امروز مصادف با فاجعهء كوي دانشگاه تهران در 18 تير 1378 است، فاجعهاي كه چون داغ بر دل جامعهء علمي و دانشگاهي كشورباقي است.حادثهاي كه به جاي يافتن زمينهها وخشكانيدن ريشههايش ميكوشند به هرطريق به فراموشي سپرده شود.
باوجود اين تلاشها بايد پذيرفت كه 18 تير نقطهء عطفي نه فقط در روند جنبش دانشجويي بلكه در مسير اصلاحات اجتماعي در كشورما بود، ازاين روست كه دامنهء آثار مخرب آن نه تنها درسال وقوع بلكه هنوزهم قابل مشاهده و ارزيابي علمي است. از نظرمن جهل و يا سوءظن واحساس خطر نسبت به جايگاه، رسالت و نقش آفريني دانشگاه به عنوان نهاد مولد علم، نظريهپرداز توسعه و مدافع حقوق جامعه و نگراني نسبت به دانشجو به عنوان عنصر حساس راه آزادي و عدالت و مردمسالاري انگيزهء اصلي اعمال آن جوروجفاي بنيانافكن نسبت به دانشجو و دانشگاه بود.
براي من هيچگونه ابهامي وجود نداردكه اگر دانشگاه و دانشجو دركانون حسنظنهاي فرهنگي و سياسي قرارداشتند و مخالفان بدگمان و سرسختي نداشتند، حادثهء تلخي مثل 18 تير بهوقوع نميپيوست. اين است كه تصميم گرفتم بهطور خلاصه دربارهء جايگاه منزلتي دانشگاه و ضرورت «آزادي علمي و استقلال» سخن بگويم. پديدههايي كه امروز متاسفانه در نهان و آشكارمورد تعرض قرار ميگيرد و پيامدهاي زيانبار مخدوش شدن آن را توسط دولت نهم ميتوان به وضوح ديد.
گفتم دانشگاه هم نهاد مولد علم و نظريهپردازي است و هم كانون حساسيت و آگاهي نسبت به جامعه و جهان، اما كارآيي و اثربخشي دانشگاه بهعنوان جمهوري دانشمندان و پژوهشگران و كانون دانشجويان آزاديخواه، چشم تيزبين و قلب تپندهء جامعه نيازمندآزاديهاي علمي، استقلال و منزلت اجتماعي است.
آزادي علمي (آكادميك) برگرفته از آزاديهاي فردي و مدني از جمله مبادله آزاد انديشهها، نظريهپردازي، عقلانيت و نقادي حكومت و جامعه در فضايي امن و مطمئن از نظر شغلي، سياسي و اجتماعي است. آزادي علمي از جوهرهء انديشه و تفكر و گفتوگوي متقابل بدون پيششرط و محدوديت، پژوهش وتحقيق و انتشار نتايج آنها بدون تعيين تكليف براي رسيدن به نتيجه و هدف خاص شكل ميگيرد. آزادي علمي و استقلال دانشگاه رابطهء دوسويه، تنگاتنگ و برهم افزا دارند و از اين نظرهرگونه اقتدارگرايي در آموزش عالي و دخالتهاي غيرعلمي مقامات و دستگاههاي اجرايي، آسيبپذيري دانشگاه را افزايش ميدهد.
در تجربهء بشري دانشگاه نهاد علمي پاسدارحقيقت است و نه يك ابزار تبليغاتي گوش به فرمان دولت و توجيهگر وضع موجود!«اميل دوركيم»فيلسوف و جامعهشناس فرانسوي معتقد است:«علم يك سبك زندگي است وفرهنگ حرفهاي دانشگاهيان، پرسشگري و حقيقتجويي است.همانگونه كه در دين هدف همهء انسانها خداست،در علم نيز همهء هدفها نيل به صدق و حقيقت است. پس دانشگاه كه يك نهاد علمي با رسالتهاي فرهنگي و اجتماعي است، علاوه بر توليد فكري و نوآوري و رفع مجهولات، امر تربيت شهروندان مسوول و مشاركت جو و نقد اجتماعي را نيز بر عهده دارد. اين است كه آزادي و نشاط و پويايي دانشگاه با آزادي، آگاهي و مسووليتپذيري نخبگان وآحاد جامعه مستقيما ارتباط دارد.
به تعبيرحامد ابوزيدمتفكر معاصر مصري: «دانشگاه نقطهء آغاز و نيز پايان عقلانيت و آزادي است. يعني هرچند كه دانشگاه را سنگر آزادي ميدانيم ولي بدون آزادي در جامعه، در دانشگاه نيز آزادي وجود نخواهد داشت.»
اكنون درجامعهء ما دو گرايش اصلي درحوزههاي فكري، سياسي واجتماعي وجوددارد: «گرايش محافظه كارانه و گرايش اصلاحطلبانه. محافظهكاران مدافع بنيادگرايي وتوقف درسنتها و اصلاحطلبان معتقد به تجدد و نوآوري هستند و اكنون دولت برخاسته از بخش راديكال محافظهكاران با هدايت فكري برخي بنيادگرايان مذهبي وبا بسيج عوامل افراطي خود در محافل و نهادهاي سياسي و شبهنظامي، بيش از گذشته استقلال علمي وآزاديهاي آكادميك را در دانشگاه هدف گرفتهاند و در متهم كردن دانشجويان ودانشگاهيان به فساد فكري، اخلاقي و سياسي و محدود كردن بازهم بيشترحيطههاي آموزش و پژوهش دانشگاهي برنامهريزي كرده و فعال شدهاند! آنها در صورت توانايي، با پيگيري اين برنامهها مصمم هستند كه عرصههاي علمي و آكادميك را تا سطح حوزههاي قدرت سياسي خود تنزل دهند وبا حلال و حرام كردن مسايل تخصصي و تكفير و تفسيق و تصفيهء گستردهتر استادان و دانشجويان، راه را بر استقلال علمي و نقشآفريني مستقل و آزاد اين نهاد در حوزههاي فرهنگ و سياست و اجتماع ببندند.
ترديد نكنيم كه اگر اين خواست و نگاه در جامعهء ما پيش رود، هم به دين جفا شده است، هم به علم و هم به توسعهء همهجانبهء ايران و هم به حقوق انسان و ترديد نكنيم كه در متن خود فاجعه ميآفريند و سرمايههاي اجتماعي و فرهنگي را برباد ميدهد.