عيد نوروز است و من در هياهوى رقابت تصاحب و تفاخر مالكيت قومى عيد نوروز به مردمى مى انديشم كه فارغ از تعلقات قومى و مذهبى و تمايزات اسمى اين روز را خوش مى دارند. عيد نوروز كه با پَس و پيش هاى و يا با نامهايى متفاوت ريشه در تاريخ همه مردمان دارد، مراسم مردمانى است كه فارغ از هياهوى قومى در پى اين هستند كه درد و كَدر زمانه خود را اگر كوتاه هم باشد لحظه اى بصورت گذرا فراموش كنند. تنها در اين روز است كه عوام مى تواند خود را در هيبت حاكمان و سرمايه دارخواص مُجسم كند، مانند او لباس نو و شيك بپوشد، مانند او سفره اى فراخ انداخته و پُرخُورى بكند و مانند او تفريح بكند. اگر كمى به عقب برگرديم و بدون تعصب امروزى در تاريخ ماضى تعمق كنيم، خواهيم ديد كه اين جشن واقعاً باستانى است و حتى در زمان قديم باشكوه تر از زمانه حال برگزار مى شده است. جشن نوروز و يا مثلاً جشن سورتانوس رومى كه بعدها با جشن كريسمس مسيحى جايگزين شد، جشنى است براى تخليه خشم و هيجان تاريخى پرولتاريا. در نبرد تاريخى برده و برده دار كه تا به امروز جريان دارد، برده دار براى تخليه خشم و هيجان بردگان لازم مى ديد كه چند روزى فشار و استثمار خود را متوقف كند و به نوعى مسير خشم بردگان را منحرف كند! برده در عصر قديم سرشار از خشم و نفرت بود، آنها مير نوروزى و حاكمان موقتى را بمناسبت حكمدارى شان تمسخر مى كردند و در پايان جشن كه منجر به إتمام حكمدارى موقتى پادشاهان موقتى بود آنها را به قتل مى رسانيدند تا خشم ناشى از تحقير و استثمار يك ساله خود از برده دار و حاكمان را تخليه كنند. در روايتها آمده است كه بردگان در ايام جشن آزاد بودند و صاحبان بردگان براى آنها ميز مى گستراندند، در اين ايام قمار بازى آزاد ميشد و برده و توده مردم ميتوانست از لذت قمار بازى كردن بهره ببرند، ( در زمانه ما اين شوق به قمار در ايام نوروز به تيله بازى، بازى با تخم مرغ و چند بازى ديگر تنزل پيدا كرده است) هر چند كه اين لذت كوتاه مدت ميتوانست به از دست دادن چندرغاز پس انداز او كه در جدالى نابرابر با صاحب سرمايه به كف آورده بود منجر بشود، اما شوق به تقليد رفتارهاى روزمره سرمايه دار قبول ريسك را آسانتر مى ساخت. پرولتارياى عهد قديم واقف به وضعيت برده گونه خود بود و چون واقف به وضعيت خود بود، هر لحظه در انديشه طغيان و سر بر آوردن در مقابل حاكمان بود، براى رهايى از خشم انباشته شده او شاهان موقتى در پايان مراسم قربانى مى شدند تا خشم تاريخى او از شاهان حقيقى براى يكسالى تخليه شود. مغ كشى و كشتن مير نوروزى دقيقاً در راستاى تخليه خشم هيجان گونه او بود، بعدها حتى در عصرى كه ايران هنوز بر مذهب سنى بود و شيعه نشده بود اين مراسم به جشن عمركشى تصعيد پيدا كرد، هر چند كه بعضاً مراسم عمر كشى را در راستاى سنى ستيزى ايرانيان نام مى نهند اما در واقع عمركُشى زمانى ابداع شد كه مردم ايران سنى مذهب بودند و اين نه واكنشى به سنى مذهبان، بلكه واكنشى از سر خشم به حاكمان و شاهان بود! در موقع ظلم و استثمار نه شاهان ملزم به رعايت اصول اخلاقى مذهب هستند و نه استثمار شده گان خود را ملزم به قيدهاى تحميل شده مذهب مى دانند. زبان و عقيده دينى بيشتر در پى توجيه استثمار است و پرولتاريا قادر به درك اين موضوع است و بهمين خاطر حتى با وجود مذهب سنى خودش مراسم عمركشى را اجرا مى كرد تا خشم و نفرت خود را نسبت به حاكمان ابراز كند و اين خشم و نفرت هرچند كه توهين به دين حاكمان بود، اما بخاطر كاركردش در تخليه خشم و هيجان پرولتاريا نسبت به حاكمان، به تسامح تحمل مى شد.
پرولتاريا در عهد قديم هزينه خوش گذرانى خويش در ايام جشن را بر برده داران و حاكمان تحميل مى كرد! اما پرولتارياى عصر جديد چه؟ پرولتارياى عصر جديد چنان مجذوب مصرفگرايى و شبكه عنكبوتي تبليغات سرمايه دارى شده است كه از وضعيت برده گونه خود غافل است، او شوق مصرف دارد، اگر در عهد قديم، او سرمايه دار را در عهد جشن مجبور به خدمت مى كرد و هزينه هاى مالى جشن را به او تحميل مى كرد، اما پرولتاريا در عصر جديد پس انداز چندين ماهه خود را در اين چند روز خرج مى كند و يا مجبور به برداشت وام و نزول ميشود تا تمام هَم و غم خود را مصرف جشنى مى كند كه در نهايت به فربه شدن سرمايه دار يارى مى رساند. سرمايه دارى اگر در عصر قديم در زمان جشن قسمتى از سرمايه خود را از دست مى داد در عهد جديد با ازدياد فروش اجناس تجملاتى اش بر كميت سرمايه اش مى افزايد. سرمايه دار عصر قديم در زمان جشن با آگاهى از خشم پرولتاريا نسبت به خودش برنامه ريزى مى كرد كه در أعياد جشن تا حد ممكن از چشم او دور بماند تا از خشم وى مصون باشد، اما سرمايه دار جديد در زمان جشن واردات و توليدش را زياد كرده و خود با مصرفش، الگويى از لوكس گرايى را ارايه مى دهد كه تا با تحريك شوق مصرف گرايى پرولتاريا، چندرغاز او را از چنگش دربياورد. جاى زخم شلاق بر تن كارگر و برده عهد قديم او را بر وضعيتش آگاه مى كرد و قلبش سراسر از خشم بود، او بدنبال روزنه اى براى تخليه خشم انباشته خود بود، مسله او يافتن موقعيت و زمان مناسب بود و در نهايت قيام و سربرآوردن نهايى وى بود كه بيشتر ناشى از انتخاب اخلاقى او بود كه آيا او به اين وضعيت برده گونه خود ادامه بدهد و يا سر بر آورده و خشم تاريخى خود را ابراز كند، كشتن و مسخره كردن شاهان موقتى، مغ كشى يا مير نوروزى و تحميل هزينه ها بر شاهان و برده داران، تلاش صاحبان سرمايه عصر قديم بر انحراف و تخليه هيجان اين خشم تاريخى بود. اما سرمايه دار عصر جديد نه بر جسم پرولتاريا كه بر روح او ضربه مى زند، شلاق عصر جديد بر تن زخمى بر جاى نمى گذارد، اين شلاق روح را تسخير مى كند، پرولتاريا در عصر جديد از وضعيت برده گونه خود باخبر نيست، بهمين خاطر او با مسله اى اخلاقى انتخاب سر برآوردن و يا ادامه وضعيت برده گى خويش مواجه نيست، مسله عصر جديد عدم شناخت و آگاهى او از وضعيت برده گونه خويشتن است. شوق مصرفگرايى زنجيرهايى از جنس نامرئى بر روح و جسم پرولتاريا تنيده است در حالى كه زنجيرها در عهد قديم آهنين بود وآثارش بر جسم از دور نمايان بود. تلاش امروزى بيشتر از آنكه بر رهايى پرولتاريا باشد بايد بر كسب خود آگاهى از وضعيت برده گونه او باشد.
قهرمان قنبرى