به مناسبت چهاردهمین سال درگذشت او
١٤ سال از درگذشت صفر قهرمانی اسطوره مقاومت خلق های ایران می گذرد.
صفر قهرمانی مبارزی آشتی ناپذیر بر علیه جور و ستم خوانین، ارتجاع و رژیم ستم شاهی بود.
او سالهای طولانی عمرش را در زندان گذراند، شکنجه شد و سخت ترین فشارهای روحی و روانی را تحمل کرد و استوار ماند. به همین خاطرآوازه صفر قهرمانی از مرزهای ایران گذشت. او با تحمل٣٢ سال زندان و مقاوت بی نظیرش در مقابل جلادان که قصد داشتن به هر شکلی به تسلیمش وادارند و موفق نشدند. بعنوان مبارزی که در راه رسیدن به آزادی و عدالت اجتماعی، بیش از سه دهه زندان را تحمل کرد. احترام جهانیان را بر انگیخت و نامش در زمره شناخته شده ترین زندانیان سیاسی جهان به ثبت رسید.
در سال ١٣٠٠ و در روستای شیشوان عجب شیر؛واقع در استان آذربایجان شرقی بدنیا آمد و به علت فقدان مدرسه در محل زندگي، بالاجبار مدت ٧سال نزد ميرزاها و ملا هاي ده، گلستان و بوستان و … خواند. اما، به علت اينكه زبانش تركي بود،چيزي از آنها عايدش نشد. پس از آن وارد مدرسه اي در عجب شير شد، ولي تنها توانست دوره ابتدايي را به پايان برد.
در نوجوانی براي گذران زندگي خانواده به كار كشاورزي پرداخت. در آن موقع،بخش زيادي از حاصل كار دهقانان نصيب مالكان ميشد، دولت و ژاندارم ها هم حامي آنها بودند. مالكين، عملا صاحب اختیار جان و مال و ناموس دهقانان محسوب ميشدند.
مقارن با شهريور ١٣٢٠ و ورود متفقين به ايران و تبعيد رضا شاه از كشور بود. صفرخان که نسبت به جور و ستم خان ها کینه آشتی ناپذیری داشت،با اوج گيري مبارزه دهقانان عليه خوانين و دولت در سازماندهی آنها نقش جدی بازی کرد. بسياري از روستاييان منطقه براي كوتاه كردن دست اربابان ، مسلح شده بودند. در اين ايام صفرخان و تنی چند از دوستانش سازماندهی و آموزش روستاویان را به عهده داشتند.
با تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان در سال ٤ ١٣٢اوهمراه عده اي از همرزمانش به عضویت فرقه دمكرات آذربايجان در آمدند. صفرخان به خاطر سابقه مبارزات مسلحانه ای که داشت، به درجه سروانی نائل شد و نقش بزرگی در سازماندهی و آموزش فدائیان بازی کرد.
پس از شکست جنبش ٢١آذر در پی تهاجم خونین آرتش شاه با همدستی آمریکا و انگلیس، صفر قهرمانيان که از دست متجاوزین گریخته بود. مدتي در منطقه آذربايجان و سپس در مناطق مرزي ايران و عراق بسر برد ، در عراق گرفتار و به زندان اربيل فرستاده شد،اما موقعي كه از بده بستان هاي دولتهاي ايران و عراق در تعويض پناهندگان و زندانيان دو سوي مرز ،باخبر گشت،از زندان اربيل فرار و به طرف مرز رفت و وارد خاك ايران شد.
پس از مدتي زندگي مخفي در ايران توسط مامورين و جاسوسان حكومت، شناسايي و روز ١٨ اسفند ١٣٢٧ در اروميه دستگير و پرونده اش به دادگاه نظامي فرستاده شد.
دادگاه نظامي، دوبار پرونده صفرخان را به دادگستری فرستاد، ولي با اعمال نفوذ مالكين و فئودالها كه هنوز عطش انتقامشان پس از اين همه كشتار فروكش نکرده بود، و به چيزي جز حكم اعدام او راضي نبودند، پرونده مجددا به دادگاه نظامي عودت داده شد.
در آذر ١٣٢٩ درست ٤ سال پس از سركوب وحشيانه جنبش ٢١آذر، و قلع و قمع دولت خود مختارآذربايجان، صفر خان در دادگاه نظامي به اتهام قيام مسلحانه عليه امنيت كشور و براندازي نظام به اعدام محكوم گرديد.
پس از ٥ سال بلا تكليفي و انتظار و دلهره اعدام، سرانجام بر اثر اعتراضات نیروهای مترقی در سطح جهان در سال ١٣٣٣ حكم اعدامش به حبس ابد تقليل يافت.
او تا سال ١٣٣٧ در زندان هاي آذربايجان بسر می برد و در اين سال به زندان مخوف برازجان فرستاده شد.
او در زندان برازجان با گروهی از افسران سازمان نظامی حزب توده ایران، سه تن از رهبران حزب دمکرات کردستان و عده ای از اعضای جبهه ملی همبند بود. آنها تا سال ١٣٤٧ در زندان برازجان زندگي پر مشقتي را از سر گذراندند و در آبان ١٣٤٧ به زندان قصر تهران منتقل گرديدند.
سال ١٣٤١ همسرش تصمیم گرفت به ملاقات صفرخان برود ، او در تمام این مدت حتی یک ملاقاتی هم نداشت . خانواده اش در تنگناهای مالی بودند و راه برازجان هم بسیار دور. همسرش قبل از رسیدن به برازجان ، در تهران بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. دخترش در نامه ای خبر مرگ مادرش را داد.
به قول صفرخان در آن لحظه هیچ کس نمیتوانست خودش را جای او بگذارد.
صفرخان سالهاي زندگي در زندان برازجان را سالهاي مرگ تدريجي ميدانست.
سال ١٣٤٦ در برازجان ، پس از ٢٠ سال اسارت، براي اولين بار، دخترش همراه كودك شير خواره اش به ديدار پدر و پدر بزرگ رفتند،نه پدر دختر را تاكنون به چهره ديده بود و ميشناخت و نه دختر پدر را. آنها همديگر را در آغوش کشیدند. صفرخان دلش ميخواست گريه گند، ولي نكرد. دست روي قلبش گذاشت و در دل گريست؛ اما گريه ای از روی شادي.
دوره ده ساله سوم زندان را بيشتر در زندان هاي تهران ،قصر و اوين گذراند .در اين دوره فضاي زندان هاي شاه تغيير جدي كرده بود. زندان ها انباشته شده بود از جواناني كه شور و شيدايي ديگري داشتند. علاوه بر توده اي ها، افراد جديدي كه راه و روش مبارزاتي متفاوتي را دنبال ميكردند، وارد زندان شده بودند. و به همان ميزان، مناسبات درون زندان را تحت الشعاع قرار ميدادند. دوره آرامش زندانها به پايان رسيده بود. وقايع بيرون زندان تاثير بلا واسطه اي بر رفتار زندانبانها ميگذاشت و اين، بر بي تابي هاي زندانيان مي افزود.
در اين دوره گروههاي مختلفي مثل چريكهاي فدايي خلق ، مجاهدين خلق، و … در زندان بودند . صفرخان به همه مبارزین چه مذهبي و چه غير مذهبي احترام ميگذاشت و آنها نیز احترام زیادی برای صفرخان قائل بودند.
سرانجام در ٤ آبان سال ١٣٥٧ پس از تحمل ٣٢ سال زندان، روی دوش مردم از زندان شاه همراه تعداد دیگری از زندانیان آزاد شد. محل سكونت صفرخان با هجوم بي سابقه مردم روبرو گرديد. خانه اش ميعادگاه دوستداران و همبندانش شد. مردم گروه گروه به آنجا مي رفتند و با صفر خان دیدار می کردند.
علیرغم اینکه رژیم محدودیت های زیادی بوجود می آورد تا مردم نتوانند با صفرخان دیدار داشته باشند وحتی او را تهدید به زندان کردند. موفق نشدند.
صفرخان تا دم مرگ از موهبت مصاحبت و محبت مردم، بخصوص نسل جوان برخوردار بود.
صفر خان پس از آزادی از زندان گفت:
ملت دارد مرا خيلي شرمنده ميكند. من ايراني هستم. مثل همه استقلال كشورم را ميخواهم. مثل همه عليه ظلم مي جنگم. به دانشجويان و كارگران و به ملت بگوييد متوجه عظمت رستاخيزشان باشند. براي من درك كلام زيباي آزادي ،هنوز امكان پذير نيست. بعد از٣٠ سال ، اين آزادي، غير مترقبه است. من مديون مردم هستم… من اين آزادي را كه به كوشش مردم به دست آمده ، گرامي ميدارم.
یک روز پس از آزادی اش، روزنامه اطلاعات در گزارشی با عنوان «صفر قهرمانیان: ۳۰ سال محروم از آزادی» ضمن توصیف موقعیت صفر قهرمانیان در جامعه ای که پس از ۳۰ سال او را از بند، رهانیده بود، نوشت:
«در جمع زندانیان سیاسی که دیشب آزاد شدند چهره ای مشخص وجود داشت. چهره ای که گرد سالیان دراز زندان را بر چهره داشت با موهای سپید و حالی که حکایت از یک دگرگونی داشت. او می دانست که دارد پشت به ۳۰ سال زندان می کند. پشت به ۳۰ سال رفاقت با زندان و هم زنجیرهای دیگرش و رو به سویی داشت که هرچند پیوسته در آرزویش بود لکن برایش گنگ و ناآشنا و غریبه می نمود. او پشت به زندان می داشت و رو به آزادی، رو به شهر که اینک بعد از ۳۰ سال در زنجیر بودن، حق داشت که برایش بیگانه باشد. او با بچه های زندان خو گرفته بود، با زندان خو گرفته بود. بیش از یک ربع قرن بود که سیمای شهر را ندیده بود. گنگ و مات و مبهوت به گستره پیش چشمش نظر داشت، رفقا که هلهله کنان بدرقه اش می کردند و می گفتند این صفر است که می رود، این صفر است که درهای آزادی به رویش گشوده می شود. حالا صفر حق داشت که بپرسد، تهران چه شکلی شده است، این آپارتمانی که می گویند چه شکلی است؟ صفر از بند بند جانش سخن می گفت. ۱۵ سال حبس در زندان برازجان به او آموخته بود که آزادی چه معنای وسیعی دارد و ۱۵ سال حبس در زندان های دیگر، در بندهای دیگر به او فهمانده بود که از زنجیر گسستن چه معنایی می یابد. سی سال از عمر زندان او می گذشت و حالا که از زنجیر بیرون می آمد دختر سی ساله اش در انتظارش بود. دختری که وقتی او را به زندان بردند هنوز چشم به جهان نگشوده بود، اما حالا صفر با دختر سی ساله اش رودررو ایستاده بودند. اینکه نمی شود، مگر ممکن است صفر یک دختر سی ساله داشته باشد و این چنین قد کشیده باشد، پدر را یک دیدار سیر ندیده باشد. حالا بعد از سی سال حبس صفر می دانست که با چه پشتوانه ای از زندان رها شده است. او با تکیه به نیروی لایزال ملت از زندان آزاد شده بود که خواهان آزادی اش شده بودند.
سرانجام صفرقهرمانيان (صفرخان) مظهر مقاومت مردم ايران عليه ستم وبيدادصبح روز شنبه ١٨ آبان ٨١ ١٣ در سن ٨١ سالگي در بيمارستان ايرانمهر به علت بيماري سرطان ريه درگذشت. پیکرش روی دوش هزاران تن زن و مرد و پیر جوان در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد..
صفرخان عضو وفادار فرقه دمکرات آذربایجان، شرف پايداري مردم كشور ما در مقابل استبداد وبي عدالتي بود.
يادش گرامی باد