آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

اعتصاب غذا

قهرمان قنبری

آیا زندانی می تواند با توسل به اعتصاب غذا که بعضاً احتمال لطمه به جسم و خطر مرگش می رود به سیستم فاسد حاکمیت اعتراض کند؟

جواب به این سوال همیشه بحث انگیز است، چونکه زندانی درست است که در چارچوب دیوار محبوس است اما او هنوز مانند هر انسانی دیگری حاکم بر سرنوشت خویش است و مختار است که هر گونه که دلش خواست با جسمش رفتار کند یعنی اخلاقاً نمی توان او را از لطمه بر جسم خود بر حذّر داشت.

در نقطه مقابل اینکه آیا او راه دیگری بجز اعتصاب غذا برای احقاق حق خود دارد؟ در حقیقت ماجرا این روایت را هم اکثراً باید در نظر گرفت که زندانی معترض در حالت معمولی همه راهها را برای رساندن صدای خود به گوش حاکمان امتحان کرده است و چون هیچکس صدایش را نشینده است و یا نخواسته است بشنود او بخاطر تحقیر شدن شخصیت انسانی اش متوسل به آخرین راه ممکن یعنی اعتصاب غذا با احتمال لطمه بر جسم و جان خود میشود.

اما اینجا این سوال را هم میتوان مطرح کرد که آیا او وظیفه ندارد که نگران انسانهایی باشد که در پشت سر به یادگار می گذارد؟

آیا او مجاز است با تُف کردن جسد خود به روی حاکمان سیاهی، دوستداران و عزیزانش را در غم فقدان خود عزادار کند؟ جواب به این سوالات شاید شدیداً بحث برانگیز باشد، زندانی ابژه نیست بلکه خود سوبجکتیوی است که بسته به تفکرش مانند هر انسانی دیگر از گوشت و خون و استخوان تشکیل شده است. او هم فردی است مانند همه ما و دیگران که فقدانش و یا آزار روحی و جسمانی اش هم بر خود تاثیر منفی می گذارد و هم نزدیکانش را در غم فقدان خود مکدر می سازد. اما همان سوژه خودمختار بر او اموری را تحمیل می کند که زندانی عقیده برای اعتلای جامعه اش خود را ملزم به انجام آن می بیند.

این احساس وظیفه در مقابل جامعه و احساس وظیفه در مقابل نزدیکانش حتی خود زندانی را به احتمال زیاد دچار اندیشه و تردید می کند. اما اعتصاب کننده به احتمال زیاد تناسبی بدین طریق برقرار می کند که هر امری بهای خود را دارد، او برای احقاق حق خود که خود منطبق بر پرسپکتیوی از احقاق حق عمومی و اعتلای جامعه است مجبور میشود درد و رنج جسمی را بر خود تحمیل کند. او بهای احقاق حق عمومی و آزادی را می پردازد، در جامعه ای که عموم مردم از خرج کردن و یا پرداخت بها واهمه دارند، اعتصاب کننده مجبور به تحمل پرداخت حساب عموم مردم میشود.

تناقص دیگر این است که این پرداخت داوطلبانه است و این خود جمع اضدادی است که در نهایت همه خود در اعتصاب کننده جمع شده است. اعتصاب غذا آخرین حربه انسانی تک مانده اما مغرور و کمی ناامید از کرختی و بی احساسی وجدان جامعه است، زندانی تلاش می کند با کوبیدن جسد خود بر دیوار سرد زندان بر وجدانهای خواب آلود خراشی ایجاد کند. اینکه مگر زندانی با اعتصاب غذا که در پرسپکتیو زمانی به قیمت لطمه جسمی بر جان خود و لطمه عاطفی بر روح عزیزان خود است چکار می تواند بکند هم مسله ای مرکب است! چون که برای حاکمان تاریکی تنها چیزی که ارزش ندارد جان و تن اتباعش است و اینان براستی ثابت کرده اند که چگونه شهوت کُشتن اتباعشان اینان را به ارگاسم روحی می رساند:

هر چه باشد قبل از داعش در سال شصت و هفت اینان رکوردار کشتار چندین هزار نفر اکثراً بی گناه در طول دو-سه روز بودند و هنوز پس از سالها سردمداران این جنایت غیرانسانی بر جنایات خود افتخار می کنند و حتی خیلی از مدعیان هومانیسم اسلامی که امروز مخالف شکنجه و اعدام خود را جلوه می نمایانند هنوز این جنایت را مشروع می دانند و خوشباورانه در آرزوی بازگشت به دوران طلایی سلاخی دسته جمعی هستند.

نکته مهم دیگر این است که حاکمان سیاهی همیشه در پِی استیلای فرهنگ “گله” هستند اما اعتصاب غذا خود تُفی بر صورت زشت حاکمان سیاهی است و تاکیدی عاشقانه بر فرهنگ فردیت است که نقطه مقابل فرهنگ گله ای نظامهای توتالیر است. اما چیزی که در این تلاش برای فردیت شایسته تحسین است الگوی مقاومت است:

اعتصاب کننده با زبان بی زبانی و با عملش نهیب می زند که به پا خیزید شما هم میتوانید مقابل حاکمان سیاهی مقاومت کنید، اینها هر چند خود را در وحشت و ترسناکی به هیبت شیطان در می آورند اما وقتی که من میتوانم از داخل زندان که مهم ترین، عریانترین و اصلی ترین خیمه گاه قدرت شان است در مقابلشان مقاومت بکنم تو که بیرونی چرا تو نتوانی قدرت پوشالینشان را به چالش بکشانی؟

اعتصاب غذا، سخره قدرت جنایتکاران است. جانیان اهالی یک کشور را با تهدید زندان و شکنجه و مـرگ مجبور به سکوت می کنند اما اعتصاب کننده سرش را بلند می کند و می گوید من از مـرگ نمی هراسم، مرا میخواهی بِکُشی، مرا تهدید می کنی که جانم را می ستایی، مرا میتوانی بکشی اما نمی توانی انسانیت و آزادی ام را ازدستم بربایی:

سارتر می گوید که مردم فرانسه در دوران اشغال کشورشان بدست آلمان نازی در آزادترین بخش تاریخ کشورشان زندگی می کردند، چونکه آنها فقط در این دوران شانس این را داشتند که دست به انتخاب بزنند که یا رذالت در بردگی زندگی کردن تحت حکومت ویشی را بپذیرند و یا با به خطر انداختن جانشان برای آزاد زیستن علیه حکومت دست نشانده هیتلر مبارزه بکنند.

زندانی اعتصاب کننده سودای آزادی دارد او اعتصاب می کند تا با لطمه زدن بر جسم خود، ریشه حاکمان سیاهی را متزلزل کند. روال الگویی تاکید شده در نظامهای توتالیر در این مثل خلاصه میشود که ” خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو”. در این نوع سیستم و نظامها، سِیر تشویقی حرکت مردم قرار گرفتن بر سِیر حرکت رودخانه است، فرهنگ گله ای مورد پسند حاکمان سیاهی سپردن خود به جریان رودخانه است:

فردهای ایزوله شده تحت تاثیر قدرت نرم و سخت حاکمیت خود را تحت فرمان حاکمان به نیروی عظیمی مبدل می کنند که از بیرون بعنوان گروهی منسجم و متحد و با قدرتی سهمگین نمایان میشود. هر چند در این تعریف واقعیتی هم نهفته است و در اصل این توده عظیم است و دارای قدرتی وحشتناک است، اما عظمت و و قدرت وحشتناکش وابسته به هدایت حاکمان است: اکثراً شعار صبحی مرده باد شاه و عصری زنده باد شاه دلالتی روشن بر متزلزل بودن این اتحاد و قدرت دارد.

البته پوشالین بودن این اتحاد و قدرت دلیلی بر جدی نگرفته شدن و یا کم تاثیر بودن اینان بر آینده کشور نیست: برعکس این فرهنگ توده ای مخربترین و خطرناکترین نتایج را بر آینده و سرنوشت مردمان یک کشور گذاشته و می گذارد.

اما اعتصاب کننده بدون سلاح و با بدون کمترین ابزار سخت افزاری ناامید از این توده گرایی با بخطر انداختن جان خود بر خلاف جریان سهمگین آب شنا می کند. او می داند که سپردن بی دردسر خود به جریان آب روال عادی زندگی مورد نظر حاکمان سیاهی است، فلسفه وجودی او عصیان بر علیه وضع موجود است. وضع موجود چیست؟

سکون و کرنش و دست بوسی حاکمان و شرکت در پروسه تقدس گرایی ولایت فقیه همپایه خدایی است! بلی و آری گفتن در همه حال اخلاق ترویجی حاکمان توتالیر است، نه گفتن و جواب منفی به حاکمان خود جرمی غیرقابل بخشش و غیرقابل تصور است و فاعل عمل در نهایت اگر بصورت مستقیم مجازات نشود بصورت غیرمستقیم با محروم شدن از بسیاری از مزایای اجتماعی مانند یک جذامی بعنوان ابزاری برای آیینه عبرت شدن برای دیگران به تصویر کشیده می شود.

اما زندانی اعتصاب کننده به آخرین سلاح موجود و در دست رس خود بر علیه قاضی القضات و سیستم قضایی موجود دست می برد: او بجز جسم و جان خود هیچ سلاحی ندارد او با توسل به طبیعی ترین حق هر فرد که حق ادامه زندگی جسمانی با تاکید بر اعتلای جسمی و جلوگیری از لطمه های احتمالی به جان خود است به پا بر می خیزد که تا کل سیستم و جهان بینی نظام موجود را به چالش بکشد. تن نحیف او با استخوانهای بیرون زده از زیر پوست تحت تاثیر شدت گرسنگی قدرت عظیم ماشین شکنجه گران را به چالش می کشاند که از فربهی شکنجه گران خود را به شکل کابوسی وحشتناک درآورده است که حتی دیدن و یا شنیدن فإعلان جزء این دستگاه عظیم بر دل مردم عادی ترس و وحشت می افکند.

بهمین خاطر است که روبرو پلیس و دستگاه قضا و نیروهای امنیتی برخلاف آنکه حس امنیت القا می کند حس ترس را بر مخاطبانش القا

Facebook
Telegram
Twitter
Email