آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

درباره اسطوره گیلگمش

هزاره ششم قبل از میلاد مسیح تا هزاره اول قبل از میلاد، بین النهرين مهمترین مرکز تمدن بشری بوده و اسطوره گیلگمش مهمترین اثر مکتوب این دوران پنج هزارساله است.قبل از طوفان بزرگ و بلاخیز و بعد از آن، سومریان بر بین النهرين حکومت می کردند. گیلگمش شاه ، پنجمین پادشاه سومریان بعد از طوفان می باشد که مدت ۱۲۵ سال بر اوروک بزرگ فرمانروایی می کند و در دوران پادشاهی ۱۲۵ ساله اش ، کارهای بزرگ ، خطرناک و نمایانی انجام می دهد به طوری که بلافاصله بس از مرگ وی پیرامون شخصیتش افسانه سرایی می شود و اسطوره گیلگمش تماما به شعر سروده می شود .ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید اسطوره گیلگمش عزیزترین و با ارزش ترین میراثی است که از انسان های قدیم برای بشر امروز به ارث گذاشته شده است (اوروک بزرگ شامل : بین النهرين ، سوریه ، فلسطین ،آناتولی ، غرب ایران ، خوزستان و قسمتی از کهگیلویه و بویراحمد می شده.)

چند نکته در مورد اسطوره گیلگمش:

 ۱) انسان ها در گذر زمان مراحلی را طی می کنند تا به تمدن می رسند .اول زندگی حیوانی داشته بعد به صید و صیادی روی می آورند ، سپس با اهلی کردن حیوانات طی هزاران سال به دوره شبانی میرسند ، پس از آن با پی بردن به رمز و راز کشاورزی به دوره فلاحتی ، یکجانشینی و تمدن میرسند.مسیری که انکیدو در جوانی طی می کند مسیر تکاملی انسانهاست.انکیدو ، اول با حیوانات بوده و زندگی حیوانی داشته سپس با صیاد همراه می شود و به طرف اوروک محصور (پایتخت اوروک بزرگ) حرکت می کند و در مسیر خویش به شبانان میرسد و مدتی با شبانان زندگی می کند، پس از آن به اوروک محصور ، یکجانشینی و تمدن می رود .

۲) رهبری انسانها در مسیر تکاملی ، به عهده جنس مونث بوده . ویل دورانت می گوید : هیچ موردی از تمدن نیست که اول بار به وسیله زن ها پایه گذاری نشده باشد. در اسطوره گیلگمش رهبری انکیدو از زندگی حیوانی تا رسیدن به اوروک محصور به عهده دختری هوشمند از معبد ایزدبانو ایشتر بوده است .

۳) انسانها همواره تلاش کرده اند تا از تقدیری که خدایان برایشان رقم زده اند بگریزند . در غم نامه گیلگمش دو بار فرار از تقدیر دیده می شود .خدایان انکیدو را خلق کردند تا رقیبی باشد برای گیلگمش ولی حساب و کتاب خدایان غلط از آب در می آید. انکیدو دوستی می شود برای گیلگمش و ننگی برای خدایان . مورد دیگر فرار از تقدیر، ساختن کشتی و نجات حیات از طوفانی است که خدایان برای نابودی حیات برانگیخته بودند که به وسیله انسانی خردمند به نام، اوت نه پیش تیم ، صورت می گیرد .

گیلگمش ، زیباترین مخلوق روی زمین ، دو قسمت از او خداست و یک قسمت از او انسان ، از لحاظ نیرو کسی هم سنگ گیلگمش نیست ، به زیبایی گیلگمش کسی نیست ، قامتش آنقدر رشید بوده که اسطوره می گوید: طرح پیکرش را خدایان ریخته بودند و مادرش، نین سون، ایزدبانو، زیبایی را بر آن افزوده بود .گیلگمش با تکیه بر نیرویی که در اندام هایش بود ، نا دانسته (تاکید می کنم نادانسته) ستمگری پیشه می کند. هیچ پسری را برای پدر خود به جا ننهاد، پسران قبل از اینکه به فرمان پدر باشند به فرمان گیلگمش بودند. هیچ زنی بدون اجازه گیلگمش نمی توانسته با دلدارش باشد ، چه همسر گردی دلیر چه برنایی بی نشان.  هر دختری می خواست عروسی کند ، اول بار گیلگمش باید مهر دخترانگی را از روی او بردارد .

ظلم و ستم گیلگمش از حد می گذرد. در اوروک آشوب به پا می شود، ناله ها و شکایات مردم به گوش خدایان می رسد. خدایان  نزد آنو (خدای آسمان) به آسمان می روند به آنو می گویند: اینکه به هیات گیلگمش آفریده ای، گاوی است نر که زنجیر گسیخته است قهرش روز و شب زنجیر همی گسلد و از ظلم و ستم گیلگمش برای آنو ،خالق اوروک ، سخن می گویند و پیغام مردم اوروک را به آنو می رسانند مبنی بر اینکه ما نمی توانیم با گیلگمش پیکار کنیم ، کسی را بفرست که بتواند با او پیکار کند. خدای آسمان ندا میدهد به خدابانو اورورو ، که در واقع مجری آفرینش بوده و از ظلم و ستم گیلگمش به خدابانو اورورو می گوید و به او فرمان میدهد ای اورورو که گیلگمش را آفریدی اینک برای او همزادی خلق کن تا در شور جان با او هم چشمی کند و هریک برای دیگری هماورد باشد تا در اوروک تعادل برقرار شود .

ایزد بانو اورورو دست هایش را می شوید و با آب دهان و گل رس خمیری درست می کند و با آن انکیدو را خلق می کند به قامت گیلگمش ، به زیبایی گیلگمش و به نیرو همسنگ گیلگمش و او را در دشت بین حیوانات و جانوران درنده رها می کند.

گیلگمش در خواب می بیند که شهاب سنگی از آسمان به زمین آمده و مردم اوروک به دور آن جمع شده اند و هیچ کس نمی تواند آن را تکان دهد. گیلگمش می خواهد آن را جا به جا کند ولی نمی تواند سپس شهاب سنگی را مانند عزیزترین کس خود نوازش می کند و آن را به مادرش ایزد بانو نین سون تقدیم می کند.

بار دیگر در خواب می بیند که تبری از آسمان به زمین آمده و نمی تواند آن را تکان دهد و آنرا همانند عزیزترین کس خود نوازش می کند و سپس آنرا به نین سون فرزانه تقدیم می کند.

مادر گیلگمش، خواب های گیلگمش را چنین تعبیر می کند: کسی می آید که دوست و برادر تو می شود و من او را به فرزندی قبول می کنم.

صیادی که از راه صید کردن گذران زندگی می کرده به پدر پیرش می گوید ، ای پدر: در دشت کسی را می بینم با حیوانات و جانوران درنده ، با غزالان، علف صحرا همی چرد .، از پستان جانوران شیر همی نوشد ، با درندگان در آبدان شادی همی کند. هر تله چالی که می کنم پر می کند ، هر دامی که پهن می کنم جمع می کند .مدتی است که صیدی نصیبم نشده، می ترسم در چشمانش نگاه کنم، ترس به جانم افتاده ، چاره ای بیندیش.

پدر پیر به پسرش می گوید : برو به اوروک محصور ، گیلگمش که به نیرو برتر از او کسی نیست آنجا زندگی می کند. او را پیدا کن، چون زورمندی مرد وحشی را با او درمیان نهی از دختران هوشمند شادی یکی گزین کرده به تو خواهد داد. مرد صیاد گیلگمش را پیدا می کند زورمندی مرد وحشی را با او درمیان می نهد. گیلگمش به مرد صیاد می گوید: برو به معبد ایزد بانو ایشتر و از دختران شادی معبد ، یکی هوشمند گزین کن . منتظر باشید تا انکیدو همراه رمه اش به آبدان درآید. دختر هوشمند باید لباس از تن برگیرد و اندام هایش همه عریان شود، وقتی انکیدو او را ببیند به نزدیک وی می آید و رمه جانورانش با او بیگانه می شوند.

صیاد و دختر هوشمند کنار آبدان منتظر می مانند. رمه حیوانات می آید، انکیدو با آنهاست. صیاد به دختر هوشمند شادی می گوید: اینک اوست که می آید، نره برنای دشت. نترس، مگریز، نفسش را از او بگیر، دستانت را که روی سینه همی فشری بردار ، تا کتان سینه پایین افتد و کوه شادی نمایان گردد.

دختر شادی دستانش را از روی سینه بر می دارد، کتان سینه پایین می افتد و کوه شادی نمایان می گردد.

انکیدو می بیند به طرف دختر شادی می آید، دختر شادی کتان از تن بر می گیرد روی زمین پهن می کند و روی آن می خوابد، ران هایش را فراز می کند و راز زن را بر انکیدو آشکار می کند.

انکیدو شش روز و هفت شب شاد و مست دختر هوشمند شادی را در تصرف خود داشته است .

وقتی از دختر شادی جدا می شود حیوانات از او می گریزند انکیدو در پی شان می دود ولی پاهایش یارای رفتن ندارند. دختر شادی به انکیدو می گوید: انکیدو تو زیبایی، یکی خدای می مانی با جانوران وحشی چرا می تازی؟ بیا، به دل دارم تو را به اوروک محصور برم جایی که گیلگمش که به نیروتر از او کسی نیست زندگی می کند. او را لباس می پوشاند و به او نان و شراب می خوراند و به طرف اوروک محصور راهنماییش می کند. در بین راه به شبانان می رسند، مدتی با شبانان بوده و با تاراندن جانوران وحشی باعث آرامش چوپانان می شود. سپس به طرف اوروک محصور حرکت می کنند. در طول مسیر دختر هوشمند از ظلم و ستم و قدرت گیلگمش به انکیدو می گوید. وقتی وارد اوروک محصور می شوند مردم دور انکیدو اجتماع می کنند، در همین موقع گیلگمش با خدا بانو ایشتر وعده دیدار داشته انکیدو راه بر گیلگمش می بندد.

انکیدو و گیلگمش با هم درگیر می شوند هیچ کدام نمی تواند دیگری را مغلوب کند. گیلگمش انکیدو را نوازش می کند مانند عزیزترین کس خود .

بغض گلوی انکیدو را می گیرد و چشمانش پر از اشک می شود. گیلگمش به انکیدو می گوید دوست من، برادر من از چه این چنین مغموم هستی؟ انکیدو می گوید: ناله ها و شکایات مردم.

گیلگمش به او قول می دهد که همه چیز درست می شود تحت تاثیر رفتار انسانی و خردمندانه انکیدو، گیلگمش کم کم رفتار خدایی خود را از دست می دهد و رفتار انسانی کسب می کند تا جایی که تصمیم به پیکار با دیو خدای جنگل سدر می گیرد.

پیکار با هوم بابا

خدایان بالای کوه جنگلی از درختان سدر درست کرده بودند و برای بکر ماندن جنگل، دیو خدایی مخوف به نام هوم بابا را نگهبان گذاشته بودند. هوم بابا هر وقت می خواست به دشت می آمد و از انسانها و حیوانات هر چه می خواست می کشت و می خورد و می برد و گیلگمش با او کاری نداشت. سپس گیلگمش تحت تاثیر رفتار انسانی تصمیم به پیکار با هوم بابا گرفت و می خواست شر او را از سر مردم اوروک کم کند. مردم که حالا دوستدار گیلگمش شده اند نگران جان او هستند و او را از این پیکار منع می کنند. فرزانگان و ریش سفیدان اوروک به نزد گیلگمش می آیند و به او می گویند که تو این راه را نمی شناسی، پیکار با هوم بابا را نمی دانی و سعی می کنند او را از این پیکار باز دارند.

گیلگمش می گوید: با هوم بابا پیکار می کنم یا پیروز می شوم و برای همیشه شرش را از سر مردم اوروک کم می کنم و یا کشته می شوم و نام نیکی از من به جا می ماند.

انکیدو به گیلگمش می گوید: انلیل، خدای خدایان، خدای زورمند هفت جوشن به هوم بابا بخشیده، هوم بابا حیلت های زیاد دارد تو از پس او بر نمی آیی. ولی انکیدو آگاه بر حیلت های هوم بابا و مبارزه با او و آشنا با مسیر مخوف جنگل سدر بنان و خطرات آن با گیلگمش همراه می شود.

اسطوره می گوید: (اگر مردی با خود تنها ماند پیروز نتواند شد اما چون دو تن باشند توانند. بیگانگان نیروهایشان پراکنده می شود و نیروهای دوستان باهم گرد می آید. اینجا یکی راه پرنشیب است که به تنهایی نمی توان پیمود اما چون دو تن به هم برآیند به یاری هم با آن برآیند. طناب سه ریس بر نمی گسلد و دو شیر بچه بهم، از پدر خویش به نیرو تر باشند.)

فرزانگان اوروک به گیلگمش هشدار می دهند که مبادا پیشاپیش انکیدو حرکت کند، مبادا بدون مشورت با انکیدو کاری انجام دهد چون انکیدو این راه را به خوبی می شناسد.

گیلگمش و انکیدو رهسپار جنگل سدر می شوند مشکلات زیادی پشت سر می گذارند تا به جنگل سدر میرسند. گیلگمش روی زمین زانو زده دستانش را به طرف آسمان بلند کرده و از شمس خدا طلب یاری می کند. در همین موقع از جانب شمس خدا به گیلگمش ندا می رسد که انلیل هفت جوشن به هوم بابا بخشیده اگر فرصت کند و هفت جوشن را بپوشد شکست ناپذیر می شود. اکنون فقط یکی از جوشن ها را پوشیده به او فرصت ندهید و حمله کنید .گیلگمش و انکیدو در نبردی سخت هوم بابا را شکست می دهند.

انکیدو به گیلگمش می گوید درختان سدر را از بن بزن که من با توام و جنگل سدر بنان را با خاک یکسان می کنند و پیروز مندانه به اوروک محصور باز می گردند .

گیلگمش دست رد به سینه خدابانو ایشتر می زند

گیلگمش سر و تن را شستشو می دهد بر پیشانی نواری با بند نو می بندد. اسطوره می گوید: گیلگمش واقعا زیبا بود . او به میدان بزرگ شهر می آید و در جشن مردم شرکت می کند. خدابانو ایشتر گیلگمش را با همه زیبایی می بیند و می پسندد. به گیلگمش می گوید: من به جان می خواهم که تو مرد من باشی.

گیلگمش می گوید: که تو خدایی، پوشاکت پوشاک خدایان، خوراکت خوراک خدایان و نوشاکت نوشاک خدایان، تو چه کم داری که می خواهی من مرد تو باشم؟

خدابانو ایشتر می گوید: من به جان می خواهم که تو مرد من باشی و میوه تنت را در اختیار من قرار دهی .

گیلگمش دست رد به سینه خدا بانو ایشتر می زند و زشتی ها و ملعنت های او را چشم در چشم جلوی مردم بر می شمارد که تو مردباره ای، به چه کسی وفا کردی که به من وفا کنی.

خدابانو ایشتر با عصبانیت و ناراحتی به آسمان می رود و از پدرش آنو (خدای آسمان) می خواهد تا نرگاو آسمان را برای پیکار با گیلگمش به او دهد و با نرگاو به زمین می آید. گیلگمش و انکیدو با اتحاد خود نر گاو آسمان را از پا در می آورند.

شورای خدایان

خدایان شورا تشکیل می دهند شورایی که همیشه به ضرر انسانها بوده است. در شورا یکی می گوید هوم بابا را چرا کشتند، دیگری می گوید درختان سدر را از بن زدند ، دیگری می گوید به خدابانو ایشتر بی حرمتی کردند و دست رد به سینه اش زدند و در آخر خدایی می گوید نر گاو آسمان را چرا کشتند. پیشنهاد می شود که گیلگمش باید از بین برود ولی انلیل خدای خدایان ، مخالفت می کند چونکه دو قسمت از گیلگمش خدایی است. انلیل می گوید: انکیدو را به بیماری و مرگ مبتلا می سازیم. انکیدو بیمار می شود و پس از دوازده روز مرگ او را در بر می گیرد. گیلگمش برای اولین بار طعم تلخ مرگ عزیزترین کس خود را می کشد.

روزها شیون می کند و نمی گذارد انکیدو را به خاک بسپارند تا اینکه کرم از گوش ها ، چشم ها و دهان او بیرون می آید. او را به خاک می سپارند و تندیسی زیبا از او می سازند. گیلگمش از مرگ بیزار می شود و به فکر حیات جاودان می افتد. از هر کس در مورد حیات جاودان می پرسد، می گوید حیات جاودان بهره خدایان است بهره انسان عمر روز شمار و مرگ است سعی کن زندگی را با شادی و نیکی سپری کنی. تا اینکه کسی به او می گوید پشت آب های مرگ شخصی به نام (اوت نه پیش تیم) زندگی می کند که خدایان به او حیات جاودان داده اند.

گیلگمش هفت وادی مخوف را پشت سر می گذارد تا به آبهای مرگ زا می رسد و به کمک  همسر اوت نه پیش تیم ( سی دوری سابیتو ) و کشتی بان اوتنه پیش تیم ( اورشه نبی ) از آبهای مرگ می گذرد و به اوت نه پیش تیم می رسد.

اوت نه پیش تیم به گیلگمش می گوید: می خواهم رازی را بر تو فاش کنم، راز طوفان. به گیلگمش می گوید: شوروپپک، شهری که کنار فرات بود و تو به خوبی آن را می شناسی. شهری بود بسیار خوش آب و هوا. خدایانی که از آسمان به زمین آمده بودند نتوانستند به آسمان باز گردند.

مجبور شدند مدتی بر روی زمین بین انسانها زندگی کنند. آنها شهر شوروپپک را برای زندگی انتخاب می کنند پس از چندی یا از رفتار حاکم شهر یا از جمعیت زیاد و سر و صدای انسانها و یا از تکبر آنها خشمگین می شوند، شورا تشکیل می دهند در شورای خدایان پیشنهاد انلیل مبنی بر از بین بردن حیات بر روی زمین به وسیله برانگیختن طوفان رای می آورد .انلیل می گوید: تصمیم شورا باید به صورت رازی حفظ شود حتی خدایانی که در شورا نبوده اند نباید از این راز باخبر شوند تا انسانها غافل گیر شده و حیات بر روی زمین کاملا نابود شود .اآ ( خدای علم و دانش ) راز طوفان را برای اوت نه پیش تیم خردمند فاش می کند بدون اینکه مستقیم با اوت نه پیش تیم صحبت کند. اوت نه پیش تیم روی بوریا نشسته که اآ بر او ظاهر می شود و با دیوار و بوریا سخن می گوید.

بشنو ای دیوار ، بشنو ای بوریا: خدایان می خواهند حیات روی زمین را با برانگیختن طوفان نابود کنند دست از مال دنیا بکش، کشتی ساز کن و حیات را نجات بده و مختصات کشتی را به اوت نه پیش تیم می دهد و به او می گوید خردمندان، استادکاران در حرفه های مختلف، نیکوکاران، نر و ماده از  حیوانات و جانوران، بذر و نهال از گیاهان و درختان، غذا و علوفه برای انسانها و حیوانات با خود به کشتی ببر و حیات را نجات ده. اوت نه پیش تیم ( نوح بابلی ) کشتی ساز می کند و رهنمود های اآ را به دقت انجام می دهد. شمس خدا تاریخ طوفان و علائم آن را به اوت نه پیش تیم خبر می دهد. اوت نه پیش تیم می گوید علائم طوفان که ظاهر شد ما داخل کشتی شدیم، ابر های سنگین آمدند، تمام پهنه آسمان را فرا گرفتند و شکم روی زمین می ساییدند، دجله و فرات طغیان کردند از زمین و آسمان آب می آمد، خدایانی که غافل گیر شده بودند پشت خم کرده ، مثل سگان زوزه می کشیدند و به طرف کوه ها و آسمان فرار می کردند. خدابانو ایشتر مثل زنان پادرزا ضجه می زد و خود را نفرین می کرد که چرا در شورای خدایان به این عمل شرم آور رای داده است.

جمعیت انسانها و حیوانات بهم ریخت، همه چیز نابود می شد ، شش شبانه روز طوفان ادامه داشت، آب همه جا را فرا گرفته بود، کشتی ما روی قله سییر به گل نشست بعد از اینکه خشکی اطراف مان پیدا شد از کشتی بیرون آمدیم برای فروکش کردن خشم خدایان قربانی کردیم، بوی خوش قربانی و بخور به مذاق خدایان خوش آمد همه از آسمان پایین آمدند و دور قربانی جمع شدند. تمام خدایان می توانستند از قربانی بخورند جز انلیل که پیشنهاد برانگیختن طوفان را داده بود. انلیل هم آمد فریاد زد چه کسی راز طوفان را برای اوت نه پیش تیم فاش کرده بود؟ خدا قلدری در بین خدایان گفت خردمندتر از اآ در بین خدایان نیست. اآ به انلیل می گوید برای تنبیه انسانها هر کاری می توانستی انجام دهی لازم به چنین عمل ننگین و شرم آوری نبود. انلیل به اوت نه پیش تیم و همسرش سی دوری سابیتو حیات جاودان می بخشد ولی پستی را از حد می گذراند آنها را پشت آبهای مرگ تبعید می کند و اجازه نمی دهد دست هیچ انسانی به آنها برسد.

هنگام مراجعت گیلگمش به اوروک بزرگ اوت نه پیش تیم به خواهش سی دوری سابیتو نشانه گیاه هستی بخش در اعماق آبهای شیرین را به گیلگمش می دهد. گیلگمش گیاه را به دست می آورد موقع خوردن پشیمان می شود از اینکه به تنهایی گیاه را بخورد و جاودانه شود و هر روز مرگ انسانها را ببیند. تصمیم می گیرد گیاه را به اوروک برده و آنرا تکثیر کند تا همه از آن بخورند و جاودان شوند. در بین راه اوروک ماری از غفلت گیلگمش استفاده کرده گیاه را تماما می خورد فورا پوست می اندازد و جوان و جاودان می شود گیلگمش دست خالی به اوروک بر می گردد و در قصرش مرگ او را در بر می گیرد.

دریغ از راه دور و رنج بسیار.

منابع :

1) ویل دورانت ، تاریخ تمدن ، جلد اول

2) اولین برگردان فارسی گیلگمش به وسیله دکتر داوود منشی زاده رهبر حزب فاشیستی سومکا

3) گیلگمش برگردان احمد شاملو

4) گیلگمش ، ن . ک . ساندارز ، ترجمه دکتر محمد اسماعیل فلزی

5) مقالات منتشر شده در نشریه چیستا درباره اسطوره گیلگمش

6) ایزیس و ازیریس و حماسه گیلگمش ، دوناروزنبرگ ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور

نویسنده: یوسف

Facebook
Telegram
Twitter
Email

از کتاب: انقلاب ایران سالهای 1978-1979 .آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار انستیتوی شرق شناسی/ ترجمه- رحیم کاکایی

گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی بخشی از فصل چهارده/سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مناسبات اقتصادی خارجی جمهوری اسلامی ایران

ادامه مطلب