آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

تبریز شهر بی مهری

گلایه استاد “محمد رمضانی” نویسنده بنام تبریزی

از مسئولان فرهنگی

استاد “محمد رمضانی” نویسنده تبریزی کتاب های کودک و نوجوان، با انتشار مطلبی در شبکه اجتماعی خود، از بی مهری صورت گرفته با وی در مراسم اخیر کاروان کتاب کودک تبریز به شدت گلایه کرد.

به گزارش خبرگزاری آنلاین دراین نوشته آمده است: سه شنبه 30 آذر سال 1395 در آخرین روز پاییز قرار است از تو و عبدالمجید نجفی (نویسنده ی سرشناس تبریز) تجلیل شود و مراسم بزرگداشت برای هر دوی شما برگراز شود. دو هفته ی قبل خبر برنامه ریزی برای اردوی قطار کتاب با همراهی بیش از پنجاه نویسنده ی کشوری را شنیده ای، خودت هم یکی از همین نویسنده های کشوری هستی، اگر مراسم در هر شهری غیر از شهر خودت برگزار شود. طی دو هفته هر روز فقط همان خبر تکرار می شود و این که در بخشی از این مراسم از تو و نجفی نیز تجلیل خواهد شد. گاه خنده ات می گیرد، هرگز اعتقاد به این بزرگداشت ها نداشته ای! ولی به حرمت رفقایی که از سراسر کشور (اکثراً ساکن در تهران) می آیند به خودت می قبولانی در مراسم شرکت کنی.

تا 29 آذر، یک روز قبل از ورود کاروان کتاب به تبریز هنوز هیچ تماسی با تو، از طرف هیچ یک از ادارات تبریز، در خصوص این مراسم گرفته نشده است. دوشنبه 29 آذر صبح، سری به تلگرام می زنی، خبر ورود کاروان کتاب توسط دوست عزیز شهرام شهنازیان، از طرف نشریه ی رزق درج شده است. در این خبر از عبدالمجید نجفی به عنوان نویسنده ای که قرار است بزرگداشت برای او برگزار شود، نام برده شده است. یادداشت کوتاهی می نویسی و با شکلک خنده تذکر می دهی بزرگداشت و تجلیل قرار است برای دو نفر از نویسندگان برگزار شود. ساعتی بعد شهنازیان به یادداشتت جواب می دهد، عذرخواهی می کند و خبری را برایت می فرستد که منبع او بوده است. خبر برنامه ای است که آقای شهریار الوندی، به گمانم سخنگوی انجمن صنفی نویسندگان کودک نوجوادن ارائه کرده است. در این برنامه فقط نام عبدالمجید نجفی به عنوان نویسنده ی تجلیلی ذکر شده است. تعجب می کنی! زنگ می زنی به چند نفر در تهران و تبریز، خبر می دهند مسئولین استانی با برگزاری بزرگداشت برای تو مخالفت کرده اند. یادداشتی می نویسی و اظهار رنجش می کنی، نه از این که چرا با آبرویت بازی شده و انجمن و کانون وقتی هنوز مطمئن نبود می تواند از تو در مقابل مسئولین استانی دفاع کند، چرا نامت را در برنامه ی اولیه ذکر کرده است. دو ساعت نمی کشد که تماس می گیرند، برنامه ی اولیه را تکذیب می کنند، می گویند تو نیز در برنامه ی بزرگداشت هستی، اما…

دیگر برایت مهم نیست، از اول هم مهم نبود. به این برنامه به خاطر کسانی تن داده بودی که نتوانسته اند از نام و منزلت تو دفاع کنند. اعلام می کنی در مراسم شرکت نخواهی کرد. تلفن ها و یادداشت های تلگرامی ادامه دارد. دوستی یادداشت می گذارد که هر قدر کردم مسئولین استانی تو را قبول نکردند، انگار که چشم هایشان را بسته اند و نمی خواهند تو را ببینند. ساعتی بعد می خواهی یادداشت این دوست را برای کسی فوروارد کنی، یادداشت را ادیت کرده است، نوشته در جلسه ی استانداری دست کم سه بار اسم تو آمد و همه متفق القول بودند بزرگرداشت برایت باید برگزار شود، باز هم برایت مهم نیست، فقط تعجب می کنی از این همه دروغ!

صبح ساعت 3.30 از خانه خارج می شوی، قرار است کاروان کتاب ساعت 4.30 به تبریز برسد. در هوای سرد و زیر بارش برف، مسافتی را پیاده می روی و مسافتی را تاکسی پیدا می کنی. سرانجام ساعت 4 به محوطه ی راه آهن می رسی. هیچ خبری نیست، حتی سالن راه آهن نیز بسته است. در سرما و زیر برف به انتظار می ایستی. ده یا بیست دقیقه بعد مینی بوس کانون از راه می رسد، می شناسی اش، اما جلو نمی روی. راننده تو را نمی شناسد، در را باز می کند و می گوید بیا تو، بیرون سرده!

توی مینی بوس هستی که دو نفر از کارمندان کانون با اتوموبیل شخصی از راه می رسند، از ماشین خود پیاده می شوند و می آیند داخل مینی بوس، یکی از آنها تو را می شناسد، سلام علیکی می کند. دقایقی بعد اتوموبیل دیگری از راه می رسد، گویا مدیر جدید کانون توی اتوموبیل است. کارمندان پیاده می شوند و به اتوموبیل او می روند. دقایقی بعد درهای سالن راه آهن باز می شود، از اتوموبیل پیاده می شوند، و سمت سالن راه آهن می روند، تو نیز می روی. تنها! توی سالن، در گوشه ای به انتظار می نشینی. کمی بعد قطار از راه می رسد، دوستان نویسنده استقبال خوبی از تو می کنند، پس از احوالپرسی و خیرمقدم سوار اتوبوس می شوی و تا باشگاه فرهنگیان، محل اقامت کاروان، می روی. اتاقها مشخص می شود و هر یک از دوستان به اتاق خود می رود، راه خود را می گیری و از باشگاه خارج می شوی. ده ساعت به زمان برگزاری مراسم مانده است، هنوز هم کسی از طرف استان خودت اطلاع نداده، یا نپرسیده در مراسم شرکت می کنی یا نه؟ کارمندان کانون حتی لازم نمی بینند تو را به رئیس جدید کانون معرفی کنند، او نیز شاید نیاز نمی بیند با تو اشنا شود.

به خانه می رسی وکمی استراحت می کنی.

ساعت چهار بعد از ظهر، ساعتی قبل عباس جهانگیریان از نویسندگان مهمان تماس گرفته و پرسیده چرا نیستی؟ ولی هنوز هیچ یک از مسئولین برگزاری مراسم لازم ندیده اند با تو تماس بگیرند. یادداشتی می نویسی تا در رسانه های مجازی منتشر کنی.

پایان یادداشتت را با این جمله به پایان می رسانی: تلخی این برخوردها تمام خواهد شد، ولی برای تمام عمرت یا باید در تبریز گمنام باشی، یا خودت را همیشه برای چنین برخوردهایی آماده کنی.

***

گفتنی است، محمدرمضانی نویسنده وداستان نویس مقیم تبریز است که تاکنون آثار و کتاب های متعددی منتشر کرده است. وی متولد سال 1343 در مراغه اس. وی ليسانس تئاتر‏ بوده و در جشنواره های مختلف فرهنگی و ادبی کشور موفق به کسب رتبه های ممتاز شده است.

رمضانی، مترجم برگزيده در ششمين جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان كشور در سال 1380 بوده و در هفتمين جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان كشور در سال 1382 به عنوان طنزنويس برگزيده انتخاب شد. وی همچنین به عنوان مقام اول نمایشنامه نویسی در کنگره پرسش مهر رئیس جمهور 1385‏ شناخته شده است.

از جمله آثار وی می توان به كتابهای “باغبان، ژنرال و عطر گل‏سرخ” (1373)، معجزه اشك ‏آبي( 1373)، روز پرواز كبوتران(1381)، ماجراهاي شيرين از زندگي شیرين يك فرماندار(1383)، دست زدن ممنوع (1387)، کلاغها مهربان هستند، مهربان و تنها( 1388) اشاره کرد.

وی همچنین مجموعه داستان های پدرم خنده را به خانه میآورد و نفت می سوزد، آتش می سوزاند را آماده کرده است.

محمد رمضانی همچنین در فيلمنامه‏های سريال‌ 27 قسمتی رسم شيدايي به كارگرداني اكبر خواجويي، فيلم كوتاه توپ به كارگرداني يدالله نوعصري، فيلم كوتاه يك با يك برابر نيست به كارگرداني محمدرضا آزادگر و يلم كوتاه از لج آينه به كارگرداني حسين پورستار، سریال 13 قسمتی کلفچه و تله تئاتر سه قسمتی شرافت به عنوان نویسنده فیلم نامه حضور داشته است. ‏

از مسئولیت های وی می توان به مدرسی‌ گروه هنر مراكز تربيت‌ معلم‌ تبريز به مدت 12 سال، عضویت در كميته ادبيات داستاني كشور در

Facebook
Telegram
Twitter
Email