آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

صابیر عمی

صابیر امراهی صابیر / صابیر نبی اوغلو

صابیر امیراف

کئچر عمور

کئچر زامان

گالار سنین یادین

بیزیم اوره گیمیزده هر زامان

مقدمه :

یولداش ” صابیر امراهی صابیر / صابیر امیراف / صابیر نبی اوغلو ” 21 آذر حرکاتین ایشتیراکچیسی، ایفتیخارلی آذربایجان دمکرات فیرقه سینین رهبرلریندن اولان، خالقیمیزین گورکملی عالیم، دانیشمند، ادبیات شوناس، شومالی آذربایجاندا میللی علملر آکادمییاسینین عضوو، تدقیقاتچی، فیلولوگیا علملر دوکتوری، 2014 ایلین یون آیینین 7 سینده اوز دونیاسینی دئیشدی.

او آغیر گونلرده، بیر سیرا عزیز و حورمتلی هموطنلریمیز، بو ایتگیده، کی سوزون اصلی معناسیندا، آنجاق صابیر عمینین عایله سینه دگیل، خالقیمیزین اوتایلی بوتایلی حیصه سینه عاید اولان ” بویوک ” بیر ایتگیدیر، بیزیم له شریک اولوب، اوز همدردلیکلرینی بیلدیردیلر.

محض بو مووضوعا عاید، من نادیر امراهی صابیر، آذربایجان دمکرات فیرقه سینین عضوو، صابیر عمینین گارداشی اوغلو و کوره کنی اولاراک، عایله میزین طرفیندن، اوتایلی و بوتایلی عزیز هموطنلریمیزه، فیرقه میزین رهبرلیگینه، اوز مینتدارلیگیمیزی بیلدیریب، هاممیمیزا، خالقیمیزین خوشباختلیگ یولوندا آپاریلان موباریزه و فعالییتلریمیزده، اوغورلار آرزو ائدیب و قدردانلیک اوچون، آشاقیداکی کیچیک یازینی، سیزین هامینیزا تقدیم ائدیرم.

قید ائتمه لییم کی، بو یازی آذربایجان تورکجه سی دیلینده دئگیل، فارس دیلینده یازیلیب و بونون سببیده، آنجاق آسیمیلاسیا پروسسی و … دیر !!!.

بونا گوره، عزیز اوخوجولاردان، خواهیش ائدیرم کی، بو یازینین ” دیلی ” دئگیل، اونون مضمونونا دیققت ائدسینلر.

صابیر عمی !!!!!

شاید برای خیلی ها ( از جمله خود من ) تعجب آور باشد که من، بسیاری از حوادث زندگی ام ” از سن سه سالگی ( 3 سالگی ) ” به بعد را به یاد دارم.

من در سال 1339 / 1960 در تهران در یک خانواده ” فیرقه چی ” کارگری آذربایجانی بدنیا آمده ام و وقتی با مادرم یا دیگر اعضای خانواده ام، در مورد حوادث پنجاه سال پیش صحبت می کنم و بسیاری از رویدادهای آن سالها را برایشان بازگو می کنم، مثلا مادرم، بسیار شگفت زده می شود و در ابتدا باور نکرده، فکر می کند که شاید من شوخی می کنم و از یک نفر دیگر در مورد این حوادث پرسیده ام و اینطور وانمود می کنم که خودم این موضوع را به یاد دارم، اما پس از صحبت و تعریفهای بیشتر من از حوادث اتفاق افتاده، قبول می کند که حتما باید ” حافظه ایی خوب و قوی ” داشته باشم.

این مسئله، واقعا هم همینطور است و من بسیاری از ” حوادثی ” که در پنجاه سال پیش در منزل ما و در اطراف من اتفاق افتاده است را، بخوبی بیاد دارم.

یکی از این حوادث پنجاه سال پیش که مثل روز روشن در یادم من مانده است، رسیدن نامه ایی از باکو، از طرف ” صابیر عمی ” بود، صابیر عمویی که در اوائل سال 1325 به باکو رفته بود و پس از حوادث 21 آذر سال 1325 مجبور به ماندن در باکو و تن دادن به ” مهاجرت اجباری ” شده بود.

براستی یکی از بزرگترین حوادث زندگی ما در آن دوران ( دهه های چهل و پنجاه ) رسیدن یک نامه، عکس و یا خبر و … از صابیرعمی بدست ما بود.

هیچوقت یادم نمی رود که وقتی یک چنین نامه ایی از صابر عمو بدست ما می رسید و مثلا پدرم در منزل نبود ( که معمولا هم نبود، چه می بایستی ساکنان تهران را با اتوبوس شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، از اینطرف شهر به آنطرف شهر جا به جا می کرد ) من به همراه برادرانم و گاهی اوقات هم مادر و خواهر بزرگم راه می افتادیم و با خوشحالی تمام می رفتیم تا پدرمان را پیدا کنیم و ” صابیر عمینین کاغاذینی ” را نشانش دهیم و خوشحالش کنیم.

طبیعی است که من در آن زمان، هیچوقت صابر عمو را ندیده بودم اما صابیر عمی، با وجود این که ” جسما ” در بین ما حضور نداشت، ولی به معنای واقعی کلمه، واقعا یک ” عضو خانودۀ ما ” بود و روزی نبود که من لغت ” صابیر ” را از دهان پدرم نشنوم.

لغتهای ” صابیر / پیشه وری / غلام یحیی / میللی حکومت ” لغتهایی هستند که من برای اولین بار در زندگی ام از پدرم شنیدم.

پدرم، زنده یاد ” نوروز امراهی صابر ” که در زمان آذربایجان میللی حکومتی، افسر مالیات بود و عضوو ” فداییلر دسته سی و … ” آنطور که خودش برایم تعریف می کرد، با زنده یادان ” ژنرال غلام یحیی دانشیان و ژنرال جعفر کاویان ” کار می کرد و …، برادر بزرگ صابیرعمی بود و پس از حوادث 21 آذر سال 1325 او نیز مثل صدها هزار نفر مجبور به مهاجرت اجباری از تبریز به تهران و … شده بود و بیش از 30 سال بود که برادر کوچک خود ” صابیر ” را ندیده بود و همیشه در غم حسرت دیدن او می سوخت و به همین علت هم، هر روز در منزل، به شکلی از اشکال، صحبت را به طرف ” صابیر ” می کشاند و در مورد او و … صحبت می کرد و …، تا این که بالاخره پس از 30  سال، یک روز دوران این دوری به سر آمد و پدر و مادرم توانستند در سال 1356 توانستند از ” هفت خوان حکومت شاه ” بگذرند و به باکو رفته و ” صابیر عمی ” را ببینند.

من در آن سالها، دو یا سه سالی بود که در آلمان زندگی می کردم و خود نیز از نزدیک با درد و بیماری ” هیجران خسته سی ” آشنا شده بودم و با وجود این که از ایران دور بودم، ولی در جریان این سفر بودم و لحظه ایی را که پدرم با افتخار و خوشحالی تمام از باکو به من در آلمان تلفن زد و پس از سلام و احوالپرسی کوتاه، بلافاصله گفت که ” …آلا، گل وئریم صابیرنن دانیش ” را بخوبی بیاد دارم.

واقعا لحظه عجیبی بود !!!!.

من در آن لحظه، بخوبی پایان دوران غم پدرم را از صدای پدرم شنیدم، این احساس، احساسی است که شاید فقط آنهایی که درد دوری از وطن و عزیزان خود را کشیده باشند، بتوانند آن را حس کنند.

اما واقعا عجب سرنوشتی !!!!! عجبا !!! آخر این چه سرنوشتی بود که ما دچار آن شده بودیم … ؟؟؟.

اول پدربزرگم، پدر پدرم ( نبی بابا ) برای امرار معاش خانواده خود، مجبور به مهاجرت ناخواسته و اجباری از ” مشکین شهر/ کلیبر به باکو و شوشا و آغ دام ” شده بود و در آنجا با مادر بزرگم، مادر پدرم ” تاجی ماما ”  ازدواج کرده و ماحصل این وصلت، سه پسر به نامهای ” فتاح، نوروز، صابیر ” می شود، بعد در سال 1937 / 1316 باز یکبار دیگر، همه خانواده از آغ دام و شوشا مجبور به بازگشت مجدد به ایران می شوند و باز در سال 1946 / 1325 یکبار دیگر ” صابر عمو ” به تنهایی، مجبور به مهاجرت ناخواسته و اجباری دوم می شود.

براستی آیا این سرنوشت، یک ” تراژدی ” نیست ؟؟؟؟.

آیا چنین سرنوشتهایی، در همان نسل اول و چند نسل آینده، از خود ” آسیبهای روحی روانی ” برجای نمی گذارد ؟؟؟؟.

این مسئله البته، فقط مختص خانواده و فامیل من نبود، صدها هزار نفر از آذربایجانیها و … نیز دچار این سرنوشت شده بودند.  

به هر حال، اینک گویا نوبت من رسیده بود که به مهاجرت ( البته دلبخواه و نه اجباری ) به کشور آلمان بروم و به عنوان نسل دوم خانواده ام ” پرچم مهاجرت ” را برافراشته نگه دارم و شب و روز، در غم دوری پدر و مادر و خواهر و برادر و وطن و … بسوزم.

پدر مادرم، پدر بزرگم، آذربایجان خالق شاعیری، زنده یاد ” محزون ” که او و خانواده اش نیز دچار چنین سرنوشتی شده بودند، در کتاب خود ” هیجران خسته سی ” که نویسنده خلق آذربایجان و یکی از پایه های نثر و ادبیات معاصر آذربایجان جنوبی، زنده یاد ” گنجعلی صباحی / گنجعلی عمی ” نیز مقدمه بسیار زیبا و قدرتمندی برای آن نوشته است، در همان شعر اول این کتاب، به صورتی خیلی زیبا و گویا، غم هجران و دوری از وطن و عزیزان را، با زبان شعر اینچنین توصیف کرده است :

قیزارمیش لاله تک، باغریم سنین داغی فراقینده                                                               

گزر مجنون اولان کونلوم، گئجه – گوندوز سراغینده

گل ای هیجران ایله، حسرت گوزوم یولدا گویان دیلبر  

گزه ک بیر یئرده گلزاری، بهارین غنچه چاغینده

و …

و در آخر، این شعر را با این بیت به پایان می رساند که :

داها دیلشاد اولار محزون، بوتون دونیا اولا آزاد

اولنده اینتیظار اولمز آنا یوردون قوجاقیندا

بهرحال، سالها گذشت و چرخه زمانه، در سال 2003 برای اولین بار مرا به باکو رساند و من موفق شدم برای اولین بار در زندگی ام ” صابیر عمی ” را به آغوش بگیرم.

صابر عمو در آن زمان 77 سال سن داشت و به پیشواز من و مادرم به فرودگاه باکو آمده بود.

من پس از سلام و احوالپرسی و …، اولین سئوالم از صابیر عمی این بود :

صابیر عمی !! اولار گئداخ  فیرقییه ؟؟؟

و بلافاصله پس از جواب مثبت صابر عمی، از او پرسیدم :

اولار لاهرودینیده گوروم ؟؟؟

که صابیر عمی از من پرسید : سن لاهرودینی هاردان تانییرسان ؟؟؟

این را صابر عمو در اولین دیدارمان با ” یولداش امیر علی لاهرودی ” در دفتر فرقه مان در حضور یولداش لاهرودی نیز گفت، صابیر عمی به لاهرودی گفت که :

امیرعلی معلیم !!! بونون بیرینجی سئوالی مندن، بویویدور کی : اولار لاهرودینیده گوروم.

این واقعا هم همینطور بود، چه لاهرودی و …، برای من درست مثل پدرم، صابیر عمی و … می باشند، اینها افتخار خلق آذربایجان و گوهران گرانقدری هستند که جزو ثروت ملی خلق آذربایجان به حساب می آیند.

به هر حال، امروز 19 آگوست سال 2014 بیش از دو ماه است که صابیر عمی ” جسما ” دیگر در میان ما نیست، اما من بسیار خوشبخت هستم که توانستم 11 سال از محضر این انسان ” پاک، فداکار، مبارز، دانشمند و … ” کسب فیض کرده، بسیار درسها از او بیاموزم و خوشبختی ام دو چندان می شود وقتی که پس از غمی که به علت ” پرواز ” صابر عمو تمام وجودم را می گیرد و …، به خودم می آیم و می بینم که علاوه بر ” خاطرات، درسهای گرانقدر، تجربیات و … ” که در مکتب صابر عمو از او آموخته ام، به عنوان یک ” یادیگار از صابیر عمی ” دختر او ” آفت ” را نیز به عنوان همسرم، همیشه در کنار خود دارم و این ” حضور ” غم دوری از صابیر عمو را کمی برایم قابل تحمل تر می کند.

قوی اولوم سئوینمه سین، عمرونو وئرمیر بادا

ائل قدرینی جانیندان، داها عزیز بیلن لر

شیرین بیر خاطیره تک، قالاجاقدیر دونیادا

سئوره ک یاشایانلار، سئویله رک اولن لر

صابیر عمینین خاطیره سینه ابدی عشق اولسون !!!!

نادیر امراهی صابیر

2014/08/19   

Facebook
Telegram
Twitter
Email

بخش مربوط به مسئله ملی از کتاب: انقلاب ایران سال‌های  1978-1979/ آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار، انستیتوی خاورشناسی/ ترجمه. رحیم کاکایی

بخش شکل‌گیری ارگانهای قانون اساسی حکومت بازتاب مسئله ملی در قانون اساسی یکی از مسائل حاد سیاسی- اجتماعی که رهبری

ادامه مطلب