ناآگاهی مرکز از حاشیه
آوا هما نویسنده و روزنامه نگار
تاریخ مبارزه زنان ایران جهت محو ناعدالتیها و نابرابریهایی که بر اساس جنسیت به آنان تحمیل شده تاریخ پرفراز و نشیبی است. افتادن، بلند شدن، پیش رفتن توقف در چرخهای که گاه معیوب مینماید آنگاه که با دیوار سنتهای مقدس و فرهنگی نابردبار مواجه میشود. در این مسیر طولانی صد ساله، زنان برای رسیدن به حقوق خویش، به همه راههای ممکن متوسل شدهاند: اعتراضات خیابانی و مدنی، درست کردن مدرسه، تشکل یابی، کار تئوریک کردن و حتی انتشار نشریه. نوشتن و مجله منتشر کردن به عنوان امکانی برای آگاه سازی زنانی که تعریف و شناختی از حقوق خود ندارند در جامعهای که درصد بسیار اندکی از زنان سواد خواندن و نوشتن دارند شاید بهترین راه ممکن برای تغییر دادن جامعه نباشد، اما گاهی تنها راه ممکن است و شروعی برای تغییرات بزرگتر. زنان فعال ایران در ۸۰ سال گذشته دستکم ۱۴ مجله و نشریه برای زنان و درباره زنان منتشر کردهاند.
تغییرات سیاسی و اجتماعی ناشی از سیاستهای نوسازی در عصر پهلوی از سویی و مبارزات تا آن زمان نزدیک به ۵۰ ساله زنان زنان از سوی دیگر موجب شد که از میانههای دهه چهل شمسی برخی از حقوق بنیادی زنان ایرانی از سوی قدرت مستقر و بخشهای مترقیتر جامعه به رسمیت شناخته شود و از محدودیت های اجتماعی تحمیل شده بر زنان، دستکم در شهرهای بزرگ، تا حدی کاسته شود و امکانی برای مشارکت آنان در زندگی اجتماعی فراهم گردد. این گشایشها اما کم عمر بود و با سقوط نظام سلطنتی و از همان ماههای اولیه استقرار نظام اسلامی در ایران، زنان بسیاری از حقوق به رسمیت شناخته شده خود را دوباره از دست دادند.
برای اسلامیزه کردن جامعه آنگونه که مذهبیون تازه به حکومت رسیده تفسیر میکردند گام نخست کنترل بدن و آزادی زنان بود، همان زنانی که در ۱۰ ساله پایانی حکومت محمد رضا شاه حضوری نسبتا فعال در بخشهایی از جامعه ایران یافته بودند. طنز تلخ اینکه تاریخ این بار در جهتی ظاهرا معکوس اما با همان نگاه ضد زدن در ایران در حال تکرار شدن بود. این بار نیز عاملیت زنان و حقشان بر بدن و نوع پوششان نادیده گرفته شده و حجابی را که رضا شاه در آغاز پادشاهی اش و با توهم غربی شدن زنان به زور از سر آنان کشیده بود، اینک نظام اسلامی انقلابی به زور دوباره بر سر و تن زنان میکشید.
اکنون و با گذشت نزدیک به یک سده از مبارزات زنان ایران هنوز در جایی ایستادهایم که باید بگوییم زنان از دیدگاه سیستم حاکم در جایگاه انسان و با حقوقی برابر با مردان در نظر گرفته نمیشوند و حقوق ابتدایی آنان همچون حق طلاق، حق حضانت فرزندان و یا حق داشتن پاسپورت و سفر کردن بدون تائید و اجازه همسرانشان از آنان سلب شده است. اما این تمام مشکل نیست اگرچه تلاش بزرگی وجود دارد که مشکلات متعدد و پیچیده زنان ایران را با همه تنوعاتشان به این موارد مهم اما کلی تقلیل دهد.
همزمان با سیاست کنترل همه جانبه زنان از سوی حکومت، مردان، دستکم بخشی موثر از آنان، متاثر از فرهنگ تاریخی مردسالار، در جایی که از مشارکت دمکراتیک در قدرت برابر محروم شدهاند کوشیدند از رهگذر اعمال سلطه بر زنان و کنترل آنان در حوزه خصوصی و فضاهای عمومی که از کنترل حکومت خارج است، قدرت انکار شده خود را بازیابی کرده و به این شکل “هویت مردانه” خویش را در پیوند با سرکوب زنان تقویت کنند.
اما چالشهای فراروی جنبش زنان و دشواری فعالان زن در این برهه، تنها مقابله همزمان با سیستم سیاسی و یا فرهنگ مردسالار نبود. اختلاف نظر و روش در میان زنان فعال سکولار و غیر سکولار، اختلاف منافع و مطالبات میان زنان طبقات و قشرهای مختلف اجتماعی و نگاه قوم محور فعالان و جنبش زنان مرکز از دیگر چالشهای مهم جنبش زنان در ایران بوده و هست.
. بخشی از زنان مسلمان که خود را ذیل مفهوم نواندیشی دینی تعریف میکنند بر این باور هستند که “اسلام واقعی” می تواند همزمان موجبات رهایی زن را از ستمهای تفسیر متحجرانه اسلام و تفسیر کالایی سرمایهداری از زن فراهم سازد. در مقابل، فعالان سکولار، چپ و راست، بر این باور هستند که سکولاریزه نمودن جامعه، گام نخست مقابله با سیستم سرکوبگر ایدئولوژیک و فرهنگ مردسالار غالب است که هر دو به طور مشخص از سنت دینی تغذیه میشوند.
در جریان مبارزه زنان، چه در مرحله طراحی تاکتیکها و چه در هنگامه عمل، زنان روستایی و شهری همسو نیستند. زنان متعلق به طبقات اجتماعی بالا و متوسط در شهرها و مناطق برخوردارتر، در تلاش به دست آوردن حق تحصیلات عالیه، کار، انتخاب آزادانه محل زندگی، سفر و عضویت در تیمهای ورزشی و برخورداری از امکانات تفریحی برابر با مردان در جامعه هستند. اما زنان طبقات پایین جامعه، زنان کارگر و زنان روستایی و ساکن مناطق کمتر برخوردار که از دسترسی به حقوق و امکانات اولیه محروم هستند، در تلاش دسترسی به حقوق بدیهی هر انسانی همچون دسترسی به آب تمیز، بهداشت و درمان و حق آموزش و حق زنده ماندن هستند.
در نهایت آنچه که فعالان زن کمتر به آن پرداختهاند و نادیده مانده است چالش بین فعالان مرکز و پیرامون است. فعالان زن مرکز، نگاهی قوم محور به زنان اقلیتهای اتنیکی دارند، قادر به درک نیازهای ویژه آنها نیستند و زمانی هم که در جریان مطالبات خاص این زنان قرار میگیرند متاثر از همان نگاه قوم محور و غلبه باورهای ناسیونالیستی، آماده پذیرش و همراهی با زنان حاشیه و زنان انتیکهای غیر فارس نیستند. مساله زبان و فرهنگ زنان اقلیت که از نظر آنان بسیار مهم و بخشی از هویت زنانه آنان است، نزد فعالان فمینیست، ناسیونالیست تهدیدی برای آینده ایران تلقی میشود. در نقطهای که ناسیونالیسم ایرانی و فمینیسم مرکز به هم میرسند، زنان اقلیت نه به عنوان همجنسانی که جدای از مشکلات کلی همه زنان در ایران، مشکلات خاص و پیجیده خودشان را دارند که به عنوان تهدیدی که بهتر است نادیده گرفته شود ارزیابی میشوند.
قدرت سیاسی در ایران، از همان آغاز تشکیل دولت مدرن، در صدد همسانسازی و ذوب اقلیتهای اتنیکی و مذهبی در منظومه اتنیکی مرکز است که آن را تحت عنوان هویت ملی تعریف کرده است. نگاهی اجمالی به وضعیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کردها، بلوچها، ترکها، ترکمنها، عربها، بهاییها، یارسانها، کاکهایها و سایر اتنیکها در اقتصاد و فرهنگ ملی (اگر قائل به موضوعیت این مفهوم در ایران باشیم) این واقعیت را به تمامی آشکار میکند.
تایید تفاوتها و تمایزات گروهای دینی و اتنیکی متنوع ساکن ایران، لزوم قبول کردن و درک اهمیتشان و به رسمیت شناختن آنها در سپهر سیاسی و فضای اجتماعی، همچون گروههایی که هر کدام دارای ویژگیهای خاص خود میباشند، نزد ایرانیانی که چند فرهنگی و واقعیت جامعه چند اتنیکی ایران را تهدیدی بزرگ برای حفظ تمامیت ارضی تلقی میکنند، خطرناک قلمداد می شود. آنها به خاطر فهم نادرست این تمایزها و نتایجش، بر این باورند که مطرح کردن تفاوتهای موجود بین گروه های ذکر شده می تواند موجب تشدید حس جدایی طلبی و تغییر مرزهای کنونی ایران شود.
به همین ترتیب، فعالان زن مرکز، همسو و همگام با این دیدگاه غالب، با نادیده گرفتن واقعیت چند فرهنگی بودن ایران (در برابر آنچه به صورت کلی فرهنگ ایرانی خوانده میشود) و تفاوتهای اتنیکی، مذهبی و طبقاتی زنان جامعه ایران، نقش تعیین کننده مرد سالاری را در بازتولید شوونیزم در جنبش زنان بر عهده میگیرند. این تلاشها البته در همسو کردن زنان اتنیکها با مرکز تا حدودی موفق بوده است.
در عمل متاثر از فشار فرهنگی همسانسازی اتنیکی، جدای از بخش اصلی فعالان فمینیست مرکز که با نگاه قوممحوری همه مطالبات زنان را در چارچوب گفتمان فمینیسم مرکز تعریف کرده و خواستههایشان را در قالبی مرکزمحور مطرح میکنند، شماری از فعالین فمینست اتنیکها هم تسلیم نگاه مرکز محور شده و گفتمان و صورت بندی فمینیسم مرکز از مطالبات زنان را به عنوان تنها چارچوب معتبر این جنبش به رسمیت شناخته و آن را بازتولید میکنند. این دسته از فعالان فمینیست گمان میکنند کاراترین و قدرتمندترین صدا جهت صورت بندی مشکلات زنان ایران، صدای فعالین مرکز نشین است و برای همین هم باور دارند که فعالان زن غیر فارس نیز باید در کنار آنها بایستند و از تجربه، روش و رویکرد آنان جهت حل مشکلاتشان بهره بگیرند .
به همین دلیل، این فعالین قادر به شناخت تفاوت تجربه زیسته زنان مرکز و زنان اتنیکهای اقلیت و ستمها و ناعدالتیهای خاصی که این دسته از زنان تجربه میکنند، نیستند. این شکاف بزرگ که موجب بیاعتمادی زنان اقلیت به مرکز شده و از هم گسیختگی زنان مرکز و زنان خارج از مرکز را تقویت کرده، در نهایت کاستن از آلام زنان و ساختن جامعه برابر برای همه را به تعویق و تعلیق میافکند تنها مختص به فعالینی نیست که در ایران ساکن می باشند و دامن عموم فعالان زن ایرانی خارج از کشور را نیز گرفته است.
فعالان فمینیست اتنیکها که بر مشکلات اختصاصی زنان حاشیه و اقلیتها متمرکز شدهاند به تفاوت میان مطالبات و اولویتهای فمنیستهای مرکز و گروههای انکار شده اتنیکی تاکید میکنند. این فعالان برای مثال میگویند زمانی که فعالین نزدیک به گفتمان مرکز، برای راهیابی زنان به استادیوم مبارزه می کنند، یک زن فمینیست ترک، کرد یا بلوچ بر برانداختن سنت سنتی ضد انسانی تست بکارت برای تازه عروسان تمرکز میکند.
همچنان که تجربه عملی نشان داده است دشوار بتوان تصور کرد مبارزه زنان اقلیت برای چنین حقوقی برای فمنیست مرکز جذابیت یا اهمیتی داشته باشد. زنان مرکز عموما موانعی از این دست را پشت سر نهادهاند و دیگر درگیر چنین مسائلی نیستند به همین سبب مبارزه جهت از بین بردن چنین سنتی برای آنان اهمیت چندانی ندارد. اینکه یک آزمایش سببب بیحرمت کردن و خشونت علیه زنان در خانواده و جامعه شود برای آنها بیشتر مسئله فرهنگی است تا سیاسی چون حکومت آنها را به انجام چنین آزمایشی مجبور نمیکند و این همان فرهنگی است که آنها دوست ندارند با انتساب به آن شناخته شوند. زیرا مطرح کردن مشکلاتی از این دست از سوی زنان مرکز در جهتی نیست که به تصویری که آنها می خواهند از زنان ایران به جهان نشان دهند کمکی کند. تصویری که با وجود تاکید بر وجود حکومتی بنیاد گرا و ضد زن در ایران، حکایت از مدرن بودن، امروزی بودن و پیشرو بودن جامعه ایران میکند.
در روستاها و برخی شهرهای کردستان آمار خودسوزی زنان بسیار بالاست. خودسوزی زنانی که مرد سالاری، فقر، نابرابری و تمام خشونتهایی که جغرافیای سیاسی زندگی بر آنها تحمیل میکند، به شعلههای آتش همچون امکانی برای بیان اعتراض پناه میبرند، خودسوزی به مثابه راه نهایی نمایش تراژیک حق تملک بر بدن خویشتن. اما عملکرد و سطح واکنش عملی و نظری فمینیستهای مرکز به این فاجعه مخاطب و از جمله فمینیست اقلیت را به یک نتیجه رهنمون میشود: این مساله و دغدغه فمینیست مرکز نیست.
مردان و زنان اتنیکهای غیر فارس، به شیوهای برابر با مردان ستم و تبعیض اتنیکی و هویتی را تجربه میکنند. اما در ادامه راه، بیشتر مردانی که از حقوق اتنیکی خود محروم میشوند و هویتشان عامل تبعیض و ستم به آنان است به شیوهای خشنتر این خشونت را در محیط خاواده بازتولید میکنند. یکی از عوامل تشدید کننده سرکوب و ستم برای زنان گروههای اتنیکی غیرفارس در ایران، متراکم و پیچیده شدن نابرابریهای اتنیکی، سرکوبهای سیاسی، دشواریهای اقتصادی و تبعیض جنسیتی است. فمینیست مرکز در مقابل عموما بر مشکل تبعیض جنسیتی تمرکز کرده و برای مثال نگران همسانسازی فرهنگی و محروم بودن از حق درس خواندن به زبان مادری خویش نیست.
هرچند بسیاری از فعالان حقوق زن اتنیکهای اقلیت درایران بر این باورند که نابرابریها عرصه زندگی را برای همه زنان ایران تنگ کرده است، اما تاکید میکنند که تمرکز صرف بر مطالبات و دغدغههای زنان مرکز، به بیتوجهی عمومی و ندیدن مشکلات و مطالبات خاص میلیون ها نفر از زنان اقلیتهای ایران میانجامد که در حاشیه زندگی میکنند و صداها و مطالباتشان در میان جنبش برابر خواهانه مرکزمحور، نادیده گرفته میشوند.
تا زمانی که فمنیستهای مرکز در ایران نتوانند مبارزه خود را از زیر سایه گفتمان قوم محور مرکز برهانند قادر نخواهند بود با زنان اتنیکهای اقلیت به شیوهای موثر و رهایی بخش همپیمان باشند. همپیمانی که بدون وجود آن مبارزه زنان بر علیه تبعیض و نابرباری در ایران شانس موفقیت نخواهد داشت