رحيم کاکايی
ادبيات در خانواده هنر جایگاه بسيار برجستهای دارد. ادبيات نه تنها قادر است بطور وسيعتری پديدههای اساسی و پروسههای تکامل واقعيات، گرايشات عمده دورانها را بازتاب دهد و بطورفعال در روند زندگی اجتماعی و تاثير برآن دخالت کند، بلکه ابزار نفوذ در زندگی اجتماعی و آگاهی اجتماعی و تاثير بر آن است. ادبیات پیشرو همواره به جنبش اجتماعی عدالت خواهانه به نظريه اجتماعی پیشرو زمان خود گرايش پيدا کرده است. برخی از نویسندگان اين امر را در شکل آشکار و صريح ابراز کرده اند، در حالی که دیگران اين ارتباط و پيوند را تعميق بخشيدند. در اين روند بازگشت به زندگی به معنی تقويت و تشديد شروط اجتماعی ترسيم شده، و درآميزی آنها با ابزار های نوين هنری است. درحالی که در هر کشوری مؤلفه های ملی در ادبيات آن چيره است با اين حال در تکامل پروسه ادبی جهانگرايی برتری دارد. ادبيات معاصر پهنه مبارزه، يعنی مبارزه سياسی، اقتصادی، معنوی- اخلاقی، استه تيک و غيره است. زيرا رُخ دادن رويدادهای اجتماعی و سياسی هر چه باشد به همه بشريت مربوط میشود. از اين رو اين پديده اجتماعی همواره نقش سازنده و موثری در مبارزه اجتماعی بازی کرده است. در دوران ما ادبيات ضمن بيان و بازتاب ايدئولوژی طبقات گوناگون، در مبارزه سيستمهای اجتماعی گوناگون مشارکت میکند و در خدمت آموزش تودهها، رشد آگاهی و فرهنگ معنوی مردم است. کارکرد اجتماعی ادبيات همانند يکی از اشکال ايدئولوژی درجامعه بازتاب مبارزه اجتماعی و سياسی است. هنر ادبيات بدون بازتاب زندگی ممکن نيست. ادبيات تشديد واهمه، اضطراب و تعيين سرنوشت شخصيت و هويت انسان را نه تنها در برابر سيمای قوانين تکامل اجتماعی جامعه بلکه در برابر رمز و راز هستی نشان میدهد. ادبيات بازنمايی جريان رود بی پايان زندگی را در نيروی محرک رويدادها، در کشاکش پيکارها، ازجان گذشتگیها و در يک حرکت کلی، زندگی انسان را در يک نيروی تاريخی، که مردم خوانده میشود، با تفکر ی خلاق ترسيم میکند. همانگونه که در بالا گفته شد اين پديده اجتماعی ماهيتی اجتماعی دارد و از زندگی اجتماعی که درآن آگاهی اجتماعی، اخلاق و استه تيک جامعه، زايش ارزشهای نوين اجتماعی، پيکارها و درگيریهای اجتماعی بازتابی از واقعيت زندگی است و برتمامی حوزههای شعور اجتماعی انسان تاثير میگذارد، جدا نيست. ادبيات نغمه سرا و افسونگری پيوسته زنده از ژرفای روان آدمی است. درساليان اخير، تفکری تئوريکی بگونه ای فزاينده ادبيات را به داستان نويسی و ادبيات بشدت هنری لايه بندی میکند. اين تفکيک ولايه بندی، قطعا پرمعنی است، زيرا براساس آن نه تنها وضع واقعی جريانها در خود ادبيات بلکه تنوع سليقهها، نياز خوانندگان و توليد اشکال معين آثارادبی در نظرگرفته میشود. دراين عرصه دست کم ادبيات بايد در حد «داستان» و يا کاغذ باطله وغيره تلقی شود. اما ادبيات نه تنها نوع مناسبات زندگی درجامعه را نشان میدهد بلکه به گفتهای«سفر به سرزمينی ناشناخته» است. درادبيات، متن عطشِ بی پايان شناخت و درک «حرکت اشياء» است که بر هنرمند در لحظهی ايجاد دنيای پُر استعاره، تخيلی و خلاق مسلط است و ذخيره پايان ناپذير امکاناتی است که از خودِ موادِ زندگی بيرون آورده شده و به موضوع مشخص خلاقيت تبديل میشود. تضادها و مبارزات اجتماعی و يا تضادهای موجود عينی در جامعه در ادبيات در شکل شعور اجتماعی و در مقياس اجتماعی بصورت تضادهای زندگی واقعی بازتاب میيابد.هدف ادبيات بهمراه بهترين نويسندگان آن، نه تنهاعمدتا خدمت به مردم که اين خود والاترين هدف اين هنر است، بلکه شناسايی نقش محيط و شرايط تاريخی درشکلگيری انسان و جستجوی پاسخ به آن است. به سخنی ديگر يعنی روند ادبی نمیتواند خارج از چارچوب و زمينه دورانها بررسی و مطالعه شود. اصطلاح روند ادبی نشان دهندهی وجود تاريخی ادبيات، کارکرد و تکامل آن هم در دوره معين و هم در طول تمام تاريخ ملتها است .
– هر پديدهای ازادبیات نه تنها بعنوان يک متن هنری بلکه در زمينه و چارچوب عوامل اجتماعی و فرهنگی دورانها وجود دارد. همانا زمينه و چارچوب اين عوامل مفهوم روند ادبی را تحقق می بخشند و ضرورت مطالعه و پژوهش ويژگیهای روند ادبی اين يا آن دوره را، که بهيچ وجه با گرايش ادبيات شناسی با شناسايی خواص ماندگاری ادبيات، قوانين درونی و اصل استه تيک آن ناسازگاری ندارد مشروط میکنند. روند ادبی همه آثار نوشته شده و منتشره در يک دوره خاص را در بر میگيرد. هردوره ادبی با بروز و پيدايش نويسنده و يا نويسندگان برجستهای، که بيانگران کامل گرايشهای نوين دوران هستند مشخص میشوند. نويسندگان هم بطور مستقيم پديدههای اساسی زندگی معاصر را بازتاب میدهند وهم برای تاکيد برجدا شدن خود ازآن تلاش میورزند. اما هر دوی آنها نمیتوانند خارج از تاثير دوران مفروض قرار گيرند. اين نه تنها حق بلکه وظيفه نويسنده، شاعر يا هنرمند است که مرتبط با زمان و دوران خود باشد. ازاين رو اين حقيقت که اثر ادبی تا حدودی وابسته به به تحولات و دگرگونیهای حرکت تاريخ است بديهی است. اهميت اين عرصه هنر چونان شکل پيشرو و برجسته ی هنر معاصر در بسياری مناسبات تاثير میگذارد. اين تاثير و نقش عمده و پيشرو آن نخست به اينکه آن بطور شگفت انگيزی هشيارانه نبض و آهنگ دورانها را دارد؛ زنده است و اينکه بطورمستقيم به روح و گرايش زمانه هم پاسخ و هم واکنش نشان میدهد، تعيين میشوند. برای مثال تاثير عظيم ادبيات بر موسيقی کلاسيک، بر تکامل نقاشی رئاليستی، موزيک و تئاتر بويژه درسده نوزده و بيست بر کسی پوشيده نيست. ادبيات مناسبات موجود و ناهماهنگ غير انسانی را که درکام لجن زار نابرابری اجتماعی فرورفته به همراه تحليل زندگی میخواهد دريک جريان متحول به مناسبات انسانی دگرگون کند. هنر ادبيات جستجوی چگونه بايد زندگی کردن در درون پديدههای بغرنج زندگی اجتماعی و مطالعه تحليلی آن و آگاهی بيکران از تاريخ و پيوند پياپی و يکريز با شعور تودهها است. شرايط نوين اجتماعی- تاريخی، تجربيات غنی تاريخی و معنوی در دورانهای مختلف نمیتواند در ادبيات تاثير نگذارد. همانگونه که دوران بحران زای اواخر سده نوزده و آغاز سده بيست تاثير خود را بر روند ادبيات اروپای غربی که در برخورد با جهان بيرحم سرمايه داری، کاهش جنبش انقلابی و بدبينی ناشی ازآن که منجر به بهای از دست دادن اعتماد به انسان نيز شده بود، بهمراه بروز پديدههای نوين و تشديد مبارزه جدی ايدئولوژيک- هنری و سبکهای ادبی، گذاشت. بعنوان نمونه کم و بيش از سالهای دهه بيست تا دهه چهل سده ميلادی گذشته در ادبیات اروپا، با نظر داشت ويژگیهای ملی آن، رویدادهای پرآشوب این دوران بازتاب میيابد. درسالهای دهه بيست هنگاميکه فرايند ادبی تحت تاثير جنگ جهانی اول جريان داشت، انقلاب در روسيه اين روند را درهمه جهان برهم میزند. مرحله نوين در سالهای دهه سی، تشديد مبارزات اجتماعی- سياسی و ادبی در رابطه با بحران اقتصادی جهانی، نزديک شدن جنگ جهانی دوم است. و سرانجام مرحله سوم مرحله جنگ جهانی دوم و اتحاد همه بشريت مترقی در مبارزه عليه فاشيزم است. سالهای دهه بيست و سی دوره استيلاء و دست آوردهای واقع گرايی در اکثريت کشورهای اروپايی است. انقلاب کبیر سوسياليستی اکتبر و جنگ جهانی دوم انگيزه و مايه اوج گيری و اعتلاء نه تنها فرايند ادبيات بلکه جنبش انقلابی در بسياری ازکشورها شد. در سده بيست روند ادبی فشرده تراز پيش با تحولات تاريخ همراه شد. رشد و تکامل ادبيات انقلابی راه همواری را نپيمود، اما آن بطورکلی نقش مهمی در روند ادبيات جهانی بازی کرد. اين روند که واقع گرايی سوسياليستی ناميده شد درپهنه ادبياتهای ملی موضوعات نوينی را به همراه داشت و تدوين ديگری را آغاز میکرد. اصطلاح واقع گرايی سوسياليستی که خود گونهای از واقع گرايی است در اوايل سالهای دهه سی سده بيست ميلادی در جريان بحثهای آستانه نخستين کنگره نويسندگان شوروی ( 1934) پديد آمد. درهمان زمان مفهوم تئوريکی واقع گرايی سوسياليستی بمثابه روش هنری بوجود آمد و ارزيابی نسبتا جامعی از اين روش تدوين شد که اهميت خود را تا زمان کنونی نيز حفظ کرده است.
بعدها پس از انقلاب اکتبر در روسيه هنر رئاليسم سوسياليستی در فرهنگ هنری جهانی اهميت گسترده تری پيدا کرد و درهمه انواع هنر استادن برجستهای که بزرگترين نمونههای آثارهنری را ايجاد کردند مطرح شد. برای نمونه در ادبيات گورکی، ماياکوفسکی، شولوخف، يوهانس بشر وآراگون، در سينما آيزنشتاين، در تئاتر استانیسلاوسکی، برشت، درموسيقی پروکوفیف، شوستاکوویچ وغيره بودند.
در واقع پيوندهای هنری هنرِ واقع گرايی سوسياليستی توسط همه تاريخ تکامل هنری بشريت مترقی تهيه شده بود، اما پيششرط ها و موجبات بلاواسطه هنری پيدايش اين پديده در فرهنگ هنری سده نوزده تثبيت شد. بازگويی کنکرت- تاريخی زندگی دستاوردِ هنر واقع گرايی انتقادی بود. واقع گرايی سوسياليستی از لحاظ کيفی مرحله نوين در تکامل هنر نوع کنکرت – تاريخی است، و بنابراين، در تکامل هنری بشريت بطورکلی، اصل کنکرت- تاريخی مطالعه جهان مهمترين دستاورد فرهنگ هنری جهانی سده های نوزده و بيست است. درمقايسه با واقع گرايی انتقادی در هنر واقع گرايی سوسياليستی همراه با اصل غنی سازی کيفی تاريخ گرايی (تاريخی) غنی سازی ماهوی و اصل ايجاد شکل جديدی ازهنر رخ داد. اشکال کنکرت- تاريخی در هنر واقع گرايی سوسياليستی ماهيت و کاراکتر پويا تر و بسيار موثری کسب کردند. درکل روش واقع گرايی سوسياليستی توسعه هنری و خلاقانه شخصيتهای انسانی واقعی را بعنوان نتايج منحصر بفرد، بیهمتا و اصيل کنکرت- تاريخی و دورنمای تکامل تاريخی عمومی بشريت بسوی آينده مطلوب خود، يعنی بسوی يک سازند اجتماعی- اقتصادی مطلوب درنظردارد. اين عرصه ادبيات در صفحات آثار ادبی خود قهرمان و انسان نوينی که بطور فعال در زندگی شرکت میکند هم به اصلاح و تغيير جامعه غيرعادلانه آماده است و هم برای بهترين نظام اجتماعی آزاد مبارزه میکند وارد کرد. محتوای آثار ايدئولويک و مسلکی نوين اين ادبيات اغلب با اشکال هنری ديگری همراه بود. نويسندگان انقلابی به سنن گوناگون، ملی و خارجی ای (مانند برتولد برشت، پابلو نرودا) که به تنوع و غنای روند ادبی کمک میکرد استناد و تکيه کردند.
درسالهای جنگ دوم جهانی اکثر نويسندگان اروپا (مانند آلمان، انگليس، فرانسه ،اسپانيا) وآمريکا نيزصادقانه وظيفه ميهنی خود را انجام دادند. آنها در صفوف ارتش مبارزه و درجنبش مقاومت شرکت کردند، شبنامهها، مقالات، داستانها، حکايات، رمانها، اشعار و ترانههای ضد فاشيستی نوشتند، دلاوریهای ميهن دوستان را تشريح و جهت گسترش مبارزه مردمی عليه اشغالگران فاشيست و همکاران محلی آنها فراخوان دادند. لازم به يادآوری است که دوران معاصر قانونمندی عينی ادبيات همه کشورها- مهم نيست که تکامل ادبيات در هريک ازاين کشورها چقدر متنوع بوده – رويارويی و جبهه گيری واقع گرايی و مدرنيسم بود. سده بيست با مدرنيسم که با انکار پيشرفت و نقش انسان درجامعه، با انگيزه از خود بيگانگی و بدبينی مشخص شده بود، آغاز شد.همزمان با گرايشات محافظه کارانه، ارتجاعی، همراه با ذهن گرايی تراژيک، افراط گرايی فرماليستی، درمدرنيسم هيچگاه نگرش انسانی به انسان، اعتراض و مخالفت با پايهها و مبانی بورژوازی و به دستاوردهای قطعی و بدون قيد و شرط هنری ديده نشد.
مدرنيسم (آوانگارد) با انحراف وعدول از فرهنگ واقع گرايی، با اعلام استقلال هنر از واقعيت مرتبط بود. هنرمندان مدرنيست اغلب شکل عصيان آنارشيستی استه تيک عليه سنن و قواعد معين درهنر را پذيرفتند. نمیتوان انکارکرد به آنکه با استعداد ترين مدرنيستها آثار بسيارمهم و برجسته ای بوجود آوردند که بدون آنها تصوير رشد و تکامل ادبيات کامل نمیبود [ مانند. م. پروست، « درجستجوی زمان ازدست رفته» و يکی از نمايندگان شعر مدرنيسم ت.س. اليوت« شعر»]. پس از جنگ دوم جهانی مدرنيسم به دليل خستگی شکل هنری آن و همچنين تغيير شرايط و اوضاع تکامل هنر مکتب قابل توجه و چشمگيری بوجود نياورد. درشرايط پس از جنگ دوم جهانی مدرنيسم خيلی زود بجای روش هنری، بعنوان جهان بينی موجوديت يافت و بتدريج جای خود را به اگزيستانسياليسم داد. مسئله هستی انسان در جهان و مفهوم زندگی او سمت و سوی فلسفی و مسئله مرکزی اين جريان شد. فلسفه اگزيستانسياليسم نتيجه جنبشها وتنشهای اجتماعی و بحران هومانيسمی بود که در نتيجه بحران تکامل اجتماعی روی داده بود. سالهای پس از جنگ دوم جهانی موجبات توسعه اگزيستانسياليسم بعنوان ثمره از خود بيگانگی انسان از زندگی جنگی، ويرانی و فقر و بی پولی را فراهم آورد. بايد گفت که در ادبيات معاصر اروپا منتها درجه تظاهر و تجلی اگزيستانسيايسم بيان خود را در پست آوانگارديسم پيدا میکند. مثلا، درفرانسه درسالهای دهه پنجاه ميلادی اوج و رونق آبستراکسيونيسم کنونی رخ داد. در ايلات متحده آمريکا در سالهای دهه پنجاه ميلادی روش و ديدگاه پاپ آرت – به اصطلاح هنر عامه فهمی که تا دوران کنونی از محبوبيت نيفتاده، مسلط و حتی به اصطلاح مکاآرت يا هنرمکانيکی (نمايش اشيآء فلزی) نيز ظاهر میشود. درکل ميتوان گفت که در دوره پس از انقلاب اکتبر هم زمان با ژانرهای رمان اجتماعی، رمانهای علمی- تخيلی، تاريخی و درامهای تاريخی، اهميت رمانهای اجتماعی- روانشناسی (مانند ا.همينگوی) و نوولهای روانشناسی (مانند ش.آندرسن) افزايش میيابد. بايد گفت که از دهه سی ميلادی به بعد است که توجه به توده های مردم، به هويت و ملت، به وقايع تاريخی گذشته که به درک و شناخت مفهوم مدرنيته کمک کردند افزايش میيابد.
متناسب با اين دوره نيز اشکال رمانهای تاريخی، روانشناختی، تخيلی، رمان حماسی، رمان سياسی و فلسفی نوسازی ميشوند و تحولات مناسب و شايستهای نيز درشعر و درام رخ میدهند. دراين دوره رشد و تکامل ژانر رمان حماسی ادامه میيابد و رمانهای فلسفی (مانند، ت.مان)، سياسی، شرح حال ( بيوگرافی، زندگی نامه) گسترش زيادی پيدا میکند وهم درزمينه درام نويسی درامهای حاد روانشناسی (يو.اونيل) و درامهای قهرمانانه درباره انقلاب (ر.رولان) پديدار میشوند. درزمينه رشد وتکامل ژانرهای ادبی درميهن ما میتوان به انقلاب مشروطه در ايران و تحول اساسی در عرصه ادبيات و هنر اشاره کرد که مايه پيدايش اشکال و سبک های نوين ادبی، حتی زبان ادبی و شيوه نگارش نوين و پيدايش داستانهای کوتاه و رمانهای تاريخی- اجتماعی گرديد و اين امرخود بازتابی بود از تاثير ادبيات اروپا بر روند ادبيات ايران. يا فضای اجتماعی و جو سياسی ناشی ازکودتای بيست وهشت مرداد سی و دو در ايران و به تبع آن انقلاب بهمن پنجاه و هفت در ايران که اين رويدادهای تاريخی تاثيرات خود را در ادبيات وهنر کشور گذاشته است. درهنر بحث ايدئولوژيکی همواره با جدال متدهای هنری روبرو و به اتمام ميرسند. گويی اين تاريخ است که به ادبيات اجازه نمیدهد از تيررس تاثيرات آن بگريزد و با سرنوشت تاريخی جامعه درهم میآميزد تا شعور اجتماعی را از شر شرارت و توهمات اجتماعی برهاند و از فرسايش تدريجی اخلاقيات، کاهش جنبش انقلابی و زوال و مسخ شخصيت انسانها درجامعهای ناعادلانه جلوگيری کند. اين تلاش ادبيات نمادی از پيکار انديشهها است. دراينجا است که خلاقيت هنری جدا ازجهان بينی نويسنده و هنرمند نيست. اين هنر با تحليل زندگی واقعی، با رخنه به ژرفای ماهیت پدیده ی زندگی و انسان و محيط هستی اجتماعی آن گوهر واقعی هستی را مجسم میکند. درتحليل نهايی همه تلاش آن شناخت واقعی از نيروی درونی و خلاق تودهها و نقش تاريخی آنها در جريان پرتلاطم زندگی و گرايشهای نوين تاريخی با چشم اندازهای آن واعتماد به آينده است. اين خود گذاری بغرنج بسوی کيفتی نوين با طرازی تماما نوين، با شکل و مضمونی نوين برای ادبيات است. ادبيات اين روند دگرگونی را در مقياسی بزرگ و در چشم اندازی واقعا تاريخی با تمامی اجزای آن با ترسيم پیريزی زندگی نوين و برافکندن شالودههای کهن آن به پيش میبرد و نشان میدهد که زندگی درحال حرکت است. نقش برجسته و پيشرو اين هنر بين ساير هنرها و تاثير آن برآنها در آن است که بسياری هنرها خود بر پايه و بنيان ادبيات قراردارند. بنابراين تکامل اين هنرها وابسته به تکامل ادبيات است. نفوذ ادبيات برساير هنرها در آن است که ادبيات توسط ديگرهنرها- موضوعات و سوژهها را« راهنمايی میکند». محتوای آثار ادبی اغلب توسط ديگر هنرها «بازگويی میشود»؛ آثارموسيقی، رقص و باله، نقاشی و تئاتر بواسطه منابع ادبی، برسوژههای آنها ساخته میشوند. چنانکه درآثار چايکوفسکی جوانب تغزلی- دراماتيک اشعار و نثر پوشکين آشکار و از پرده بيرون می افتد. تفسير حاد اجتماعی ارواح مردگان گوگول بنيان گذار رئاليسم انتقادی در اپرايی به همين نام توسط آهنگساز، پيانيست و هنرمند مردمی راديون شچدرين [دردوران شوروی] و يا آثار شولوخف در اپرای ايوان دزرژينسکی بنام «دُن آرام» و«زمين نوآباد» بازتاب خود را می يابد. احساس سازنده در موسيقی بتهوون نيز انقلاب کبيرفرانسه بود. در آثار بتهوون تنها چيره مندی او بر شکل نيست، بلکه محتوای پر عظمتی است از يک دوره انقلابی. موسيقی بتهوون نه تنها واکنشی است به زمانه خود بلکه بيان هنرورانه و بازفرآورد جهانی است که درآن اندوه و شادی دارای انگيزه است. جای بويژه مهم ادبيات در تکامل هنری مشروط به ابزار، شيوه بيان،[ درگفتار ونوشتار، هماهنگی آن با دقت وايجاز] و واژه هست، که در اين عرصه همه ساختارهای آگاهی و تجربه انسان بهم پيوند میخورند. واژه متحرک ترين وانعطاف پذيرترين سيستم بيان معانی است. ازآنجا که دامنه زبان کلامی تقريبا نامحدود است، امکان پوشش و احاطه هنری پديده زندگی در ادبيات بويژه وسيع و گسترده است. ادبيات آزادانه عمل و اثر را در ابعاد مختلف مکانی – زمانی انتقال میدهد، دارای امکان گسترش و استقرار در يک اثر با چندين خطوط سوژهای است و قادر است باز آزادانه توصيف، روايت (داستان- حکايت) و گفتگو را تلفيق کند. با توجه به کلمه و واژه است که در ادبيات دربافت هنری آن امکان گنجاندن شيوه بيان، که با يقين مفهومی متفاوت است و درعين حال با ترسيم پديدهها و رويدادهای مشخص زندگی درآميخته است، وجود دارد. ادبيات در کالبد شکافی اجتماعی خود نازايیهای زندگی، روند بيگانگی رشد يابنده انسانها درجامعه، رابطه پرتضاد بين انسان و محيط، ناهنجاریهای گوناگون اجتماعی و پديدههای روانی اجتماعی را دريک کل جدايی ناپذير در رابطه با انسان بمثابه انسانی تاريخی نشان میدهد. ادبيات میخواهد رويدادهای ترسناک زندگی بشر و چهره غيرانسانی جامعه و جهان معاصر را برملا سازد. مطالعه واقعی ازاعماق زندگی يکی از دستاورد های قابل توجه ادبيات است. ازاين رو واکنش و هدف اين هنر آفرينش بافتی نوين برای تحول در روابط اجتماعی نابرابر در يک فرايند است. فرايندی چالش برانگيز و برخاسته از ارزشهای انسانگرايانه وعدالت خواهانهای که درمبارزات انسان ها و بشريت مترقی هر روزه با جان و روان تودههای مردم تجربه میشود. ادبيات در قياس با ديگر هنرها با واژه مرتبط است. زبان ادبيات فقط زبان کلامی معمولی نيست. زبان ادبيات با اشکال مختلف تمثيل، استعاره، کنايه و تقويت تصاوير کلامی تفاوت دارد. اما دستيابی به زبان ادبيات مشکلاتی مانند مطالعه خاص شيوههای بيانی ديگر هنرها را ايجاد نمیکند. دراين رابطه درادبيات دشواریهای ديگری نيز وجود دارد: زبان آن ملی است و مستلزم ترجمه برای درخواست ديگر ملتها است. زبان ادبی شکل پرداخت شده زبان همه خلق است که به ميزان کم و بيش برخوردار از نرمها و قواعد خاص کتبی است.
زبان مظهر همه فرهنگ است که در قالب کلامی بيان میشود. زبان کلامی درادبيات نه تنها ظرافت و کمال خود را کسب بلکه همه امکانات داخلی خود را کشف میکند. واژه توسط نويسنده بمثابه ابزار و شيوه بيان، بعنوان ابراز انديشه و فکر و همچون عنصر عاطفی بکارگرفته میشود.ماکسيم گورکی مینويسد که نويسنده نه تنها با قلم مینويسد بلکه با واژهها نيز تصوير میکند. با برخورداری از روشها و ابزارهای معين مانند، قياس و تطبيق، توصيف و تشبيه ، شکل بيان از جز به کل، طنز، استعاره، تمثيل (بيان انتزاعی، محتوای تفکر انتزاعی)، مبالغه، مترادفها، نقل قولها وغيره، ادبيات تفاوتهای بسيار ظريف جهان معنويی انسان را بازگو میکند، تصويری از طبيعت بدست میدهد و ازسرنوشت مردم و ملتها روايت میکند. ادبيات از اين راه به جهان بيکران درون انسان، به پنهانی ترين و تاريک ترين گوشههای هستی معنويی انسانها و جريان عينی زندگی رخنه میکند تا تمامی تنوع روحيات اجتماعی در محيط زندگی اجتماعی بمثابه عنصر اجتماعی را بيان کند. بويژه چنين نوع اشکال بيانی که اهميت واژههای مجازی، تمثيلی، استعاری (تشبيهی) را مشروط میکنند، حس چند معنايی قوه بيان و زبان هنری را افزايش میدهند. امکانات و ويژگی های بيانی ادبيات نامحدود هست. علاوه بر اين همانا اين امکانات و ويژگیها به ادبيات امکان و مجال آنرا میدهند که بر پديدهای از زندگی که همواره در دسترس ديگر هنرها نيست احاطه کند. دررمانها مثلا دررمان م. شولوخف بنام «دُن آرام» صحنه تشيع جنازه آکسينا با توصيف اين چشم انداز به پايان میرسد:« گويی که از خوابی سنگين بيدار شده است، سر را بالا میبرد و برفرازخود آسمان سياه و تيره ای را میبيند که قرص سياه خورشيد درآن بگونه ای حيرت انگيز درخشان است »، درفيلم«دُن آرام» س. گراسيموف اين چشم انداز وجود ندارد. نظم، حوزه بيانی ويژه ادبيات را تشکيل میدهد. دراشعار زبان گفتاری ساختار ريتميک و موزونی را بدست میآورد که با مکث، وقفه و تکيه صدا در پايان هر سطر و با بکار گرفتن قافيهها [تکرار صداها درپايان سطرها] و تناسب سطرهای منظوم به تعداد و تنظيم تکيه صدا حاصل میشود.شعر بلحاظ سيستماتيک استه تيک خلاقيت هنر کلامی است. درشعر در مقايسه با نثر آهنگ زبان، گفتار و ترکيب صدايی و يا صوتی واژهها اهميت بيشتری را بدست میآورد. ريشه قواعد و نظم شعر از ويژگیهای احساسی روح زبان انسان سرچشمه میگيرد.اينها قانونمندی زبان موسيقايی است. از اين رو شعر بطور عمده در غزليات بکار گرفته میشود، هرچند درشعرها آثار حماسی وهم دراماتيک نيز بوجود میآيند. همچنين ويژگیهای عام و ژانری (ژانريک) آثار ادبی اهميت هنری- مجازی و استعاره آميز را در ادبيات دارند. میتوان گفت که شعر بيان صدای انديشه در قالب واژه است و دارای فرم درونی و شکل مناسب خود بوده و تصوير هنری را با زبان شاعرانه و خلاق بيان میکند. در شعرادراک شاعرانه از واقعيت در قالب تصوير، ايده، موضوع و به همراه سبک، آهنگ و زبان شعر و ريتم موجود درآن است. شعر که خود در رشد و تکامل درونی خود در دورانهای گذار روند پيچيدهای از گرايشات و جريانهای گوناگون را پشت سر گذاشته بود، فرآورد واژگان هنرمند و خلاقيت شکلی از ادبيات به عنوان هنر است که دارای وحدت تنيده درونی بين فرم و محتوا است. درشعر واژه يعنی زندگی است. آثار تغزلی و شعر ما را به جهان احساسات، خلق وخوی و انديشههای شاعر درشرايط مختلف زندگی وارد میکند. در ترسيمی ديگر بايد گفت که شعر و ادبيات نماد روش هنری برای نشان دادن صدای اجتماعی جامعه است. درشعر نيز بتدريج پروسه نوسازی بيشتر زبان شعری مشاهده و روانشناختی و روحيه اجتماعی آن عميقتر ميشود [ درکشور ما درسطح ملی آثار شاعرانی مانند شاملو، کسرايی، سايه و..و درادبيات جهان، اشعار شاعران شناخته شدهای مانند ل. آراگون، پ. نرودا، پ.الوارر، فروست وک. سندبرگ را می توان نام برد].
يکی از ويژگیهای بزرگ ادبيات پيشرو، انتقاد کوبنده برشالوده اخلاقيات جامعه نابرابر، ناعادلانه و ستيز با حاملان آن درشکلی حماسی است. ادبيات به خود آگاهی تودهها بمثابه نيروی مستقل و اصلی که زاييده مبارزات اجتماعی است، مضمونی نوين میدهد تا تودهها تاريخ را با دستان خود بسازند. ويژگی ديگر آن اين است که اين پديده بر روان شناختی شخصيت انسانها، تنوع انديشهها و پيچيدگی احساسها برای شناخت انسانها همچون دادگری اجتماعی عليه بيدادگری اجتماعی بر ژانرهای گوناگون مانند، شعر، رمان، رمان حماسی، خاطرات هنری، داستان کوتاه، مقاله و حماسه تکيه میکند تا چشم اندازی گسترده جهت دستيابی به بهار راستين انسانی و انسان گرايی بدست دهد. در اين راه ادبيات حتی به ماهيت اجتماعی استبداد می پردازد و به روند ناگزير پيشرفت بسوی دگرگونیها و توفانهای اجتماعی و ضرورت آن ورود میکند. در اين فرايندهای اجتماعی- تاريخی ادبيات با دگرگونیهای بزرگ زندگی اجتماعی خود به غنا و تکوين خود ياری میرساند. عرصه وسيع ادبيات به حماسه (داستان)، ليريک (غزل) و درام تقسيم بندی میشود. درحماسه (داستان) واقعيت بگونهای گسترده و فراگير بازتاب میيابد. شخصيتهای انسانی در محيط وسيع زندگی در آن شرايطی که آنها را احاطه و به عمل وادار میکنند، حضور میيابند. آثار حماسی معمولا سوژه دار هستند. درآنها درباره سرنوشت کامل انسانی يا درباره مراحل معين مسيرهای زندگی قهرمانان روايت میشوند. درحماسه (داستان) روی توصيف و ترسيم عينی واقعيات تکيه میشود. ازاين رو شرح و روايتها درآن نقش اساسی وعمده را بازی میکنند.
ادبيات حماسی در ژانرهای گوناگون آشکار میشود، که درميان آنها رمان – بزرگترين فرم حماسی – جای ويژه و بزرگی را اشغال میکند. درغزل (شعر) کاراکتر و شخصيت انسانی از راه تاثر وحس و از طريق احساس زندگی نمود پيدا میکند.ادبيات بمثابه هنر، نه در خدمت هنر برای هنر است و ازآن گريزان است ونه درخدمت انديشههای وهم آلود. ادبيات پيشرو حقيقت تاريخی را با بازآفرينی خود از آزادی انسان از هرگونه رنجی که بنيان حماسی آنرا میسازد میبيند و ثمره آن چيزی جز حماسه نوين در پيکار با نيروی کهنه و زوال يابنده که مسبب نابودی و سقوط انسان است، نيست. غزليات (اشعار) در مقايسه با حماسه بيشتر ذهنی است. به آن معنا که در آن به بيان حالات درونی انسان تکيه میشود.اغلب درآثار تغزلی نويسنده بطورکلی هيچ پديده عينی را ترسيم نمیکند. جهان عينی است، اما صحبت تنها درباره تاثرات، احساسات شخصی و انديشههای خود است. درنتيجه اينکه اين انديشهها واحساسها و بهمراه آن تصاوير تغزلی برای مردم کشور و دورانهای خود تيپيک وخاص هستند و اهميت ملی را کسب میکنند. در بسياری آثار شعری ويژگیها و خطوط شعرحماسی و غزليات اغلب آميخته میشوند و اثر ژانر حماسی- تغزلی را بوجود می آورند. اين امر در برخی اشعار و ترانهها وجود دارند. تغزل قرنها يکی از ابزار مؤثر آشکار کردن جهان بينی نويسنده و تجسم او بمثابه انسان دوران نوين بود. درام نوع ويژه ادبيات است که برای بازگويی آن برروی صحنه تئاتر درنظر گرفته شده است. درام کلاسيک سخنان راوی (چنانچه متن و نوشته نويسنده بحساب نيايد) را در برندارد. کاراکترها درآن بعنوان قاعده تنها از طريق بيان مستقيم [ديالوگ و مونولوگ (گفتگو وتک سخن گويی)] نشان داده میشود. در کشور ما برای نمونه میتوان به داستان«کجا ميری ننه امرو» اثر احمد محمود که درآن روش «مونولوگ نمايش» بکار برده شده است، اشاره کرد. در درام افشاء و آشکار کردن موثر و کارای کاراکتر و شخصيت و برخورد عريان سوژه اهميت ويژه ای را بدست میآورند. ژانر اصلی دراماتيک، تراژدی، کمدی و درام در مفهوم محدود کلمه هستند ( آنرا گاهی اوفات درام زندگی يا نمايشنامه مینامند). تمامی تراژدیها، درامها و طنزها درادبيات از واقعيت اجتماعی زندگی سرچشمه میگيرند. درباره تراژدی بايد گفت که منبع آن درجامعه چيزی جز تضادهای آشتی ناپذير طبقاتی در يک جامعه طبقاتی نيست. اين تضادها قاطع ترين جنبهی تراژدی را تشکيل میدهند. حل اين تضادها سقوط تراژيکِ تراژدی را فراهم ميآورد. تراژدی درادبيات خود ضربهای است تراژيک بر پيکر جامعه و بازتابی از تضاد و ستيزههای تراژيک حاکم بر زندگی و جامعه و رهايی از چنگال آن است. مانند خرافات و جهل حاکم بر جامعه و فجايع زندگی که تراژدیهای بسياری را بر جامعه تحميل میکند و موجب زندگی و سرنوشت تراژيک انسان است. تراژدی جهان امروز، تراژدی رنج، گرسنگی، جنگ، بیعدالتی و نابرابری صدها ميليون انسان است. اما قهرمانان تراژدی در سرنوشت تراژيک خود بهمراه عواطف شرافتمندانه خود و پيروزی سرانجام آن در دوران ضرورتها همواره برای زندگی و نيروی آن رزم و پيکار میکنند. پديده کمدی درادبيات و جايگاه آن در هنر از نيروی برندهای برخوردار است که با تراژدی برابری میکند. درکمدی و طنز حتی با لحن غمانگيز خود به لحاظ اجتماعی همچون صاعقهای هولناک و ترس آور است. دشمن را به سخره میگيرد و انگ بدنامی به آن میزند وجوانب کميک آنرا با خصلتی انتقادی مشخص میسازد. در کميک روح پوچ، بیمحتوا و ابتذال پديده تظاهر میکند که با شکل خود ناسازگار است.
کميک ناسازگاری شکل و محتوا را درهمه عرصهها به نمايش می گذارد.ماهيت اجتماعی کميک درتظاهر نيروهای اجتماعی کهنه بهمراه نظام اجتماعی کهنه در ايماژهای هنری بروز پيدامی کند.کميک اشکال مختلفی مانند طنز وهجو به خود میگيرد.اين اشکال بهرحال با ايماژهای هنری به تاييد حقيقت و طرد غير حقيقت ياری میرسانند. حماسه، ليريک، درام – انواع خلاقيتهايی هستند که در طول تاريخ همه ادبيات را بوجود آورده اند. با اين وجود گونههای ادبيات در مجموع ژانرهای معينی را بخود گرفتهاند که درآن ژانرها بلحاظ تاريخی تغيير پذيری ظاهر میشوند. اين ژانرها درجريان تکامل ويژگیهای خود را تغيير میدهند. برخی از آنها از بين میروند، برخی بوجود میآيند،هم ويژگیهای نوين و هم نشانههای اصلی ژانرهای گوناگون در ادبيات مستقر میشوند.
دورانهای مختلف ژانر غالبهای ادبی مختلف را دربردارند. در دوران باستان ژانرهای دراماتيک بويژه تراژدی؛ در دوران انقلاب بورژوازی فرانسه – درام و کمدی، نثر فلسفی وغيره بطورکامل گسترش پيدا کرد. در دوران ما تصادفی نيست که بحث های شديد و داغ پيرامون فرمهای ادبی در مقياس وسيع، بويژه رمان شعله ور میشوند. در رمان بعنوان قابليتها وامکانات ادبيات معاصر، توانايی نفوذ عميق آن در سرنوشت ملتها و بشريت متمرکز شده است. رمان شکل برجسته و کلان ژانر حماسی ادبيات است. در مقایسه با شعر حماسی، رمان جای اساسی را به تصویر انسان در رابطه با عوامل و فاکتورهای زندگی پیچیده اجتماعی، تاریخی، روانشناختی و غیره میدهد و بر آنها تمرکز دارد و در فرم پر مضمون و اساسی خود حافظهای از اسطوره و آيينها را درخود نگه میدارد (مانند شهر افسانه ای ماکوندو دررمان صد سال تنهايی گابريل گارسيا مارکز). يا مانند رمان برجسته و فراموش نشدنی «کلیدر» اثر محمود دولت آبادی که قدرت و صلابت این اثر در آنجا است که با ادراکی شاعرانه و نيروی تخيل بیمانند توانسته حماسه زندگی تراژدیک دهقان ایرانی، کوچ نشينان و مردمی که توسط شرايط زندگی خرد شدهاند، در دوره زمانی و مکانی معين بر اساس رويدادهای واقعی ترسيم کند. رمانهای واقع گرايانهی احمد محمود که با نگرش اجتماعی و سياسی وی و با تکنيکی بی نظير در بافت هنری، زبانی ويژه و روانشناسی اجتماعی خلق شد، متاثر از رويدادهای سياسی و اجتماعی معين در دوران خيزشهای معين اجتماعی است و همواره رويکرد اين رمانها بهمراه آرمان خواهی اجتماعی نويسنده نه تنها به طبقات محروم جامعه بود بلکه جانمايهی آنها پيکارعليه فقر و خيزش در راه برقراری عدالت در جامعه و هم نشانگر بحران نارضايتی از زندگی، اميد به اصلاح و تغيير آن وهم تنش ارادی توده های مردم در فضای آشکار ظلم و ستم اجتماعی است. اين نويسندگان وهمرديفان آنان چالشی را برچالشهای هنر اجتماعی دموکراتیک افزودند. نه هر گونه تفسير و تعبير از زندگی را از ماهيت مقوله حقيقت و از جوهرجهان عينی و واقعی جدا کردند و نه تن به برده داری اخلاقی در برابر سرمايه دادند. واقع گرايی انتقادی درادبيات در کل بازگويی حقيقت کنکرت- تاريخی زندگی را درشکل نفی هرنوع اوضاع اجتماعی که انسان را سرکوب میکند درنظردارد. و نه تنها بطور خلاق پايداری عينی- تاريخی فرد انسانی را برای محيط اجتماعی خاص بکار می برد بلکه آن تلاش ذهنی- تاريخی بهترين نمايندگان جامعه به منظور رهايی و آزادی اجتماعی انسان است. رئاليسمِ بسيار واقع بينانه هرگونه نقابی را از چهره ها برمیگيرد. دوران نوين و شرايط نوين زندگی موجب پيدايش و گسترش وسيع ديگر اشکال نوين هنری در رئاليسم انتقادی شدند. بسياری هنروران بطور گسترده مونولوگ درونی که در يک اثر ادبی رگهها و لايههای زمانی مختلف را توام و جريان (سيال) ذهن را بکار میگيرند، پذيرفتند. اين اشکال از نو برای ترسيم کاراکتر انسان، کشف و شناسايی جلوههای متنوع هنری ويژه و بکر به نويسندگان کمک کردند. به يک معنا رمان ژانر چند سبکی و يا ژانر چند ژانری است، زيرا آن میتواند عناصر فرمهای گوناگون ادبی، ويژگیها وخصايص ديگر ژانرها را در بر گيرد و مرزهای آنها را گسترش دهد.
—————–
منابع مورد استفاده:
– فرهنگ مختصراسته تيک. زيرنظر پروفسور اوسيانيکف. – تاريخ ادبيات خارجی سده بيست. تهیه شده توسط گروه زبان و ادبیات خارجی مسکو. – و.ا. خاليزيف.فرايند ادبی و مقاله فرايند تاريخی وادبی. – پروسه ادبيات معاصر درروسيه .سوشيلينا.ای.ک. دانشگاه دولتی مسکو.
– رئاليسم انتقادی بمثابه روش هنری از کتاب استه تيک مارکسيستی – لنينيستی. زير نظر پروفسور اوسيانيکف.مسکو.