آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

پیران بی پناه سرزمین ما

صادق شکیب 

جنب کارگاه محل کار من پیرمردیست هفتاد و پنچ ساله لاغر اندام ، با قدی بلند ، چــشمهای درشت آبی رنگ که نسبت به هم سن و سالانش، چابکتر و فرز تر به نظر میرسد. با پوستی سفید و رنگ پریده و پراز چین و چروک و زندگی پر مشقت و سراسر رنجی که او را پیرتر وشکسته تر از آن چه هست ، مینمایاند. 
عصر ها که کارگاه تعطیل میشود، چند دقیقه ای با او هم صحبت میشوم .از زندگی اش میگوید .همه جور کاری کرده ، از قابلیت ها و توانایی کاری اش در زمینه ی کار ساختمانی می گوید، که به علت پیری دیگر قادر به انجام آن نیست. 
با این همه با سماجت اصرار دارد : اگر کار باشد می کنم . 
فعلاً شب ها به نگهبانی در کارگاهی مشغول است . از این بابت ماهیانه ۱٨۰ هزار تومان می گیرد .یعنی برای حداقل ۱۲ ساعت نگهبانی هر ساعت ۶ هزار تومان میگیرد . بدون تعطیلی ، بیمه و مزایای دیگر . از وضعیت زندگی اش به شدت ناراضی است . می گوید : بچه ها نه تنها دردی از من دوا نمیکنن ،خودشون هم درد میزارن رو دردام . می گن بعدِ مردنت از مال دنیا هیچی نداری که برامون بذاری . گویا همسرش هم طرف بچه ها را میگیرد . آهی از ته دل میکشد ، پکی محکم به سیگاری که من مهمانش کرده ام میزند و دودش را با ولع می بلعد و میگوید : خدا آخر و عاقبتمونو به خیر کنه جوون .در همین گفته هم تردید دارد ….. اینکه به خیر خواهد شد یا نه ؟ پس از لحظاتی سکوت ادامه میدهد : نمی دونم کار دنیا چه جوریاست. یکی از بچه هام درس خونده و مهندسه . اما اصلاً سراغی از ما نمی گیره.این شب عیدی هم خبری از ما نگرفت . در محل کار از دو سه تا از همسایه هاکه نگهبان در کارگاهشان ندارند توقع پول مختصری دارد . حالت یأس ، نگرانی و اضطراب از حرکات و رفتارش نمایان است . چند روز پیش خیلی ناراحت و پریشانحال بود، می گفت : دنبال یه اتاق خالی میگردم ، که برم و تنها زندگی کنم . تو خونه با زن و بچه هام سلوکم نمیشه همش سرکوفتم می زنند . اگر تنها باشم راحتترم. می گویم : پدر جان تنهایی برای تو اونم تو این سن و سال سخته . جواب می دهد : تمام عمرم که تو غربت برای سنگ تراشی می رفتم تنها بودم پسرم . می پرسم همسرت دیگه چرا؟…..اون چرا بات خوب تا نمی کنه؟ با صدایی خفه جواب می دهد : زنم برای بچه ها کار های شست و شو و پخت و پزشونو انجام می ده . اوناهم ای….. کم و بیشه به زنم می رسند . منو نونخور اضافی میبینند .میدونی جوون، بچه های من آخر و عاقبت خوبی نخواهند داشت . منی که همیشه به پدرم خدمت می کردم ،این حال و روزمه. ببین اونا دیگه به چه روزی بیفتن . دفعتاً می گوید : الآن صاحب کارم میرسه و باهام دعوا می کنه . ته مانده ی چایش را با عجله هورت میکشدو بلند میشود و می رود . 
انسان متأثر می شود .آدمی که بیشتر از پنجاه سال دور از خانه و خانواده ،شهر و دیار خود کار کرده و جان کنده است و تمام عمرش با رنج و محرومیت گذشته ، در روزگار پیری هم برای یک لقمه نان ،شب ها باید بی خوابی بکشدو نگهبانی بدهد . پیری و نداری.‌‌‌.‌…پیری و درد های مزمن ……پیری و ناامیدی …..پیری و سر افکندگی در مقابل زن و بچه هایش . فرجام و عاقبت گریز ناپذیرانسان زحمت کشی است که هیچ حامی و منزلتی در جامعه‍ی سرمایه داری ندارد.

Facebook
Telegram
Twitter
Email

از کتاب: انقلاب ایران سالهای 1978-1979 .آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار انستیتوی شرق شناسی/ ترجمه- رحیم کاکایی

گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی بخشی از فصل چهارده/سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مناسبات اقتصادی خارجی جمهوری اسلامی ایران

ادامه مطلب