در بین خدایان سومریان خدایی بوده به نام اآ ، خدای علم و دانش ، طرفدار سرسخت انسانها .
اآ پسری داشته به نام تموز که دارای چهره ای زیبا و قد و قامتی بلند ، برازنده و بی همتا بود . تموز گوسفندانش را در زیر درختی که سایه اش تمام کره زمین را می پوشاند ، به چرا می برد . الهه ایشتر تموز را می بیند . ایشتر جوان ، همیشه شیدا ، نه یک دل که صد دل عاشق تموز می شود . عشق آنها به زناشویی می انجامد . روزی مانند هر روز دیگر ، تموز گوسفندانش را به چرا می برد و گرازی وحشی بر سر راهش ظاهر می شود و به او حمله می کند . بر اثر زخم های عمیقی که گراز به او وارد می کند ، جان می سپارد و مثل هر مرده دیگر به دنیای مردگان می رود .
این جدایی برای الهه ایشتر تا بدان حد غیرقابل تحمل می شود که تصمیم می گیرد داوطلبانه وارد دنیای مردگان شود و با خود آب حیاتبخش ببرد تا با آن زخم های تموز را شستشو دهد و سپس بهبود یابد .
هر کس به دنیای مردگان می رفت ، تا ابد از آنجا نمی توانست خارج شود . الهه ایشتر خواهری داشت بسیار حسود به نام ارش کیگل که الهه دنیای مردگان بود . وقتی خبر تصمیم الهه ایشتر به وسیله نمتارو به ارش کیگل می رسد ، مثل بید به خود می لرزد و به نمتارو امر می کند که بی کم و کاست طبق سنت عمل کند .
ایشتر زیبارو با تاجی بر سر و غرق در گهرهای رنگارنگ به نخستین دروازه مردگان که هفت دروازه داشته ، می رود . طبق سنت هر کس قصد ورود به دنیای مردگان را داشت ، در هر دروازه بخشی از لباسها و وسایلی را که همراه داشت از او می گرفتند ، طوری که لخت و عریان وارد دنیای مردگان می شد .
نمتارو تاجش را از وی طلب می کند . الهه ایشتر با لبخند آن را تحویل می دهد . و به همین ترتیب در هر دروازه ای قسمتی از وسایلش را تحویل می دهد تا سرانجام لخت و عریان وارد دنیای مردگان می شود .
زخمهای تموز را با آب هستی بخش شستشو میدهد و تموز بهبود می یابد ، ولی هیچیک از آنها نمی تواند از دنیای مردگان خارج شود .
ایشتر الهه عشق و تولید مثل بود . زمین وقتی ایشتر را بر پشت خود حس نمی کرد ، عشق به او الهام نمی شد و همه چیز تعطیل شد . هیچ الاغ نری به پشت ماده الاغی نمی پرید ، هیچ گاو نری به پشت ماده گاوی نمی جهید ، پسران در کوچه ها به دختران نگاه نمی کردند ، زنها جدا از شوهرانشان می خوابیدند و مردان تنها به بستر می رفتند ، درختها برگ و باری نمی دادند ، همه چیز تعطیل شده بود .
جمعیت کم شد ، در نتیجه قربانی کم شد . و خدایان که حیاتشان روی زمین به قربانی وابسته بود ، به وحشت افتادند و دست به هر کاری می زدند نمی توانستند زمین را فعال کنند .
خدایان شورا تشکیل دادند و بعد از مشورت چاره ای نیافتند جز آنکه الهه ایشتر را از دنیای مردگان خارج سازند . حکم آزادی او را به ارش کیگل میدهند . ارش کیگل دروازه های دنیای مردگان را به روی الهه ایشتر می گشاید ، ولی او بدون تموز از خارج شدن سر باز می زند .
ارش کیگل به خدایان ندا می دهد که ایشتر دیوانه است و می گوید بدون تموز بیرون نمی آید . خدایان چاره ای نمی بینند جز تسلیم شدن در برابر خواست ایشتر .
و تموز با عشقش از دنیای مردگان رهایی می یابد .
نخستین روز از فصل بهار ، روز آزادی تموز و ایشتر ، زمین ایشتر را بر پشت خویش حس می کند ، عشق به او الهام می شود و رستاخیز بهاری آغاز می گردد .
اسطوره در پایان می گوید : « عشق پیروز شد . »
عشق که قدرتش از مرگ و زندگی و قدرت خدایان بیشتر بود .
سومریان اولین روز از فصل بهار را به عنوان روز تولد تموز جشن می گرفته اند و این جشن از آنها به مردمان بین النهرین منتقل می شود .
مردم بابل دو روز را به تموز اختصاص می داده اند ، روز مرگش که عزاداری می کرده اند و دیگری اولین روز فصل بهار به عنوان روز تولدش که جشن می گرفته اند .
طبق یک سند مکتوب ، سومریان نخستین مردمانی هستند که قبل از ایرانیان نوروز را جشن می گرفته اند .
نگارنده : یوسف