آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

جهادگرایی…

فتگوی محسن متقی با دکتر فرهاد خسرو خاور

ماهنامه ایران فردا شماره 19 دیماه 1394

پس از حوادث آغاز سال 2015 که منجر به کشته شدن چند روزنامه نگار فرانسوی شد، این پرسش در غرب بار دیگر مطرح شد که ریشه این حرکت ها را در کجا و در میان چه قشری باید جستجو کرد؟ حمله کنندگان به روزنامه شارلی و کسانی که در جمعه شب 13 نوامبر حدود صد نفر را در سالن کنسرت موسیقی به قتل رساندند، مدعی پیروی از اسلام بوده و خود را مسلمان قلمداد میکنند. با این حرکت و به دلیل حضور پنج میلیون مسلمان در فرانسه رابطه میان اعمال این گروهها و ایدئولوژی اسلامی بار دیگر در ابعاد تازه ای مطرح شد و مسلمان نامیدن این گروهها باعث گسترش نوعی اسلام هراسی در فضای غرب و مخصوصاً جامعه فرانسه گردید و در ادامه، خود منجر به رشد گروههای راست افراطی در این جامعه شد. جدا از جنبه های سیاسی و حتی تبلیغاتی این حوادث میتوان گفت که شناخت جریان های جهادگرا امروز به دغدغه حوزه های فکری در غرب تبدیل شده است و در این میان کارهای فرهاد خسرو خاور از برجستگی خاصی برخوردار است. او از نخستین پژوهشگران فرانسوی بود که به اهمیت اسلام و نقش آن در جامعه فرانسه پرداخت و در چند کتابی که در سالهای 1990 در باب «اسلام جوانان»، «حجاب و جمهوری»، «نوشهیدان الله»، «اسلام در زندان»، «القاعده در پشت میله های زندان» منتشر کرد، حوزه های پژوهشی غرب را به بازاندیشی درباره جایگاه اسلام در جامعه فرانسه و بازخوانی رابطه دین با سیاست و مذهب با لائیسیته دعوت کرد. اما هشدارهای او گوش شنوایی نیافت تا اینکه حوادث سال 2015 باعث حساس شدن جامعه فرانسه جهت شناخت اسلام گردید و بازخوانی نوشته های او و مخصوصاً کتاب هایش درباره شهادت طلبی و مسائل اسلام در زندان برجستگی خاصی یافت. در چند سال گذشته نیز فرهاد خسرو خاور چند کتاب درباره ایدئولوژی جهادگرایی و رادیکالیزه شدن بخشی از جوانان مسلمان و روی آوردن آنها به گروههای جهادگرا منتشر کرده است که کتاب آخر او زیر عنوان «رادیکالیزاسیون» چند روز قبل از حادثه حمله به روزنامه شارلی اپدو یا هبدو منتشر شد. چند پرسش را در باب جهادگرایی و حرکت های افراطی گروهی از مسلمانان با فرهاد خسرو خاور در میان گذاشتم تا خوانندگان فارسی زبان، که امکان دستیابی به نوشته های او را ندارند، با دیدگاههای او آشنا شوند. امیدوارم که کتابهای او که به انگلیسی و فرانسه چاپ و به برخی زبانهای دیگر نیز ترجمه شده است، روزی به فارسی برگردانده شود تا شناخت اسلام در غرب جدا از هیاهوهای روزنامه نگارانه یا جهت گیریهای سیاسی، روشن شود. نوشته های فرهاد خسرو خاور مبتنی بر پژوهش های میدانی او و حاصل ساعت ها مصاحبه با بسیاری از مسلمانان افراطی است…

به عنوان اولین پرسش، برای صحبت کردن در فضای ایران یا غرب درباره جریان هایی چون القاعده، داعش، طالبان و بوکوحرام چه مفهومی میتواند این پدیده ها را بهتر توضیح دهد؟ عده ای از مفهوم بنیادگرایی، افراطگرایی، اسلامگرایی یا تکفیری استفاده کرده اند. خود شما در سالهای اخیر چندین کتاب درباره وضعیت اسلام و مسلمانان در جوامع غربی نوشته اید و آخرین کتاب شما تحت عنوان «رادیکالیزاسیون» به بررسی پدیده رادیکالیسم در کشورهای غربی یا جوانانی که از کشورهای غربی به کشورهای دیگر رفته اند، پرداخته است. اگر بخواهید این پدیده را نامگذاری کنید، از چه مفهومی استفاده میکنید؟

من از مفهوم «جهادگرایی» استفاده میکنم. ظاهراً در ابتدای امر روشنفکران و روزنامه نگاران مصری از آن استفاده کرده اند و اینطور نیست که کلمه «جهادیسم» (jihadism) یک کلمه غربی باشد. به نظر من این بهترین کلمه است، زیرا بر «جهاد» تأکید دارد. اما بنیادگرایی لزوماً بر جهاد تأکید ندارد، بلکه ممکن است تأکید آن بر رعایت امور شرعی مثل حجاب و… باشد و بنابراین از نظر من بنیادگرایی با جهادگرایی تفاوتهای مهم و بنیادینی دارد. میدانیم که ما سلفی های غیرجهادی هم داریم که با مسئله جهاد کاری ندارند، بلکه میخواهند با رسوخ در جامعه زمینه به وجود آوردن امت اسلامی را ممکن کنند و این کار را با دعوا (دعوت) و نه با جهاد انجام میدهند.

همان دعوت است، مانند ، » دعوا « منظور از «حزب الدعوه »؟

بله، دعوت به اسلام است. یعنی بیایید و با عضویت در گروه ما به اسلامی دعوت شوید که ما می گوییم. دیدگاه آنان درباره اسلام بسیار بسته است، اما جهاد نقش اساسی در آن بازی نمیکند. الآن در غرب هم کاملاً دارد اصطلاح jihadism جا می افتد، و از یکسو به معنی غرب ستیزی و رویارویی با فرهنگ غرب است و از سوی دیگر به مبارزه با مسلمانانی مشغول است که هم عقیده با دیدگاههای آنان نیستند. جهادگرایان جوهر دین را مبارزه خشونت آمیز دانسته و خشونت را از ارکان اسلام میدانند و حتی توحید را نیز بر مبنای خشونت توجیه میکنند. توحیدی که آنها تفسیر میکنند بر مبنای دیدی است که تقریباً از قرن هجدهم وارد شد و »الولاء والبراء « نام داشت. و به نوعی میتوان آن را به امربه معروف و نهی از منکر ربط داد. آنها میگویند اسلام از همان ابتدای امر به ما میگوید که با چه کسی باید دوست باشید و با چه کسی دشمن. تمام کسانی که موافق این نیستند که اسلام باید به عنوان یک پدیده اجتماعی، سیاسی، فرهنگی در همه جهان گسترده شود، دشمنان ما هستند و بنابراین، جهاد را به عنوان یکی از ارکان اسلام می شناسد. درحالیکه جهاد جزو ارکان اصلی اسلام نیست. آنها فکر میکنند که جهاد در رابطه مستقیم با رکن اصلی اسلام یعنی توحید است.

پس به نظر شما با توجه به جنبه خشونت گرای این جریانات، بهترین مفهومی که میتواند پاسخگوی فهم بهتر این پدیده شود، جهادگرایی است؟ درحالیکه خود جهاد هم در ایران و لااقل در سالهای قبل از انقلاب در میان روشنفکران مذهبی نقش مهمی داشت و در رابطه با شهادت مطرح میشد...

جهاد در اسلام تفکر بسیار پیچیده ای است و حتی برخی از عرفا با تکیه بر سخنی از پیامبر و تفکیک جهاد ا کبر و اصغر به دفاع از جهاد ا کبر که همانا جهاد با نفس است پرداخته اند. اما جهادگرایی آ ن چنانکه امروز در غرب و در میان گروههای جهادگرا در برخی از کشورهای اسلامی با آن روبرو هستیم، تنها بر جنبه جنگجویانه اسلام تکیه کرده و هیچ باوری به جهاد اکبر ندارد. آنان گمان میکنند که جهاد همین جهاد جنگجویانه با دشمنان است و این جهاد تدافعی را که در سنت هست، رد میکنند و میگویند ا گر جهاد تدافعی بود، اصلاً امپراتوری اسلامی به وجود نمیآمد و اسلام در دنیا پخش نمی شد. بنابراین اینها موافق این هستند که باید جنگید، اسلام را در تمام دنیا بسط داد، نه به صورت تدافعی، بلکه به صورت تهاجمی و جهاد بعد ذهنیتی و درونی ندارد، بلکه بعد بیرونی و تحمیل اسلام به همه جهان دارد.

با توجه به پژوهش های میدانی که کرده اید، به نظر شما چه عواملی بهتر میتواند سر برآوردن این گروهها را در فضای غرب یا در کشورهای اسلامی نشان دهد؟

به نظر من در این زمینه باید غرب را از کشورهای اسلامی جدا کنیم. به دلیل اینکه در کشورهای غربی این فرهنگ اسلامی رایج وجود ندارد و اسلام پدیده اقلیتی است. در اروپای فعلی ظرف نیم قرن گذشته، مسلمانان زیادی وارد شده و مستقر شدند و تعداد مسلمانان بین 12 تا 18 میلیون نفر تخمین زده شده و عدد 15 میلیون مسلمان، عددی است که خیلی از محققان روی آن توافق دارند. پس از نظر تعداد، کاملاً اقلیتی هستند. اینجا مسئله ای است که باید روی آن تأ کید کنیم. جهادگرایی در ابتدای امر تا حدودی در جهان شیعه و در رابطه با شهادت مطرح شد، ولی به هرحال یک پدیده سُنی است. یعنی 99 درصد کسانی که جهاد را به این صورت خشونت آمیز مطرح میکنند، سنی هستند. ایدئولوگ های این گروه از روشنفکران سنی هستند که آن را به وجود آورده اند مهمترین آنان ابو محمد مقدیسی، ابومصعب سوری، ابوقتاده، طرطوسی هستند که در این زمینه نوآوری داشته اند و همه هم عرب هستند. به جز مقدیسی که هرگز به جهان غرب نرفته، ا کثریت آنان در اروپا یا جهان غرب زندگی کرده اند وغرب را به طریقی میشناسند و یک نوع عکس العمل ضدغربی هم به صورت شدید در آنان هست.

حال سؤال این است که چه عواملی درغرب تأثیرگذارند؟ من وقتی میگویم غرب، منظورم بیشتر اروپاست. در آمریکا تعداد جهادگراها خیلی کمتر است. درست است که در آمریکا هم برناردینو که آمریکایی پاکستانی الاصل است وهمسرش بزرگشده عربستان سعودی بود، به خاطر دفاع از داعش چهارده نفر را کشتند، ولی اصولاً کشت و کشتارهایی که شده بیشتر در اروپا (فرانسه، انگلیس، اسپانیا و دیگر کشورها به شکل کوچکتر( است. اصل قضیه این است که اصلاً بعد فکری در آن مطرح نیست و حرکت این گروهها که در میانشان جوانان نسل دوم و سوم مهاجران آفریقای شمالی و یا برخی نومسلمانان مسیحی است نوعی وا کنش به زندگی سبک غربی است. به گمان من، یکی از علل ظهور این جریا نها زوال و یا از بین رفتن ایدئولوژیهایی است کهutopie – politic – imminent من نامش راگذاشته ام. یعنی یوتوپیاهای سیاسی ای که متأثراز ایدئولوژی های غیرمذهبی مانند کمونیسم یا فاشیسم بود. در سالهای دهه 70 ما شاهد رشد گروههای چپگرای افراطی هستیم که برای نمونه گروه ا کسیوم دیرکت در فرانسه و یا بریگاردهای سرخ در ایتالیا و یا گروه بادرماینهوف در آلمان است که همگی متأثر از جریان چپ بودند اما این گروهها از بین رفته ما شاهد نوعی خلا در ارتباط با ایدئولوژی های سیاسی و یا آرما نگرایی های سیاسی هستیم. و در چنین فضایی است که گفتمان اسلام جهادگرا با تأ کید بر جنبه های ضد امپریالیستی، ضدآمریکایی و ضداروپایی میخواهد چنین خلائی را پر کند.

آنها مسئله طاغوت را مطرح میکنند، چیزیکه در زمان انقلاب ما هم تا حدودی وجود داشت. طاغوت و غرب را مترادف میدانند، بین مستضعفین و مستکبرین تمایز میگذارند و به آن بعد ضدامپریالیستی میدهند. این برای جوانانی که میخواهند بجنگند و به نوعی تضاد خودشان را با جامعه نشان بدهند مؤثر است و آنان را جذب میکنند. موضوع دیگری که در غرب خیلی مهم است، به وجود آمدن نسل دوم و سوم فرزندان مهاجر است که نسل اولشان کارگران غیرمتخصص بودند که وارد اروپا شدند. در دهه 60 و 70 در فرانسه کارگران الجزایری، مرا کشی و تونسی، در انگلستان پاکستانی ها و بنگلادشی ها و هندی ها و در آلمان هم ترکها و مرا کشی ها بودند. در آن زمان صنعت اروپا در ماشین سازی، نساجی و… احتیاج به کارگران غیرمتخصص داشت، اما بعد از آن که دچار تحول و پیشرفت شدند، دیگر نیاز به کارگر غیرمتخصص نداشته و به کارگر متخصص نیاز داشتند. نسل دوم و سوم آنان نتوانستند تحصیلاتی کنند که در قالب آن وارد گروه کارگران متخصص شوند. بنابراین تحولات اقتصادی و تکنولوژیکی در جهان غرب، باعث شد این نسل ها که پدر و مادرشان سواد نداشتند، زبان فرانسه یا انگلیسی بلد نبودند و جنبه های منفی داشتند که قابل جبران نبودند، افرادی شوند که عمدتاً بیکار هستند. این مسائل اقتصادی و اجتماعی و همچنین روانی نقش اساسی داشته و مسائل فکری در این زمینه حداقل در اروپا، واقعاً نقش اساسی ایفا نمی کند. وقتی من در زندانها تحقیق می کردم، جوانی می گفت که ما باید جهاد کنیم، ولی نماز خواندن را نمی دانست و آگاهی چندانی از مبانی اسلام نداشت. او از خانواد های مغربی ) شمال آفریقا( بود که کاملاً رابطه اش با اسلام قطع شده بود.

پس انگیزه های دینی علل اصلی روی آوردن این افراد به جهادگرایی نیست؟

به هیچ وجه. اینها کینه ای نسبت به جامعه دارند و فکر میکنند که جایی در جامعه ندارند، از نظر اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی طرد شده اند. اسلام اینها نوعی سرپوش برای کینه توزی ای است که نسبت به جامعه دارند و من نام آن را » قدسی کردن کینه «گذاشته ام یعنی کینه ای که دارند به صورت قدسی مطرح میکنند و این اسلامی کردن بدون پدیده فرهنگی یا خداشناسی اسلام است.

این امر، من را به سوی پرسش تازه ای می برد که حداقل در فضای ایران مطرح است و آن رابطه بین بنیادگرایی و اصلاح طلبی دینی چیست؟ چون بحثی که در ایران مطرح شده که بنیادگرایی از دل اصلاح گرایی و روشنفکری دینی بیرون آمده است؛ روشنفکری دینی با تئوریزه کردن مفاهیمی چون جهاد، شهادت، انقلاب و… راه را برای بنیادگرایی و جهادیسم باز کرده است. به نظر شما رابطه ای بین بنیادگرایی و جهادیسم با روشنفکری و اصلا ح طلبی دینی وجود دارد؟

ببینید اینجا دو مسئله وجود دارد. اولاً اینکه بنیادگرایی با جهادگرایی تفاوتهای بنیادینی دارد. ا کثریت قاطع کسانی که بنیادگرا میشوند جهادگرا نمیشوند. در فرانسه چند سوءقصد مهم اتفاق افتاده است. از سال 1995 ، خالد کلکال، 2012محمد مهرا، سال بعد از آن مهدی نموش، و در ژانویه 2015 گروه برادران کواشی و کولیبالی و در 13 نوامبر هم گروههای مختلفی بودند که فرانسوی بلژیکی بودند. هیچ یک از این گروهها بنیادگرا نبودند، بلکه اسلام زدایی شده بودند، یعنی چیزی از اسلام از خانواده به آ نها منتقل نشده بود. بعداً اینها در رابطه با حوادثی که در کشورهای مسلمان رخ میدهد تحت تأثیر قرار میگیرند و یک نوع انسان شناسی برایشان شکل میگیرد که همان کارهایی که در غرب صورت میگیرد، با اینها هم میشود و کینه ای که نسبت به جامعه دارند، یک بعد جهانشمولی پیدا میکند. در بسیاری از مصاحبه هایی که من کرده بودم، جوانان می گفتند همانطور که ارتش اسرائیل با فلسطینی ها رفتار میکند، پلیس فرانسه هم با ما رفتار میکند، درحالیکه اصلاً اینطور نیست. من نام این را «ویکتیمیزاسیون» (victimization) گذاشته ام که باید یک ترجمه فارسی برایش پیدا کرد. یعنی اینکه مسائل روانی اجتماعی خودشان را به جامعه غرب منتقل میکنند.

نوعی احساس قربانی بودن…

قربانی بودنی که سعی میشود با استفاده از آنچه در جهان غرب اتفاق می فتد، به صورت اسلامی مطرح شود. یک بعد تخیلی بسیار قوی ای دارد، تخیلی نه به معنای منفی، بلکه به عنوان یکی از پدیده های اجتماعی ای که ما در آن زندگی می کنیم. بنابراین این بعد تخیلگرایی باعث میشود که اینها جهادگرا شوند، بدون اینکه بنیادگرا شوند و این حالت مترادفی را که ما در ایران بین بنیادگرایی و جهادگرایی داریم باید به پرسش کشید. البته در ایران به خاطر مسائل تشیع و ارتباط با خداسالاری، ما جهادگرایی خیلی کم داریم. ولی بنیادگرایی داریم و جهادگرایی با آن ابعادی که در جهان سنی وجود دارد، در جهان شیعه نیست. در جهان سنی لااقل در اروپا رابطه ای بین بنیادگرایی دینی و جهادگرایی نیست و این جوانانی که به جهادگرا تبدیل میشوند اصلاً فرهنگ دینی ندارند و در بسیاری از نسل دوم و سوم، بین آنان و اسلام یک بریدگی وجود دارد و ایجاد اسلام جهادگرا در حقیقت به علت عدم وجود فرهنگ اسلامی در بسیاری از خانواده های مسلمان است و رابطه این جوانان با اسلام نوعی رابطه خیالی و ذهنی است و مبتنی بر آموزه ای دینی نیست.

شما میفرمایید که بین بنیادگرایی و جهادگرایی ترادفی وجود ندارد، سؤال من این است که بین بنیادگرایی و جهادگرایی از یک طرف و اصلاح طلبی دینی و روشنفکری دینی رابطه ای وجود دارد؟

یعنی میتوان گفت که بنیادگرایی دینی از دل اصلاح گرایی دینی به وجود آمده است؟ اصلاً. من در جهان غرب چنین رابطه ای نمی بینم و اینها کاملاً در تضاد با هم هستند. تنها جایی که میتوان گفت این مسائل مبهم وجود دارد، در جهان اسلام سنی، اخوان المسلمین است. اخوان یک حالت ابهامی در خود دارد. یک بعد بنیادگرایی دارد و یک بعد اصلاح طلبی واقعیتگرا. زمانی که مُرسی قدرت را در مصر به دست گرفت، سعی نکرد که یک نوع خداسالاری به وجود بیاورد،درعین حال جهادگراها و کسانی مثل القاعده به آنها ایراد میگرفتند که شما داری بازی ای میکنید که بازی لائیک هاست. بنابراین یک نوع ابهام در اینجا هست، اما اینکه مسائل اصلاح گرایی دینی تبدیل به بنیادگرایی و از آنجا تبدیل به جهادگرایی شود، رابطه ای است که لااقل در جهان غرب وجود ندارد و به نظر من یک رابطه تخیلی است و منشأ اصلی آن نوعی کین توزی بین روشنفکران است که میخواهند دنیا را از چشم خودشان نگاه کنند. ماهیت مسائل جهادگرایی لااقل در غرب، مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و روانی است و بعد فکری آن بسیار ضعیف و نزدیک به هیچ است

و به هیچ وجه از دل اصلاح اندیشه دینی بیرون نیامده…

این طور نیست. برعکس، دیدگاه اصلاح گرا در اندیشه دینی در تضاد با اینها هستند و جهادگراها میگویند اینها مسلمان نیستند و تکفیرشان میکنند. در جهان سنی و در اروپا یک دیدی هست به نام » فقه اقلیت « که روشنفکران دینی مانند طارق أبرو از آن دفاع میکنند. فقه اقلیت یعنی اینکه وقتی شما در جامعه ای زندگی میکنید که جامعه مسلمان نیست، باید تابع قوانین و ضوابط آن باشید و آنچه در یک جامعه مسلمان لازم و ملزوم است، در اینجا به آن شکل نباید رعایت شود. به عنوان مثال ا گر شما در چنین جامعه ای نمیتوانید در پنج نوبت نماز بخوانید، همه را در یک نوبت بخوانید. درست است که این از لحاظ دینی در یک جامعه کاملاً مسلمان قابل دفاع نیست، ولی در جامعه غیرمسلمان قابل دفاع میشود. همانطور که ا گر شما در چنین جامعه ای حجاب سر کنید ممکن است طرد شوید، در این صورت میتوانید با رعایت سایر ابعاد دینی حجاب سر نکنید. بنیادگراهای اسلامی و جهادگراها به شدت با این مخالف اند و میگویند این اصلاً اسلامی نیست. بنابراین رابطه و پیوندی که بنیادگرایی از اصلاح طلبی منتج شود و بعد این باعث شود که جهادگرایی به وجود بیاید وجود ندارد و این رابطه کاملاً تخیلی است که در زمینه انسان شناسی این حرکت های جهادگرا مشاهده نمیشود.

به عنوان آخرین سؤال، اگر بخواهیم به ایران برگردیم، چرا اندیشیدن به پدیده بنیادگرایی، جهادگرایی و اصولگرایی در نزد روشنفکرانی چون شریعتی و بازرگان در دوران پیش از انقلاب و حتی پس از انقلاب غایب است؟ انگار که نوعی غفلت درباره خطری که جهادگرایی و بنیادگرایی برای جهان اسلام دارند، حتی در کسی مثل شریعتی تقریباً یک نوع وسوسه جهاد و شهادت را در نوشته هایش میبینیم و یا بازرگان که در ارتباط با این مسائل نمی نویسد، ولی نقدی به بنیادگرایی یا جهادگرایی نه در دوران قبل از انقلاب و نه در دوران انقلاب در آثارش دیده نمیشود. غفلت این روشنفکران شیعه ایرانی در ارتباط با خطر بنیادگرایی اسلامی را چگونه میتوان توضیح داد؟

اولاً که ما باید یک نگاه تاریخی به این قضیه داشته باشیم. در دوران شریعتی و بازرگان، جهادگرایی به این شکل وجود نداشت. فقط برخی زیرگروههای اخوان المسلمین مثل سیدقطب یا فدائیان اسلام در ایران تا حدودی این بعد جهادگرایی را داشتند. ولی اینها بسیار اقلیت بودند. یکی از گروههای اصلی اخوان المسلمین هم رفرم گرا و اصلاح طلب بودند. دشمن اصلی، سکولارها، مارکسیسم و امریکای لیبرال بود که از دید روشنفکران با سکولار کردن جوامع درصدد اسلام زدایی بودند. بنابراین مسئله اصلی در آن برهه از زمان که یک جهان دوقطبی بود، کمونیسم و جهان سرمایه داری بودند و مسئله جهادگرایی مطرح نبود. مسئله جهادگرایی در جهانی به وجود آمد که دیگر این دوقطبی از بین رفته و لذا به عنوان یک قطب منفی نسبت به سرمایه داری، لیبرا لها و سکولارها قدرت پیدا میکند. ا گر شما از نظر تاریخی به این قضیه نگاه می کنید، میبینید که در همان دوره ای که در ایران انقلاب میشود ) 1979 ) روس ها می آیند و افغانستان را می گیرند و قضیه از آنجا شروع میشود. ده سال بعد سیستم اتحاد جماهیر شوروی از هم می پاشد، ولی این جریان باقی میماند و بن لادن و دیگران از این طریق توانستند در افغانستان ابراز وجود کنند و آن را در جهان سنی پخش کنند و مسائل سیاسی دیگر به طور مثال به وجود آمدن دولت اسرائیل و شکست ناصر از اسرائیل در 1967 هم با آن گره می خورد. تا آن موقع مسئله اصلی جهان عرب، پا ن عربیسم و ناسیونالیسم عربی بود. علت به وجود آمدن این جریان در تضاد با آن این است که پا ن عربیسم در مواجهه با اسرائیل شکست میخورد و بنابراین اینها جای گزین آن میشود. تا آن زمان، این پدیده ها بسیار حاشیه ای بودند، بنابراین دلیلی نداشت که کسانی مثل بازرگان یا دیگران بخواهند در این زمینه جبهه گیری کنند. این پدیده، یک پدیده به لحاظ تاریخی جدیدی است که میتوان گفت ریشه های فکری در اسلام برای مثال خوارج دارد، چون خوارج هم ویژگی های خشونت، عدم مدارا و… را داشتند؛ ولی این یک نوع رابطه دادن تخیلی با گذشته است. جهادگرایی در حقیقت ناشی از روابط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جدید حاکم در جهان است. 

خیلی ممنون، بنابراین به نظر میرسد این پدیده بسیار پیچیده تر از آن است که خیلی از روشنفکران در ایران مطرح میکنند و در جستجوی پیوند و رابطه بین جهادگرایی و بنیادگرایی با روشنفکری و اصلاح گری دینی هستند. فکر میکنم تحقیقات جامعه شناختی که در غرب در رابطه با کنشگران این جریان وجود دارد به ایران منتقل نمیشود و بیشتر در حد عقاید و افکار باقی میماند.

Facebook
Telegram
Twitter
Email

بخش مربوط به مسئله ملی از کتاب: انقلاب ایران سال‌های  1978-1979/ آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار، انستیتوی خاورشناسی/ ترجمه. رحیم کاکایی

بخش شکل‌گیری ارگانهای قانون اساسی حکومت بازتاب مسئله ملی در قانون اساسی یکی از مسائل حاد سیاسی- اجتماعی که رهبری

ادامه مطلب