header photo

تاسیس «دارالفنون» سر‌آغاز نهضت آموزش جدید در ایران بود

تاسیس «دارالفنون» سر‌آغاز نهضت آموزش جدید در ایران بود

شیرزاد عبداللهی، روزنامه نگار 

میرزا حسن رشدیه سرانجام نخستین دبستان را در شهر تبریز تاسیس کرد. موفقیت‌های میرزاحسن خشم مکتب‌داران را برانگیخت. آنها از رییس‌السادات روحانی شهر فتوای تخریب مدارس جدید را گرفتند و مدرسه رشدیه را ویران کردند. رشدیه به مشهد گریخت. برخورد علمای مشهد با او مشابه تبریز بود. در مشهد علیه او فتوای مذهبی صادر کردند. به تهران آمد و در این شهر هم نامهربانی دید. نکته جالب اینکه برخی از مقامات حکومتی پشتیبان مدارس جدید بودند اما از بیم روحانیون مقتدر جرات ابراز نظر خود را نداشتند. نمونه این دولتمردان روشن‌بین امین‌الدوله حاکم تبریز بود که مدتی بعد از آن صدراعظم شد. در دوره حکومت او در تبریز به مدرسه رشدیه حمله شد و او نتوانست از رشدیه حمایت کند. در جریان انقلاب مشروطه برخی از روحانیون بزرگ و تاثیر‌گذار به جمع طرفداران تاسیس مدارس جدید پیوستند که مهم‌ترین آنها سیدمحمد طباطبایی و شیخ هادی نجم‌آبادی بودند. حمایت بخشی از روحانیون از شیوه‌های جدید آموزشی و تاسیس مدارس نوین باعث تقویت مواضع طرفداران آموزش‌وپرورش مدرن شد. اما ......

یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸

مدرسه جدید پدیده‌ای برگرفته از غرب بود که جانشین سیستم مکتب‌خانه‌ای شد. بسیاری از محققان تاسیس دارالفنون توسط امیرکبیر در سال ۱۸۵۱ میلادی را سرآغاز نهضت علمی و آموزشی جدید در ایران می‌دانند. اما پیش از آن نیز تلاش‌هایی برای اقتباس از سیستم آموزشی غرب صورت گرفته بود. شکست سنگین ارتش سنتی ایران از ارتش مدرن روسیه در اوایل قرن ۱۸ میلادی، عباس میرزا ولیعهد ایران را متوجه اهمیت آموزش علوم جدید کرد. عباس میرزا تعدادی از دانش‌آموزان ایرانی را برای آموزش علوم و فنون جدید به اروپا فرستاد. در همان سال‌ها چند مدرسه اروپایی در ایران تاسیس شد. یک کشیش آمریکایی به نام پرکینز در سال ۱۲۵۴ هجری شمسی مدرسه‌ای در ارومیه، و یک کشیش فرانسوی به نام اوژن بوره در سال ۱۲۵۲ یک مدرسه در شهر تبریز تاسیس کرد. فرآیند مدرن‌سازی سیستم آموزشی تقریبا به طور همزمان در ایران و ژاپن از نیمه قرن نوزدهم آغاز شد. در حالی که ژاپنی‌ها این فرآیند را با موفقیت طی کردند، نوسازی آموزشی در ایران با موانع عمده‌ای روبه‌رو شد. برخی استبداد سلطنتی را به‌عنوان مانع عمده معرفی می‌کنند. اما نقش عوامل فرهنگی و اجتماعی در این میان بسیار برجسته است. علمای دینی که بر حاکمان عصر قاجار و مردم ایران نفوذ فراوان داشتند، از همان آغاز به تاسیس مدارس جدید در ایران با سوءظن می‌نگریستند و آن را دریچه‌ای برای نفوذ و سلطه اجانب ارزیابی می‌کردند
در ژاپن اما مقاومت در برابر فرهنگ غربی جدی نبود. فرانسیس فوکویاما در مقاله‌ای با عنوان کنفوسیوس‌گرایی و مردم‌سالاری درباره نقش فرهنگ و باورهای مذهبی ژاپنی‌ها در فرآیند مدرن شدن می‌نویسد: «هیچ مانع اساسی فرهنگی برای ایجاد مردم‌سالاری در جوامع کنفوسیوسی وجود ندارد و تازه دلایل قابل توجهی وجود دارد که این جوامع هرچه غنی‌تر شوند بیشتر به سوی آزادسازی سیاسی حرکت خواهند کرد... در این جوامع می‌توان برخی ویژگی‌های معین فرهنگی را با نهادهای مدرن آشتی داد.» برخی هم شباهت‌های اساسی بین فرهنگ کنفوسیوسی و فرهنگ پروتستانیسم را عامل تسریع فرآیند مدرن‌سازی در این جوامع می‌دانند و بر تمایز جوامع پروتستانی از جوامع کاتولیک و مسلمان تاکید می‌کنند
مدرسه به جای مکتب
تلاش‌های پراکنده برای توسعه آموزش مدرن در ایران عصر قاجار دستاورد عمده‌ای نداشت. در اواخر دوره سلطنت ناصرالدین شاه میرزاحسن رشدیه، طلبه پرشوری که از طریق یک روزنامه متعلق به اپوزیسیون با شیوه سوادآموزی نوین در کشور‌های غربی آشنا شده بود، به جای ادامه تحصیلات علوم دینی در نجف‌اشرف تصمیم گرفت زندگی خود را وقف توسعه آموزش از طریق روش‌های نوین آموزش الفبا کند. میرزا حسن به بیروت رفت و در دانشسرای عالی بیروت متعلق به فرانسوی‌ها با شیوه‌های جدید سوادآموزی غربی آشنا شد. او شیوه جدیدی موسوم به الفبای صوتی برای سوادآموزی به کودکان ابداع کرد. ابتدا در ایروان مرکز ارمنستان مدرسه‌ای ایرانی تاسیس کرد و با استقبال ایرانیان مهاجر مواجه شد. دیدار شاه ایران در بازگشت از سفر اروپا از مدرسه رشدیه، امید او را برای تاسیس مدرسه در ایران تقویت کرد. میرزا حسن رشدیه سرانجام نخستین دبستان را در شهر تبریز تاسیس کرد. موفقیت‌های میرزاحسن خشم مکتب‌داران را برانگیخت. آنها از رییس‌السادات روحانی شهر فتوای تخریب مدارس جدید را گرفتند و مدرسه رشدیه را ویران کردند. رشدیه به مشهد گریخت. برخورد علمای مشهد با او مشابه تبریز بود. در مشهد علیه او فتوای مذهبی صادر کردند. به تهران آمد و در این شهر هم نامهربانی دید. نکته جالب اینکه برخی از مقامات حکومتی پشتیبان مدارس جدید بودند اما از بیم روحانیون مقتدر جرات ابراز نظر خود را نداشتند. نمونه این دولتمردان روشن‌بین امین‌الدوله حاکم تبریز بود که مدتی بعد از آن صدراعظم شد. در دوره حکومت او در تبریز به مدرسه رشدیه حمله شد و او نتوانست از رشدیه حمایت کند. در جریان انقلاب مشروطه برخی از روحانیون بزرگ و تاثیر‌گذار به جمع طرفداران تاسیس مدارس جدید پیوستند که مهم‌ترین آنها سیدمحمد طباطبایی و شیخ هادی نجم‌آبادی بودند. حمایت بخشی از روحانیون از شیوه‌های جدید آموزشی و تاسیس مدارس نوین باعث تقویت مواضع طرفداران آموزش‌وپرورش مدرن شد. اما هنوز بر سر راه تحصیل دختران موانع جدی وجود داشت. در شریعت اسلام باسواد شدن دختران منع شرعی ندارد. اما روحانیون نگران بودند که خروج دختران به صورت گسترده از منزل و حضور آنها در کوچه و خیابان و مکان‌های عمومی می‌تواند فسادآفرین باشد یا مخاطرات اخلاقی برای دختران ایجاد کند. چنین شبهاتی مانع حمایت روحانیون روشن‌اندیش از تاسیس مدارس دخترانه می‌شد. تعداد مدارس دخترانه در صدر مشروطه انگشت‌شمار بود. نگاهی به اسامی این مدارس از قبیل عفت، عالیات مخدرات و ... نشان از نگرانی موسسان این مدارس از فضای فرهنگی جامعه دارد
گسترش مدارس جدید 
انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۵ تا حدودی راه را برای توسعه آموزش‌وپرورش مدرن باز کرد. اما تعارضات فرهنگی و مخالفت بخش مهمی از روحانیون و مکتب‌داران با مدارس جدید همچنان مانع اصلی سر راه گسترش مدارس جدید بود. در سال ۱۲۹۰ شمسی، مجلس شورای ملی، قانون اساسی فرهنگ را تصویب کرد. این قانون تعلیمات ابتدایی را برای عموم ایرانیان اجباری اعلام و خانواده‌ها را موظف کرد که فرزندان خود را از سن هفت‌سالگی تعلیم دهند اعم از اینکه در خانه باشد یا در مدرسه. نکته جالب اینکه این قانون، مجازات بدنی در مکاتب و مدارس را ممنوع اعلام کرده بود. با تاسیس حکومت دیکتاتوری پهلوی مدرنیزاسیون جامعه سرعت بیشتری گرفت
در فاصله سال‌های ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ شمسی بر تعداد مدارس ابتدایی ۱۰۰۰‌درصد و بر تعداد دبیرستان‌ها ۶۵۰‌درصد اضافه شد. تعداد دانش‌آموزان مدارس ابتدایی شش‌برابر و تعداد دانش‌آموزان دبیرستانی سه‌برابر افزایش یافت. در این مدت بودجه آموزش‌وپرورش ۲۰ برابر شد. در همین فاصله زمانی دانشسرای عالی برای تربیت دبیران در دو رشته ادبی و علمی تاسیس شد و از سال ۱۳۱۴ خانم‌ها نیز به دانشسرای عالی راه یافتند. در سال ۱۳۱۲ قانون تربیت معلم به تصویب مجلس شورای ملی رسید. به موجب این قانون معلم کارمند رسمی دولت محسوب می‌شد و تربیت آموزگار توسط دانشسراهای مقدماتی و دانشسراهای روستایی و عشایری انجام می‌شد و به این ترتیب پایه نظام متمرکز و دولتی آموزشی از همین سال ریخته شد. در ۱۶ سال سلطنت رضاشاه با اینکه تعداد دبستان‌های دولتی ۱۰ برابر شد اما تعداد دبستان‌های غیردولتی که با برنامه رسمی دولتی اداره می‌شدند، از ۴۴۵ به ۳۴۹ کاهش یافت
تعداد دبیرستان‌های دولتی در این دوره دوبرابر شد. روند دولتی شدن آموزش در سال‌های بعد تکمیل و منجر به ایجاد سیستمی ناکارآمد و پرهزینه شد. بعد از پیروزی انقلاب مشروطه و به‌خصوص بعد از تشکیل دیکتاتوری شبه‌مدرن رضاشاهی به نظر می‌رسید که دعوای سنت و مدرنیسم که در آموزش به صورت دعوای مکتب‌خانه و دبستان جلوه‌گر شده بود، برای همیشه با پیروزی جریان مدرن حل شده است. اما این فقط ظاهر قضیه بود. پایگاه اجتماعی مدرنیزاسیون رضاشاهی تنها قشر نازکی از شهرنشینان بودند. جریان سنتی به رهبری فکری روحانیت در اعماق جامعه به مقاومت خود ادامه می‌داد. یکی از اشکال مقاومت ممانعت از تحصیل دختران بود
در سال ۱۳۲۰ تنها ۲۸‌درصد دانش‌آموزان مقطع ابتدایی را دختران تشکیل می‌دادند. در مقطع دبیرستان ۲۱درصد دانش‌آموزان، دختر بودند. مقاومت اقشار سنتی در برابر آموزش‌وپرورش مدرن به اشکال مختلف تا سال ۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. یکی از اشکال این مقاومت تاسیس مدارس خصوصی مدرن با برنامه‌های خاص مذهبی از اواخر دهه ۳۰ شمسی توسط شخصیت‌های سیاسی با گرایش مذهبی بود. شعار این مدارس این بود: «از دیندار بودن خود خجالت نکشید. ما مهندس، دکتر و متخصص دیندار تربیت می‌کنیم.» فارغ‌التحصیلان این مدارس بعد از پیروزی انقلاب تبدیل به کادرهای انقلاب شدند
بازگشت به خویش
در آستانه انقلاب اسلامی آموزش‌وپرورش به لحاظ کمی گسترش بسیار یافته بود. در سال تحصیلی ۵۸-۵۷ هشت‌میلیون دانش‌آموز در ۵۲‌هزار آموزشگاه به تحصیل مشغول بودند. ۵/۳۷‌درصد دانش‌آموزان دختر و ۵/۶۲ درصد آنها پسر بودند. ۲۳۱ مدرسه به صورت غیردولتی اداره می‌شد. تعداد کارکنان آموزش‌وپرورش اعم از دبیر و آموزگار و کادر اداری و خدماتی ۳۵۰‌هزار نفر بود که تقریبا نیمی از آنها را زنان تشکیل می‌دادند. ۱۱درصد کارکنان آموزش‌وپرورش دارای مدرک تحصیلی لیسانس یا بالاتر بودند. از نظر جنسیتی تعداد کارکنان زن و مرد تقریبا برابر بود. (آمار آموزش‌وپرورش – دفتر طرح و برنامه – خرداد۱۳۸۳). برخلاف تصور رایج دستگاه آموزش‌وپرورش ایران در دوره قبل از انقلاب دستگاهی ضددینی و حتی غیردینی نبود. مواد درسی مانند قرآن، دینی و فقه بخشی از برنامه رسمی دروس مدارس ایران بودند. برخی از کتاب‌های دروس دینی توسط روحانیون انقلابی مانند سیدمحمد بهشتی و محمدجواد باهنر تالیف می‌شدند. داوطلبان برای ورود به مراکز تربیت معلم یا استخدام مستقیم در آموزش‌وپرورش، مورد گزینش سیاسی و عقیدتی قرار نمی‌گرفتند. بسیاری از آموزگاران و دبیران دارای گرایش سیاسی و مذهبی انقلابی و مخالف حکومت به آموزش‌وپرورش راه یافتند. سیاسیون مذهبی و کمونیست مدارس را پایگاه مناسبی برای تبلیغات و عضو‌گیری می‌دانستند. ده‌ها مدرسه مذهبی مانند علوی و رفاه و ... آشکارا دانش‌آموزان را تحت تعالیم مذهبی و سیاسی خاص تربیت می‌کردند. دبیران با کنایه‌های سیاسی در پوشش شعر و داستان رژیم را به باد انتقاد می‌گرفتند و دانش‌آموزان برای دبیران سیاسی احترام ویژه‌ای قایل بودند. مدارس ایران بیش از آنکه پایگاهی برای تبلیغات سیاسی حکومت باشند، فضای مناسبی برای تبلیغات ضد حکومتی بودند. تجربه صمد بهرنگی آموزگار کمونیستی که در ابتدای دهه ۴۰ به تبلیغات سیاسی در میان کودکان آذربایجان می‌پرداخت، بعد از مرگ مشکوک او مورد اقبال صدها معلم با گرایش‌های مارکسیستی و مذهبی قرار گرفت. معلمان با تبلیغات خود مانند موریانه پایه‌های رژیم را می‌جویدند. تلاش رژیم برای استفاده از فضای مدارس از حد دعای صبحگاهی و سخنرانی‌های کسل‌کننده به مناسبت تولد شاه و ولیعهد و سالگرد انقلاب سفید شاهانه و... فراتر نمی‌رفت. گنجاندن کتاب انقلاب سفید نوشته محمدرضا پهلوی به عنوان ماده درسی دبیرستان به مضحکه‌ای تبدیل شد. شاه با معمایی روبه‌رو شده بود که تا آخرین روزهای حیات خود از حل آن ناتوان ماند. مدارس و دانشگاه‌ها نهاد‌های مدرنی بودند که قاعدتا باید نیروهایی تربیت می‌کردند که جامعه مدرن مورد نظر شاه را بنا می‌نهادند و توسعه می‌دادند اما در عمل نهادهای آموزشی پیگیرترین دشمنان رژیم را در آغوش خود تربیت می‌کردند. دانشگاه‌ها و مدارس به پایگاه مروجان بازگشت به خویش و نفی تمدن غربی تبدیل شدند. معلمان مدارس و دانشگاه‌ها که سال‌ها در این سیستم آموزش دیده بودند و برخی از آنها در دانشگاه‌های غربی تحصیل کرده بودند، علم طغیان برافراشتند و خواستار بازگشت به ریشه‌ها و نفی غربزدگی شدند. غربزدگی اصطلاح محبوب روشنفکران معترض ایرانی بود. هرگونه تمایل لیبرالی به عنوان غربزدگی و خودباختگی فرهنگی به شدت رد و تحقیر می‌شد. مارکسیست‌ها که سرنگونی رژیم متحد غرب را به عنوان اولویت اول برگزیده بودند در حمله به ارزش‌های غربی مانند دموکراسی و حقوق‌بشر گوی سبقت را از همگنان مذهبی خود ربوده بودند
دعوای سیاسی در مدارس
در جریان راهپیمایی‌های انقلابی سال‌های ۵۶ و ۵۷، معلمان بدون صف و خواسته مستقل حضور فعال داشتند. انقلاب خصلتی توده‌ای داشت و معلمان و دانش‌آموزان نیز با همان شعار‌های عمومی در تظاهرات خیابانی شرکت کردند. اعتصاب معلمان و تعطیلی مدارس در آبان ۵۷ ضربه‌ای کاری به رژیم در حال فروپاشی زد. محمدعلی رجایی در آبان ماه ۵۷ پس از آزادی از زندان انجمن اسلامی معلمان را با رویکردی سیاسی و انقلابی تاسیس کرد. از سوی معلمان قدیمی‌تر، که اعتصاب سال ۴۰ معلمان را به یاد داشتند، تلاش‌هایی برای ایجاد انجمن‌های صنفی مستقل معلمان صورت گرفت. اما فضای عمومی یکسره زیر سلطه سیاست بود و گروه‌های سیاسی، معلمان هوادار خود را در مدارس سازماندهی می‌کردند. هیچ گروهی در فکر ایجاد سندیکا و تشکل‌های صنفی برای اقشار جامعه نبود. اگر هم در جایی از عناوین سندیکا و اتحادیه استفاده می‌شد سرپوشی بود برای فعالیت سیاسی گروه‌ها. انقلاب در بهمن ۵۷ پیروز شد. دانش‌آموزان و معلمان به مدارس بازگشتند اما سیاست فضای مدارس را یک‌سره تحت سیطره خود درآورده بود. پیروزمندان سهم خود را مطالبه می‌کردند
همه گروه‌ها و جریان‌های انقلابی نگاهی سیاسی به آموزش‌وپرورش داشتند. همگی خواستار تحول بنیادی در این وزارت بودند. نخست بسیاری از مدیران سابق از کار برکنار، برخی اخراج و تعدادی بازنشسته یا بازخرید شدند. بعد از برکناری طاغوتی‌ها که همه انقلابیون در پاکسازی آنها متفق‌القول بودند، دعواهای سیاسی به مدارس منتقل شد. این منازعات چند سطح داشت: دعوای بین طرفداران گروه‌های کمونیستی و گروه‌های مذهبی، دعوای بین گروه‌های کمونیستی مانند حزب توده و چریک‌های فدایی و پیکار، دعوای بین طرفداران حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق و گروه‌های نزدیک به آن و... و دعوای بین تجزیه‌طلبان مسلح و طرفداران تمامیت ارضی کشور. هیچ‌کس به این فکر نیفتاد که جای این منازعات، در مدرسه نیست
نخستین وزیر آموزش‌وپرورش دکتر غلامحسین شکوهی، از صاحب‌نظران مسایل آموزشی و انسانی با افکار معتدل بود. اما در آن شرایط نابسامانی وزارت آن‌طرف‌تر نمی‌رفت. در فضای رادیکال اوایل انقلاب کسی به سخنان نرم یک وزیر میانه‌رو گوش نمی‌داد. انقلابیون، کنترل آموزش‌وپرورش را به دست گرفتند. انقلاب اسلامی پیروز شده بود اما ساختارهای سیاسی، نظامی، اداری و فرهنگی کشور هنوز شکل نگرفته بود. گروه‌ها و احزاب سیاسی و سیاسی – نظامی در سراسر کشور آزادانه فعالیت می‌کردند. همه آنها شاخه دانش‌آموزی داشتند. دیوارهای مدرسه برای نصب اعلامیه بین گروه‌ها تقسیم شده بود. زنگ تفریح میلیشیای وابسته به بعضی گروه‌ها در حیاط مدرسه رژه می‌رفتند و شعار می‌دادند. در آن شرایط بحرانی، رهبران انقلاب برای پاکسازی آموزش‌وپرورش از نیرو‌های مخالف و به اهتزاز درآوردن پرچم انقلاب اسلامی در مدارس بیش از ۳۰‌هزار جوان انقلابی تحت نام مربیان تربیتی را وارد مدارس کردند. مربیان پرورشی سربازان انقلاب در آموزش‌وپرورش نامیده شدند. آنها برای کار پرورشی به مفهوم متعارف آن آموزش ندیده بودند. کار تثبیت نظام هنوز تمام نشده بود که جنگ با عراق آغاز شد و امور تربیتی وظیفه پشتیبانی از جبهه و جنگ، تبلیغات، سازماندهی و اعزام معلمان و دانش‌آموزان به جبهه را نیز بر عهده گرفت. بار اصلی جنگ بعد از ارتش و سپاه بر دوش آموزش‌وپرورش بود. از ۲۰۰‌هزار شهید جنگ ۳۶‌هزار نفر آن دانش‌آموزان بودند. با ورود برخی گروه‌های مخالف به فاز نظامی در بهار سال ۶۰، بساط گروه‌های مخالف از مدارس برچیده شد. از آن به بعد تنها نیروهای سیاسی حاضر در مدارس، انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان و معلمان بودند که با امور تربیتی روابط نزدیک و تنگاتنگی داشتند. پیش از این زمان، خانم معلم‌ها بر اساس سلیقه و انتخاب خود در مدرسه لباس می‌پوشیدند. مسوولان ابتدا در سال ۵۹ مانتو را توصیه کردند. بعد از آن روسری اضافه شد. در سال ۶۰ رسما استفاده مانتو و مقنعه و شلوار به عنوان پوشش کارکنان دولت ابلاغ و چادر به عنوان حجاب برتر اعلام شد
الگوی آموزش‌وپرورش دینی
از همان فردای پیروزی انقلاب، بحث بر سر دینی کردن برنامه مدارس آغاز شد اما هیچ‌کس تعریف مشخصی از اسلامی کردن مدارس نداشت. در بیشتر نظام‌های آموزشی دنیا آموزه‌های دینی تبدیل به موضوعی چالشی و بااهمیت شده است. در فرانسه آموزش دینی در مدارس دولتی که ۸۲‌درصد دانش‌آموزان را در برمی‌گیرند، ممنوع است. البته دینداران می‌توانند مدارس خاص خود را تاسیس کنند. چنانچه در فرانسه مدارس کاتولیک، یهودی و اسلامی خارج از سیستم دولتی وجود دارند. برخی از صاحب‌نظران علوم تربیتی نگاهی انتقادی به لاییسیته فرانسوی‌ها دارند و آن را نوعی نگاه ایدئولوژیکی می‌دانند. در دنیا چهار الگوی آموزش دینی در مدارس مطرح است
الگوی ایدئولوژیک و هویتی، به همه دانش‌آموزان یک دیدگاه مذهبی را آموزش می‌دهد و دنیا را از دید مذهب خاصی می‌بیند. آموزش مذهبی در این مدارس بسیار فراتر از کلاس آموزش دینی می‌رود و گاهی با سیاست آمیخته می‌شود. در چنین نظامی دروس تاریخ و ادبیات و جامعه‌شناسی با دیدگاهی کاملا یکسویه و جانبدارانه تدریس می‌شود. الگوی دوم آموزش دینی اجباری است که در آن دانش‌آموز درسی به‌نام دینی دارد ولی سایر دروس تا حدودی استقلال دارند و با آموزش دینی به عنوان هویت مخلوط نمی‌شوند. الگوی سوم درس دینی اختیاری است یعنی همه دانش‌آموزان مجبور به گذراندن درس دینی خاصی نیستند. در این الگو پیروان هر مذهب می‌توانند کلاس درس خاص خودشان را داشته باشند و برای کسانی که تمایلی به آموزش دینی ندارند کلاسی هم پیشنهاد نخواهد شد. سرانجام باید از الگوی جدیدی سخن گفت که در آن آموزش دینی نه از دیدگاه یک مذهب خاص که از نظر فلسفی، تاریخی یا جامعه‌شناسی مطرح می‌شود. در الگوی چهارم ادیان به‌طور مقایسه‌ای و بدون برخورد هویتی مورد بررسی قرار می‌گیرند و دانش‌آموز باید یاد بگیرد با دیدگاه انتقادی و مقایسه‌ای با باورهای دینی خود برخورد کند و به سایر ادیان هم احترام بگذارد. در ایران قبل از انقلاب الگوی دوم رایج بود. ماده درس دینی در برنامه درسی دانش‌آموزان وجود داشت و آموزش آن اجباری بود، اما دروس دیگر از استقلال برخوردار بودند و مدرسه بر اساس رویه عرفی اداره می‌شد. اما این چیزی نبود که انقلابیون را راضی کند. الگوی مورد نظر الگوی هویتی بود. برخی حتی پیشنهاد کردند که به عصر «مکتب‌خانه‌ها» برگردیم. آنها شیوه آموزش حوزه‌های علمیه را بهترین می‌دانستند. درک گروهی از انقلابیون از تربیت بسیار ساده و مکانیکی بود. آنها بر این باور بودند که با تغییر کتاب‌های درسی و انتخاب معلمان و مدیرانی با تفکر انقلابی و اجرای برنامه‌های سیاسی-عقیدتی توسط مربیان پرورشی، آموزش‌وپرورش محصولاتی یکدست انقلابی و معتقد به نظام سیاسی و یا به عبارتی انسان طراز اسلامی تولید خواهد کرد. در حالی که تربیت روندی بسیار پیچیده دارد و آموزش‌های مستقیم در قالب کتاب و برنامه درسی و سخنرانی چندان موثر نیست. این تفکر انقلابی که انسان‌ها مانند موم هستند و می‌توان آنها را به شکل دلخواه درآورد در حوزه تعلیم و تربیت شکست خورده است. مسایل اخلاقی و معنوی از طریق درس دادن به نسل جوان منتقل نمی‌شود. اخلاق و معنویت بیشتر با تجربه و حس‌های شخصی آدم‌ها سرو کار دارند و موعظه‌بردار نیستند
در کتاب‌های درسی درباره زیان‌های دروغ و دزدی بسیار نوشته شده است، اما دانش‌آموزان در جلسه امتحان، جسورانه در پی تقلب هستند. معنویت گفتمان نیست، معنویت به شعور و تجربه و حس آدم‌ها مربوط است. معنویت نوعی زندگی کردن است و نگاه به دنیا
پاکسازی مدارس از ضد انقلاب
پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ تاثیرات گوناگونی برجای نهاد. پاکسازی‌های سه سال اول انقلاب در سطح مدیریتی و آموزشی، آموزش‌وپرورش را ضعیف کرد. معلمان و مدیران جدید که براساس معیار وفاداری به انقلاب استخدام می‌شدند فاقد تخصص و تجربه لازم بودند. بیشتر کتاب‌های درسی بعد از انقلاب بلافاصله تغییر کرد. برخی عنوان‌ها حذف شد و عناوین جدید اضافه شد. محتوای کتاب‌های درسی یا به کلی تغییر کرد یا مشمول اصلاحات کلی قرار گرفت. هدف از این تغییرات هماهنگ کردن آموزش‌وپرورش با اهداف دینی و انقلابی بود. در این سال‌ها معاونت جدیدی به نام معاونت پرورشی تشکیل شد. واژه education که در ایران به دو کلمه آموزش‌وپرورش ترجمه شده بود این جدایی را طبیعی جلوه می‌داد در حالی که آموزش‌وپرورش اشاره به مفهوم واحدی دارد و جدا‌سازی دو مفهوم تربیت و تعلیم، کاری مکانیکی و در عمل غیرممکن است. در نگاه اول به نظر می‌رسد که انقلاب امکانات آموزشی را توسعه داده است. آمار دانش‌آموزان در سال پیروزی انقلاب اسلامی هشت‌میلیون نفر بود که در پایان دهه اول انقلاب به ۱۲‌میلیون و ۸۰۰‌هزار نفر رسید که رشدی معادل ۶۰درصد داشته است. تعداد مدارس در سال ۵۸-۵۷، ۵۲۳۰۰ و احد بود که در سال ۶۸-۶۷ به ۷۵۱۳۹ واحد رسید که رشدی معادل ۶/۴۳ داشته است. تعداد کارکنان این وزارت هم در این دهه رشدی معادل ۶۳‌درصد داشته است. تعداد دانش‌آموزان دختر در سال ۵۸-۵۷، ۳۸ در صد تعداد کل دانش‌آموزان بود که این‌ درصد در سال ۶۸-۶۷ به ۴۲‌درصد افزایش یافت
دوره طلایی انقلاب
در نخستین سال پیروزی انقلاب، مرتضی مطهری از روحانیون برجسته و نظریه‌پرداز انقلاب اسامی با گلوله یک تروریست به شهادت رسید. روز شهادت او از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی روز معلم نام گرفت. امام خمینی شغل معلمی را همان شغل انبیا نامید. این بزرگ‌ترین تجلیل یک مرجع دینی از یک قشر اجتماعی است. شغل معلمی در سال‌های اول انقلاب اعتبار زیادی داشت. معلمان به‌ویژه دبیران دبیرستان‌ها از جمله اقشار متوسط جامعه به شمار می‌رفتند. اما به تدریج موقعیت مالی این شغل حتی در مقایسه با سایر کارکنان دولت تضعیف شد. معلمان که خود را حافظ انقلاب می‌دانستند و تعداد زیادی از آنها در جبهه‌ها مشغول دفاع از کشور بودند از طرح آشکار مطالبات خود خودداری کردند. در سال ۱۳۶۵ محافظه‌کاران ناراضی از سیاست‌های چپگرای دولت، جامعه اسلامی معلمان را در رقابت با انجمن اسلامی تاسیس کردند. این انجمن نیز مانند انجمن اسلامی تشکلی حکومتی با ایده‌های سیاسی و انقلابی بر مبنای عقاید اسلامی بود که توسط شخصیت‌های سیاسی مانند اسدالله بادامچیان، ابوالقاسم رئوفیان و منیره نوبخت تاسیس شد. این دو تشکل به موازات هم تاکنون به حیات خود ادامه داده‌اند و معمولا در موسم انتخابات، نام‌شان در ائتلاف‌های دوگانه رقیب قرار می‌گیرد. در حال حاضر این دو تشکل نه تنها در میان معلمان فاقد پایگاه اجتماعی هستند، بلکه در میان مدیران دولتی هم نفوذی ندارند. در دهه اول انقلاب، مجالی برای بروز نارضایتی شغلی وجود نداشت. هنوز احساس فقر و تبعیض در میان معلمان عمومی نشده بود. در این دوره امکان تحرک شغلی فراهم بود. معلمان و مربیانی که هوش، سواد و توانایی بیشتری داشتند به نهاد‌ها و ادارات دیگر منتقل شدند و موقعیت‌های ممتاز اداری و مالی به دست آوردند. تعدادی نیز به پاداش خدمات خود به پست‌های مدیریتی در وزارت آموزش‌وپرورش دست یافتند. در زمان جنگ (۵۹ تا ۶۷) کالاهای اساسی از طریق کوپن توزیع می‌شد. دولت به کارمندان زمین شهری به قیمت تقریبا رایگان واگذار می‌کرد. تعاونی‌های مصرف بسیاری از کالا‌های مورد نیاز کارمندان را تامین می‌کردند. مردم به ارزش‌هایی مانند ساده‌زیستی، فداکاری و قناعت به چشم احترام می‌نگریستند. نوعی سوسیالیسم اسلامی حاکم بود. معلمان چشم به آینده داشتند. امروز بسیاری از معلمان دهه۶۰ را دهه طلایی می‌دانند و با نوعی نوستالژی از آن دوره یاد می‌کنند
واکنش به توسعه مناسبات سرمایه‌داری
پایان جنگ، ارتحال امام خمینی و شروع دوره سازندگی باعث پیدایش تکان‌ها و شکاف‌های جدید در جامعه و آموزش‌وپرورش شد. مربیان پرورشی که کار اعزام دانش‌آموزان به جبهه و تبلیغات انقلابی در مدرسه را بر عهده داشتند، نمی‌توانستند خود را به وظایف جدید پرورشی که کارهایی روزمره و معمولی بود، عادت دهند. باز شدن فضای اقتصادی و توسعه بخش خصوصی و رواج رانت‌خواری شکاف‌های طبقاتی را عمیق‌تر کرد. تورم افسارگسیخته در سال‌های ابتدای دهه ۷۰ به معلمان فشار طاقت‌فرسایی وارد کرد و قدرت خرید آنها را به شدت کاهش داد. تعاونی‌های مصرف و مسکن بی‌رونق شدند. واگذاری زمین متوقف شد. شکل‌گیری طبقه جدیدی از سرمایه‌داران با ظاهر اسلامی و متکی به رانت‌های دولتی اقشار معتقد به ارزش‌های عدالت‌جویانه انقلاب از جمله معلمان را آزار می‌داد. این روندی است که هنوز هم ادامه دارد. اگر توسعه مناسبات سرمایه‌داری در برخی کشورهای جهان سوم رشد اقتصادی، پیشرفت صنعتی و رفاه عمومی به دنبال داشته است، در ایران طبقات حقوق بگیر کارگر و معلم و پرستار و ... توسعه بخش خصوصی را مترادف رانت‌خواری، گسترش شکاف فقیر و غنی، افزایش بیکاری و گرانی و تورم می‌دانند. تا قبل از دوم خرداد دو عامل مانع اعتراض جمعی معلمان می‌شد: بخش بزرگی از معلمان به آرمان‌های انقلاب معتقد و وفادار بودند و اعتراضات صنفی را نوعی بی‌وفایی به انقلاب می‌دانستند. تعداد زیادی از همکاران برای حفظ انقلاب جان داده بودند. تنها در جریان جنگ عراق با ایران حدود ۳۶هزار دانش‌آموز و بیش از چهارهزار معلم شهید شده بودند. معلمان انقلابی هنوز هم منافع انقلاب و سیاست را بر مصالح صنفی و معیشتی خود ترجیح می‌دادند. عامل دوم این بود که در آن دوره هرگونه اعتراضی به عنوان مخالفت با انقلاب تلقی می‌شد و تفکیکی بین اعتراض صنفی و سیاسی و مخالفت مدنی و مسالمت‌آمیز با مبارزات خشونت‌آمیز مخالفان قایل نمی‌شدند. تلقی معلمان این بود که اعتراض صنفی دارای هزینه بالایی است و ممکن است به اخراج از کار بینجامد. معلمان زنگ‌های تفریح، در اشکال پوشیده‌تر و با کنایه و طنز و هزل اعتراض خود را به تورم، گرانی، رانت‌خواری و فقر و تنگدستی معلمان بیان می‌کردند و با ورود مربی پرورشی یا مدیر بحث را تغییر می‌دادند. هنوز شرایط ذهنی و عینی برای ایجاد تشکل‌های صنفی فراهم نبود. اما با انتخاب محمد خاتمی معلمان با مفاهیم جدیدی مانند جامعه مدنی، دموکراسی، حق اعتراض و... آشنا شدند و دیگر اعتراض صنفی را در تضاد با ایده‌های انقلابی خود نمی‌دیدند. به علاوه با آمدن رییس‌جمهوری که شعارش زنده‌باد مخالف من بود، ترس از انتقام تا حدودی کاهش یافت.

 

Go Back

Comment