آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

ميرزا حسن تبريـزي (رشديه) پدر فرهنگ نوين

 

 و بنيانگذار مدارس به سبك جديد در ايـران

« باغ و بهشت ما همه گلزار مكتب است

بر قلب ما مسرور ز ديدار مكتب است

اين مدرس شريف كه رشديه نام اوست

دارالفصائل است و در انظار مكتب است

نهج البلاغه است و يا روضه صفا

يا نزهت القلوب و يا دارمكتب است

بس مردمان طواف در كعبه مي كنند

ما را بردر و ديوار مكتب است

هر روز جوي علم به بستان قلب ما

جاري ز چشمه سار گهربار مكتب است

بر ناز و نعمت دو جهان سر نياورد

از جان و دل هر آنكه خريدار مكتب است

جانا اگر به روضه رضوان مقيدي

جنات تجر تحت الانهار مكتب است

يا رب به لطف و مرحمت خود نظر نما

بر حال آن كسان كه سالار مكتب است»

تاريخ پر فراز و نشيب تاسيس مدارس در ايران مانند ديگر محصولات فرهنگي ، اجتماعي بازتاب شكست ها و ناكاميهاي ايرانيان در نبرد با مشكلاتي بود كه در دو قرن اخير رخ داده است. تاريخچه تاسيس مدارس نوين به حدود صدوپنجاه سال پيش برمي گردد. امير كبير ، صدر اعظم ايران نام آن را دارالفنون گذاشت و بر اين اعتقاد بود كه دار الفنون بر استقلال ايران در برابر اروپا خواهد افزود و ايراني را مجهز به لوازم و منطقي خواهد كرد كه خود ، اداره كشور را بر عهده گيرد. دارالفنون نمايانگر تنگناهاي اصلاحات بنيادي در ايران بود كه براي اولين بار در نتيجه برنامه اصلاحي نظام جديد عباس ميرزا پديدار شد                                                                                                                  مهمترين و اصلي ترين هدف اميركبير ازتاسيس دارالفنون ، تربيت يك كادر دولتي به منظور كمك به افزايش قدرت دولت و سلطنت و در نتيجه تقويت ايران و حفظ آن در برابر تهاجم بيگانه بود. بنابر اين دارالفنون و بعدها ديگر نهادهاي آموزشي در ايران ، علاوه بر آنكه با مخالفت كشور هاي خارجي مواجه شد ، دشمنان داخلي را نيز در برابر خود تقويت كرد. در مورد ميزان تاثيرگذاري مدارس دارالفنون كه درست بيست سال پيش از دارالفنون توكيو تاسيس شده بود تنها به وضع دارالفنون تبريز اشاره مي كنيم : « اوضاع مدرسه دارالفنون تبريز قدري مغشوش شده ، معلم ندارند و آنچه دارند ناقص است . غذاهاشان قابل خوردن نيست . شاگردان به لهو و لعب مي گذرانند. بالجمله خيلي بي نظم است. »(1) وضع تعليم و تربيت در آن دوران بسيار اسف بار بود. كودكان از پنج سالگي به مكتبخانه ها مي رفتند و به علت عدم اطلاع معلمان اين مكتبخانه ها از ساده ترين روشهاي تعليم و تربيت و رفتار خشونت آميزشان با كودكان ، اغلب مردم خاطرات بدي از دوران تحصيل در مكتبخانه ها داشتند… در چنين اوضاع و احوال تاسف آور فرهنگي كشور بود كه «ميرزا حسن رشديه تبريزي» قد مردانگي برافراشت و با شيوه نويني به تربيت نوباوگان همت گماشت. وي شيوه تدريس الفبا را كه در مكتبخانه ها رواج داشت نمي پسنديد .كتابهاي درسي آن زمان در مكتبخانه ها ، پس از آشنا شدن شاگردان با الفبا ، عبارت بودند از قرآن ، گلستان سعدي ،صرف ،نحو ، نصاب الصبيان ، جامع عباسي ، جودي ، جوهري ، ترسل و چند كتاب ديگر كه به علت عدم آشنايي مكتبداران از شيوه هاي آموزشي درست ، شاگردان وادار به رونويسي و تمرينات بي حاصل بودند ولي « مرحوم رشديه الفبا را به سبكي جديد كه متكي به صوت حروف بود تدريس مي كرد و در كلاسهاي بالاتر فارسي ، عربي ، ادبيات فارسي و زبان فرانسه نيز تدريس مي نمودند و براي آموزش سالمندان كلاسهاي شبانه داير نمود كه با نود ساعت تدريس خواندن و نوشتن به آنان ياد مي داد. » (2)در ذكر خدمات وي به فرهنگ كشور همين بس كه گفته شود « رشديه از طبقه زمامداران نبود ، كتابهاي ضخيم ننوشته است اما دو خدمت مهم به معارف ايران كرده است . اول اينكه دبستان به طرز جديد اروپايي را وي در ايران تاسيس نموده دوم اينكه تدريس الفبا را به تقليد از اروپاييها به طرز جديد او رواج داده است. »(3)                   

پير معارف ايران « از هيچ گونه طعن و لعن نهراسيد تا بناي فرهنگ جديد را نخستين بار در كشورمان در تبريز بنيان گذاشت … با ايجاد مدارس د تاليف كتب و نشر روزنامه و بحث و شركت در مجامع علمي و نهضت هاي آزاديخواهي و انجمن هاي ملي دين خود را نسبت به هموطنانش ادا كرده است . »(4)در اين نوشته ضمن آشنايي با اين چهره مبارز و فرهنگي به مشكلات تاسيس مدارس و آموزش كودكان ايران در آن دوران اشاره خواهد شد.

ميرزا حسن تبريزي معروف به رشديه ، پدر فرهنگ نوين و بنيانگذار مدارس به سبك جديد در ايران ، در پنجم رمضان 1267 ه. ق در كوي چرنداب تبريز ديده به جهان گشود. پدرش آخوند ملامهدي تبريزي از روحانيون و مجتهدين خوشنام و روشنفكر آذربايجان بود. رشديه مقدمات صرف و نحو را در زادگاهش تحصيل نموده و براي ادامه تحصيل قصد داشت عازم نجف اشرف شده ودر حوزه علميه آن شهر به تحصيلاتش ادامه دهد. در همين ايام بود كه به علت اختناق شديد در داخل ايران ، روزنامه هاي زيادي در خارج از كشور منتشر ميشد و برخي از اين روزنامه ها نظير روزنامه اختر (چاپ استانبول) بدست رشديه مي رسيد. در يكي از شماره هاي اخترآماري از وضع سواد در ايران و برخي كشورهاي اروپايي به چاپ رسيده بود. در اين مقاله درباره طرز تدريس و تعليم الفبا نوشته و در آن تصريح گشته بود « كه در كشورهاي خارج  از هر هزار تن ده نفر بي سوادند ولي در ايران از هر هزار تن ده نفر با سواد مي باشند. علت اين واماندگي سختي فراگرفتن زبان فارسي است»(5) مقاله  مزبور تاثير عميقي در روحيه رشديه گذاشت و انقلابي در افكار او پديد آورد بطوريكه وي يكبار از تصميمي كه پدرش براي ادامه تحصيل او گرفته بود منصرف شد و از مسافرت به نجف خودداري كرد .« به خيال افتاد كه به اسلامبول يا مصر يا بيروت برود و مقدمات رسيدن به آرزوي ديرينش را كه اصلاح اصول تعليم و تربيت بود فراهم سازد. با پدر خلوت كرده… بالاخره پدر هم او را متوكلاًِ علي ا… روانه بيروت نمود.» (6)  در سال 1298 ه.ق عازم بيروت شد و مدت دو سال در دارالمعلمين بيروت كه به وسيله فرانسويان ت‍اسيس يافته بود  به تحصيل علوم جديد پرداخت و به خوبي با اشكالات نحوه تدريس آشنا شد. وي پس از دو سال تحصيل در دارالمعلمين بيروت عازم استانبول شد. در بازديدي كه از چند مدرسه آنجا داشت شيوه هاي تدريس در آن مدارس را بسيار پيشرفته تر از مكتب خانه هاي ايران يافت اما اصول تدريس آنجا را هم مثل ايران مغشوش ديد. «  در استانبول به طرح نقشه هايي براي تعليم و تربيت اطفال و نو آموزان پرداخت و اقدام به رفع اشكالات تدريس در زبان فارسي و اختراع الفباي صوتي در اين زبان پرداخت.» (7)

پس از آشنايي كامل با اسلوب و طرز تعليم الفبا به روش جديد، در اثر آشنايي با چند تن از ايرانيان مقيم ايروان و به دعوت آنان به اين شهر رفته و به كمك برادر ناتني اش در سال 1301ه.ق نخستين مدرسه به سبك جديد را داير كرد.« اخوي مادريم حاج ملا علي [حاج آخوند] در مدرسه طلاب آنجا مثل ديگر وكتبداران ، مكتبي داشتند خواستم همان مكتب او را رسميت دهم و به صورت مدرسه اي با پروغرام (برنامه) مخصوص در آورم. اما علما مانع شدند گفتند تاسيس مكاتب و مدارس خارج از رويه اسلام را در اين محل ، اجازه شرعي نيست پس در خارج از مدرسه عمارتي اجاره كرده ،اخوي و شاگردانش را به آنجا منتقل نموديم.» (8)  مسلمانان ايروان استقبال شاياني از او و مدرسه اش به عمل آوردند و سال به سال بر تعداد شاگردانش افزوده شد. مديريت او بر مدرسه ايروان چهار سال به طول انجاميد و در همين سال ها بود كه او كتاب وطن ديلي را به تركي نوشت. اين كتاب به عنوان نخستين كتاب درسي به زبان تركي تا سال 1917م ( به مدت 18 سال ) در تمام مدارس مسلمانان قفقاز به نام كتاب اول تدريس مي گرديد. مؤلف در اين كتاب به منظور يادگيري مفهوم هاي مختلف در ذهن كودكان به صورت وسيع از ضرب المثلها و حكم استفاده مي كرد . كودكان قبل از آمدن به مدرسه در محيط خانواده با ضرب المثلها و امثال و حكم آشنا مي شدند و معلم بدينوسيله مفاهيم جديد را با استفاده از آنها به كودكان منتقل مي كرد بطوريكه از يك طرف مفاهيم جديد به سرعت در ذهن كودك حك مي شد و از طرفي ديگر هر جمله و ضرب المثلي كه ياد داده مي شد حاوي تفكر و انديشه مشخصي بود. همه اين عوامل در كودكان حس ميل به خير خواهي و اكراه به شرارت و دروغ را ايجاد مي كرد و از مضاميني كه حاوي نكات اخلاقي و تربيتي بودند مؤلف استفاده به جايي مي كرد. مزيت ديگر كتاب وطن ديلي اين بود  كه به زبان ساده و روان نوشته شده و جملات كوتاه ، ساده و فابل درك مي باشندو اين سادگي كتاب عامل مهمي در يادگيري و ايجاد علاقه به درس در بين كودكان بود. ناگفته نماند كه قبل از اختراع روش الفباي صوتي توسط رشديه ، در مكتب خانه هاي قديمي چنانكه در مقدمه نيز اشاره شد كودكان پس از سالها تحصيل و تحمل شكنجه هاي زياد به سختي مي توانستند خواندن و نوشتن را بياموزند اما با اين اختراع ، كودكان در عرض 60 ساعت به راحتي خواندن و نوشتن را ياد مي گرفتند. رشديه كه با اين اختراعش خدمات عظيمي را به جامعه ارائه كرده بود نمي دانست كه زمينه ظهور دشمنان زيادي را كه اكثر آنها عالم نمايان و صاحبان مكتب خانه هاي قديمي بودند را فراهم مي كند. اين واپسگرايان و صاحبان مكتب خانه هاي قديمي با ديدن موفقيتهاي رشديه و شاگردانش با حمايت برخي عالم نمايان ادامه كار مدارس رشديه را خلاف شرع اعلام كردند بطوريكه وقتي رشديه پس از چهار سال تلاش شبانه روزي در ايروان به زادگاهش تبريز بازگشت با مخالفت هاي زيادي مواجه شد.

« رشديه پس از ورود به تبريز و ديدار خانواده نخست عده اي از اقوام با سواد خود را گرد آورده و طرز تدريس اسلوب جديد خود را به آنان آموخت و به نام خدا اولين مدرسه ( دبستان ) را در سال 1305 ه.ق در محله ششگلان در مسجد مصباح الملك تاسيس كرد. » (9) سهولت با سواد شدن كودكان ( در عرض 60 ساعت ) موجب رونق گرفتن كار رشديه شده و نامش زبانزد  خاص و عام شد. تعداد معلماني كه با روش جديد درس مي دادند به دوازده نفر رسيد. مؤسس تلاشگر و علم دوست يعني جناب ميرزا حسن رشديه براي هر كلاسي چند ساعتي را به آموزش شرعيات اختصاص داده بود و چون خود در زمينه علوم اسلامي تبحر كافي داشت تدريس شرعيات را پيش تر خود بر عهده گرفته بود .» (10) افتتاح مدارس جديد و استقبال بي سابقه مردم تبريز از روش نوين سواد آموزي باز هم موجب واكنش شديد صاحبان مكتب خانه هاي قديمي و متحجران شد. آنها كه در مقتم تعليم و تربيت نمي توانستند با رشديه مبارزه كنند شروع به شايعه سازي مي كردند. آنها معتقد بودند رشديه به بهانه افتتاح مدارس جديد قصد دارد كودكان مسلمان را از دين خارج كند ! دليل شان هم اين بود كه مي گفتند رشديه مانند كليسا در مدرسه خود ناقوس به صدا در مي آورد. رشديه مجبور شد زنگ مدارس را متوقف كند و در عوض يكي از دانش آموزان هنگام زنگ سياحت بالاي صندليها مي رفت و با صداي بلند و با آواز اين شعر را كه سروده رشديه بود مي خواند :

« الا اي عزيزان دشت صباوت [ذكاوت]  بيرون رويد از براي سياحت    پس از يك ربع ساعت باز با صداي بلند اين شعر را قرائت مي كرد : هر آنكو پي علم و دانايي است    بداند كه وقت صف آرايي است .» (11)

شايعات جاهلان و كهنه انديشان به قدري زياد بود كه رشديه به علت مشغله هاي زيادي كه داشت بعضي وقتها نمي توانست با آنها مبارزه كند در نتيجه به دفعات متعدد مدارس رشديه مورد هجوم كوته نظران تبريز قرار مي گرفت. اين كوته نظران كساني را كه فرزندانشان را پيش رشديه مي فرستادند ، بي دين و كافر مي خواندند و وقيحانه مردم تبريز را نصيحت مي كردند كه در جوار سه نوع مكان منزل نخريد : اول ميخانه ، دوم روسپي خانه و سوم معلم خانه ( دبستان ) . نفوذ اين اشخاص در بين مردم عوام و حاكميت وقت به قدري بود كه به راحتي رشديه را تكفير كرده و فتواي انهدام مدارس جديد را صادر مي كردند . بالاخره كار به جايي رسيد كه رشديه مجبور شد به مشهد بگريزد… پس از شش ماه به تبريز بازگشت و براي دومين بار مدرسه را در محله بازار داير كرد. مدتي نگذشت كه بار ديگر حسودان و دشمنان آگاهي مردم به مبارزه با رشديه و مدرسه اش برخاستند و حتي به او تهمت بابي بودن زدند. اين بار اراذل و اوباش تحريك شده اعمالي بس زشت و نفرت انگيز مرتكب شدند. « مخالفان ريختندو مدرسه را غارت كردند و كودكي را از پله ها پرت كرده كشتند . غوغايي سخت برپا شد . باز به مشهد گريخت و در آنجا مدرسه اي باز كرد. از تبريز شرح رخدادها به نا آگاهان مشهد رسيد . اوباش عوام ريختند ، مدرسه را غارت و رشديه را مصدوم كردند و دستش را شكستند . حاكم و صاحب ديوان مشهد اطلاع يافت شكسته بند معروفي را خواسته و به خرج شخصي خود تيمار داري رشديه را به او سپرد. رشديه براي چندمين بار به تبريز بازگشت و در محله ليلي آباد مدرسه ديگري را بگشود . اين مدرسه سه سال دوام آورد .» (12) رشديه كه به مدت 9 سال در ايران به تعليم و تربيت هم ميهنانش پرداخته بود مجبور شد دوباره به قفقاز رفته و در آنجا به كارش ادامه دهد و تا زماني كه ميرزا علي خان امين الدوله به سال 1313ه.ق والي آذربايجان شد وي در خارج از وطنش به تعليم و تربيت كودكان مي پرداخت. در اين سال به دستور امين الدوله كه مردي فرهنگ دوست و معارف پرور بود رشديه توانست دوباره در تبريز به آموزش كودكان بپردازد . در اواخر سال 1313ه.ق ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضا كرماني به قتل رسيد.مظفرالدين ميرزا وليعهد از تبريز به تهران حركت كرد و به سلطنت رسيد . در 17 جمادي الثاني 1314ه.ق مظفرالدين شاه ميرزا علي خان امين الدوله را به تهران خواست و صدارت را به او سپرد. « امين الدله نيز چون اعتقاد داشت كه بسط و توسعه معارف مي تواند مردم اين مملكت را از عقب افتادگي و جهالت و مذلت نجات دهد از طرفي شخصا شاهد بود كه متد تدريس رشديه چقدر در پيشرفت كسب و دانش فرزندان كشور مؤثر است به مجردي كه در مقام صدارت ايران مستقر گرديد رشديه را براي تاسيس دبستان به تهران خواست. رشديه هم كه تمام آرزو و آمال او تاسيس دبستان و توسعه آن در كشور بود با اشتياق تمام بلافاصله مدرسه تبريز را به برادر خود واگذار و به سرعت عازم تهران گرديد .» (13)

در رمضان سال 1315ه.ق موفق شد اولين دبستان به سبك جديد را در تهران در باغ كربلايي عباسعلي و سپس در جنب پارك متعلق به امين الدوله تاسيس نمايد. رشديه به موازات خدمات فرهنگي اش در مدارس ، مبارزات سياسي اش را با انتشار روزنامه ادامه مي داد. وي سري پر شور و روحي نا آرام و انقلابي داشت با روحيه انقلابي با اعلام خطر در برابر استبداد و استعمار ايستاد و در مقابل انبوه مخالفين خود از گروههاي مختلف مقاومت كرد و مخالفتهاي آنها نه تنها از فعاليت او نكاست بلكه فعاليتش را دوچندان كرد. « رشديه نهضت خود را در دو خط متوازي پيش مي برد : يكي اينكه در بيدار كردن مردم از هيچ تلاش و كوشش فروگذار ننمود و در اين رابطه روزنامه مكتب [به سال 1323ه.ق و روزنامه طوفان به سال 1326ه.ق ] را منتشر كرد و مقالات ضد استبدادي و استعماري مي نوشت و مردم را به استقلال فرهنگي دعوت مي نمود و هم شبانه در محلات تهران به ويژه  اطراف عمارت سلطنتي شب نامه پخش مي كرد و در مدرسه و منزل خود افرادي را دور خود جمع مي نمود … دوم اينكه  با تاسيس مدرسه به سبك جديد از نفوذ فرهنگي استعمار جلوگيري مي كرد .» (14)

در جريان استبداد صغير در انتقاد از عين الدوله به خراسان تبعيد شد (15) و پس از براندازي محمدعلي شاه از اريكه قدرت به تهران بازگشت و فعاليتهاي سياسي و فرهنگي اش را شروع كرد. وي گذشته از اداره مدرسه و همراهي با مشروطه طلبان و انتشار روزنامه به كار نويسندگي و تاليف نيز مشغول بود. تاليفات وي زياد است ، قريب سي عنوان كتاب نوشته كه اغلب كلاسيك و در آن زمان، تعليم و تدريس آنها  معمول مدارس بود. درسال 1323ه.ق كتابي تحت عنوان كفايه التعليم درباره شيوه تدريس و اداره مدارس ابتدايي از وي منتشر شد. از ديگر آثار رشديه مي توان از وطن ديلي ، تاريخ شفاهي ، شرعيات ابتدايي ، جغرافياي شفاهي ، بدايه التعليم ، نهايه التعليم ، تربيت البنات ، تادي البنات ، اخلاق ، اصول عقايد ، تبصره الصبيان ، اصول عقايد و مرآت الحق نام برد. (16) رشديه با تحمل سختيهاي زياد در طول زندگيش ، اهداف مهمي را دنبال مي كرد كه بي شك مهمترين آنها مبارزه با جهل و بي سوادي و برقراري آزادي در جامعه ايران آن دوران بود و علي رغم كار شكنيهاي فراوان ، توانست با پياده كردن اهدافش در جامعه مستبد وقت ، سرمنشا خدمات زيادي براي ايرانيان باشد. وي شصت سال از عمرش را وقف فرزندان اين آب و خاك كرد و بالاخره پس از 97 سال زندگي در اين دنياي پرفراز و نشيب در 19 آذر 1323ه.ش در شهر مقدس قم جان به جان آفرين تسليم كرد و در قبرستان نو اين شهر به خاك سپرده شد. « رشديه اگر در ممالك ديگر ، در ميان ملت ديگر بود ، اينك به عالي ترين نشانها آراسته مي شد و مجسمه اش در بزرگترين خيابانها به روي عابران مي خنديد ، ولي رشديه در اين آب و خاك پرورش يافته و براي پرورش مردم اين آب و خاك جان كنده و به همين دليل بايد محكوم به گمنامي و تهيدستي گردد.» (17)

وصيت رشديه اين بود : « مرا در محلي به خاك بسپاريد كه هر روز شاگردان مدارس از روي گورم بگذرند و از اين بابت روحم شاد شود .» اما صد افسوس كه هيچگاه اين آرزوي وي برآورده نشد و غبار تاريخ آن چنان چهره اش را پوشاند كه امروز كمتر كسي است كه او را بشناسد و يا به ياد مي آورد ولي بايد اذعان داشت كه نقش رشديه در پيشرفتهاي حاصل از آموزش و پرورش نقشي انكار ناپذير است. 

 اميـر چهره گـشا

منابع و پي نوشتها :

1-تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران ، دكتر حسين محبوبي اردكاني ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران  1370، ج1 ص 316.

2- تاريخچه و وجه تسميه مدارس تبريز ، رضا امين سبحاني ، چاپ هنرستان ، تبريز 1337 ، ج 1 ص 43 

3- رجال آذربايجان در عصر مشروطيت ، مهدي مجتهدي ، چاپخانه نقش جهان ، 1327 ص 77.             

4- مشاهير آذربايجان ، صمد سرداري نيا ، انتشارات دانيال ، تبريز 1377 ص 288.                             

5- زندگينامه پير معارف رشديه بنيانگذار فرهنگ نوين در ايران ، فخرالدين رشديه ، انتشارات هيرمند ، تهران 1370، ص20.

6- سوانح عمر ، شمس الدين رشديه ، نشر تاريخ ايران ، تهران 1362 ، ص19.

7- مفاخر آذربايجان ، عقيقي بخشايشي ، نشر آذربايجان ، تبريز 1375 ، ج3 ص 1596.

8- مشروطه ايراني ، ماشاءا… آجوداني ، اختران ،تهران ،ص261.

9- زندگينامه پير معارف رشديه …. ص 28.

10- با پيشگامان آزادي ( حاج ميرزا حسن رشديه ) ، محمود حكيمي ، انتشارات قلم ، تهران 1386 ص 57 .

11- تاريخ فرهنگ آذربايجان ، محمد علي صفوت ، چاپخانه قم ، 1329 ص 5.

12- با پيشگامان آزادي …. ص 59.

13- زندگينامه پير معارف ص39.

14- مفاخر آذربايجان ص 1606.

15- رشديه در روز جمعه 24 ربيع الثاني 1324ه.ق به كلات تبعيد شد . نقل از زندگينامه رجال و مشاهير ايران ، حسن مرسلوند ، انتشارات الهام ، تهران 1373 ، ج3 ص323.

Facebook
Telegram
Twitter
Email