. ما به استقلال ایران کاملا علاقمندیم. دادن وجبی از خاک آن به دیگران بهیچ عنوان در میان نیست. آنچه ما می خواهیم حقوق داخلی و مختاریت فرهنگی است. مسئله زبان جزئیازاین [مختاریت] است.
روز 19 شهریور سال 1324، یک هفته پس از انتشار بیانیه معروف 12 شهریور و اعلام تشکیل حزب (فرقه) دموکرات آذربایجان، سید جعفر پیشه وری در سالن تئاتر شیر و خورشید تبریز[1] درباره تاسیس حزب و شعارها و اهداف عمومی آن به مدت یک و نیم ساعت برای حاضرین سخنرانی کرد. خلاصه این سخنرانی در شش شماره متوالی روزنامه آذربایجان ـ ارگان فرقه- تحت عنوان «آقای پیشه ورینین نطقینین مختصری» ( خلاصه سخنرانی آقای پیشه وری) به چاپ رسید. هر چند که خود بیانیه 12 شهریور دارای یک مقدمه مفصل و زبانی روشن و ساده بود و پیشه وری در سرمقاله شماره اول آذربایجان (فرقه میز ایشه باشلادی) و … نیز درباره اهداف فرقه توضیحاتی داد، ولی آن سخنرانی نخستین توضیح مشروح درباره زمینه های پیدایش و اهداف فرقه از زبان رهبر نهضت است. آنچه که می خوانید ترجمه خلاصه این سخنرانی است. توضیحات درون […] من به متن افزوده ام.
تقریبا دو سال و نیم پیش در همین سالن با دلایلی اثبات كرده بودم كه ایران از این جنگ [جهانی] به سلامت بیرون خواهد آمد. اكنون نیز بر همان عقیده ام. در این تردیدی نیست. زیرا شخصیت های بزرگ جهان در این باره به ملت های ایران تضمین داده اند.
موضوع استقلال، اساسا موضوع قابل بحثی نیست. كسی نمی خواهد آن را انكار كند. مرحوم مساوات – از رهبران سابق حزب دموكرات- به ما توصیه می كرد كه از طرح مسئله استقلال اجتناب كنیم. او می گفت: در این باره فقط زمانی می توان بحث كرد كه مورد تردید و قابل بحث باشد. استقلال ایران از موضوعات حتمی و غیر قابل بحث است.
من عمدا این مسئله را پیش كشیدم كه شعارهای روشن و آشكار حزب مان مورد سوء تعبیر مغرضین قرار نگیرد.
(آقای پیشه وری در این هنگام ، در حالی که نقشه ایران را در فضا ترسیم می کرد، افزود:) من به صراحت می گویم حرف ما و خواسته های ما در خارج از این نقشه نیست. بحث ما در درون مرزهای ایران است. اگر همه بار دیگر به این نكته توجه داشته باشند، بحث و تفاهم آسان خواهد شد.
[حاضران در] این مجلس می توانند نطق مفصل دوم مرا به خاطر آورند. آن روز من از طرف 16 هزار آذربایجانی [به نمایندگی] مجلس انتخاب شده بودم. شاید بسیاری از شنوندگان آن نطق [اكنون] در اینجا حضور دارند. من آن روز با در نظر گرفتن اوضاع كشور گفتم كه بوسیله یك نماینده نمی توان كشور را از فلاكت نجات داد. آن روز من بسیار متاثر بودم. زیرا كارگری با شوق و تاثری بزرگ شانه مرا بوسید و گفت: «برو. به خدا سپردمت. شاید بتوانی دردهای ما را چاره كنی»[2]. من می دانستم، تا زمانی كه شرایط فعلی كشور، بویژه تهران عوض نشود من قادر به انجام آرزوهای آن مرد نخواهم شد. بهمین خاطر، من همان روز از مردم كمك خواستم و گفتم: نماینده به تنهایی نمی تواند كاری انجام دهد؛ مردم باید دست بدست هم دهند و چاره ای برای دردهای خود پیدا كنند.
پس از آن كه به تهران رفتم و وارد مجلس شدم یاس و نا امیدی ام تشدید شد. آنجا شاهد بی جواب ماندن هزاران تلگرام و عریضه دادخواهی گشتم. متوجه شدم كه بسیاری از اشخاصی كه وارد فراكسیون آزادی شده اند- فراكسیونی كه با آن همه شور و شوق برای تشكیل آن كوشیده بودیم- اهداف بسیار كوچك و غرض آلودی را تعقیب می كنند. موفق شدم بار دیگر به تجربه در یابم كه تمام مجلس و سازمان های دولتی، آلت دست سه – چهار نفر مرتجع مغرض، دزد، دروغگو و حقه باز است.[3]
این مشاهدات تاثیر بزرگی بر روحیه من گذاشت. می دانستم كه آب من و خائنانی كه كرسی های مجلس را اشغال كرده اند به یك جوی نخواهد رفت و احساس می كردم كه این راهزنان به این آسانی راضی نخواهند شد كه من میانشان باشم. از این نظر، با استفاده از فرصت حرفهایم را زدم. احتیاجات 16 هزار آذربایجانی را كه مرا انتخاب كرده و به مجلس فرستاده بودند گفتم. حرفهایم را با دقت بسیار و با سكوتی عمیق گوش كردند و تایید كردند. ولی این تائیدها، غیر از پرده ای سیاه برای استتار خیانت هایشان چیز دیگری نبود. به محض آنكه فرصت دستشان افتاد پیش خود گفتند: «مثل اینكه این آذربایجانی از آنهایی نیست كه سر جایش بنشیند، باید از اینجا دورش كرد.» و با پستی ای كه در شأن روباه هاست با اعتبارنامه من مخالفت كردند.
با اینهمه مایوس نشدم و با كمك آزادیخواهانی كه حول جبهه آزادی گرد آمده بودند، مبارزه را شروع كردیم. افسوس كه مقالات آتشین و جملات شدید [اللحن] ما بی تاثیر و بی پاسخ ماند. تهران تكان خورد، ولی به سمت ارتجاع، ولی به سمت پایمال كردن حقوق خلق ها.
وضعیت سر انجام چنان حاد شد كه به یقین دانستم كه از ماندن در تهران و مقاله نوشتن و نطق كردن ها نتیجه ای حاصل نخواهد شد. به ناچار به فکر کردن درباره بحث های طولانی ای پرداختم که یک سال قبل، اینجا، در تبریز داشتیم.
این طرح بسیار ساده بود. بسیاری از هم مسلكان من در تبریز، با طـرح این نكته كه از تهران كاری ساخته نیست، گفتند: «باید از آذربایجان شروع كرد. باید اول اینجا را اصلاح كرد. باید با نیروی خلق آذربایجان در اینجا حكومت ملی بوجود آوریم. تهران، سر ارتجاع و مركز استبداد است. [تهران] مخالف تمام جنبش های اطراف است. در وحله اول باید از آنجا چشم بپوشیم و مستقیما همینجا كاری بكنیم»
حقانیت این فكر، زمانی در ذهن من روشن تر جلوه كرد كه با مامورین مسئول دولتی درباره تلگراف های تظلم و دادخواهانه خلق آذربایجان مذاكره كردم. مثلا بیات[4] گفت كه من از طریق رادیو صحبت كرده ام و دیگر لازم نیست كه مردم با عریضه و تلگراف به خودشان زحمت دهند.
صدر[5] گفت، هزار تلگراف هم كه فرستاده شود من حتی جواب هم نخواهم داد. این حرف ها جواب دیگری نمی توانست داشته باشد. باید با خود خلق حرف می زدیم. آزادی باید با نیروی مشت مردم تامین می شد! من با این شعار، به پیشنهاد آزادیخواهان آذربایجان از تهران به سمت آذربایجان حركت كردم.
اینجا، پس از آن كه با هم مسلك های نزدیكم اوضاع داخلی و خارجی ایران و آذربایجان را یكبار دیگر، به صورتی جدی تجزیه و تحلیل كردیم، به لزوم یك حزب مستقل و بزرگ پی بردیم.
این حزب می بایست تحت عنوان دموكراسی- كه هدف مورد تعقیب جهانیان [است] و برای همگان مفهوم و آشناست- فعالیت می كرد. ما نیز این نام را پذیرفتیم و به منظور گرد آوردن مردم به دور آن، روز دوشنبه بیانیه مفصلی را منتشر كردیم.
مبنای این بیانیه حقوق و اختیاراتی است که مردم آذربایجان در نتیجه احتیاجات خود از دیر باز در راه آن ها مبارزه کرده است.
ما نمی توانیم تاریخ مبارزه آزادیخواهانه خلق آذربایجان را فراموش كنیم. ارتجاع تهران ضربات بزرگی به آذربایجان زده است. ما نمی توانیم انتظار هیچگونه امیدی از این رژیم استبدادی كه در تهران لانه كرده است داشته باشیم. تهران همیشه سعی كرده است كه آذربایجان را تحت فشار نگهدارد. عناصر خائنی كه در آنجا حكم می رانند، حتی یك لحظه نیز از نابود كردن رهبران ما و شكستن غرور ملی ما صرفنظر نكرده اند.
كشانده شدن خائنانه سردار بزرگ خلق آذربایجان، ستارخان به تهران و كشته شدن او هنوز از یادها نرفته است.[6]
آن روزهایی كه مستبدین مداخله ستارخان در امور دولت را گناه بزرگی محسوب كرده و او را در پارك اتابك محاصره نموده بودند، در خیابان ها، كوچه ها و خانه های تهران، مال و جان و ناموس مردم بدست تفنگچی های بختیاری لگد مال می گشت. مركز نیز بجای تنبیه آنان، خان ها را به وزارت و صدارت منصوب می كرد.
تهران همیشه از نام آذربایجان وحشت نموده و با كسانی كه این نام را بر زبان آورده اند، بیرحمانه رفتار كرده است. ستم هایی كه در حق مرحوم شیخ محمد خیابانی – كه پس از سردار ملی افتخار آذربایجان بود- كرده شد، شاهد این امر است.
من همان روزی كه اعتبار نامه قاتل او حاجی مخبر السلطنه در مجلس تصویب می شد،
شخصا بعنوان خبرنگار روزنامه حضور داشتم. آن روز نماینده غیرتمند آزادیخواهان ایران، مرحوم سلیمان میرزا به اعتبار نامه این خائن اعتراض كرد. او با حرارت فداكاری های مرحوم شیخ[محمد] به آزادی ایران را بر شمرد و حاجی مخبرالسلطنه خجالت نكشید، پشت تریبون رفت و گفت: « بلی من او را كشتم، ولی این خدمت بزرگی است. زیرا خیابانی به كشور خیانت می كرد.»[7]
مجلس شورا كه با خون قهرمانان آذربایجان برپا شده است، اعتبار نامه این جلاد را پذیرفت و او را نماینده ملت نامید. بعد نیز همین خائن، به فرمان رضاخان بیش از ده سال رئیس دولت ایران گشت. این پاداشی به خیانت او بود.
تهران با انجام این كار اثبات كرد كه سخن گفتن بعنوان آذربایجان را خیانت محسوب می كند. شیخ [محمد خیابانی] را خیلی خوب می شناسید. بسیاری از شما موفق به شنیدن نطق های پر معنای او شده اید. من از شما می پرسم: او كدام خیانت را به ایران روا داشته بود؟
من در آن زمان در روزنامه حقیقت بعنوان یک آذربایجانی به این حرکت مجلس شدیدا اعتراض کردم و نوشتم که « ما تعظیم در برابر گور کسانی که شما خائن می نامید را افتخار محسوب می کنیم». من با نوشتن این عبارات جسورانه کوشیدم حس ملیت سوزانی را که در درونم شعله می کشید، تسکین دهم.[8]
عجبا! خیانت و گناه شیخ، غیر از داشتن نام آذربایجان چه می توانست باشد؟
یك حرف بسیار تلخ مرحوم میرزا كوچك خان در باره تهران بیادم افتاد. او می گفت:« برای آباد كردن تهران، همه ایران را ویران كرده اند. برای آباد كردن ایران باید تهران را ویران كرد.» من قصد تائید این حرف را ندارم و ویران كردن تهران را توصیه نمی كنم. ولی حقیقتی نیز در این حرف [میرزا كوچك خان] وجود دارد و آن عبارت از سیاست جلادانه ای است كه تهران علیه جنبش های آزادیخواهانه خارج [از تهران] و شخصیت های بزرگ این جنبش ها پیش می برد.
خود همین میرزا كوچك خان نیز بطرزی بسیار وحشیانه كشته شد و سر او را بعنوان هدیه به رضاخان، دشمن غدار آزادی ایران فرستادند.
در حق کلنل محمد تقی خان پسیان – یكی دیگر از فرزندان خلف و قهرمان آذربایجان كه در خراسان قیام كرد – نیز از این جنایت صرفنظر نكردند.
همه اینها نشان می دهند كه نیروی ارتجاع و استبداد- كه در تهران ریشه دوانده است- در سركوب جنبش های آزادیخواهانه خارج [از تهران] از هیچ جنایتی خودداری نخواهد کرد.
برای خاتمه دادن به این جنایت ها، باید قدرت آنجا را از طریق اختیارات محلی و ملی در هم شكست.[9] آذربایجان اكنون نیز مثل هر دوره دیگر، باید پیشگام این امر باشد. انتطار آزادی از تهران اشتباهی بزرگ است. دست و بال دسته های آزادیخواه آنجا بسته شده است.
طبیعتا ما نمی توانستیم حكومت ملی خود را به محض سقوط رضاخان بوجود آوریم. من در آن زمان [با نوشتن مقالاتی] در صفحات روزنامه «آژیر»، تلاش كرده بودم که امكان ناپذیر بودن این امر [ یعنی انقلاب] را به جوانان اثبات كنم. آن هنگام حزبی كه قادر به رهبری جنبش ملی و روند انقلاب باشد وجود نداشت. انقلاب فاقد رهبری نمی توانست نتیجه دهد. ولی اكنون وضعیت كلا تغییر كرده و در اثر سه سال و نیم مبارزه، نیروهای جدید و جمعیت های نیرومند سیاسی وارد میدان شده اند.
من اكنون قصد بحث درباره انقلاب و طرح آن را ندارم. می خواهم بگویم كه امروز اگر خلق ما برای گرفتن حق و اختیارات خود اقدام نماید، امكان عملی كردن آن وجود دارد.
حكومت استبدادی كه مركز را اشغال كرده است، بی لیاقتی خود را دیگر نشان داده است.از مجلس شورا نمی توان هیچ انتظاری داشت. مستبدانی كه در آنجا جا خوش كرده اند، در مدت یك سال حتی موفق به تصویب یك قانون نشده اند.
بوجود آمدن مشروطیت و حكومت ملی در وحله اول عبارت از تعیین بودجه كشور و دخل و خرج آن است.
انقلاب مشروطه ما نیز مانند انقلاب فرانسه برای عملی كردن این امر بوجود آمد. ولی مجلس چهاردهم ما قادر به حل این مسئله نگشته است. اكنون مالیات های گرفته شده و پول های صرف شده، همه غیر قانونی و دزدی محسوب می شوند.
یكی از اشخاصی كه من اورا به وطن پرستی می شناسم، می گفت: تو در یكی از سخنرانی هایت از احترام به قانون و گردن نهادن به آن صحبت كرده بودی.
من این را انكار نمی كنم. قانون محترم است. در كشور بی قانون عدالت، امنیت، انسانیت نمی تواند وجود داشته باشد. ولی قانون باید از هر دو طرف محترم شمرده شود.
ژان ژاك روسو، متفكر بزرگ انقلاب فرانسه در اثر خود کنترات سوسیال یعنی قرارداد اجتماعی می گوید: «پیمان باید دو جانبه باشد. اگر آن [پیمان] از یك طرف زیر پا نهاده شود، طرف دوم مجبور به رعایت آن نیست.»
از نظر روسو قوانین غیر از قرارداد میان مردم و دولت چیز دیگری نیست. اكنون آن هایی كه در راس حكومت ما قرار دارند و كسانی كه اكثریت مجلس ما را تشكیل می دهند، قانون هایی را كه خودشان گذاشته اند و قراردادهایی را كه خودشان نوشته اند، زیر پا نهاده اند. بهمین خاطر ما مجبوریم آن قوانین را الغا شده محسوب كنیم.
علاوه بر این، آن ها همواره قانون را بازیچه خود قرار داده اند. زمانی كه می خواهند آزادی را نابود كنند و حقوق و اختیارات خلق را سركوب نمایند، قوانین را پیش می كشند و می كوشند از آن ها استفاده كنند. اما آن قوانینی كه بسود مردم است فراموش كرده شده و به آرشیوها سپرده شده اند.
یكی از دوستانم مثلی از یزدی ها نوشته بود: گویا در یزد روضه خوان دروغینی بود كه وقتی بالای منبر می رفت غش می كرد و روی زن ها می افتاد. یكی از یزدی ها سرانجام به جان آمده و گفته بود: «آخوند! من نمی دانم همیشه به طرف بی بی چرا غش می كنی؟»
اكنون دولتیان ما هنگام غش كردن، همیشه روی بی بی می افتند. یعنی همیشه قوانین ظالمانه می گذرانند. از قانون های عادلانه، ما هیچ نشانی نمی بینیم.
ما آذربایجانی ها، اساس و ریشه قانون ها را به بهای قربانی های بزرگ گرفته ایم. خائنانی كه حكومت مركزی را ارثیه پدری خود حساب می كنند، عملا آن را آب و جارو كرده و پنهان كرده اند. از قانون انجمن های ایالتی و ولایتی – كه تامین كننده حقوق و اختیارات ماست- سال هاست كه اثری نیست. از آن آقایی كه با من از قانون صحبت می كند، در این باره جواب می خواهم. او نمی تواند حربه ای جز حرافی داشته باشد.
ما باید حقیقت را به صراحت به مردم نشان دهیم. خواست های ما مبنای قانونی دارند. ما برای احیای قانون اساسی كه تامین كننده حقوق ملت ها و خلق هاست، به مبارزه پرداخته ایم. قانون اساسی بدون انجمن های ایالتی و ولایتی فقط می تواند كاغذ خشك و بی معنایی باشد.
به خاطر احترام به قانون و مقدس دانستن آن است كه ما در درجه اول خواستار اجرای بزرگترین، اساسی ترین قانون- یعنی موضوع انجمن ایالتی هستیم.
من این حرف ها را فقط اینجا نمی زنم. هنگامی كه از چند روز فرصت پیش آمده استفاده كرده در مجلس شورای ملی حاضر شدم، با لحنی شدیدتر از این، از پهلوان پنبه های موسوم به نماینده كار جدی طلب كردم. ولی حتی امید یك گام كوچك بسوی خلق را از آن ها نداشتم.
همانطور كه گفتم میان ما افرادی كه به قول فارس ها كاسه های از آش داغ ترند، كم نیستند. دیروز یكی از آن ها به من ایراد می گرفت و می گفت كه: «باز هم می نویسید كه دولت به آذربایجان اهمیت نمی دهد؟ باز هم می گویید كه مالیات های جمع شده از آذربایجان از بودجه ای كه در آذربایجان مصرف می شود بیشتر است؟ آذربایجان چندان مالیاتی هم به تهران نمی دهد. ما باید از تهران متشكر باشیم كه به ما خوب می رسد. اگر تهران نباشد ما از گرسنگی می میریم.»
من به عقل این آدم شك نمی كنم. ولی می بینید كه تلاش برای تحمیل حرف های دروغ و مغرضانه به مردم، انسان را وادار به گفتن چه چیزها می كند؟
من به این آدم ناخلف گفتم: آیا می دانی كه رضاخان بیست سال تمام قندی را كه منی چهار قران خرید، به 18 قران فروخت؟ آیا نمی خواهی بفهمی كه بیوه زنان زحمتكش آذربایجانی هنگام خریدن یك قوطی كبریت سه چهارم قران مالیات می دهند؟ حقیقت تلخ است، ولی باید گفت. من در مجلس صریحا گفتم كه: «من می توانم این را با محاسبه دقیق نشان بدهم» پولی كه از بودجه معارف به آذربایجان داده می شود، اگر به تعداد اهالی [آذربایجان] تقسیم شود، نمی توان واحدی برای نشان دادن آن پیدا كرد. من آن را به كبریت تبدیل كردم. نتیجه این شد كه سهم هر نفر كمتر از [قیمت] یك چوب كبریت می شود.[10]
آن آدم كور و كر بقدری از مردم دور است كه نمی تواند از حقوق ماهانه 30 تومانی آموزگاران دبستان های ما در برابر 12 ساعت [ کار روزانه] با خبر باشد. اگر خبر هم داشته باشد، آن قدر به فصاحت و بلاغت خود مغرور است، كه می كوشد این حقیقت آشکار را انكار كند.
روشن است كه ما با حرف های چنین آدم های فاسد، لجوج و فتنه جو نمی توانیم از راهی كه در پیش گرفته ایم باز گردیم. من به او گفتم ما خواهیم كوشید به اهداف خودمان دست پیدا كنیم. اگر تو راست می گویی، بفرما جلو بیفت، تا ببینیم چه می كنی.
ما نمی توانیم به این حرف های بیهوده اهمیت بدهیم. باید كار و فعالیت كرد. مردم از حرافی، عبارت پردازی و وراجی خسته و مایوس شده اند.
كاری كه ما باید انجام بدهیم کار پیچیده ای نیست. قبل از همه برای باید انجمن شهر كه برای اصلاح امور شهرمان انتخاب كرده ایم كار خود را شروع كند. تهران می خواهد حتی این ساده ترین حق ما را نیز پایمال كند. ماه هاست كه مردم برای آباد كردن خانه خود، برای به جریان انداختن امور فرهنگی و محلی خود، انجمنی را انتخاب كرده اند. ولی وزارت كشور حتی آن را بر مبنای قوانین ظالمانه و ضد قانون اساسی رضاخان نیز تصویب نمی كند.
در نتیجه شهر بصورت قبرستان خرابه ای در آمده و در كوچه ها و خیابان های آن گند و كثافت از سر و روی آدم بالا می رود.[11]
در دنیا هیچ كشور مدعی دموكراسی وجود ندارد كه دولت بتواند در امور شهرداری های آنجا دخالت كند. باید این سد منحوس كه ساخته و پرداخته رضاخان است، در هم شكسته شود و شهرداری كار خود را شروع كند و شهر را از تبدیل شدن به یك خرابه نجات دهد.
ما در مسئله آب دیدیم كه كمیسیونی كه خیلی ساده انتخابش كردیم، توانست چندین روز آب محلات مهم شهر را تامین كند. اگر این كار ادامه پیدا كند، می تواند نتایج بسیاری داشته باشد. كارهای دیگر نیز بر همین قرار است.
باید همت كرد و كار كرد. از وزارتخانه های تهران كه در دست خائنین است باید یكباره قطع امید كرد. علاوه بر این در اثر شرایطی كه مرتجعین بوجود آورده اند، سراسر ایران در حالت هرج و مرج است. در اصفهان و شیراز و شهرهای جنوب كشور نیز مانند مازندران و گرگان آشوب و شورش هایی شروع شده است. حتی دولت قادر به جلوگیری از آشوب ها در خود تهران نیست. هرچند كه حكومت نظامی اعلام شده و دیده شدن در ساعات پس از ساعت ده در شهر ممنوع گشته است ولی حفظ مال و جان مردم ناممكن شده است.
فرقه دموكرات آذربایجان در چنین شرایطی، با انتشار بیانیه ای فعالیت خود را آغاز كرده است. در مدتی كه كمتر از یك هفته نیست، آرامش عمیقی در شهرمان و در همه آذربایجان مشاهده می شود. گویی خلق یك مركز ثقل، یك پناهگاه پیدا كرده است. اعمال مخل امنیت عمومی ساكت گردانیده شده و عناصر شلوغ كن سرجایشان نشانده می شوند.
اكنون از نظر امنیت و آرامش، آذربایجان از تمام جای ایران خیلی جلوتر است. فرقه این موفقیت را به فال نیك گرفته سیاست صلح و امنیت خواهانه خود را ادامه خواهد داد.
بیانیه تاثیر بسیار عمیقی در خارج [از آذربایجان] بجا گذاشته است. دشمنان ما، بخصوص مستبدین پایمال كننده حقوق خلق های ایران ـ که در تهران نشسته اند- آن را خوانده و به لرزه در آمده اند.
ما با بوجود آوردن حزبی بزرگ به جهانیان ثابت خواهیم كرد كه لیاقت و قدرت آن را داریم كه خانه خود را بدون کمک بیگانه اداره كنیم. ( ابراز احساسات شدید حضار)
من نمی خواهم درباره حزبمان زیاد صحبت كنم. این اندازه می توانم بگویم كه حتما بیانیه مان را خوانده اید و تاثیر عظیم آن در آذربایجان را از اینجا می دانید كه، از شلوغی و هرج و مرجی كه سراسر ایران را فرا گرفته، اینجا اصلا خبری نیست. خواه در شهرها و خواه در دهات، مردم به حزب اعتماد می كنند و شعارهای حزب در باره امنیت را با حسن نظر استقبال می كنند. در ایران که مانند دریا در تلاطم است، آذربایجان حكم یك جزیره ساكت و آرام را دارد.
بیانیه مان در تهران مانند بمبی سر و صدا كرده است. علیرغم توزیع بسیار كم بیانیه در آنجا، در زمان بسیار كمی توجه خلق را به خود جلب كرده است. تحت تاثیر آن، كابینه صدر- كه خود را بزور به خلق ایران تحمیل نموده – متزلزل گشته است و نمایندگانی كه نوكران پست ارتجاع اند دست و پای خود را گم كرده اند.
بسیار محتمل است كه در نتیجه ضربه ای كه زده ایم، كابینه صدر سقوط كند و بجای آن موقتا یك كابینه محلل و یا كابینه ای آزادیخواه بر سر كار آورند. ولی این بچه گول زنك ها نمی توانند ما را اغفال كنند. ما برای آنكه بتوانیم آزادی را نه برای سه چهار روز، بلكه برای همیشه تامین نماییم، باید مركز ثقلی را كه در اینجا بوجود آورده ایم حفظ كنیم و آن را مانند مشتی بر بالای سر مرتجعینی كه در مركز برای نابودی آزادی می كوشند نگهداریم.
علاوه بر این ، آرامش و امنیتی كه پس از آغاز فعالیت حزب ما بوجود آمد نشان داد كه خلق ما لیاقت آن را دارد كه خود را اداره كند.
ما هنوز فرصت انتشار مرامنامه مان را پیدا نكرده ایم. آن را در کنگره حزبمان – كه در آینده نزدیک فراخوانده خواهد شد – تصویب كرده و به اطلاع عموم خواهیم رساند. ولی با این همه مقاصد اساسی مان از مردم مخفی نیست. ما آن را در بیانیه مان با زبانی ساده باز گو كرده ایم.
ما باید در درجه اول امنیت را برقرار کنیم و سپس انجمن ایالتی را – بعنوان یک مرکز ثقل- جهت اداره نهضت ملی مان و تامین آزادی ایران بوجود آوریم.
وظیفه فرقه چیز دیگری است. آن را نمی توان جایگزین دولت و حکومت کرد. فرقه تلاش می کند چشم مردم را باز کند، آن ها را زیر نظم مستحکمی در آورد و از این طریق منافع عموم را تامین کند. اداره امور حقوقی، فردی و اجتماعی مردم وظیفه سازمان دولت است. شکل این تشکیلات انجمن های ایالتی و ولایتی خواهد بود.
اختیارات انجمن های ایالتی بسیار گسترده است. آن ها می توانند در تمام امور ادارات دولتی دخالت [رسیدگی] کنند و مسائل مالی فرهنگی و بهداشتی ایالت را مستقلانه بررسی نمایند و در این زمینه ها تدابیر جدی اتخاذ نمایند.
قانون اساسی به همه خلق های ایران، از جمله خلق آذربایجان این اختیار را داده است. می دانید که انجمن آذربایجان نقش بزرگی در تاریخ مشروطیت ایران بازی کرد. از شرکت کنندگان آن انجمن خوشبختانه آقای رفیعی (نظام الدوله) در این مجلس تشریف دارند. خود ایشان هم از جمله موسسین حزبمان هستند. آقای مستشارالدوله هم از اعضای این انجمن تاریخی هست.
خود این شخصیت ها شاهد زنده و سند و برهان محکم آن حقوق و اختیارات وسیعی هستند که ما مردم آذربایجان [در انقلاب مشروطیت] بدست آورده ایم.
می خواهم حقیقت بزرگی را با شما در میان بگذارم. معروف است که می گویند: «حق را باید گرفت. آن را نمی دهند.» بنظر من این شعار کامل نیست. بنظر من شاید گرفتن حق کار آسانی باشد، ولی باید بتوان آن را حفظ کرد.
اگر مشروطه خواهان قهرمان ما به این نکته توجه می کردند و اغفال نمی شدند، اکنون آذربایجان و یا شاید کل ایران یکی از کشورهای بسیار آزاد و بسیار دموکراتیک جهان بود و این فقر و فلاکت و گرسنگی و بدبختی دامنگیر ما نمی گشت.
مردم آذربایجان چهل سال قبل با تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی رشد و استعداد سیاسی خود را نشان داده است. [اکنون] فرقه ما این بلوغ و شایستگی را به جهانیان اثبات کند و موانع موجود بر سر راه [تشکیل انجمن ها] را از میان بر دارد.
دموکراتیسم مترقی تربن و عالی ترین تفکر است. ما باید بکوشیم آن را به تمام معنی عملی کنیم. ما با تمام نیرو کوشش خواهیم کرد که همه افراد ملت بتوانند در امور دولت مداخله کند و اراده هر فرد بتواند در سرنوشت کشور موثر واقع شود.
گذشته از این، اصلاحات بزرگی را در پیش داریم. در وحله اول باید اختلافات موجود میان دهقانان و ارباب ها را به طرز عادلانه ای حل و رفع کنیم.[12] سپس مسئله فرهنگ و بهداشت است که به نظر ما از مسائل بسیار مهم است. ملتی که فرهنگ و بهداشت نداشته باشد، قادر به حفظ استقلال، حیات و آزادی خود نخواهد بود.
من در یکی از نطق های گذشته ام ـ زمانی که فرانسه هنوز تحت اشغال نیروهای آلمان قرار داشت، در همین مکان گفته بودم که ملت فرنگ [فرانسه] زنده خواهد ماند و حیات خود را در آزادی ادامه خواهد داد. این پیغمبری نبود. من از فرهنگ، مبارزات تاریخی، دانش و بهداشت آن ملت مدنی [متمدن] کاملا اطلاع داشتم.
یکی از بزرگترین آرزوهای ما باسواد شدن عموم خلق است. یک خلق با سواد و تندرست در برابر ستم و فشار سر خم نمی کند. فرق بزرگ میان انسان ها و حیوانات نیز در همین است.
انسان مخلوقی اجتماعی است؛ تنها زندگی نمی کند؛ هدفش فقط تامین زندگی شخصی خودش نیست. انسان به خاطر جامعه زندگی می کند و بهمین جهت باید منافع اجتماع را بر منافع شخصی خود ترجیح دهد.
اگر هر کس تلاش می کرد که گلیم خود را از آب بیرون بکشد، شخصیت های بزرگ، قهرمانان فداکار و انسان های رشیدی که جان خود را در راه وطن و ملت فدا کردند، بوجود نمی آمدند. این فداکاری فقط محصول دانش، فرهنگ و تشکیلات است. ما باید عادت کنیم که منافع توده مردم را بر منافع خود ترجیح دهیم و از این طریق خلقمان را از فلاکت آزاد کنیم.
افتخار و سربلندی در ثروت و مکنت و زندگی شخصی نیست. انسان های سربلند جهان عموما کسانی بوده اند که به مردم خدمت کرده اند. باید جوانان مان را با این روحیه تربیت کنیم: اگر می خواهی افتخار و شرف بدست آوری، به خلق خدمت کن. این را همه باید بدانند و مزه افتخار ناشی از این کار را بچشند.
ما می توانیم از تاریخ خیلی حرف بزنیم. گذشته ما سرشار از افتخار است. ولی این کافی نیست. افتخار و شرف را باید خودمان با دستان خود بچنگ آوریم. سخن حکیمانه سعدی باید درس عبرتی برای ما باشد:
میراث پدر خواهی علم پدر آموز، کاین مال پدر خرج توان کرد به ده روز
ما نمی توانیم تلاش های پدران خود را سرمایه خودمان قرار دهیم و خرج کنیم تا تمام شود. به جای آن باید از شجاعت، رشادت و فداکاری آن ها تقلید کنیم، راه آن ها را دنبال کنیم و مانند آن ها خود به افتخار و شرف نائل شویم.
یکی از مسائل مهم که فکر ما را بخود مشغول می کند، مسئله زبان است. مسئله زبان یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی برای ما آذربایجانی هاست.
مسئله فرهنگ را نمی توان با لاقیدی از سر باز کرد. زیرا حیات ملت وابسته به آن است. بدبختانه تا به امروز اداره کنندگان کشورمان این موضوع را سرسری گرفته و اهمیتی به آن نداده اند.
گذشته از این، آذربایجان از نظر فرهنگ و معارف وضع خاصی دارد. اهالی [آذربایجان] از قرن ها پیش به زبان معینی حرف زده اند. کسانی که می خواهند این زبان را با تدابیر ساده و خشن عوض کنند، دلیل قانع کننده ای [برای اینکار] ندارند.
تحمیل یک زبان بیگانه به یک کودک شش- هفت ساله که تازه به حرف زدن افتاده، یک جنایت است. متخصصین تعلیم و تربیت عصبانیت اکثر آذربایجانیان را نتیجه این موضوع می دانند.
ممنوعیت خواندن و نوشتن به زبان مادری به معنی جلوگیری از تکامل فرهنگ است.
5 میلیون اهالی شهر و ده بجای خود، حتی کسانی که در مدارس محلی تحصیل می کنند، نمی توانند تا آخر عمر زبان فارسی را درست تلفظ کنند.
قبل از آنکه رضا خان بر سر کار آید و سیاست درهم شکستن آذربایجان را شروع کند، تئاترهای ملی ما در آذربایجان به سرعت در حال ترقی بود. مردم، چه زن و چه مرد با کمال میل آثار هنرمندان مان را تماشا می کردند و از این طریق ملت ما از جهت اخلاق و معنویات نیز پیشرفت می کرد. درست از زمانی که زبان تئاتر ما را به زور فارسی کردند، سالن های نمایش نیز ناچار بسته شدند. زیرا اکثر مردم ما قادر به فهمیدن این زبان نیستند.
کسانی که [تکلم به] زبان [آذربایجانی] را مخالف وطن پرستی حساب می کنند، واقعا باید آدم های جاهلی باشند. زیرا این کار تازگی ندارد. هنوز هم واعظ های ما در مسجد و منبر مردم را با زبان مفهوم مردم، یعنی با زبان آذربایجانی به انجام فرایض دینی فرا می خوانند. ما از مخالفین زبان آذربایجان می پرسیم: چه قباحتی اینجا هست. چرا از یک زبان می شود در منبر استفاده کرد ولی در مدرسه نه؟
وانگهی مسئله خواندن و نوشتن به زبان آذربایجانی تازگی ندارد. چهل و چند سال پیش افتخار فرهنگ ایران، حاج میرزا حسن رشدیه در مدرسه ای که در تبریز تاسیس کرده بود، دوره ابتدائی را به زبان مادری تدریس می کرد. کتابی که او در آن هنگام تالیف و منتشر کرد، اکنون در دست ماست. گذشته از این، تعداد افرادی که در این جا خواندن و نوشتن را با زبان مادری شروع کرده اند، کم نیستند.[13]
شنیده ایم که آقای فیوضات و آقای رضا زاده شفق زمانی به این زبان در مدارس آذربایجان تدریس کرده اند.
گذشته از اینها من در دهات و شهرهای کوچک معلمانی را دیدم که به این زبان [یعنی زبان فارسی] خطاب به دهقانان و اصنافی که زبان فارسی نمی دانند، در موضوع فرهنگ سخنرانی می کردند. خشن ترین شکل این کار را سال گذشته در سلماس دیدم. من کلمه سلماس را عمدا بکار می برم. زیرا ما ارادتی به شاپور علیرضا نداریم . کلمه شاپور جنایات اخلاقی این فرد را در پیش چشم مجسم می کند. خیابان ستارخان را خیابان پهلوی نامیدن گوش های ما را می خراشد و روحمان را می آزارد. در تبریز نمی شود خیابانی را به اسم رضاخان ـ جلاد آذربایجانی ها- نامگذاری کرد.
این خیابان را مردم تبریز بنام قهرمان ملی خود ستارخان نامیده اند. پستخانه ما باید یکبار این را بفهمد و نامه های ارسالی به آدرس [خیابان] پهلوی را پس بفرستد. در تبریز خیابان پهلوی وجود ندارد. بزرگترین خیابان تبریز بنام سردار بزرگ ما است و به این نام باید شناخته شود.[14]
در آخر باز تکرار می کنم. ما به استقلال ایران کاملا علاقمندیم. دادن وجبی از خاک آن به دیگران بهیچ عنوان در میان نیست. آنچه ما می خواهیم حقوق داخلی و مختاریت فرهنگی است. مسئله زبان جزئی از این [مختاریت] است.
ما همانطور که در بیانیه مان گفته ایم، در فکر آن هستیم که امور خانه خود را خود اداره کنیم و در این راه با تمام نیرو تلاش خواهیم کرد.
آنان که می خواهند خلق های ایران را در اسارت نگهدارند باید بار دیگر متوجه این نکته باشند.
(نطق آقای پیشه وری که تاثیر عمیقی در حاضرین بجا نهاده بود، با ابراز احساسات شدید و کف زدن های طولانی خاتمه یافت.)
روزنامه آذربایجان. دوره دوم، شماره 4 (یکشنبه 25 شهریور)، شماره 5 ( دوشنبه 26 شهریور)، شماره 6 (سه شنبه 27 شهریور)، شماره 7 (چهارشنبه 28 شهریور)، شماره 8 (پنج شنبه 29 شهریور)، شماره 10 (یکشنبه اول مهر)، شماره 11(دوشنبه 2 مهر)، شماره 12 (سه شنبه 4 مهر)
بر گردان توسط سیروس مددی