیاست درست آن زمان کوشش حداکثر در جلب دیگر مردمان ایران زیر شعار و آرمان های آزادیخواهانه و برابر طلبانه و عمل متحدانه علیه ارتجاع بود. بی جهت نیست که زنده یاد پیشه وری یکی از دلایل شکست نهضت را در کم بهاء دادن به این مهم می دانست.

رهبران اصلی فرقه با اینکه چپ و سوسیالیست بودند ولی توانستند یک نهضت ملی را سازماندهی و رهبری کنند. “ملی” به معنی ناسیونالیست و یا به اصطلاح “تورکچو” (ترک گرا) نیست.  بلکه به معنی مجموعه ای از طبقات و اقشارخلقی، که منافع مشترکی در مقابل جبهه مقابل دربار و زمینداران … داشتند، است.  هنر فرقه سازماندهی آن مجموعه نامتجانس دور یک هدف مشترک بود.

امروز دست های پنهانی سعی می کنند که چپ را از حرکت ملی آذربایجان جدا و به اصطلاح “ملیون” را در مقابل آن قرار دهند. عده ای بی خبر از تاریخ نیز در این دام افتاده و رفتاری می کنند که مغایر و در ضدیت با رفتار رهبران فرقه در آن دوره بود. دشمنان حرکت ملی و در رأس آن دستگاه های اطلاعاتی رژیم در رابطه با حرکت ملی دو سیاست عمده را دنبال می کنند:

۱- جدا کردن مبارزه آذربایجانی ها از مبارزه سایر ملیت های ایران بویژه فارس ها و مناطق مرکزی ایران، دامن زدن به اختلافات و جلوگیری از همسوئی مبارزات مختلف در سطح ایران که هدفشان جمهوری اسلامی  و سیاست های ضد ملی و سرکوبگرانه آن است.

۲- ایجاد تفرقه و دشمنی در صفوف حرکت ملی، با هزاران ترفند و حیله، که یکی از اشکال عمده آن، تبلیغات و دشمنی علیه چپ و سوسیالیست های آذربایجانی به قصد ممانعت ازهم سوئی و اتحاد عمل بخش های متفاوت حرکت ملی است.  واقعیت این است که به غیر از چپ، نیروی دیگری رسالت و توان ایجاد و رهبری و به سرانجام رساندن یک حرکت ملی را ندارد، و رژیم هم این واقعیت را خوب می داند.  علت اصلی رشد افراط گری، افکار ارتجاعی و نژادپرستانه در حرکت نیز، ریشه در پراکندگی و ضعف نیروهای چپ، چه در مقیاس سراسری و چه منطقه ای دارد. دشمنی و لجن پراکنی ضد چپ در این چهارچوب، یعنی مسئله هژمونی و رهبری جنبش قابل بررسی و فهم است. در هر دو زمینه فوق، دامن زدن به افراط گری و باز داشتن آن از حرکت عقلانی حربه عمده است.  تجربه نشان  می دهد که تاکنون رژیم در طول عمر خود نان افراط گری را خورده و ید طولایی در حذف و پراکنده کردن  مخالفان خود داشته است.

شکست نهضت و سرنگونی فرقه بدون حمایت و پشتیبانی مستقیم بریتانیا و آمریکا از دربار و حکومت شاه امکان ناپذیر نبود. ولی امروز بسیاری  از  مدعیانی که خود را که سینه چاک حرکت ملی می دانند با هزار ترفند می خواهند که  آن نقش را پنهان کنند، تا جایی که دشمنان دیروزی و غدار نهضت ملی را امروز “ناجی” قلمداد می کنند، و تا آنجا پیش می روند که ادعا می کنند:”دشمنی با آمریکا در حرکت ملی جایی ندارد”. آن دیگری تازه به این نتیجه رسیده است که پیشه وری چپ و سوسیالیست نبود! زیرا هنوز جسارت ناسزاگویی به وی را در خود احساس نمی کند. آنها فکر می کنند که قدرت هرکجا باشد باید بدان تکیه کرد و برای مقبول افتادن در نزد آن قدرت هر روز به شکلی درآمد.  راهی که این جماعت رهرو آن شده اند، فدا کردن منافع خلق آذربایجان در پای آن قدرت هاست و تحفه تر این که آن را “انعطاف در سیاست” و یا “پراگماتیسم”  نیز می نامند!

 

Go Back

Comment