طنز پرداز پر آوازه ی ترکیه
«پدرم در ۱۳ سالگی از یکی از روستاهای آناتولی به استانبول آمد. مادرم هم وقتی خیلی بچه بود از روستای دیگری در آناتولی به استانبول آمد. آنها مجبور بودند سفر کنند تا یکدیگر را در استانبول ببینند و با هم ازدواج کنند تا من بتوانم به دنیا بیایم. دست خودم نبود، به همین خاطر در زمانی بسیار نامناسب، در کثیفترین روزهای جنگ جهانی اول یعنی سال ۱۹۱۵ در جای بسیار بدی به نام جزیره هیبلی، متولد شدم. آنجا ییلاق پولدارهای ترکیه در نزدیکی استانبول است و از آنجا که پولدارها نمیتوانند بدون آدمهای فقیر زنده بمانند، ما هم در آن جزیره زندگی میکردیم.»
عزیز نسین (مهمت نصرت) صد سال قبل 20 دسامبر 1915در اطراف استانبول در خانواده تنگدستی بدنیل آمد. پس از گذراندن مدرسه با اینکه شوق نویسندگی داشت، مجبور شد بدلیل نداشتن امکان تحصیل وارد نظام شود. تحصیلا ت نظامی را در آنکارا به پایان رساند و افسر شد. او که از کودکی با رنج و اندوه مردم آشنا بود، دوست داشت دردهای مردم را به شکلی بیان کند. خود میگوید:
«از بچگی آرزو داشتم مطالبی بنویسم که اشک مردم را در آورد. با همین هدف داستانی نوشتم و آن را برای مجلهای فرستادم. سردبیر مجله آن را درست نفهمید و به جای گریه کردن، قاه قاه خنده سر داد، ولی بعد از کلی خندیدن، مجبور شد اشکهایش را پاک کند و بگوید: عالی است. باز هم از این داستانها برای ما بنویس.»
او که روحیاتش با نظامی گری سازگارنبود همیشه دنبال فرصتی بود که ارتش را ترک کند. در این باره گفته است:
«از بچگی آرزو داشتم نمایشنامهنویس شوم. در ارتش، واحدهای پیادهنظام، توپخانه و تانک داشتیم اما واحد نمایشنامهنویسی وجود نداشت. بنابراین به دنبال راهی برای خارج شدن از آنجا بودم و سرانجام در سال ۱۹۴۴ از ارتش آزاد شدم».
نسین در بیان طنزآمیز مشکلات روزمره و رنجهای عادی زندگی، سبکی ماهرانه و منحصر به فرد داشت که هر روز طرفداران بیشتری پیدا کرد: «خوانندگان کارهایم به بیشتر چیزهایی که برای گریاندن آنها نوشته بودم، میخندیدند. حتی بعد از آن که به عنوان طنزنویس شناخته شدم، نمیدانستم طنز یعنی چه. حتی هنوز هم نمیدانم. طنزنویسی را با انجام دادنش یاد گرفتم. خیلیها یک جوری از من میپرسند طنز چیست که انگار طنز یک نسخه یا فرمول دارد، تنها چیزی که من میدانم این است که طنز موضوعی جدی است.»
عزیز نسین با طنزی صادقانه و در عین حال شجاعانه به دفاع از حقیقت میرود، از حق مردم افتاده و ضعیف دفاع میکند و ارباب زر و زور را به باد طعنه و ریشخند میگیرد، با زبانی تندوتیز نارواییها و نابرابریها را به نقد میکشد و با شجاعت عاملان آنها را نشان میدهد. بیش از هر چیز دستگاه اداری، مقامات خودپسند و مدیران زورگو، دولتمردان بیشرم و زمامداران فاسد هدف طنز بیرحمانهی او قرار میگیرند. در شرایطی که نسین با طنز گیرا و گزندهاش محبوبترین نویسنده ترکیه شده بود، در زندگی بیش از ۲۰۰ بار به دادگاه احضار شد.
او در سال ۱۹۴۹ به خاطر نوشتن طنزی سیاسی، دو شاکی نامدار پیدا کرد: محمدرضا پهلوی، شاه ایران و ملک فاروق دوم، پادشاه مصر. آنها از عزیز نسین به دادگاهی شکایت بردند، طنزنویس نامدار محکوم شد و بیش از ۶ ماه در آنکارا به زندان افتاد
او بارها از طرف نیروهای امنیتی به تحریک قدرتمندان تهدید شد. قلم و نامش راسانسور کردند. به جانش سوءقصد شد، جان سالم بدر برد اما نزدیکترین دوستش صباح الدین علی قتل رسید. اما نزدیک به 6 سال در زندان بسر برد.
بیش از ۲۰۰ بار به دادگاه احضار شد. او در سال ۱۹۴۹ به خاطر نوشتن طنزی سیاسی، دو شاکی نامدار پیدا کرد: محمدرضا پهلوی، شاه ایران و ملک فاروق دوم، پادشاه مصر. آنها از عزیز نسین به دادگاهی شکایت بردند، طنزنویس نامدار محکوم شد و بیش از ۶ ماه در آنکارا به زندان افتاد.
او در زندگینامه خود نوشته است: «با بیش از دویست نام مختلف برای روزنامهها مطلب مینوشتم، از سرمقاله و لطیفه گرفته تا گزارش و مصاحبه و داستانهای پلیسی. همین که صاحب روزنامه متوجه میشد یک نام مستعاری مال من است، نام دیگری اختراع میکردم».
عزیز نسین نویسندهای پرکار بود، در طول زندگی بیش از صد کتاب داستان و شعر و نمایشنامه منتشر کرد. نثر او را یکی از زیباترین و روانترین جلوههای ترکی نو میدانند، که زبان ادبی را تا حد ممکن به شادابی و سرزندگی زبان مردم نزدیک کرده است. نسین تنها در میدان قلم صادق و صمیمی نبود، در زندگی نیز شهروندی شریف و پاکدامن بود که صلاح و بهروزی همنوعان خود را میخواست. او در سال ۱۹۷۲ نهادی به نام “بنیاد نسین” پایه گذاشت و وظیفه آن را یاری به کودکانی دانست که به دلیل فقر و محرومیت به تحصیلات مناسب دسترس ندارند. از آن زمان “بنیاد نسین” به هزاران کودک آواره کمک کرده است تا جایگاهی شایسته در جامعه پیدا کنند.
عزیز نسین در ۶ ژوئیه ۱۹۹۵، پس از یک جلسه کتابخوانی در ازمیر با ایست قلبی درگذشت.