اردشیر قلندری
در گذشت فیدل کاسترو سبب ابراز بسیاری نظرات گذشته است، که هرکدام بخش هایی از واقعیات را بیان کرده اند، در این میان مقاله ای نیز انتشار یافت که از بسیاری نقاط قابل تعامل است.
درک و شناخت مقولات و پدیده های اجتماعی از سوی مردم چه ایرانی و یا غیر ایرانی متناسب با فرهنگ، دانش، میزان دموکراسی ان جامعه صورت میگیرد.
فرهنگ ما ایرانیان از دوران کهن تا به امروز بیشتر احساسی، اسطوره پرورانه بوده است، یا کورش بزرگ را به هفت اسمان تعریف و تمجید برده، یا شخص دیگری را تا هفت طبقه زمین مدفون کرده ایم. چراکه، خصیصه فرهنگی ما ماکسیموم گرایی است، بنظر می اید این پدیده تمام خواهی انی همه سازواره فرهنگی مارا تحت کنترل دارد.
ما نمی خواهیم پدیده های اجتماعی را منتاسب با زمان، موقعیت جهانی ببینیم. یا زنگی زنگی یا رومی رومی، اینکه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، نگرش جهان به کردار و رفتار ما چه خواهد بود، به چه سان و چگونه ما را درتنگنا خواهند گذاشت، مهم نیست، مهم رسیدن به پله پایان در همان ابتدای کار است. این فرض را برای همه یکسان می دانیم. چه برای بلشویک های روسیه 1917 و چه برای فیدل کاستروی کوبایی. اگر در شوروی و کوبا فلان حزب سرمایه داری را از زندگی اجتماعی کشور برداشتند، اشتباه است، پس دیکتاتوری خشن اعمال شد، حق ازادی و ازاد بودن گرفته شده، مدیران، فاسد و ستم کارند. در همین حین برای مردان سیاسی که چنین نکردند، به سرنوشت النده در شیلی گرفتار شدند، مراسم سوگواری برگذار می کنیم. روضه خوانی و عزاداری براه می اندزیم.
مارکس و انگلس و لنین کلاسیک های مارکسیسم جامعه ی بی طبقه کمونیستی را برای اینده بشریت رهنمود داند. هم انها برای رسیدن به این فرایند بلند مدت، پیش زمینه ای بنام سوسیالیسم پیشنهاد نمودند. سوسیالیسم در واقع، همان (با همان زیرساخت های تکنولوژی بویژه فرهنگی) سرمایه داری است، که بلافاصله برپایه اقتصاد، فرهنک، دانش، سنجارهای اجتماعی سرمایه، توسط طبقه کارگر و حزب پیش تاز آن با مشارکت اکثریت جامعه مدیریت می گردد. اما ماکسیموم گرایی فرهنگ ایرانی این پیش زمینه را همان کمونیسم می بیند. ارزو دارد همه امور بلافاصله در یک چرخش قلم رئال گردد. ارزویی است خوش، اما واقعیت زندگی، بنای سوسیالیسم مورد علاقه را به شلاقی دردناک تبدیل، راه را بسیار پرپیچ وخم ساخته است. کلاسیک های ما با درک درست و شناخت ژرف فرایندهای اجتماعی، این پیش شرط را مطرح، تا در این روند بلندمدت، نه تنها اقتصاد بل فرهنگ، نیازمندی ها نیز دگرگون، انسان و جامعه انسانی به بالاترین کیفیت ها فرازمند گردد، بدین ترتیب، سوسیالیسم داغ سرمایه را با خود دارد، انتظار معجزه نیز بیهوده است.
فرهنگ ماکسیموم گرایی ما این فرصت را نمی دهد که پدیده ها را متناسب با شرایطی که در ان قرار داریم ببینیم و بشکافیم. پدیده ماکسیموم گرایی چنان گسترده است که اگر کسی از مردم عادی ما به کار تجارت میپردازد، طی هفته نخست می خواهد به میلیاردر تبدیل شود. پدیده تبدیل سریع، از این رو به ان رو شدن انی، سبب شتاب نامعقول، تصمیمات نادرست، عدم درک و شناخت وضعیت می گردد. توده را چنان دگرگون می کند که ما اکنون هستیم.
واقعیت شتاب زدگی ما با رئالیسم زندگی در تضاد قراردارد. این امر موجب شده است که ما از خود و از همه جهانیان کنش و واکنش هایی را بخواهیم که انجامش در چارچوب فرایندهای بلند مدت زمان میسر است. برای نمونه، چرا در شوروی سوسیالیسم با خیانت روبرو شد وعملا شکست خورد، چرا شوروی در روند اقتصاد سوسیالیستی خود متوقف شد؟، چرا در کوبا درمان رایگان است، اما دارو گران؟. واقعیت این است، که نباید از این بابت کمونیستهای حاکم را مورد شماتت قرارداد، سرمایه داری با غارت منابع کشورها و دیکته کردن اوضاع بر انها با حربه تکنولوژی پیشرفته، جهان خارج از نظم خود را وادار به اعمالی میکند که ما اینک شاهد ان میباشیم. کوبا یا باید روسپی خانه غرب (مانند قبل از انقلاب) باشد، یا مستقل با دشواری های تحمیلی.
در فرهنگ ماکسیموم گرایی ما انتقاد از هرآنچه که در کشورهای سوسیالیستی چه در گذشته و حال رخ داده و می دهد برجسته می شود، با اصول اصلی سوسیالیسم در اندیشه بی واسطه کلاسیک ها مطابقت داده میشود، خود ویژگی های مکانی و زمانی کشورهای فوق مورد محک قرار نمی گیرد، آنگاه اصولیت این سوسیالیسم موجود فاقد اعتبار میشود وهمه دستاورد های بدست امده در دشوارترین شرایط ناچیز می گردد. این شتاب زدگی در طرح پرسش، سبب این تصورمی گردد که سوسیالیسم یک فرایند کوتاه مدت و همه اصول اقتصادی – اجتماعی ان در یک بازه چند ساله قابل اجراء است. از همین رو، عوامل تاثیر گذار، فشارهای کشورهای امپریالیستی و تنوع دخالت های انها نادیده گرفته شود. برای کوبش کمونیستهای حاکم مثال دموکراسی سرمایه داری، تنوع انواع حزب ها، عقاید در این کشورها به شمشیر دموکلس بر سرانها میگردد.
اما، واقعیت این است که زندگی رابنسون کروزو دانیال دفو در جزیره ای مستقل به ایده ال برخی نظریه پردازن ما تبدیل شده، حتی ورود آقای جمعه و ایجاد دگرگونی در ان زندگی ابتدایی آقای رابنسون یا خوانده نشده یا موافق میل نظریه پردازان ما نیست. لازم نمی دانم توضیح دهم که شوروی، کوبا، کلا بلوک سوسیالیسم سده بیستم با چه معضلاتی روبرو، جهان سرمایه چه کرد و چه انتظاراتی داشت؟. لازم به توضیح نیست که چگونه تحریمات اقتصادی یک کشور “چموش” را به زانو در میاورد!.لازم به توضیح نیست که اگر کوبا همین سوسیالیسم موجود را نداشت، اینک در چه وضعیتی، چه اقتصادی- اجتماعی، فرهنگ، دانش … قرار داشت؟. در کشور شوروی سابق سرمایه امروز چه جنایاتی را مرتکب میشود، مورد پرشس قرار نمی گیرد. حزب های کمونیستی حاکم در این پرپیچ و خم به سوسیالیسم ایده ال نرسیده، محکوم میباشند!، اصلی که در برخی نظریه پردازان چپ ما نهادینه، قابل بحث نمی باشد.
اما، چرا در کشورهای سرمایه داری حزب ها و عقاید گوناگون موجودیت دارند؟ پاسخ ساده است، نخست، در یک کشور سرمایه داری همه قدرت در اختیار مشتی توانمند مالی است، اکثریت قریب به اتفاق زحمتکشانند. جامعه نیز با کار و خلاقیت همین اکثریت موجودیت می یابد. پس آیا سرمایه داری به میل خود این امکانات را واگذار کرده است، یا این اکثریت با حربه انقلاب از طریق رهبری همان حزب های کمونیست بدست اورده اند؟ آیا بلوک سوسیالیستی تاثیری بر این بخش از واقعیت جهان سرمایه نداشته است؟. آنچه که امروزه “دموکراسی” نامیده میشود، هماکنون نیز از حقوق زحمتکشان گام به گام میستاند، نظام برده داری را با العاب نوین حاکم میکند، از فقدان همان سوسیالیسم سده بیستم نیست؟.
جهان سرمایه برای فریب مردم، نیاز به این دموکراسی ابگی نیم بند دارد. حالا تصور کنیم، در کوبای مورد مثال هم چندین حزب سرمایه داری فعال گردند، تا دموکراسی ابکی نیم بند اجراء گردد. در بهترین حالت درِ برهمان پاشنه خواهد چرخید، سرمایه داری توسط حزب هایی که منافع انرا تامین میکند، در کوتاه ترین زمان بازسازی خواهد شد، در این صورت چرا میبایست انقلاب کرد؟. چرا میبایست نظم موجود [سرمایه داری] را برانداخت، بهتر نبود می نشستیم در خونه هامون، کاری با کسی نمی داشتیم، هرچه بادا باد. میبینیم که تضاد در کردار و گفتار مان بی اندازه میشود!.
کاسترو شخصن در امر استقرار اقتصاد و دموکراسی سوسیالیستی تا مرز خواسته های معاصر فرازمند نشد، ایا ضعف در خود وی بود؟ عوامل داخلی و خارجی نقشی نداشتند؟. از طرفی، چرا منافع یک مشت مخالف بر منافع اکثریت تقدم یافته است؟. اری، همه ما میخواهیم که سوسیالیسم برهمان پایه ای که کلاسیک ها درنظر داشتند، اجراء شود، ولی آیا من ایرانی با فرهنگ ماکسیموم گرایی خود، همانند یک المانی سوسیالیسم را درک میکنم؟. ویژگی های اقتصاد سرمایه داری کشورمن با المان یکی است، سمبل کاری من در کار با پیگیری المانی برابر است؟. به چه خاطر ما پشت گود نشسته، داد میزنیم لنگش کن. سوسیالیسم بمثابه پیش شرط کمونیسم علم است، علم از تئوری تا نهادینگی عملی مسیر طولانی را می پیماید، این نیز از این قاعده مستثنی نیست.
پدیده را باید منتاسب با زمان بروز، ویژگی های مکانی، عوامل تاثیر گذار داخلی و خارجی درک و شناخت. نباید از سوسیالیسم کشورهایی چون کوبا، چین… انتظار معجزه داشت، انها به فراخور توان کشور، منابع، فرهنگ، تلاش در حفظ محیط زیست… عمل می کنند، در دوران توان غیر قابل تصور امپریالیسم، فشارهای وارده، و آهنگ نابودی تمدن بشری، نه فیدل کاسترو بلکه مدعیان نیز کار شاقی نخواهند کرد. اگر همین امروز جمهوری اسلامی را براندازیم، آقایان نظریه پرداز را در راس کشور قرار دهیم، در شرایط تک کالایی، تولیدات ملی دست وپا شکسته، تحریکات مرزی، تحریمات اقتصادی، تحرکات داخلی توسط امپریالیست ها در کشور، نظریه پردازان ما چگونه سوسیالیسمی را خواهند ساخت؟.
نظریه پردازان مان همه اندیشه های چپ ما را بزیر سئوال برده، تر و خشک را با هم با اتش سپارده اند، فقدان “دموکراسی” در کشورهای فوق را با دموکراسی ابکی و نیم بند مقایسه، شیفتگی خود از انرا به رخ می کشیدند. که چرا سوسیالیسم دوران ما چنین شده است، معلول یافت شد، علت کجاست؟، آیا فیدل کاسترو و سایر کنش گران در مسیر برقراری عدالت اجتماعی مقصر اصلی اند؟. آیا انهایی که روزگاری جان خود را به خطر انداختند، پس از رسیدن به چکاد قدرت دگردیسه شدند؟. یا شاید بر عکس نظریه پردازان ما کلاسیک ها را نادرست درک کرده اند!.
سوسیالیسم یک فرایند درازمدت است. یک کشور سوسیالیستی زمانی موفق است، که مورد تحریم نباشد، بتواند از اقتصاد تک کالایی ب