آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

داستان طنز – دستگيری حضرت فيل

از عزيز نسين ترجمه : حکيم باشی

از شهربانی کل استانبول تلگرافی به مضمون زير به ادارات شهربانی شهرستان ها مخابره شد:

“مردی به سن 35 سال، بلند قد، به وزن دويست کيلو، سه دندانش افتاده، دندان پائين ثنايای چپش مطلّا، دارای لباس قهوه ای راه راه، موهايش ريخته، صاحب چهره ای گندمگون، چشمانی ميشی، به نام “حضرت فيل” از طرفداران سابقه دار، شب گذشته با استفاده از بی خوابی چند پاسبان که سه شبانه روز يک کلوپ قمار را زير نظر داشتند موفق به فرار شده است. به موجب تحقيقات و تدقيقات و تعقيباتی که انجام داده ايم معلوم شده که فرار حضرت فيل بر طبق نقشه قبلی و بسيار مرتبّی صورت گرفته است. خواهشمند است مراتب را به کليه پاسگاه های پليس خبر دهيد و اولين خبر دريافتی در باره “حضرت فيل” را هرچه زودتر به اطلاع ما برسانيد. عکس حضرت فيل در جوف يک نامه محرمانه ارسال شدهاست.”


در ايستگاه راه آهن يکی از شهرستان ها دو مأمور پليس با هم گرم صحبت هستند :

  • ببين رمضون، اين يارو که داره آبجو می خوره خود حضرت فيله….
  • هی … راستی شبيهه …. عکسشو در بيار ببينم…

يک قطعه عکس را در می آورد و به رفيق خود نشان می دهد :

  • اين عکس اون نيس رمضون! عکس خودته!
  • آره راس ميگی، روز عيد انداختم. به نظر تو چطوره؟
  • بد نيس ولی اگه يه لبخند تلخی ميزدی بهتر بود… حالا عکس حضرت فيلو در آر…

رمضان يک مشت عکس از جيب در آورده هم می زند:

  • اين عکس پسرمه. اين هم خاطره ی سربازی… اين کيه؟ اوسا محمود!
  • اونه؟ قاچاقچی هروئين…. علی درمان!
  • اينو باش … موش هتل هاس … همه عکسها زير و رو شد پس کو عکس حضرت فيل؟

محمود و رمضان همچنان عکس ها را به هم می زنند و دنبال عکس حضرت فيل می گردند.

  • زود باش رمضون … يارو آبجورو خورد حالا جيم ميشه. … ببين چطوری اطرفاش نگا نگا ميکنه؟
  • آره دارم می بينم. اروای باباش اين خودشه، عکسشه ، خود خودشه ، مو نميزنه.

مأمور ان پليس نزد مرد مظنون می روند. يکی از آنها:

  • آقا واسه چی با اين ژست اينجا وايسادی؟

يک بار به مرد مشکوک و بار ديگر به عکس نگاه کرده سعی می کنند با هم تطبيق دهند.

  • لطفاً يک کم کج بايستيد…
  • اوه رمضون. چقدر شباهت داره.
  • چطوره محمود، رئيس پاسگاه هم ببينه و تطبيق بده

آقا لطفاً تا پاسگاه همراه ما بيائين.


در يکی ديگر از شهرستان ها دم بازار، دو مأمور پليس نيز با هم مشغول مذاکره هستند:

  • خيلی مسخرس سرکار شکری تا غروب اين در و آن در گشتيم و اين يارو حضرت فيل رو پيداش نکرديم. … نکنه اين

يارو همين باشه؟

  • شايد هم خودشه؟ بريم ببينيم

باهم طرف يارو می روند.

  • آقا اسم شما چيه؟
  • مصطفی!
  • (درگوشی) : يارو ميگه مصطفی
  • معلومه که اسم اصليشو مخفی می کنه.
  • بهش بگيم همراهمون بياد…

آقا لطفاً با ما بيائيد.


در يکی ديگر از شهرستانها، دو مأمورپليس در قهوه خانه با هم صحبت می کنند :

  • ديروز سه چهار تا حضرت فيل به تور انداختم اما رئيس کلانتری هيچ کدومو نپسنديد.
  • راسی اين رئيس ما هم خيلی مشکل پسنده. هيس س …. يک کم يواشتر، اين يارو رو که داره چائی ميخوره.

يواشکی نگاه کن. …

  • اوه سرکار خودشه!
  • ولی در بخشنامه نوشته بودند حضرت فيل چاقه، اين يارو داره ميميره … انگار اسکلته.
  • خب لاغر شده، زندگی مخفيانه آدمو آب می کنه.
  • يه چيز ديگه، اين يارو پوست بدنش سياهه مال حضرت فيل يه جور ديگس.
  • لابد آنقدر اينور و انور رفته که رنگ پوستش عوض شده.
  • حق با توئه فقط اين يارو موهای سرش سياه و پر پشته در حالی که به موجب بخشنامه، موهای حضرت فيل يه

مقدارش ريخته.

  • پس منتظر چه هستيم؟ بريم دستگيرش کنيم…
  • اسمت چيه؟
  • فيلی!

مأموران خفيه با تعجب همديگر را نگاه می کنند.

  • ياالله … راه بيفت طرف کلانتری.
  • واسه چی؟ مگه من چکار کردم .

حرف اضافی نزن اونجا بهت حالی ميکنيم.


در يکی ديگر از شهرستان ها، دو نفر مأمور، در کيلومتر پنج يکی از جاده های آسفالته گريبان رهگذری را گرفته می

گويند:

  • دهنتو واز کن!
  • چيزی تو دهنم نيست!
  • اگه راست ميگی واز کن.

… رهگذر دهانش را باز می کند و مأمور ان دندان هايش را می بينند. يکی از مأمور ان از ديگری می پرسد:

  • اين ورقه را نگاه کن ببين چند تا دندون داره؟

ديگری ورقه ها را مطالعه ميکند:

  • سه دندون کسر داره دندونای فک بالا کامله… يک دندون ثنايای پائين طلا پوشه.

مأمور، دندان های رهگذر را می شمارد:

  • يک. دو.. سه … چهار. بازی نکن آقا … يک دو سه، چهار، پنج… بيست و چهار… بيست و چهار تا دندون . …

بيست و چهار تا؟ چند تاش کمه؟ خودت ميدونی… چند تا دندون کسر داری؟

  • هشت تا…
  • کشيده … برای رد گم کردن داده دندوناشو کشيدن.
  • دندونای من مصنوعيه.. حتی يکيش هم مال خودم نيس.
  • ببين تو بخشنامه نوشتن. که دندوناش مصنوعيه يا نه؟
  • نه … حتماً يادشون رفته. همين ياروس.. درست خودشه جونم…
  • نيگا کن ثناياشو … طلائيه … بيا آقا، همراه ما بيا.
  • کجا؟
  • پاسگاه!

هر روز صدها تلگراف از شهرستان ها به اداره کل شهربانی مخابره می شد :

“پاسخ تلگراف شماره فلان… تاريخ فلان معروض می دارد: در اينجا بيش از چهارده نفر لباس قهوه ای راه راه بر تن

دارند و همه آنها دندانهای ثنايای پائين شان طلايی است، خلاصه چهارده حضرت فيل دستگير شده اند. با کمال احترام

خواهشمند است اطلاع دهيد که آيا تمام اين حضرات فيل مورد نياز هستند يا نه و به تحقيقات و تجسّسات خود ادامه دهيم

يا نه… موکول به امر عالی است”.

پاسخ تلگراف شماره فلان تاريخ فلان معروض می دارد :

“در اين شهرستان تعداد چند نفر حضرت فيل که به تفاوت دارای 180 الی 230 کيلو گرم وزن هستند دستگير کرده

ايم ، همه آنها دارای چشمان ميشی هستند و جای هيچ شبهه نيست که عموماً حضرت فيل تشريف دارند. اميدوار هستيم

بزودی خبر دستگيری چند نفر ديگر را نيز که بطور حتم از زير چشم مأمورين در رفته اند اطلاع دهيم.”

برای آخرين بار تلگرافی به مضمون زير از اداره کل شهربانی استانبول به مراکز تأمينات شهرستان ها مخابره شد:

” چون تعداد حضرات فيل دستگير شده تمام اطاق های زندان را پر کرده ضمن تشکر از فعاليت های همکاران ارجمند

خواهشمند است تا اطلاع ثانوی از جستجو و دستگيری اشخاص خودداری شود.__

Facebook
Telegram
Twitter
Email