آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

معرفت کاذب و پیوند آن با تاریخ

کامران پورصفر

مقدمه: پروپاگاندا، سلاحی برای فریب مردم

سده انقلاب اکتبر فرصتی شد تا در همه جهان و از جمله ایران، بسیاری از مجامع علمی اجتماعی و گروه‌هائی از فعالان فرهنگ و سیاست به ارزیابی آن حادثه عظیم بپردازند و دیگران را از نظرات خود آگاه کنند. چنین فعالیت‌هائی بی‌گمان بخشی از روند مطالعه تاریخ معاصر جهان، صورت‌بندی اجتماعی اقتصادی سرمایه‌داری، و تشخیص ویژگی‌های انقلاب اکتبر و مولود نامدارش، یعنی دولت شوروی و سپس اردوگاه سوسیالیسم است، و از این جهت امری پسندیده و اجرای ضرورتی عینی برای تعلیم تاریخ و تربیت مورخان محسوب می‌شود و به همین ترتیب نقد و بررسی هر آنچه که در این مجامع گفته شده و یا در کتاب‌ها و نشریات به میان آمده نیز بخشی از همین روند سودمند علمی است.

از سوی دیگر، کل این روند بر اساس سنتی پیش رفته که مصالح اصلی آن از منفعت‌های معارض یگانگی جامعه بشری و تصورات جادوئی و جن‌زدگی‌های مردم‌ستیز ساخته شده بود و ملاط آن نیز از تناقضات و تضاد‌های گزیرناپذیر و گزیرپذیر آن جامعه نوین در حال ساختمان فراهم آمده بود. این مجموعه در طول یک قرن گذشته، محرک حوادث بسیار خونینی شد که از اکتبر 1917 تا اکتبر 2017 قریب 150 میلیون انسان را به کام انواع مرگ‌های بدتر از مرگ‌های سیاه انداخته است. فهرست این حوادث خود به اندازه این آمار، خوف و هراس می‌آفریند، اما در عین حال حکایت از واقعیتی خطیر دارد: آن شبح زنده‌ای که به سال 1848 در حال تسخیر اروپا بود، اینک بر تمام سرمایه‌داری سایه افکنده است. چنین خطری رعشه بر اندام سرمایه‌داران و زمین‌داران و برده‌داران و دولت‌های آنان، و همچنین بر جسم و جان مردمانی انداخت که در خیال‌شان خود را نامزد وصول به دورترین دایره در حاشیه کمرنگ‌ترین تنعمات متعلق به طبقات فوق می‌دیدند، و داوطلبانه سرنیزه‌هائی را صیقل دادند که پس از پایان خونریزی‌ها از مردمی که می‌خواستند جهان وارونه را در جای واقعی‌اش بنشانند، معطوف به خود آنان شد. سرگذشت بخش اعظم اروپا – از کنار دریای سیاه تا کنار اقیانوس اطلس در فاصله دوجنگ بدین‌گونه بود و پس از آنکه امپریالیسم امریکابا امتیاز انحصاری سلاح کشتار جمعی از جنگ دوم بیرون آمد و سرکرده امپریالیسم جهانی شد، زرادخانه‌ای ترتیب داد که از همان آغاز به مراتب سیاه‌تر، زهرآگین‌تر و خونین‌تر از تمهیداتی بود که امثال ویندیش گراتز، شوارتزنبرگ، هاینائو، فون براندنبورگ، پاسکویچ، نیکلای اول، کاونیاک، ناپلئون سوم و الکسی دوتوکویل برای ستیزه با 1848 به‌کار برده بودند. در این 75 سال، سطح، عمق و غلظت این گندزاری که قاتلان 1848 به جانشینان‌شان سپردند،آن‌چنان بالا گرفت که حتی از توهمات آفرینندگان اولیه‌شان نیز فراتر می‌رفت. رنج این سوی قضیه که «اکنون» جامعه بشری را به گذشته بر می‌گرداند و دفن می‌کند به جای خود، اما این داستان سوی دیگری هم دارد که رنج آن می‌تواند حتی از رنج‌های سوی اول داستان نیز بدتر باشد. 

مقدورات بشریت در راه وصول به آینده‌ای متضمن سعادت و بهروزی بیشتر، افزایش یافته است، اما از آنجا که انجام هر کاری مستلزم ابزاری درخور همان کار است، اگر در زمان به هنگام، آن ابزار در کار نباشند، آینده‌ای که در دسترس آدمی است، همچون سرابی گذرا به هوا خواهد رفت. آن آینده ساختاری است که با سازمان اندیشگی یا اراده متناسب با خود تعین می‌یابد و اگر این سازمان اندیشگی در آستانه آن آینده مفقود و یا معیوب باشد، آینده مفروض نیز یا به دست نمی‌آید و یا معیوب خواهد آمد. آینده با مصالح امروز ساخته می‌شود، بنابراین بِه‌سازی مصالح امروز تکلیف جامعه بشری است تا آینده‌ای سزاوار برای آیندگان فراهم شود. برای مثال، محیط زیست و طبیعتی که «اکنونِ» ما در آن قرار دارد، اگر با همین صدمات و عوارضی که بدان جوش‌خورده به آینده برسد، بیشتر مصیبتی برای بشریت خواهد بود.پایِش و به‌سازی طبیعت کنونی ما بدین سبب، یک ضرورت است. به همین ترتیب آیا نباید عناصری همچون عقل، ذهن، احساس و عاطفه را که حاملان گذشته و حال به آینده جامعه بشری‌اند، برای آینده بهتر، پایش و به‌سازی کرد؟

بی‌تردید معیار این پایش و به‌سازی، عمومی‌ترین مصلحت‌ها و منفعت‌های جامعه بشری و به‌ویژه صیانت از نوع بشر از طریق ابزار‌های مادی و معنوی ساخته خود اوست و همین ابزار‌هاست که نعمت‌های جهان را که عمومی است در اختیار عموم می‌نهد.

این مهم همواره آرزوی بشریت بوده و برای وقوع آن همواره کوشیده و ابزار‌های فراخور آن را نیز ساخته است: کار، عدالت، آزادی، صلح، و برابری. آیا این ابزار‌ها نیازمند پایش و به‌سازی نیستند؟

البته که چنین ضرورتی همواره برقرار است، اما امپریالیسم در یک قرن گذشته، همه عناصر و ابزارهائی را که می‌توانند آینده بهتر بشر را فرادست او قرار دهند، به تأخیر و تعویق انداخته است و در این تعویق، کنش‌های مبتنی بر غرض‌ورزی، تاریخ‌ستیزی، تاریخ‌سازی، معرفت‌تراشی‌های خوش‌ظاهر، شخصیت‌سازی‌های کاذب، شخصیت‌شکنی نیکوکاران و خدمتگزاران، افشاگری‌های دروغین و بی‌اساس، جعل اخبار دروغ، و هر کار دیگری که میسر باشد، به خدمت گرفته است و اگر باتوفیقاتی نیز همراه باشد، می‌تواند به چنان اعتیادی تبدیل ‌گردد که حتی درمان‌ناپذیر باشد. چنین ضایعاتی می‌طلبد که از اندیشه و صیرورت آن حفاظت شود و تبادل آنها تسهیل گردد. مجاری شناخت اندیشه‌های سُفته و ناسُفته پهنا گیرد و از کاربرد عمومی اندیشه‌های ناسفته و ناآزموده پرهیز شود. پرداخت آراء و اندیشه‌ها، به‌ویژه آرائی که کاربرد اجتماعی دارند، مسؤولانه صورت گیرد. در برابر ضد اندیشه، استقامت فکری و عقیدتی و در صورت اقتضاء مبارزه قانونی به کار آید و سرانجام از تبدیل انسان و جامعه بشری به موضوع آزمایش این یا آن عقیده و برنامه اجتماعی اجتناب شود.

بی‌اعتنائی به چنین ضروریاتی – به ویژه از جانب امپریالیسم – جامعه بشری را به انواع بلیات معتاد کرده و هموست که از این اعتیاد، دیواری بلند برای ممانعت از پیشروی بشریت ساخته است. این اعتیاد با ساختمان عدالت و آزادی دشمنی دارد، و برخی از سلاح‌های آن تکرار کلیشه‌های درهم‌جوشِ هم‌تبارِ چندشکل و بازخوانی دیگرگونه جعلیات حیرت‌انگیز یکسان و بازنمائی تصاویر هیولائی از اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم است. در این ترسیم‌گری و تصویرسازی‌ها،همه مخالفان سوسیالیسم اعم از فرقه‌های شبه‌سوسیالیستیِ ضد شوروی و روس‌های سفید و انواع فرقه‌های فاشیستی اروپائی و آسیائی و امریکائی و از همه بدتر دولت‌های به‌ظاهر دموکرات فرانسه و انگلستان و امریکا بیشترین دخالت را داشتند. این سه دولت دست در دست دولت‌های آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی و ژاپن امپراتوری همه مقدورات‌شان را در تجاوز به شعور و معرفت جامعه بشری به‌کار گرفتند تا انواع جنایات و غارتگری‌های بی‌پایان‌شان در جهان و به‌ویژه در مستعمرات و نومستعمرات‌شان تحت‌الشعاع آن تصاویر هیولائی، پوشیده بماند و تجاوزات‌شان بر دوام باشد.

در کشور ما نیز به تقریب همه گفتارها و نوشته‌هائی که به مناسبت سده انقلاب اکتبرانجام شد، بر پایه همان اعتیادی پیش رفت که استعمار و امپریالیسم انتشارش داده بودند. در هیچیک از این گفتارها نیامده است که حد اقل فواید انقلاب اکتبر از همان آغاز، تضمین استقلال و بقای ایران و ترکیه بوده است. چرا که فاصله میان اضمحلال کشور ایران و الحاق نیمی از آن به روسیه تزاری و نیم دیگر به قلمرو مستعمرات انگلیس، و همچنین نابودی باقیمانده دولت عثمانی به دست سربازان یونانی حتی از یک تار مو نیز باریک‌تر شده بود، و این تنها انقلاب اکتبر و تشکیل دولت شوروی بود که این فاصله‌ی هیچ‌شده را برای ایران و ترکیه به اندازه‌های تاریخی خود بازگردانید. در هیچ‌یک از این گفتارها و مقالات نیامده است که فاشیسم هیتلری تنها و تنها به لطف ایستادگی قهرمانانه دولت و مردم شوروی، متوقف و مقهور شد و هیچیک از آن سخنرانان و نویسندگان اشاره‌ای به این حقیقت نکرده‌اند که، بنیاد صنعتی شدن چین و هند به دست دولت شوروی بنا نهاده شده است. هیچ‌کدام‌شان حتی گوشه چشمی به سد اسوان نکرده‌اند که، خطر قحطی و گرسنگی را تا زمانی که رودخانه نیل جاری است، از حیات مردم مصر دور کرده است، و تمام هزینه‌های ساخت آن به نوشته حسنین هیکل در کتاب «پائیز خشم» – جدا از فواید بی‌حسابی که دارد- دو سال پس از راه‌اندازی سد و شبکه‌های انتقال آب و نیرو، تنها با فروش برق که محصول جانبی آن به حساب می‌آید، مستهلک گردیده است. حال این واقعیت را با طرح دولت بریتانیا در مقابله با دولت ملی سرهنگ جمال عبدالناصر برای رودخانه نیل آبی مقایسه کنید که اگر صحت داشته باشد، پلیدترین نمونه در تاریخ بشریت محسوب می‌شود. به نوشته آلن مورهد در کتاب «نیل آبی» (ص 381) در سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی صحبت از این می‌شد که حبشه: با احداث مجموعه‌ای از سدهای متعدد در عرض آن دره آبگذار یا حتی مسموم ساختن آب رودخانه، سودان و مصر را به فلاکت بکشاند و این مطلب بار دیگر در سال 1956 زمانی که بریتانیا به مصر حمله کرد، مطرح گردید.

بخشی از این‌گونه عملیات ضدانسانی و علیه مصالح بشریت، در سال‌های اخیر توسط دولت ترکیه اجراء شده و همچنان اجرا می‌شود. این دولت با احداث ده‌ها سد بزرگ در حوزه علیای رودخانه‌های دجله و فرات که همه در کوهستان‌های آناتولی شرقی و در قلمرو ترکیه قرار دارند، جریان آب را چنان کاهش داده که بر اثر آن، شمال سوریه به زمین سوخته شباهت پیدا کرده، و بین‌النهرین عراق که از برکت این دو رودخانه همواره مرطوب بوده، به کم‌آبی‌های خشکسال‌مانند مبتلا گردیده است. هور‌های جنوب عراق، که از ده‌هاهزار سال پیش سیل‌گیر این دو رودخانه و منبع تأمین آب در سال‌های کم‌آبی بوده‌اند، امروزه به سبب محروم ماندن از دریافت سیلاب آن رودخانه‌ها، خشک شده‌اند. گرد و غبار و ریزگردهای کشنده همین هور‌های خشک شده، بیش از یک دهه است که قریب دوثلث سال، خوزستان ما را به تاریکی و آلودگی و گرد و غبار‌های نفس‌گیر می‌اندازد. آن سد‌های بزرگ میزان خروجی آب از شط‌العرب(اروند رود)را چنان کاهش داده‌اند که بر اثر آن، فشار آب شور خلیج فارس ده‌ها‌هزار هکتار اراضی مرغوب و نخلستان‌های پربار خوزستان را شور و نامزروع و غیرقابل سکونت ساخته و اگر چاره‌ای برای آن پیدانشود، همین فرداست که خوزستان از جمعیت خالی شود. با این مقایسه اگر تمهیدات دولت بریتانیا صورت می‌گرفت، بر سر ده‌ها ملیون انسانی که در حوزه سفلای رودخانه نیل می‌زیستند، چه می‌آمد؟ 

ادامه، در مجلۀ دانش و مردم

Facebook
Telegram
Twitter
Email