آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

برای چشمان خونبار پر امید!

 مژگان صیامی

برای توصیف زیبایی بی آلایش ات از چه  وام گیرم! کدامین کلمه، کدامین واژه های سراسر (امید) خاک و خُلِ لای موهایت را به همین راحتی پاک خواهد کرد و به باد فراموشی خواهد سپرد!

کدامین دست از سر (خلوص) از سر عشق و عاطفه – با تصور این که فرزند خود را با این وضعیت دردآور و غیر قابل هضم مشاهده می کند – به سر ات کشیده خواهد شد…!

بی تمنا و بی تعارف…

بی تصاحب و بی تسخیر…

دختر نو رسیده ی جذاب!!

قربان آن نگاه شرم آگین و ملتمسانه و مهربان ات بشوم! خراش صورت ات از چیست………؟!! زخم گل – گونه هایت، چاه زنخدان و گردن ات از چیست… از دست کدامین (نامرد)! کدامین پنجه ی پستِ مرگِ دهشتناک می خواستی فرار کنی!

چه شکنجه ای کشیده ای که لب فرو بسته ای و فقط چشمان ات! چشمان ات! آن چشمان سبز پر امید و ناز ات از (درد) و (عذاب) حکایت دارد… پدر کجا بود؟! جنازه ی مادر چه شد! برادران کوچک ات!! هیچ دیدی چه شدند و چه بر سرشان آمد!

خالق ات، چشم های اعجاب برانگیز تو را (نقاشی) کرده بود تا اینچنین به خاک سیاه اش بنشاند؟!

تو می خواهی باور اش کنی………؟!!

کدام قسی القلبی این (فاجعه) ها را به مخلوقان اش روا می دارد؟!

اصلن موضوع (خدا) از چه قرار است و نیت و منظور و هدف اش چیست…..!

هم اکنون در کدامین نقطه ی این کره ی خاکی هستی تو زیبای دلنشین! مدیون کدامین منت گذاران تاریخ که نان تو را می خورند و بار ات برایشان بسیار سنگینی می کند! با سرپرستی چه کسی و کسانی که (انسانیت) را با همه ی ابعاد اش درک کنند و حافظ ات باشند…

شرم باد “یونیسف” را!

ننگ بر مدعی های حقوق بشر!!

اشک و خون و مرگ و میر، لایق آنهاست نه تو! نه تو که با ناچیزترین و ساده ترین زندگی می ساختی! می سوختی، اما به هر حال می ساختی… آن را هم از تو گرفتند!

گرفتند دار و ندار ات را با همه ی بی دارایی هایت…! گرفتند خانه و کاشانه ی هر چند محقرانه ات را! گرفتند خاکروبه ی زادگاه ات را حتی! که همان (خاک)، دل ات را وا می کرد، بازی ات بود، برای تو بود، از آن تو بود، مال تو بود؛

خنده ات را با خاک یکسان کردند!

کاش می مردی………

کاش تمام می شدی مثل همخون هایت!

کاش نمی دیدی این تنهایی و سرگردانی و بدبختی را… تو چه خواهی شد؟! چه ها خواهی کشید! چه ها که نخواهی دید!

چه خواهی کرد؟! به کجا پناه خواهی برد به یکی از (یتیم) خانه های دنیا! که چه؟!

زندگی خواهی کرد؟ نه!! زنده خواهی بود

فقط (زنده) خواهی ماند و روز و شب ات (درد) خواهد بود و خوراک ات غصه!

کاش! کاش آن قدر (پول) داشتم و چندین هزار متر (جا) و (مکان)! که تک- تک شما جگر گوشه هایم را می آوردم و خود ام نگه می داشتم… تو که می دانی من (راست) می گویم!! تو که می دانی من نیازی به (دروغ) ندارم! تو که خوب می دانی همه چیز را…!

سوگند به رنگ سحرآمیز چشمان ات! دل ام می خواهد حداقل آغوش امن و گرم ام را از تو دریغ نکنم! و با همه کودکان جهان که سرگردان و بی کس و پناه اند، بی (چاره) و نالان اند؛ محصولِ شرارت هایِ بشرِ کثیف و حرصِ سیری ناپذیرشان هستند موجودات نجسی که با نمای (آدم) قدرت به هر قیمت می خواهند، همین جانیان روزگارِ تا خرخره – آلوده و وحشت بار…، زندگی کنم با شما به سر برم، با شما نفس بکشم و با شما بمیرم!

Facebook
Telegram
Twitter
Email