آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

مروری بر شعر و زندگی شاعران مشروطه

مقدمه:

ادبیات فارسى در طول زمان فراز و نشیب هاى زیادى به خود دیده است و دوره هاى گوناگونى را طى كرده است و شعراى هر دوره نیز سبك ها و طرز فكرهاى متفاوتى داشته اند.

تا زمان مشروطه ادبیات ما تقریباً یك دست بوده است. ادبیات و شعر در انحصار طیف به خصوصى از مردم و دربار بوده است. درون مایه اغلب اشعار تا قبل از مشروطه، مدح پادشاهان، توصیف طبیعت (بهار، زمستان) و شراب، بیان احساسات، عشق، بیان افكار عارفان و پند و اندرز و… بوده است.

دوره سبک خراسانی – دوران شکوفای سبک عراقی – دوران سبک هندی – دوران بازگشت با تمام مختصات و شاعران معروفی که در دل خود جای داده نهایتا به دورانی پیوند میخورد که بدان عصر بیداری گفته میشود . این دوره با دوره هاى پیش از خودش تفاوت هاى بسیار دارد.

در این دوران چهره فرهنگى ایران در آستانه مشروطیت كاملاً تغییر یافته بود. به ویژه كه گروهى از تحصیلكردگان بودند كه از طریق مطبوعات و آثارى كه منتشر مى كردند به جریان نوگرایى اجتماعى و فرهنگى سرعت بیشترى مى بخشیدند.

مرحله تحولى كه شعر و ادب عصر بیدارى پشت سر گذاشت، در همه دوره هاى تاریخ ادبیات فارسى تا آن روز بى سابقه بود. این تغییر و دگرگونى فكرى، زاده تغییراتى بود كه در شئون اجتماعى _ سیاسى ایران روى داده بود. در این دوره شعر و ادبیات رویكردى شگرف به سوى مردم داشت و از نظر درون مایه نیز دیگر روزگار مدیحه سرایى هاى دوران غزنوى و سلجوقى و توصیفات طبیعى و عاشقانه سرایى ها سر آمده بود.

بنابراین از شعر این دوره دیگر نه به عنوان پدیده اى تجملى و منحصر به گروه هاى محدود، بلكه همچون امرى عمومى و متعلق به گروه هاى وسیع جامعه باید سخن گفت كه به جاى ارتباط مستقیم با دربار و گروه هاى بالاى اجتماع، از طریق مطبوعات متعدد و با محتواى سیاسى و انقلابى مورد علاقه همگان، مخاطبان راستین خود را در گوشه و كنار شهرستان ها و حتى روستاهاى كشور سراغ مى گرفت.

تغییرات حاصله در شئون جامعه بزرگ ایران، منجر به انقلابى ادبى در عرصه هاى شعر و نثر گردید. همراه با تحولات در حوزه نثر، در درون مایه شعر فارسى دگرگونى هاى ژرف و چشمگیرى به وجود آمد. شعر و نثر این دوره با مضامین درخور زمان، توانست با افكار مشروطه خواهى همراه شود، هر چند كه در شكل و قالب و ساختار شعر، اصولاً تغییر مهمى روى نداد.

ویژگى هاى شعر در عصر بیدارى

مهمترین مضامین شعر فارسى در عصر بیدارى :

« آزادى، وطن، قانون گرایى، تعلیم و تربیت نوین، توجه به علوم و فنون جدید و توجه به مردم » است.

ویژگى هاى عصر بیدارى عبارتند از :

1 _ عمومیت یافتن شعر كه به عنوان زبان برنده نهضت در اختیار مطبوعات قرار گرفت.

2 _ جهان شناسى شاعران؛ نگرش شاعران و نویسندگان نسبت به جهان بیرون دگرگون شد.

3 _ تخیل و قالب شعرى در عرصه بیدارى كم و بیش بى تغییر باقى مانده است. نمونه بارز آن «سه تابلو مریم» (ایده آل) میرزاده عشقى است.

4 _ از نظر ساخت فنى، شعر عصر بیدارى دو مسیر مجزا را در پیش گرفت. گروهى مانند ادیب الممالك فراهانى و محمدتقى بهار (ملك الشعرا) به سبكى سنتى پایبند بودند و اشعار خود را بر طبق سنت هاى ادبى مى سرودند. گروهى دیگر مانند میرزاده عشقى، نسیم شمال و عارف قزوینى كه با موازین گذشته انس چندانى نداشتند، زبان كوچه و بازار را برگزیدند. 5- تغییر در مضامین و محتوا؛ در عصر مشروطه نه تنها روزگار مدیحه سرایى و توصیف پدیده هاى طبیعى سر آمده بود بلكه عارفانه سرایى و غزل گویى به اشعار سیاسى _ اجتماعى تغییر یافته بود و اگر شعرها در قالب هاى قصیده، غزل، مثنوى، مخمس، دوبیتى هاى پیوسته، ترانه و تصنیف سروده مى شد با آغاز جنبش مشروطه خواهى و ظهور شاعرانى چون بهار، فرخى، عشقى و دیگران و توجه به مقتضیات ویژه آن زمان، آنان را به سوى شعرهاى اجتماعى _ سیاسى سوق داد. در نتیجه عشق به وطن، آزادى و… قسمت عمده ادبیات این دوره را دربرگرفت و بخش عمده اشعار این دوره اشعار اجتماعى _ سیاسى بود كه به تبع انقلاب مشروطه شكل گرفت.

جناح های عمده ادبی در دوران مشروطه

در این دوره شعر و نثر فارسى در سه جناح عمده ادبى قابل تشخیص است:

الف _ جناح سنت گرا:

این جناح ادبى با آگاهى لازم و پیوند تام و تمامى كه با سنت هاى ادبى ایران داشتند از زبان فاخر و پرصلابت گذشته كه به عروض و سنن موسیقایى شعر فارسى تكیه داشت، استفاده مى كردند و بدان سخت پایبند بودند. از چهره هاى معروف این جناح مى توان به ادیب الممالك فراهانى، ملك الشعراى بهار و دهخدا اشاره كرد.

ب _ گروه شاعران مردمى:

این گروه با موازین ادب گذشته انس چندانى نداشتند و زبان كوچه و بازارى را برگزیدند و با صمیمیتى كه در این طریق از خودشان نشان مى دادند، از قبول عام برخوردار شدند. شاعران برجسته این گروه سیداشرف الدین گیلانى (نسیم شمال)، ابوالقاسم عارف قزوینى و میرزاده عشقى است.

ج _ شعر كارگرى:

این شاخه از ادبیات، تحت تاثیر انقلاب كارگرى روسیه و اندیشه هاى كارگرى آن زمان شكل گرفت. این شیوه در شعر فارسى عصر بیدارى، نیازها و محرومیت هاى توده مردم را موضوع اصلى خود قرار مى دهد و به دفاع از حقوق محرومان و رنجبران برمى خیزد. به عبارت بهتر، از شاخه اى كه این ویژگى را بیشتر در خود منعكس مى كرد به «ادبیات كارگرى» یا ادبیات محرومان یاد مى كنند. از شاعران برجسته این گروه مى توان به فرخى یزدى و لاهوتى اشاره كرد.

شاعران عصر بیدارى

عارف قزوینى

ابوالقاسم عارف قزوینى در سال 1300 ه.ق در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ملاهادى وكیل دعاوى بود. وى علوم قدیمه و تعلیمات مذهبى را فرا گرفت و در دوران نوجوانى به تحصیل موسیقى اصیل ایرانى و اشعار شعراى قدیم ایران پرداخت. او از شانزده سالگى به شعر روى آورد و نخستین اشعار او زمینه هاى مذهبى داشت كه در مجالس روضه خوانى به آواز خوش خوانده مى شد. او در جوانى راهى تهران شد و به واسطه صداى خوشى كه داشت مورد توجه دربار و به ویژه مظفرالدین شاه قرار گرفت و حتى مظفرالدین شاه مى خواست او را در سلك رجال دربار درآورد كه وى نپذیرفت.

عارف در جریان انقلاب مشروطه به آزادیخواهان پیوست و استعدادش را در شعر و موسیقى به خدمت انقلاب درآورد. او به حمایت از مردم و نهضت مشروطه در مناسبت هاى گوناگون، اشعار و تصنیف هاى فراوان مى سرود. او اشعار تصنیف هایش را با صداى زیبا همراه با موسیقى مى خواند كه در افكار و احساسات مردم تاثیر فراوانى داشت. در آغاز جنگ جهانى اول با گروهى از آزادیخواهان به تركیه عثمانى پناه برد و در آنجا نیز غزلیات و تصانیف وطنى مهیجى سرود. وى در سال 1337 ه.ق به تهران بازگشت و اشعار دیگرى سر داد كه همه در راه دفاع از وطن و تلاش براى بیرون راندن بیگانگان و عوامل داخلى آنها بود.

عارف در جوانى با عده اى از نامداران آن زمان طرح دوستى ریخت، اما دوستان بسیار نزدیك وى یا خودكشى كردند و یا به دار آویخته شدند و از همه بدتر قتل كلنل محمدتقى خان پسیان بود كه در واقعه قیام خراسان به قتل رسید كه عارف تا مدتى نتوانست زیر بار داغ او قد راست كند. روابط او با ایرج میرزا شاعر نازك دل و حساس نیز به تیرگى كشید كه منجر به سرودن هجونامه ایرج میرزا علیه عارف شد كه موجبات ناراحتى این شاعر را فراهم آورد. او در زندگى خصوصى خود نیز ناكام ماند و دخترانى را كه به همسرى مى خواست به او ندادند.

سرانجام عارف پس از كودتاى رضاخان به همدان تبعید شد و پس از چند سال عزلت و گوشه نشینى در سال 1312 ه.ق درگذشت و در صحن بقعه ابوعلى سینا به خاك سپرده شد.

عارف قزوینى شاعر و تصنیف سازى دردمند بود و اشعار و تصانیف خود را با مهارت و تسلطى بارز براى بیان مقاصد و مضامین ملى و میهنى به كار مى گرفت. او بارها آماج تهدید و توبیخ و آزار قرار گرفت.

عارف شاعر برجسته اى نیست. اندیشه اى كه شعر او را ژرفا و عمقى ببخشد در سروده هاى او دیده نمى شود، اما شور و ناله اى در سخن او هست كه شعر وى را در اعماق روح مى نشاند.

آواز دلكش و استادى او در نوازندگى، ارزش ترانه هاى میهنى او را دوچندان ساخته است. او به تصنیف سازى فارسى جانى تازه داد. تصنیف هاى میهنى عارف ساده و صمیمى و به مراتب ساده تر از غزل ها و دیگر اشعارش است.

ویژگى مشتركى در كل اشعارش دیده مى شود كه آن استفاده هنرمندانه از ادبیات شفاهى ملى است. او مثل ها و حكمت هاى رایج در افواه مردم را به طرزى شیوا و قابل فهم در اشعارى كه از قالب هاى شعر كهن بهره گرفته و یا به تصانیف قدیمى پهلو مى زند استفاده مى كند و بدین ترتیب جاى خود را در قلب توده مردم استوار مى سازد.

او در این دوران، تنها به تهییج عواطف و احساسات خوانندگان و شنوندگان اشعارش اكتفا نمى كند؛ او با این آگاهى كه مخاطبین او توده بى سواد و ناآگاه هستند، در قالب اشعارى ساده به بیان مفاهیم و روشنگرى حوادث مى پردازد. هر حادثه براى او سرمنشاء شعر یا ساخت تصنیفى است. او در دوران قبل و بعد از مشروطیت و در دوران ادبیات بیدارى نقش مهمى را در ساخت فكرى و فرهنگى نهضت ایفا مى كند.

ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است

مسلك مرغ گرفتار قفس، همچو من است

همت از باد سحر مى طلبم گر ببرد

خبر از من به رفیقى كه به طرف چمن است

فكرى اى هم وطنان در ره آزادى خویش

بنمایید كه هر كس نكند مثل من است

خانه اى كاو شود از دست اجانب آباد

ز اشك ویران كنش آن خانه كه بیت الحزن است

جامه اى كاو نشود غرقه به خون بهر وطن

بدر آن جامه كه ننگ تن و كم از كفن است

آن كسى را كه در این ملك سلیمان كردیم

ملت امروز یقین كرد كه او اهرمن است

نسیم شمال

نامش سیداشرف الدین حسینى است كه حدود سال 1287 ه.ق در قزوین متولد شد. در خردسالى پدرش را از دست داد و دچار تنگدستى گردید. چندى به عتبات رفت و پنج سالى را در نجف و كربلا گذرانید و دوباره به قزوین بازگشت. در 22 سالگى به تبریز رفت و در آنجا به فراگیرى صرف و نحو، منطق، نجوم و جغرافیا پرداخت. سپس به رشت رفت و كار شاعرى و مطبوعاتى خود را از آن شهر آغاز كرد و در پى فرمان مشروطیت در رشت به «گیلانى» معروف شد.

او شاعر مردمى بود و به گفته استاد سعید نفیسى «از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست، در میان مردم فرو رفت و شاید هنوز در میان مردم باشد». و بجا است كه او را «شاعر مردم» در عصر بیدارى بنامیم.

نه ماه قبل از به توپ بستن مجلس به وسیله محمدعلى شاه، روزنامه اى با نام نسیم شمال در رشت انتشار مى یافت كه مدیر و دارنده و نویسنده آن سیداشرف الدین گیلانى بود كه تا انحلال مجلس ادامه یافت و سپس توقیف شد. سید پس از توقیف در سال 1327 ه.ق با كمك سپه سالار اعظم انتشار آن را در شهر تهران از سر گرفت. با انتشار این روزنامه او به شهرت و آوازه زیادى نائل شد و مردم علاقه زیادى به این روزنامه پیدا كردند. نام این روزنامه به اندازه اى بر سر زبان ها بود كه سیداشرف الدین را با نام «نسیم شمال» مى شناختند و همه او را آقاى «نسیم شمال» صدا مى زدند. از آن پس، روزى نبود كه نسیم شمال در تهران ولوله اى برپا نكند. او با درج مطالب و اشعار خویش دولتمردان وقت را به ستوه آورده بود.

سرانجام گرفتار همان عواقبى شد كه نتیجه طبیعى و مسلم اینگونه مردان بزرگ است. او را به بهانه جنون به تیمارستان كه در واقع زندان او بود منتقل كردند و پس از چندى تحمل سختى و فقر و بیمارى سید در سال 1313 ه.ش درگذشت. مجموعه اشعار او كه بیش از بیست هزار بیت است مهمترین اثر ادبى او است كه در واقع زبان حال مردم آن روزگار است. ویژگى هاى شعرى او سادگى و صمیمیت و تا حدى خودمانى است. محتوا و مضمون اشعارش همان مضمون عصر بیدارى «مردم، وطن، آزادى» و…) است. او گاهى از مضامین روزنامه «ملا نصرالدین» كه با خصوصیاتى مشابه در آذربایجان به زبان تركى منتشر مى شد، الهام مى گرفت و بسیارى از مطالب طنز و انتقادى آن روزنامه را با ذوق به نظم درمى آورد ولى باید توجه داشت كه بخش عمده اشعارش به ابتكار و هنر خود بوده است كه از اوضاع و احوال آن روزگار مایه مى گرفت. اشعار او هر چند به زبان كوچه و بازارى و فاقد انسجام ادبى است ولى افكار و طرز فكر او مانند نگین انگشتر مى درخشد. او با اشعارش جانى تازه بر پیكر آزادى و روشنگرى زمان مشروطه مى بخشید. زبان او زبان حال مردم و طرز فكر او طرز فكر مردم بود و زندگى خویش را با مردم و مردن را میان مردم تجربه كرد.

خطاب به قلم

غلغلى انداختن در شهر تهران اى قلم

خوش حمایت مى كنى از شرع قرآن اى قلم

گشت از برق تو ظاهر نور ایمان اى قلم

مشكلات خلق گردد از تو آسان اى قلم

نیستى آزاد در ایران ویران اى قلم

اى قلم تا مى توانى در قلمدان صبر كن

یوسف آسا سال ها در كنج زندان صبر كن

همچو یعقوب حزین در بیت الاحزان صبر كن

كور شو بیرون نیا از شهر كنعان اى قلم

نیستى آزاد در ایران ویران اى قلم

اى قلم پنداشتى هنگامه دانشوریست

دوره علم آمده، هر كس به عرفان مشتریست

تو نفهمیدى كه اوضاع جهان خر توخریست

خر همانست و عوض گردید پالان اى قلم

نیستى آزاد در ایران ویران اى قلم

ایها الشاعر تو هم از شعر گفتن لال باش

شعر یعنى چه! برو حمال شو رمال باش

چشم بندى كن میان معركه نقال باش

حقه بازى كن تو هم مانند رندان اى قلم

میرزاده عشقى

سید محمدرضا میرزاده عشقى پسر حاج ابوالقاسم كردستانى در سال 1312 ه ق برابر با 1272 خورشیدى در همدان به دنیا آمد. تا هفده سالگى در مدارس آن روز به تحصیل فارسى و فرانسه سرگرم بود و همزمان نزد بازرگانى به شغل مترجمى نیز اشتغال داشت. در همان زمان نیز یعنى سال 1333 ه.ق جریده اى هفتگى با نام «نامه عشقى» متضمن دو صفحه در همدان دایر كرد.

در ایام جنگ جهانى اول همراه برخى از سران سیاسى و مذهبى ایران به تركیه مهاجرت كرد. اندكى بعد به استانبول رفت و در ضمن تحصیل نخستین آثار شعرى خود را در آنجا انتشار داد.

عشقى پس از بازگشت به ایران فعالیت هاى سیاسى خود را در كنار دیگر آزادیخواهان آغاز كرد. او به سبب وطن دوستى و آزادیخواهى و مخالفت با قرارداد ننگین 1919 میلادى ایران و انگلیس، به دستور وثوق الدوله در سال 1297ه ش زندانى شد.

پس از آزادى از زندان فعالیت هاى سیاسى _ مطبوعاتى خود را از سر گرفت و با سرودن منظومه هاى كوبنده علیه خطاكاران و متجاوزان به حقوق ملك و ملت پرداخت و حمله به دشمنان و هجو مخالفین را پیشه خود ساخت. عشقى در سال 1300ه ش روزنامه سیاسى _ انتقادى قرن بیستم را انتشار داد و سپس منظومه معروف «ایده آل» را كه بدون تردید در شمار اشعار خواندنى و ماندنى شعر فارسى است سرود.

در سال 1302 به هنگام ریاست وزرایى مشیرالدوله پیرنیا به ریاست شهردارى اصفهان گمارده شد و بعد از سقوط كابینه مزبور به پایتخت مراجعت كرد.

عشقى با نمایندگان اكثریت مجلس چهارم نیز سر سازگارى نداشت و به شدت از كار و كردار آنها انتقاد مى كرد و چون از دسیسه هاى پشت پرده سیاست باخبر بود، زمانى كه نداى جمهوریت را به عنوان پوششى براى انتقال سلطنت از سلسله قاجاریه به رضاخان سر دادند با آن به مخالفت برخاست.

پس از تعطیلى روزنامه قرن بیستم در سال 1339ه ق، انتشار آن دوباره در سال 1341ه ق از سرگرفته شد كه هیجده شماره بیشتر دوام نیافت. سومین بار كه عشقى موفق به انتشار این روزنامه شد در شماره نخست این دوره با درج چند كاریكاتور و شعر خشم هیات حاكمه را بر ضد خود برانگیخت. سرانجام در 12 تیر ماه 1303 ه ش در منزل خود به دست سه نفر ناشناس ترور شد.

میرزاده عشقى شاعر برجسته اى نبود، اما همه استعداد هاى یك شاعر كامیاب جز پختگى و مایه ادبى را داشت. شاید اگر زنده بود مى توانست آن را نیز جبران كند. مضمون هاى اشعار عشقى همان مضامینى بود كه معاصران و همفكرانش در اشعار خود به كار مى گرفتند، مضامینى چون آزادى، وطن، عقب ماندگى و…

شعر عشقى از لحاظ زبان و بیان پختگى لازم را نداشت و بیشتر به همان سبك روزنامه پسند آن روزگار بود. اگر موضوع شعر عشقى روزى كهنه شود و نقش آن در زندگى اجتماعى منتفى گردد، هیچ چیز در دیوان او نخواهد بود كه بتواند آثارش را از آسیب زوال ایمن نگه دارد. با این حال بعضى عشقى را از نظر سنت شكنى «پیشواى سبك جدید» دانسته اند؛ اینان گویى به شعر «سه تابلوى مریم» (ایده آل) نظر داشته اند كه گامى در مسیر نوجویى در ادب معاصر فارسى شمرده شده است.

بدان سرم نگهى برعذار یار كنم!

گرفته اشك ره دیده ام، چه كار كنم

بدین مشقت من زندگى نمى ارزد

كه من ز مرگ همه عمر را فرار كنم

بیا تو ساقى و از رنج هستى ام برهان

كه من چو مست شوم هستى ام نثار كنم

شراب مرگ بنوشم به راه عشق وطن

روا بود كه بدین مستى افتخار كنم

چنان در آرزوى درك نیستى هستم

كه گر اجل نكند همت انتحار كنم

به عاقبت چو اجل هستى ام فنا سازد

چرا نه، هستى خود را فداى یار كنم

ز بس كه صدمه هوشیارى از جهان دیدم

بر آن شدم كه سپس مستى اختیار كنم

جنون كه بر همه ننگ است، من به محضر دوست

قسم به عشق بدین ننگ افتخار كنم

من این جنون به جهان یافتم ز پرتو عقل

چو فرط عقل جنون است من چه كار كنم؟

بگو به خصم مكن عیبم، این جنون عقل است

ترا نداده خدا عقل من چه كار كنم

فرخى یزدى

میرزا محمد متخلص به فرخى فرزند ابراهیم سمسار یزدى، در سال 1306 ه ق در یزد متولد شد. پس از طى دوران خردسالى مشغول تحصیل گردید و استعداد شعرى و جوهر اعتراض را از همان ایام كوچكى و تحصیل آشكار كرد.

او در حدود 15 سالگى با سرودن شعرى كه در سرزنش اولیاى مدرسه بود از مدرسه اخراج شد. وى معلومات فارسى و مقدمات عربى را فرا گرفت و پس از خروج از مدرسه به كارگرى مشغول شد. او مدتى در كار پارچه بافى و مدتى هم در كار نانوایى بود.

با پیدایش حزب دموكرات در ایران فرخى به این حزب پیوست و از دموكرات هاى جدى و حقیقى یزد و نیز جزء آزادیخواهان آن شهر بود.

او در یكى از نوروز هاى 1327 یا 1328 ه. ق با سرودن شعرى كه برخلاف معمول و انتظار حكومت بود مورد خشم ضیغم الدوله قشقایى حاكم یزد قرار گرفت و به دستور او دهان فرخى را با نخ و سوزن دوختند و به زندان انداختند.

فرخى پس از یكى، دو ماه بازداشت از زندان فرار مى كند و به تهران مى رود و پیش از فرار این دو بیت را با زغال بر دیوار زندان نوشت:

به زندان نگردد اگر عمر طى

من و ضیغم الدوله و ملك رى

به آزادى ار شد مرا بخت یار

برآرم از آن بختیارى دمار

با افشا شدن این عمل زشت جنجال زیادى میان سیاسیون مجلس و دولت برپا شد و باعث شد ضیغم الدوله عزل و حاج فخر الملك كه فرد نسبتاً ملایم ترى بود به حكومت یزد منصوب گردد.

فرخى در اواخر سال 1328 ه ق در تهران با چاپ مقالات ارزنده و اشعار سیاسى نظر روشنفكران را به خود جلب كرد. او به انتشار روزنامه طوفان همت گذاشت و طى مقالات آتشین و انتقاد آمیز به جنگ با استبداد و بى قانونى رفت.

در اوایل جنگ جهانى اول به دلیل فشار حكومت به عراق رفت و سرانجام با وضع فلاكت بارى به ایران بازگشت.

او از یك ترور ناموفق كه در سال 1296 ه ش علیه او صورت گرفت جان سالم به در برد. در دوره نخست وزیرى وثوق الدوله فرخى با قرارداد ننگین 1919 در كنار دیگر آزادیخواهان به مخالفت پرداخت و بعد از كودتاى سیدضیا ءالدین و رضاخان بازداشت و زندانى شد.

در دوره هفتم مجلس مردم یزد او را به وكالت برگزیدند و فرخى با رضا طلوع نماینده مردم رشت جزء جناح اقلیت مجلس با هیات حاكمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را كه تعطیل شده بود بار دیگر منتشر ساخت كه پس از چندى به حكم دولت توقیف شد.

وى سخت مورد فشار و اذیت و آزار طرفداران رضاخان كه در مجلس اكثریت بودند، قرار گرفت و ناگزیر تهران را به مقصد مسكو و سپس برلین ترك كرد.

در برلین با چاپ مقالاتى در نامه پیكار، ستمگرى هاى حكومت را به باد انتقاد گرفت و در دادگاه علیه حكومت رضاخانى، مداركى را ارائه كرد كه منجر به محكومیت حكومت وقت شد.

او با وساطت تیمورتاش كه وزیر دربار وقت بود، به ایران بازگشت. پس از مرگ تیمورتاش دستگیر و در عمارت كلاه فرنگى واقع در دربند شمیران تحت نظر و بازداشت قرار گرفت.

فرخى پس از كشیدن سختى ها و اذیت و آزارهاى بسیار در 14 فروردین 1316 ه.ش در زندان دست به خودكشى زد ولى در این كار توفیق نیافت.

قبل از خودكشى به خط خود شعر زیر را بر دیوار زندان نوشت:

هیچ دانى خویش را بهر چه تزئین مى كنم

بهر میدان قیامت رخش را زین مى كنم

مى روم امشب به استقبال مرگ و مردوار

تا سحر با زندگانى جنگ خونین مى كنم

نامه حقگوى طوفان را به آسانى مدام

منتشر بى زحمت توقیف و توهین مى كنم

مى روم در مجلس روحانیون آخرت

وندر آنجا بى كتك طرح قوانین مى كنم

و به شعر مزبور این رباعى را نیز اضافه كرده بود:

زین محبس تنگ در گشودم رفتم

زنجیر ستم پاره نمودم رفتم

بى چیز و گرسنه و تهیدست و فقیر

زانسان كه نخست آمده بودم، رفتم

سرانجام در خردادماه 1318ه ش با صدور قتل فرخى مجدداً او را به زندان شهربانى منتقل مى كنند. پزشك احمدى به بهانه بیمارى او را به بیمارستان زندان مى فرستد و در 25 مهرماه 1318 با آمپول هوا به زندگى او خاتمه مى دهد.

فرخى درگیرترین شاعر عصر مشروطه است. هر رخداد اجتماعى او را به واكنش وامى داشت. دولت، وزرا و نمایندگان مجلس از نیش قلم او در امان نبودند. او در روزنامه خود طوفان، شعرها و مقالات شدیداللحنى علیه دستگاه حاكمه نوشت.

اشعار فرخى ساده و بدون تقید لفظى و معنایى است. گیرایى شعر او از عشقى و عارف و نسیم شمال كمتر است ولى از لحاظ اجتماعى پرارزش تر است. او شاعر غزلسرا است ولى محتواى غزل هاى او نه عشق و نه عواطف شخصى بلكه سیاست و مسائل حاد اجتماعى است.

شاعرانى كه بر سر عقیده جان باخته باشند، در قلمرو ادبیات فارسى انگشت شمارند. فرخى تنها شاعرى است كه از یك جهان بینى ثابت و نزدیك به مبانى علمى برخوردار است كه بر اثر همین عقاید و جهان بینى جان خود را از دست داد.

فرخى یزدى یكى از نمادهاى ادبیات ضدسرمایه دارى در عصر مشروطه است. او سوسیالیست مآب و طرفدار كارگر و رنجبر است. اشعارى در دفاع از طبقه كارگر و رنجبر و دهقان سروده است. روزنامه طوفان به هوادارى رنجبران جامعه منتشر مى شد و ناشر افكار این شاعر بود.

آن زمان كه بنهادم سر به پاى آزادى

دست خود ز جان شستم از براى آزادى

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را

مى دوم به پاى سر در قفاى آزادى

در محیط طوفان زاى، ماهرانه در جنگست

ناخداى استبداد با خداى آزادى

دامن محبت را گر كنى ز خون رنگین

مى توان تو را گفتن پیشواى آزادى

فرخى ز جان و دل مى كند در این محفل

دل نثار استقلال جان فداى آزادى

محمدهادى احمدى – روزنامه شرق

Facebook
Telegram
Twitter
Email

از کتاب: انقلاب ایران سالهای 1978-1979 .آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار انستیتوی شرق شناسی/ ترجمه- رحیم کاکایی

گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی بخشی از فصل چهارده/سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مناسبات اقتصادی خارجی جمهوری اسلامی ایران

ادامه مطلب