header photo

فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگار آزادی خواهی که دهانش را دوختند!

فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگار آزادی خواهی که دهانش را دوختند!

با فرخی یزدی آشنا شویم

میرزا محمد فرخی یزدی فرزند محمد ابراهیم معروف به تاج الشعرا، در سال ۱۲۶۸ خورشیدی در یزد در خانواده فقیری چشم به جهان گشود و چنان که حسین مکی در «مقدمه» دیوان فرخی یزدی آورده است، علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت. او در مکتب خانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت.  فرخی حدود شانزده ساله بود، که اشعاری انتقادی در مورد مسئولین مدرسه سرود. همین امر موجب اخراج او از مدرسه شد!. او در دوره ابتدایی بسیار مذهبی بود و در اشعارش تبلیغات ادیان مختلف در مدارس، و روش آموزشی معلمان را به انتقاد گرفته بود.

کارهای فرهنگی و سیاسی فرخی یزدی

فرخی را باید شاعر و روزنامه‌ نگاری آزادی‌خواه و دموکرات دوران مشروطیت دانست. او سردبیر ی نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان و همچنین نمایندگی مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی را برعهده داشت. زندگی این مرد بزرگوار، سرشار از رنج های ناشی از حکومت استبدادی ایران بود. فرخی یزدی، در خانواده ای مذهبی پرورش یافت. با آن که این چکامه پرداز میهنی، در دوران نوجوانی بسیار مذهبی بود، ولی در جوانی دموکراسی و آزادی خواهی را  پیش گرفت و تا پایان عمر در راه رسیدن بدان تلاش کرد و  سرانجام جان خود را در راه بیان آرمان های آزادی خواهانه اش از دست داد.

دوختن لبان فرخی یزدی

فرخی پس از اخراج از مدرسه، برای مدتی به کارگری روی آورد. با شکل گیری «جنبش مشروطه»، به گروه آزادی خواهان پیوست. او عضو “حزب دموکرات” یزد شد و اشعار زیادی در وصف آزادی و آزادی خواهی سرود. برخلاف شاعران درباری، که به مدح گویی و چاپلوسی در وصف حاکمان وقت و شاه شعر می سرودند، فرخی ۲۳ ساله در حمایت از قانون مشروطه و آزادی خواهان شعر می سرود. در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، او شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد آنرا خواند. در پایان این شعر ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:

خود تو نیک می دانی نیـم از شاعران چاپلوس

 کــز برای سیـــم بنمـــایم کسی را پای بوس

یا رســـانــم چـرخ ریسـی را به چـــرخ آبنوس

من نمی گـویم توئی درگاه هیجا همچو طوس

لیک گویم گـــــــر به قانون مجــری قانون شوی

 بهمن و کیخـــسرو و جمشـید و افریدون شوی

حاکم یزد چنان از همین چند بیت برافروخته شد که دستور داد، فرخی یزدی را دستگیر کرده به زندان اندازند و دهانش را با نخ و سوزن بدوزند!. با انتشار خبر دستگیری فرخی یزدی و شکنجه بیرحمانه او، مردم یزد در تلگرافخانه تحصن کردند.اعتراض مردم، موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. اما وزیر کشور به‌ کلی منکر وقوع این واقعه‌ شد!. فرخی یزدی پس از این واقعه به “شاعر لب دوخته” شهرت یافت، و دو ماه بعد از زندان یزد فرار کرد.

کوچ به تهران، بغداد و کربلا

در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی یزدی به تهران کوچ نمود و با نوشتن مقالات و اشعار مهیج آزادی خواهانه، با روزنامه ها به همکاری پرداخت. او در جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلا شد، و تحت پیگرد نیروهای انگلیسی‌ قرار گرفت!. زمانی که به طور ناشناس قصد ورود به ایران، از طریق موصل را داشت، به دست سربازان روسی مورد سوء قصد قرار گرفت. او  پس از بازگشت به ایران، در دوران نخست وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت نمود و شعری علیه این قرارداد سرود، که به این سبب مدت‌ها در زندان شهربانی زندانی شد!.  با وقوع کودتای سوم اسفند، او نیز همراه بسیاری دیگر از آزادیخواهان دستگیر و مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی گردید.

فرخی، شاعر و روزنامه نگاری مبارز

فرخی یزدی حدود چهارسال از امضای مشروطیت می گذشت که به تهران رفت، و سپس در سال ۱۳۰۰ شمسی در تهران روزنامه طوفان را منتشر ساخت.او مقالات تندی درباره «سردار سپه» نوشت و به دخالت نیروهای انگلیس در نظام حکومتی ایران اعتراض کرد. روزنامه طوفان بیش از پانزده بار مورد توقیف قرار گرفت!. همچنین فرخی، مدیر این روزنامه بارها به زندان افتاد. فرخی مجوز و امتیاز روزنامه‌های دیگری همچون «پیکار»، «قیام»، «طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» را نیز در دست داشت، و در زمان توقیف روزنامه طوفان، اشعار خود را در این روزنامه ها منتشر می‌نمود.

دوران نمایندگی فرخی در مجلس

در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در دوره هفتم قانون گذاری، فرخی یزدی نماینده مردم یزد در مجلس شد. او و محمدرضا طلوع نماینده رشت، «گروه اقلیت» مجلس را تشکیل می دادند، و بقیه وکلای «جناح اکثریت» حامی دولت رضاشاه بودند، آنها مرتبا او را مورد فحش و ناسزا قرار می دادند!. حتی یکبار در مجلس، حیدری نماینده مهاباد او را مورد ضرب و شتم قرار داد!. پس از آن فرخی که به مرگ نیز تهدید شده بود، اظهار داشت که حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد. او در مجلس تحصن کرد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار نمود.

بازگشت به ایران

فرخی از راه شوروی به آلمان رفت و به جمع آزادی خواهان ایرانی پیوست، و تلاش در متحد کردن آنان داشت. او مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌ امتیاز آن یک غیرایرانی بود، مقاله ها و اشعار آزادیخواهانه خود را منتشر نمود. حسین مکی در مقدمه دیوان فرخی یزدی، چاپ ۱۳۵۷. صفحه ۵۷ تا ۷۰ چنین می نویسد:
فرخی در ملاقاتی با عبدالحسین تیمور تاش  (نخستین وزیر دربار رضا شاه)، فریب وعده او را خورد و از طریق ترکیه و بغداد به تهران بازگشت. او پس از بازگشت به تهران بلافاصله تحت نظر قرار گرفت.اندکی بعد به بهانه بدهی به یک کاغذ فروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به زندان شهربانی افتاد. همزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل گردید. ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.”

زندانی و مرگ

جعفر پیشه وری در خاطره ای از فرخی یزدی چنین می گویددر زندان دو بار توانستم به ملاقات فرخی یزدی بروم. او به همه ظنین بود. از احدی کمک و مساعدت نمی گرفت. می گقت شهربانی می خواهد با دست اشخاص، مرا جیره خوار کند. لباس و کتاب و حتی پتو و سایر مایحتاج خود را فروخته بود. غیر از یک زیر شلوار و یک کلاه فرسوده لباس دیگری نداشت. ولی روحیه اش قوی و مستحکم بود. در حرف زدنش هیچگونه تغییری ندیدم. مانند همیشه متبسم، خودپسند و مغرور، ولی خوش معاشرت و رفیق بود. می گفت برای چه نمی گذارند آشنایان من به ملاقتم بیایند در حالی که این آقایان را هر هفته ملاقات می دهند. گفتم آخه تو فرخی هستی تو مرد سیاسی و روزنامه نگاری، مگر نمی دانی هر که بامش پیش برفش بیشتر. خندید و گفت باز هم از حقه بازی دست برنمی داری؟۱.”

فرخی یزدی مدیر روزنامه، شاعر و نویسنده آزادی خواه ، بزرگمردی که لبهایش را به سبب اشعارش در زندان دوخته بودند. در ۲۵ مهر ۱۳۱۸، پس از سالها طولانی تحمل زندان و شکنجه، در شرایط بسیار بد نگهداری او در زندان قصر، بدست پزشک احمدی جلاد رضا شاه ، با تزریق آمپول هوا کشته شد!.

حکومت های مردمی و آزادی

شکنجه و کشتار منتقدین و دگر اندیشان از اشتباهات فاحش حکومت های استبدادی است. گرچه پاره ای از افکار آزادی خواهانه محمد فرخی یزدی به دلیل بدنیا آمدن در خانواده ای فقیر و اشتغال او به شغل کارگری و آشنایی با وضعیت هموطنان طبقه محروم جامعه ایران، به جنبش کارگری در حزب کمونیست تمایل داشته است. اما هرگز نمی توان با برچسب سازی احزاب و ادیان و… به شکنجه و قتل منتقدین پرداخت!.

در کشورهای پیشرفته، شهروندان آزادند که افکار و علایق متفاوت حتی مخالف دولت ها و حکومت های خود داشته باشند، حتی به نقد حکومت در رسانه های گروهی بپردازند. این منتقدین نه تنها شکنجه و زندانی نمی شوند بلکه انتقادت و پیشنهادات آنان بوسیله دولتمردان مورد توجه قرار گرفته می شود. چناچه انتقادات آنان مفید باشد به کار گرفته می شود، و اگر انتقادی نابجا باشد در رسانه های گروهی به آن پاسخ داده می شود، نه اینکه آن فرد را به زندان انداخته، مورد شکنجه قرار دهند، دهانش بدوزند و به قتل برسانند!.

نگارشی چند بر آنچه گذشت

بسیاری از طرفداران حکومت پهلوی همواره وجود هرگونه دیکتاتوری، استبداد و شکنجه، زندانیان سیاسی را کتمان می کنند، و بهشتی خیالی از آزادی های سیاسی آن دوران ترسیم می نمایند. گرچه پادشاهان پهلوی خدمات زیادی انجام داده اند. اما اشتباهات بسیار فاحشی نیز داشته اند که ثمره آن به قیام مردمی و انقلاب خونین سال ۱۳۵۷ انجامید. سرگذشت تلخ و بسیار غم انگیز فرخی یزدی، شهادتی بر وجود استبداد و دیکتاتوری نظام پهلوی و آلوده بودن دست آن حکومت در شکنجه و قتل روشنفکران ، منتقدان و دگر اندیشان است.

باشد که همواره ما انسان هایی آزادی خواه باشیم که به دلیل علاقه یا عضو حزب و گروهی بودن، اظهار نظر نکنیم بلکه حقایق جامعه و واقعیات تاریخی را با انطباق به حقایق، بازگو کنیم. فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگاری بود که در راه تحقق آرمان های آزادی خواهانه اش، سال ها شکنجه و رنج زندان و حتی مرگ را به جان خرید. باشد که ما درسی هر چند کوچک از تلاش او در طلب آزادی برای کشور و هموطنانش بیاموزیم. در آخر به ذکر چند بیتی از اشعار این شاعر توانا و عطش وصف ناشدنی او در راه آزادی اکتفا می کنم؛

قسم به عزت و قدر و مقام آزادی

که روح‌بخش جهان است، نام آزادی

به پیش اهل جهان محترم بود آن‌کس

 که داشت از دل و جان، احترام آزادی

چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ

 به مسلکی که ندارد مرام آزادی

هزاربار بود به ز صبح استبداد

برای دسته پابسته، شام آزادی

به روزگار، قیامت بپا شود آن روز

 کنند رنج‌بران چون قیام آزادی

اگر خدای به من فرصتی دهد یک‌روز

 کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی

ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد

 چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی

شکوه بختیاری

 

Go Back

Comment