آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

شبه‌جزیره‌ای که معلمانش “حق ایاب و ذهاب و اسکان” ندارند

چهاردیواری‌های مخروبه‌ای که مدرسه نام دارند.

در منطقه‌ای عشایری که در مرز استان چهارمحال‌وبختیاری، خوزستان و کهگیلویه و بویراحمد واقع شده، شرایط به گونه‌ای است که معلمانش بدون دریافت حق ایاب و ذهاب و حقوق حداقلی بی‌ادعا مشغول خدمت کردن به دانش‌آموزان این مرز و بوم هستند.

یکی از معلمان مقطع دبیرستان که در منطقه محروم و عشایری “بارز و اوره” تدریس می‌کند، درباره شرایط این منطقه به خبرنگار ایلنا، می‌گوید: این منطقه دقیقا مرز استان چهارمحال‌وبختیاری، خوزستان و کهگیلویه و بویراحمد می‌شود و حالت شبه جزیره دارد و شرایط در اینجا به گونه‌ای است که از مناطق مرزی محروم‌تر و موقعیت مناسبی از لحاظ امکانات ندارد.

وی می‌افزاید: این منطقه حالت شبه جزیره دارد؛ یعنی سه طرف آن را آب محصور کرده‌است، یک طرفش که استان خوزستان است، موقع بارندگی باید با لنج رفت‌و آمد کنیم.

این معلم اضافه می‌کند: طرف دیگر آن که چهارمحال‌وبختیاری است، گردنه برف‌گیر و بارش‌های سنگینی دارد؛ در این منطقه تردد بسیار دشوار است و هنوز دارای گردنه خاکی است و آسفالت نشده ا ست. وی با اشاره به اینکه این منطقه خانه معلم ندارد، می‌گوید: معلمان مجبور هستند؛ اتاق اجاره کنند و وضعیت اتاق‌ها و خانه‌ها هم به صورتی است که حصار و دیوار مستحکمی ندارد و همچنین از دستشویی و حمام خوبی برخوردار نیست و ما اصلا از آن استفاده نمی‌کنیم. آشپزخانه هم به آن صورت ندارند و در حیاط باید کار شست‌وشو را انجام دهیم.

این معلم با بیان اینکه به دلیل دوری راه، کارها را با سایر همکاران تقسیم می‌کنیم، عنوان می‌کند: 3 روز یک سری از همکاران و 3 روز دیگر مابقی به این منطقه می‌روند؛ چرا که از خانه تا محل تدریس 240 کیلومتر فاصله وجود دارد.

وی درباره حقوقش توضیح می‌دهد: من با 8 سال سابقه امسال یک میلیون و 100 هزار تومان حقوق می‌گیریم و با وجود این شرایط سخت حق ایاب‌ذهاب و حق اسکان به ما تعلق نمی‌گیرد.

این معلم درباره هزینه‌های رفت و برگشت خود و سایر معلمان می‌گوید: هر هفته باید 50 هزار تومان برای رفت و برگشت بدهیم. هزینه‌های آنجا هم به جای خود و باید بابت اجاره اتاق‌ها 50 هزار تومان به بالا بپردازیم.

وی با بیان اینکه در این منطقه عشایر اسکان یافته هستند، می‌افزاید: مدارس ابتدایی، آجری و به طوری ساخته شده که اصلا روکش ندارد. مواقعی که باران می‌آید؛ مجبور هستند؛ برای جلوگیری از ورود آب به داخل کلاس از سفره و پتو استفاده کنند.

این معلم در پاسخ به این سوال که در این منطقه چه تعداد دانش آموز تحصیل می‌کنند، می‌گوید: در این منطقه عشایری 2 دبیرستان دخترانه و پسرانه وجود دارد و در مجموع 200 دانش آموز دختر و پسر در آنها تحصیل می‌کنند. البته این مدارس در دو شیفت فعالیت می‌کنند که یک شیفت راهنمایی و یک شیفت دبیرستان است.

وی ادامه می‌دهد: ما نه تنها در این منطقه تدریس می‌کنیم، بلکه در یک روستای دیگر که در نزدیکی این منطقه قرار دارد، رفت و آمد داریم. این منطقه “شوارز” نام دارد و 17 دانش آموز بیشتر ندارد و 5 -6 دبیر برای 17 دانش‌آموز در گرمای طاقت فرسا به آنجا می‌رفتیم.

این معلم معتقد است که مدارس موجود در این منطقه مدارس کپری محسوب نمی‌شوند، اما چهاردیواری‌هایی هستند که سقف ندارند و در واقع خانه‌های مخروبه اهالی هستند که اجاره شده و سقف آن با تیرچوبی پوشانده شده است.

وی درباره نوع رفت و آمد دانش‌آموزان و معلمان به این روستا می‌گوید: بچه‌هایی که از روستاهای دیگر به روستای “بارز و اوره” می‌آیند، سرویس ندارند، البته در گذشته هزینه سرویس را اداره آموزش و پرورش چهارمحال می‌داد، که دیگر پرداخت نشد و امسال نیز سرویشان وانت بود.

این معلم با اشاره به اینکه تا حدود 3، 4 سال برای رفت‌وآمد سرویس داشتیم که البته باز هم هزینه را خودمان می‌دادیم، ادامه می‌دهد: ما 19 نفر خانم و 15 نفر آقا هستیم و از وقتی سرویس برداشته شد، همکارانی که آقا هستند و ماشین دارند؛ ما را با خود می‌برند، اما هزینه را می‌گیرند. البته در بعضی مواقع نیز با وانت رفت‌وآمد می‌کنیم.

دردنامه ی یک فرهنگی ؛

غمگینی فعلاً در خانه ما سایه انداخته است ...

فرزند پسرم از دانشگاه آزاد تبریز در دکترا و رشته تحقیق در عملیات قبول شد . درد شکمم را فرا گرفت که خدایا چگونه خواهم توانست این همه شهریه کلان و سرسام آور او را نیز با حقوق ناچیز معلمی فراهم کنم ، چون فرزند کوچکترم نیز در دانشگاه آزاد به تحصیل مشغول است . فرزند پسرم در مورخه 22 شهریور 94 جهت ثبت نام و دانستن ازکم و کیف شهریه دکترا به دانشگاه آزاد تبریز رفته بود . شهریه ثبت نام برای ترم اول با 8 واحد فقط نظری هشت و نیم میلیون تومان می شد. ترم دوم نیز همین طور …

شاید جور کردن این 17 میلیون تومان شهریه دو ترم ممکن می شد و برای ترم سوم نیز تصمیم بر این شد که طلای زنم ( النگوها و گوشواره ) را بفروشم تا شهریه پایان نامه ترم سوم را تامین کنم .هر واحد پایان نامه بیش از یک میلون تومان شهریه دارد و با شهریه ثابت با لحاظ نمودن حداقل 10 درصد افزایش برای سال 95 حدود 15 میلیون برآورده کردم و 20 واحد پایان نامه بود ،حدقل سه ترم یا چهار ترم حداقل 15 میلیون تومان بایستی بدهم .

دیدم برای ترم های بعدی نیز باید ماشین و حیاطم را به فروش بگذارم تا نتوانم از نیمه راه برگردم . در این صورت زندگی ام واژگون می شد . از طرف دیگر در شرایط فعلی تضمینی نیست که بعد از فارغ التحصیلی فرزندم از دکترا جذب هیئت علمی دانشگاه های آزاد و یا پیام نور شود و با حق التدریسی نیز این همه هزینه کردن و از دار و ندار در آمدن به صرفه نبود در دوراهی مانده بودم در خانه گفتم نمی توانم نمی توانم والله نمی توانم هزینه شهریه ها را جور کنم . لذا نتوانستم فرزندم را در مقطع دکترا ثبت نام کنم .

غمگینی آن فعلاً در خانه ما سایه انداخته است...

ای گردانندگان امور، ای مقامات عالی، ای نمایندگان مدعی نمایندگی ملت، ای وزرا و …

به درد قشر حقوق بگیر نیز باشید .والله دنیا به هیچ کس نمانده است .من تعجب می کنم که شماها که فرزندانتان دارای مدرک دکترا از دانشگاه های آزاد هستند پول مشروع تان را برای دادن این همه شهریه از کجا تامین کرده اید ؟

با حقوق کارمندی نمی توان مخارج دو فرزند دانشجو در دانشگاه آزاد را تامین کرد . شاید همه می دانند که مملکت و مدرک دکترا گرفتن مال ثروتمندان است فقرا و فرزندان طبقه پایین توانایی مالی اخذ مدرک دکترا در کشور را ندارند چون نمی توانند این همه پول را در هر ترم به حساب غارتگران و تشنگان پول بریزند .

مقررات و مصوبات جاری برای فرزندان طبقه پایین و قشر کم حقوق بگیر ایجاد انسداد و محرومیت کرده است .

آنها نمی توانند در چنین نظام کاستی مدرک دکترا بگیرند ، چون پول ندارند پول پول پول . داشتن استعداد و مطالعه و قبولی از کنکور شرط نیست ، پول دار بودن شرط اصلی است .

در این مملکت ، استخدام شدن و شغل پایدار یافتن و صاحب منصب و مقام شدن و ارتقا، مال ثروتمندان شده است نه مستضعفین و امثال من بدبخت و بی پول و .. . این اجحاف بندگان در حق بدگان است .این قوانین و مقررات و مصوبات نمی تواند مورد رضایت خدا باشد و شاید شدیداً ظالمانه است و جلو پیشرفت فرزندان امثال من را گرفته است انسداد طبقاتی بدتر از این نمی شود.

خدایا به داد بیچارگان و پول نداران نیز برس و آنها را از این شرایط استضعاف ساختارمند رها کن ، چون غیر از تو پناهی نیست.

خاطره ای از استاد حبیب ساهر

از سیر نظام آموزشی کشور

شش ساله بودم که ملاباجی به من حروف خرچنگ قورباغه عربی را یاد داد.

به هشت سالگی که رسیدم، در یک مسجد نیمه تاریک در خدمت آخوند مکتب داری «علم» های جوراجوری آموختم. از جامع عباسی، غسل و طهارت، از احسن المراسلات قربان خاک پای جواهر آسای… و، عمده التجار، فخرالحاج…، از هرچه رود بر سرم چون تو پسندی رواست …، از تاریخ عجم، نخستین خدیوی که کشور گشود سر پادشاهان کیومرث بود.

غرض ، حرف های حمکت آمیزی را که از دهان ملا در می آمد حفظ کرده، مثل بلبل تکرار کردم… اما چقدر حیفا چطور می گویند؟ من خیلی علم خواندم ، اماحیف که ملا نشدم!

در ده سالگی به مسجد دیگری رفتم، در حضور آخوند مکتب دار علم دیگری، علم معرفت کردم! این آخوند دومی به اندازه همان اولی جلاد، بی حیا و طمع کار بود. مکتب هم مثل مکتب اولی، زندانی تاریک ـ روشن، نمناک و غم انگیز بود…

در آن زندان پوسیدیم، ولی «علم» آموختیم… سخن کوتاه کتک ها خوردیم، اشک ها ریختیم، ضرب زید عمرو یاد گرفتیم…

به دوازده سالگی رسیدم. برادرم مرا، در کنار رودخانه به مکتب جدیدی برد. نام آن مکتب مدارس متحده بود، کمپانی یک سید و دو ملا!

در مدارس متحده عینا همان هوای مکتب خانه می وزید: فلک وحشتناک بیداد می کرد!

در مکتب تازه، ادبیات فارسی و عربی و علوم ضاله یعنی جغرافیا و علم الاشیاء و حساب و هندسه تدریس می شد. ما از قلمروی این علوم آن قدرها هم فیض نیاموختیم… آخر، معلم ها هم مثل شاگردها کم سواد بودند!

روزها گذشت. پانزده ساله شدم. در ششکلان (محله ای در تبریز) مدرسه مبارکه محمدیه ـ برای تعلیمات متوسطه ـ باز شد. در آنجا مرا قبول کردند. یک سال بعد به حرم خانه زیبای ولیعهد قاجار نقل مکان کردیم. (توضیح: منظور کاخ محمدعلی شاه در تبریز است که به مدرسه تبدیل شده بود). حیاط مدرسه پر گل ودرخت بود. حوض مرمر و چشمه زلالی داشت. یک سال نگذشته درختها را بریدند، بوته های گل را از ریشه در آوردند، حوض مرمر را کور کردند! در همه جای حیاط شن ریختند…

ما را به صف استاندند.«یک، دو» گفته، مشق سربازی دادند…

در مدرسه مبارکه هم از زبان مادری چیزی به ما نیاموختند…

اول زبان روسی یاد می گرفتیم، از تهران دستور آمد، زبان فرانسه یاد بدهید.

روزها از پس روزها سپری شد. از مکتب ماذون شدیم؛

قاطی جوانان بی کار، بی پول، و آواره شدیم!

Facebook
Telegram
Twitter
Email