هنرمند بنام خلق آذربایجان درگذشت
خاکساران جهان را تو به حقارت منگر
توچه دانی که در این گرد سواری باشد
بیوک آقا شکورزاده مراغه ای نوازنده بنام آذربایجانی که اورا شیدای زمانه نیز گفته اند، بدلیل نا رسایی کلیه در 28 دیماه 1392 در سن 80 سالگی در بیمارستانی در همین شهر در گذشت. این نوازنده چیره دست و بزرگ تار مانند بسیاری از هنرمندان و صاحبان فکر و اندیشه در تنگدستی و مهجوریت زندگی کرد. غمی در دل داشت که به هیچ کس نگفت. تنها دوست صمیمیش یک سازنده تار در مراغه بود.
سال ۱۳۷۲ علیرضا انصاریان مستندی از زندگی بیوک آقا به نام “زخمه بر زخم” می سازد که این مستند برای اولین بار نام بیوک آقا را در خارج از شهر مراغه مطرح می کند و پس از آن هنرمندان مطرح داخلی و خارجی برای دیداش به مراغه سفر میکنند. استاد محمدرضا شجریان هم در ۱۸ شهریور ۱۳۸۹ در نامه ای برای بیوک آقا چنین نوشت:
هنرمند دلسوخته و عزیز، جناب بیوكآقا شكوریمراغهای
فرهادوار در شهر و بیابان به دنبال معشوقت كه انسانیت بود گشتی و كمتر یافتی. اما در گوشه تنهایی بود كه به گنجینه وجود خودت رسیدی كه بیهمتاست. بدان هستند هنردوستانی كه گنج هنر را در ویرانسرای دلهای هنرمندانی چون تو میجویند و پیدا میكنند. بینیازی، پاكی، سادهدلی و هنر عمر به پایش سوخته تو ستودنی است و تقدیر میشود، سلامت و سرافراز باشید. احترام صمیمانه مرا بپذیرید 18شهریور 1389
شایان ذکر است که در تاریخ های ۱۶ و ۱۷ تیرماه سال ۱۳۹۱ کنسرت بیوک آقا با همراهی احمد آذرپیرا در حضور همایون شجریان و با استقبال دوستداران این هنرمند در شهر مراغه برگزار شد.
مجید پازوکی از دیدارش با بیوک آقا می نویسد:
حوالی ایستگاه راه آهن مراغه در یک حمام قدیمی او را یافتیم، میگفتند یکی از پاتوقهایش اینجاست. خمیده قامت و در خود فرو رفته و نهان از چشم آشنا و غیر گویی غم همه عالم را یکجا در نگاه مبهوت اما نافذش نهفته داشت.
وقتی بر دستان تکیده و پر شکنجش بوسه زدم همانگونه که بر نقطه ای نامعلوم برروی زمین خیره شده بود از زیر پلکهای متورم خود نگاهی بمن انداخت و کلماتی نامفهوم و گنگ بر زبان آورد، دعاگونه و یا دعوتی برای همراه شدن با او در غذای ساده ای که میخورد و قراری برای عصر همانروز که برایمان بنوازد که نه، معجزه کند!
بیوک آقا شکورزاده مراغه ای بیش از هشتاد سال عمر دارد و از ده سالگی تار نواخته است، تاری که گاه نواختن چنان در اغوشش جای میگیرد که نمیتوان میان این دو تمایزی قائل شد، عاشق و معشوق به یگانگی میرسند و عشق نغمه ها آغاز میکند… آنروز هم در باغی دنج و دلنواز به انتظار نشستیم تا بیاید و آمد. برروی تختی چوبی نشست و مطربی اغازکرد «تاکه عشقت مطربی آغاز کرد» گاه چنگم گاه تارم روز و شب. او براستی بداهه مینواخت در آن و در لحظه بی هیچ تکرار و تکلفی و دستان نحیفش چنان با سرعت بر سیم های ساز فرود میامدند که جز موج مضرابها و نغمه ها هیچ نمیدیدم و اشکی که در این غم سالها و ماهها پرده داری میکرد و از حد و جهان ندیدم.
به حال این پیر چنگی غبطه ها خوردم، بزرگا مردی که علیرغم نامرادیهای روزگار و واستاندن همسر و کودکی خردسال از او، همچنان با آن میسازد و صبوری پیشه میکند.
شیدایی ما «بیوک آقا» آنچنان که خود میپندارد و میخواهد میزد و در قید هیچ بندی نبود و تنها تعلق خاطر او کتابچه ای از رباعیات خیام است که هماره با خود همراه دارد و هر ازگاه ابیاتی از آن برلب جاری میسازد «خیام اگر زباده مستی خوش باش».او همانگونه که دوست میدارد گاهی اوقات کفشهای لنگه به لنگه بپوشد، یا دمپایی و یا در کنسرت نکوداشتش جورابها را برروی شلوار خود بکشد و از کتش بعنوان زیرانداز استفاده کند و یا هرجا که دوست دارد می خواهد بخسبد و بنشیند، چه در ایستگاه راه آهن یا راهروی یک حمام قدیمی و یا اتاقکی کوچک در یک مغازه عکاسی؛ همانگونه نیز بی هیچ آداب و ترتیبی مینوازد و میخواند با تسلطی شگرف بر موسیقی ردیف ایرانی و مقامات آذری «براستی در لحظه و بداهه میخواند» ای گل محمدی من تشنه بوییدن تو هستم، چنانکه زمین خشک تشنه باران !!!
درعین حال و در همه حال با بزرگ منشی مثال زدنی اش کاملا متوجه مهمانانش که از دور و نزدیک و حتی کشورهای دیگر به دیدنش میایند نیز هست و برای پذیرایی و آسایش ایشان به اطرافیان خود گوشزد میکند.
این روح ساده اما بلند و نجیب و آزاده، آنروز چنان آتشی در دلم افروخت که روزهاست از او دور شدم اما بجرات میگویم شاید تا مدتها نمیتوانم و نمیخواهم که نغمه و ساز دیگری بشنوم.