تبریز
شهر تبریز است و جان قربان جانان میکند
.سرمه چشم از غبار کفش میهمان میکند
شهرتبریز است کوی دلبران
ساربانا بار بگشا زاشتران
شهر تبریز است و مشکین مرز و بوم
مهد شمس و کعبه ملای روم
کاروانا خوش فرود آی و درآی
ای بتار قلب ما بسته در آی
شهر ما امشب چراغان می کند
آفتاب چرخ مهمان می کند
شب کجا و میهمان آفتاب
این به بیداریست با رب با بخواب
شهر ما از شور لبریز آمده است
وه که مولانا به تبریز آمده است
امشب آن دلبر میان شهر ما است
آنچه بخت دولت است از بهر ما است
آنکه آنجا میزبان شمس ما است
یک شب اینجا میهمان شمس مااست
اینک از در می رسد سلطان عشق
مرحبا ای حسن بی پایان عشق
پا بچشم من نه ای جان عزیز
جان بقربان تو مهمان عزیز
در دل ویران ما گنجی بیا
گرچه در عالم نمی گنجی بیا
تو بیا ای ماه مهر آیین ما
ای تو مولانا جلال الدین ما
ما همه ماهی و تو در یای ما
آبروی دین ما دنیای ما
سعدیا کنز اللغه قاموس تو
او همه دریا و اقیانوس تو
هرچه فردوسی بلند آوا بود
چون رسد پیش تو مشتش وا بود…