کترمحمد برقعی
در میدان سیاست امروز ایران دو نیرو در ستیز با یک دیگرند. دو نیرویی که در عین تضاد و برخورد بنیانی و گاه خونین، به یکدیگر وابستهاند و پیروزی هر یک از آنان در گرو حمایت رقیب است. این دو نیرو با عناوین مختلف خوانده میشوند: اصلاحطلبان یا اعتدالیون در برابر تندروها، نیروهای متجدد در مقابل سنتی، نیروهای خواستار روابط گسترده با غرب در مقابل نیروهای سخت بدبین و نگران از هر نوع رابطه با غرب، نیروهای مدنی در مقابل نیروهای با مرکزیت نظامیها و امنیتیها.
پیروزیهای دو نیرو
هر دو نیرو در زمینه خارجی موفقیتهای چشمگیری داشتهاند و سعی میکنند پیروزیشان را وسیلهای برای گسترش نفوذ در سیاست داخلی و تعیین خط کلی حرکت نظام کنند. گروه اول به موفقیتاش در «برجام» میبالد و به دنبال توسعه این سیاست و برجامهای ۲ و ۳ بوده و بر آن است که ایران، دورهی تاسیس انقلاب را پشت سر گذاشته و در مرحله سازندگی است و رابطه هر چه بیشتر با جهان، شرط اصلی رسیدن به مقصود است. ایران توان بالقوه و فراوانی برای رشد اقتصادی دارد و میتواند به بزرگترین قدرت در منطقه و بلکه یک کشور رشد یافته در جهان تبدیل شود. درجه خوشبینی اینان به غرب نیز متفاوت است. از دلبستگان به غرب تا کسانی که با احتیاط و مراقبت بسیار با غرب رابطه برقرار میکنند و هرگز سپر از دست فرو نمینهند.
گروه دوم دستاوردهای نظامی چشمگیری داشته و در اثر شرایط مناسب ـ که بیشترش مدیون حملات غرب به منطقه است ـ و درک خوب از شرایط همراه با جانبازی بسیار نیروهای مومن، از قویترین دولتهای منطقه شده و تنها رقیب آن ترکیه و اسراییل است. امنیت داخلی را چنان تامین کرده که ایران به امنترین کشور منطقه تبدیل شده است. بدنه اصلی این مجموعه هنوز شور انقلاب در سر دارد و نسبت به غرب ـ به ویژه آمریکا ـ بسیار بدبین است و رابطه با آن را ـ به گفته آقای خمینی ـ رابطه گرگ و میش میداند. باورهای مذهبی، نیروی محرکهی اصلی آنان است و از این بابت است که روحانیت دولتی در میان آنان نفوذ دارد.
تضاد دو نیرو
نیروی اول که در ساختار قدرت در دولت تجلی میکند، در سیاست خارجی خواستار تنشزدایی در روابط با کشورها و گسترش رابطه با جهان است. این نیرو، در سیاست داخلی خواستار قانونمدار کردن کشور، مراعات آزادیهای مردم ـ البته در محدودهی تعاریف جمههوری اسلامی ـ است و به همین دلایل در میان مردم محبوبیت دارد. مردم نیز این گرایش خود را در فرصتهای مناسب از جمله انتخابات، نشان میدهند. با این حال، مشکل این نیرو در آن است که ابزار قدرت در دست رقیب است. از نیروی نظامی و امنیتی تا دادگاهها و مناصبی مهار کننده چون شورای نگهبان؛ رقیبی که هر گاه اراده کند، یا راه را برسیاستهای دولت میبندد یا موانع اساسی بر سر راه آن ایجاد میکند.
نیروی دوم نه تنها قدرت نظامی و بسیاری از مرکز اصلی قدرت را در دست دارد؛ بلکه در شرایط تحریمها، چون بیش از همه توان کار داشته، رشد اقتصادی چشمگیری کرده است. این نیرو نمیخواهد قدرت بسیاری را که در این سالها به دست آورده، از دست بدهد و دست از انحصارهایش برداشته و به مراجع قانونی پاسخگو باشد. این نیرو محدودیتهای اقتصادی و تسلیم در برابر قانون را نه تنها تهدیدی برای قدرتش میداند؛ بلکه بر آن است که با کاهش قدرتش، غرب کم کم در ایران نفوذ کرده و نیروهای انقلابی را از صحنه بیرون میکند و انقلاب را میمیراند.
با چنین نگرشی، این نیرو با بدبینی نسبت به غرب، به دنبال افزایش روز افزون قدرت نظامی بوده و معتقد است که نیروی اول بیشتر به غرب چشم دوخته و به جای تکیه بر خودکفایی، به کسب مهارت از کشورهای پیشرفته دل بسته است؛ راهی که در نهایت سبب میرایی انقلاب و کارگزار شدن قدرتهای حاکم بر جهان است. از همین روی در سیاست داخلی هم بر آن است که به اجبار هم که شده مردم ناآگاه را باید از وسوسههای فرهنگ غرب حفظ کرد. از نظر آنها وظیفه محدود به برقراری امنیت نظامی نیست؛ بلکه سلامت فرهنگی جامعه را هم باید پاسداری کنند و آن هم تنها در گرو اطاعت از احکام اسلام است.
وابستگی دو نیرو
اصلاحطلبان به شدت به اقتدارگرایان وابستهاند؛ زیرا این که غرب ـ به ویژه دولت اوباما ـ پذیرای ایران شده به خاطر آن است که نیروهای نظامی، ایران را تبدیل به قدرت بزرگی در منطقه کردهاند که بدون سازش با آن هیچ سیاستی در منطقه عملی نیست و همین است که اسراییل و عربستان را سخت نگران کرده است. به عبارتی اگر موفقیتهای نظامی ایران نبود، «برجامی» پیش نمیآمد، همان گونه که همین تلاش در زمان آقای خمینی شکست خورد و هر بار که دست دوستی دراز کرد، آتشی بر کف دست او گذاشتند. هم چنین موفقیت برجام و سیاستهای دیگر دولت در گرو امنیتی است که نیروهای نظامی و امنیتی برقرار میکنند. از دیگر سو، نیروهای نظامی ـ امنیتی نیز به پیروزیهای رقیب در تنشزدایی در سیاست و گسترش روابط جهانی نیاز دارند؛ زیرا همان گونه که دیدیم، این نیرو حال خود به یک سرمایهگذار تبدیل شده و آماده اجرای بسیاری از پروژههای عمرانی است. در نظر بگیریم که ایران سومین تولید کننده سیمان در جهان و خاورمیانهی ویران، بزرگترین بازار برای پروژههای عمرانی است. لذا نهادهایی چون قرارگاه خاتم الانبیا بیصبرانه منتظرند تا در این میدان بزرگ ثروتی افسانهای به دست آورند. آنها از نظر سیاسی نیز به شدت نیازمند رقیب هستند؛ زیرا به خوبی میدانند مشروعیت آنان به تایید مردم از نظام در کلیتاش نیاز دارد و این بزرگ در دست اصلاحطلبان است؛ زیرا مردم به انگیزههای مختلف آنان را همراهی میکنند .
رهبریت
نقش رهبر و این که دل با کدامین دارد، معمایی است. ازسویی همه میدانند بدون اجازه او برجامی ممکن نبود و از سوی دیگر، هم او در سخنرانی مشهدش به برجام میتازد و راجع به گسترش آن هشدار میدهد. از سویی انتخابات را تشویق میکند و از سوی دیگر دست شورای نگهبان را باز میگذارد تا تصفیه فلهای کند. با این حال، وقتی حرکت از دست رفت، نگذاشت با ترفند تقلب و لغو صندوقها جلوی سقوط وحشتناک اقتدارگرایان گرفته شود. از سویی مانع آن است که چون زمان آقای خاتمی امنیتیها ترکتازی کنند و از سوی دیگر همه جا در حمایت از تندروها سخن میگوید و آنان را پاسداران انقلاب میخواند. از سویی از همه میخواهد نتیجهی انتخابات ـ هر چه باشد ـ را بپذیرند و دیگر سو، خشم خود را از شکست أصولگرایان و تندروها پنهان نمیکند و در هرفرصتی به آنان میتازد. ماکیاولی به درستی آنچه حاکمان در همه جا انجام میدادند اما نمیگفتند را به روشنی بیان داشته است. این که حاکم باید هیشه یک نکته را در نظر داشته باشد و آن حفظ قدرت است. اولویت حفظ قدرت برای او باید چنان باشد که اگر لازم شد همه چیز را در راه آن قربانی کند. راستگویی، عدالت، اخلاق، مراعات حقوق مردم و هر امر نیکوی دیگری خوب است، تا جایی که قدرت را به خطر نیاندازد؛ و گر نه داراشکوه پادشاه بسیار باسواد و عارف مغول در هند به دست برادرانش کشته میشود. قباد از سلطنت خلع میشود. امام علی خلیفه ناموفقی شده و به معاویه میبازد. مصدق که حاضر به بیقانونی نمیشود، حکومت را از دست میدهد. در مقابل؛ خلیفه منصور، ابومسلم را که به حکومت رسانده بودش کشت. ناصرالدین شاه، با تمام ایمان و ارادت و نیازش به امیرکبیر او را کشت تا اربابان قدرت که حکومتش را حفظ میکردند راضی نگاه دارد. همان گونه که محمد شاه با همان دلیل، قائم مقام را کشت.
این حکم فراگیر، شامل همه حکومتهای عالم در همه ادوار تاریخ است. از همین زاویه، او نتیجه میگرفت دین با حکومت نباید یکی شود، زیرا ما حکومت دینی نخواهیم داشت، بلکه دین حکومتی خواهیم داشت. به همین سبب هر جا حکومت در اندیشه جلب رضایت مردم باشد ـ از جمله در دموکراسیها ـ فریبکاری به اوج میرسد. حاکمان با مردم باید از اخلاق بگویند، ولی در عمل از اخلاق حکومتی پیروی کنند.
اگر خوب از زاویه اخلاق حاکمان بنگریم، آقای خامنهای چه باید بکند؟ او به خوبی میداند جمعیتی که صادقانه یا بنا بر مصالح در جبهه اصلاحطلبان هستند، به جمهوری اسلامی و به ویژه ولایت فقیه ایمانی ندارند. اینان در حالی که برای سازندگی بسیار لازم هستند و رشد و توسعه کشور به دست اینان ممکن است، بیشترشان اهل جانبازی برای حکومت اسلامی نیستند. در حالی که سپاه و بسیج اهل جنگ و جانبازی برای حفظ ولایت فقیه هستند. به طور کلی بین باور به ایدیولوژی و رزمآوری رابطه مستقیم است. برای نمونه به دلیل چند انفجار در ترکیه، بسیاری از مسافران ایرانی از رفتن به ترکیه پرهیز میکنند؛ در حالی که زمانی که اوج عملیات انتحاری در عراق بود و کمتر هفتهای میگذشت که انفجاری در کربلا و نجف صورت نگیرد، میلیونها ایرانی با اشتیاق به زیارت میرفتند و وقتی خطرات فراوان به آنها یادآوری میشد، میگفتند بهتر، شهید راه اماممان میشویم و یک راست به بهشت میرویم.
بدین ترتیب آقای خامنهای میداند اگر میخواهد حکومتش را حفظ کند، لحظهای نباید نیروهای نظامی و امنیتی را برنجاند و از خود دور کند؛ حتی اگر برای سازندگی کشور به اصلاحطلبان نیاز داشته باشد و یا این حمایت از نیروهای نظامی ـ امنیتی به قیمت نارضایی بیشتر مردم تمام شود و مردم در هر فرصتی از جمله انتخابات آن را نشان دهند.
ناگفته نماند که در این نوشته به بررسی دیدگاههای واقعی و منافع شخصی افراد و سازمانها نپرداختم و رابطهی دو نیرو را در عمل سیاسیشان بررسی کردم.
گرفته شده از سایت زیتون