اردشیر قلندری
پس از حمله مغولان یکی از بخارا جانی سالم بدربرد و بخراسان آمد. حال بخارا از او پرسیدند. گفت: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». با گذشت زمان گفته این شخص ضرب المثل گردید، و اینک این ضرب المثل حکایت از حال و روز دردناک زندگی امروزین ما دارد. با این تفاوت که روند «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند .» کماکان ادامه دارد و این جماعت نرفته اند . حضوری مستمر دارند.
اصولا در دنیای قدیم اگر مهاجمی به کشوری می تاخت، اهداف خاصی را دنبال می کرد. یا جهت تصرف ثروت و ماندگار شدن در محیط تازه بود، یا همچون مغولان، غارت و ازبین بردن تمدن ان منطقه. این شکل کشورگشایی دوران فئودالیسم سبب نوعی امتزاج فرهنگی میان ملل پیروز و مغلوب می گردید، گاه حتی به فرهنگ غالب تبدیل می شد، گاه نیز در فرهنگ غنی تر بومی حل میشدند. فرهنگ های ایران باستان و رم باستان بهمین صورت بر بسیاری از مناطق قابل سکونت چیره می شدند. اما ذهنیت اصلی ان بازه از زمان، بویژه در فئودالیسم مستقیما با زمین و مزارع کشاورزی در ارتباط بود، برایند ان با نوعی حس زمین دوستی- میهن پرستی توام بوده است، که در نظام سرمایه داری دستخوش برخی رویکردهای کاملا متفاوت و دگرگون می گردد.
در دوران آغازین نضج سرمایه داری، سرمایه داران اتی از میان اشراف، زمین داران بزرگ دارای فرهنگ متناسب به نظام پیشا سرمایه داری بودند، که ان فرهنگ و رویکردهای متناسب با نظام پیشین را وارد محیطی نو کردند. برایند ان، فرهنگ نظام سرمایه داری شد. در نظام سرمایه داری فرهنگ دچار تغییراتی کیفی می گردد. سود و سودورزی مبنا میشود. میهن در جایگاه دوم و یا سوم قرار میگیرد. مرزهای جغرافیایی از مفهوم می افتند. سرمایه از کشور متروپل راهی سایر مناطق سوددهنده میشود. اصلی که در نظام ارباب و رعیتی غیر ممکن بود.
ازانجایی که سرمایه داری بدون وجود طبقه کارگر نمی تواند سرمایه داری باشد، همزمان در کنار ان طرز فکر، فرهنگ طبقه ی کارگر که بنا را بر کسب ازادی، تصرف قدرت، ساختمان جامعه ای بدون طبقه است (فرهنگ سیاسی)، رشد می کند و بالنده می شود. در واقع، فرهنگ تعارض در برابر فرهنگ حاکم و مسلط، یا فرهنگ اکثریت زحمت کش و تولید کننده در مقابل فرهنگ اقلیت استثمارگر و غارت کننده. در جامعه سرمایه داری اصولا اقشار دارای رویکردهای فرهنگی مختص بخود هستند. که از فرهنگ غالب ناشی می گردد.
بر پایه فرهنگ جهان وطنی طبقه کارگر، این طبقه نیز از فرهنگ ماندن در یک مرز میگذرد، با توجه به اینکه سرمایه داری طبقه کارگر را به یک اندازه چه در کشور خود و چه در کشورهای دیگر مورد استثمار قرار میدهد، کارگران اساسا در پیکار با سرمایه داری جهان وطن هستند. نوعی جهان وطنی متفاوت با جهان وطنی سرمایه داری که در شکل انترناسیونالیسم بروز میکند.
پس از پیدایش امپریالیسم و رویکرد اکنونی آن یعنی گلوبالیسم، کارگران جهان نیز از ایده گلوبالیسم به مفهوم جهان واحد و بدور از استثمار انسان از انسان حمایت کرده و میکنند. پیشرفت های فنی –مجازی امروزین عملا بشریت را در فرهنگ جهان بدون مرز قرار داده است. از دیدگاه کارگران و زحمتکشان تنها باید بخش استثمار طبقه ی کارگر ملغی گردد و جهانی بی طبقه و عاری از بهره کشی انسان از انسان، بر روی ویرانه های بر جا مانده از نظام سرمایه داری بنا گردد. پس، با برچیده شدن بساط نظام سرمایه داری، از میان برداشته شدن رقابت در کسب سود و بهره کشی، حدود محدود جغرافیایی نیز بی معنی میشود و مرزهای جغرافیایی موجود، بشکل امروزین، خواه ناخواه فرومی پاشند.
ایران و نظام سرمایه داری.
در کشور ما، با انجام اصلاحات ارضی پهلوی، در واقع، کشور از یک فرایند کامل توسعه صنایع دستی، صنعت متمرکز در شرکت های بزرگ بدون گستردگی وسیع تولید درکارخانجات و کارگاه های خرد جهش نمود. فرایند فوق در بیشتر موارد از طریق فروش فراوده های نفتی که سرمایه ان نیز از سوی سرمایه گذاران خارجی بود، صورت گرفت. همین وضعیت مایه ضعف سرمایه داری ما چه از منظر پایگاه مادی و چه در رابطه با سایر دولت های امپریالیستی گردید. از طرفی نیز این امر موجب پیدایش پرولتاریایی گشته که فرهنگ ارباب و رعیتی- جهل مذهبی خود را از روستا به شهر اورد. پرولتاریا و طبقه کارگری که هیچ تجربه ای از کار در کارگاه های صنعتی نداشت. بر عکس مطابق فرهنگ دهقانی خود دارای نوعی جو فرد گرایی، خودخواهی، تشکیلات گریزی، در غل و زنجیر خرفات نهادینه شده، قرار داشت. در این طرف نیز، سرمایه داری ایران در رابطه با طبقه کارگر دارای مواضعی سست بود. مساله فوق، موجب گردید، که سرمایه داری به طبقه ای تبدیل شود، که به خود باور ندارد. از آغاز بیگانه با تشکیلات سیاسی، بدون تاریخ و بدون ایدئولوژی. برهمین مبنا، سرمایه داری ایران ازگذشته خود برای آموختن چیزی نداشته و ندارد.
علیرغم این، طبقه کارگر ایران از سالهای اواخر 1200 با آغاز فعالیت کروژکهای مارکسیستی، سپس حزب کمونیست و در سالهای 1320 تشکیل حزب توده ایران، در زمینه ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری تجارب بزرگی را کسب کرد و دستخوش ژرفترین تحول های فرهنگی کارگری و مارکسیستی شد. به نحوی که در چارچوب نظام حاکم دارای تاریخی بسیار غنی و ارزنده میباشد. بر معیار همین تجربه ها طبقه کارگر با اعتصابات خود در سالهای 56-57 گام را فراتر نهاد. اعتصاب های کارگری و موضعگیری های دقیق و حساب شده این طبقه در مقابله با رژیم حاکم موجب پیروزی انقلاب و سقوط رژیم سلطنتی گردید.
اگرچه یکی از دلایل انتقال رهبری انقلاب به روحانیون، سرکوب شدید چپ و هرگونه نیروی دگراندیش در جامعه، در عین حال نفوذ همه جانبه روحانیون در زندگی توده ی خرافی و مذهبی بود، اما از سوی دیگرنیز باید به این نکته توجه داشت که بورژوازی ایران که پس از اصلاحات ارضی و باصطلاح انقلاب سفید شاه مردم در حال جان گرفتن بود، بمثابه طبقه ای که منافع خود را توضیح دهد و همزمان آنرا محافظت و صیانت کند، شکل نگرفته بود. از سوی دیگر، اصلاحات صورت گرفته حرکتی از بالا و در حقیقت تقسیم زمین های قابل کشت و صنعت کشور میان خودیهای درباری، وزرا و خوانین و ملاکین بزرگ بود. خودی هایی که فاقد سنت، تجربه و یک فرهنگ ریشه دار سرمایه داری بودند. در این میان باید، بیسوادی و جهل مذهبی یا جهل مقدس را نیز به این معضل و ناکارآمدی افزود. یعنی، سرمایه دار نورسیده کشور ما دارای فرهنگی ارباب و رعیتی با آمیخته ی دهشتناکی از خرافات دینی و جهل مقدس بود. نتیجه و برآیند همه اینها، عدم داشتن یک ایدئولوژی متمرکز و سرمایه دارانه بود. ایدئولوژی و فرهنگی که بتواند اراده و ادعای نقش طبقه حاکم را ایفاء کند و برای یک جامعه ی سرمایه داری برنامه و مرامنامه ای داشته باشد.
سرمایه داری ایران بدلیل بیسوادی و نداشتن تجربه حتی در رابطه با مراحل پیش سرمایه داری و سوداگری کلاسیک حتی توان تولید چنان ایدئولوژی و فرهنگی را که بتواند بر مبنای ان حاکمیت خود را فرموله کند، نداشت. این بود که با آغاز حرکت عدالت خواهانه توده ی عاصی و بجان آمده و در رقابت با روحانیون سنتی و تشنه ی قدرت و چپاولگری ایران، بسرعت عقب نشینی نمود و سنگر مقاومت با وضعی رقت انگیز و اسفناک ترک نمود. در حقیقت سرمایه داران ایرانی، نه تولید کنندگان نعم مادی، بل طبقه “تصرف کننده” در آمد جامعه تک محصولی ایران بحساب می آمدند و کماکان بحساب می آیند.
همین امر در آینده و در جوّ بر آمده از انقلاب سبب شد که روحانیون قدرت دولتی را با مستمسک قرار دادن دین و مذهب و سوء استفاده رذیلانه از جهل مقدس بدست گیرند. جالب است که همین روحانیون بدون هیچ تعارضی با بورژوازی که در این برهه از زمان تاحدی شریانهای اقتصادی کشور را در کنترل داشتند، در یک مسیر واحد قرار گرفتند و همصدا شدند. و از انجایی که بورژوازی ایران دارای یک ایدئولوژی مشخص نبود و نیز از انجایی که بورژوازی نورسیده، فارغ و فاقد تاریخ و فرهنگ مختص به سرمایه داری بود، سعی نمود تا از طرق مختلف از جمله دامن زدن بجنگ و ادامه هشت ساله ی آن، دلالی، احتکار، گران فروشی، رانت خواری، اختلاس، یغماگری، ویران نمودن مملکت، توسعه و تبلیغ و ترویج فقر و فحشاء و بی عدالتی دهشتناک و سوء استفاده از جوّ باصطلاح انقلابی و مذهبی گری دروغین روز بروز پروارتر و پروارتر گردد. انقلاب نیز که در مهار و انحصار خشن ترین قشر جامعه یعنی ملاهای قدرت طلب و بیرحم قرار داشت، بهترین فرصت را برای باصطلاح طبقه سرمایه دار ایران فراهم نمود. باصطلاح انقلاب آخوندی ایران، ضمن حمایت همه جانبه از بورژوازی دلال و زالو صفت باز مانده از رژیم قبل زمینه زایش و تولد قشر دیگری از سرمایه داران غارتگر را نیز فراهم نمود. سرمایه دارانی که از میان کوچه پس کوچه های فقیر نشین کشور و از میان مختلسان و رهزنان خائن، وکلا و وزیران وطن فروش، آقازاده های جنایت پیشه و آدمخوار، بازماندگان جنگ هشت ساله، جنایتکاران و آدمکشان بسیج و سپاه و تروریست حکومتی”ظهور” کرده بودند. سرمایه دارانی که از رانت ها به ثروتهای نجومی رسیده و دارای هیچ گونه حس میهن پرستی نبوده و نیستند. یغماگرانی که مغول آسا کشور را بمثابه غنیمت جنگی به چنگ اورده، بی رحمانه به تخریب فرهنگ و اخلاق و تاریخ، چپاول و یغمای ثروت، تخریب و ویرانگری محیط زیست و … پرداخته اند. مبنای منطق این اقلیت ثروتمند، کسب و انباشت هرچه بیشتر پول به هر قیمت و به هر بهانه و با استفاده از هر وسیله و ابزار ممکن است. منطق فوق هیچ شفقت و مروتی را نمی فهمد، نه به حال می اندیشد و نه به اینده. گستاخی و قدرت بی حد و حصر این گروه، بهمراه استفاده از احساسات دینی مردم ممکن نیست، کوچکترین تغیر و تحول را تحمل نماید. زیرا بدرستی و با تجربه دریافته است که تنها شرایط حاکم و وضعیت موجود میتواند، سبب ایجاد سودهای نجومی شود و بس.
شگفت انگیز نیست، که چپاول و غارت گسترده اموال مردم با رانتخواری، رشوه خواری، پارتی بازی، زورگویی، فتوای شرعی، تکفیر و … همراه گردیده است.
همه ی مسائل فوق در راستای شکل گیری طبقه اولیگارشی و اربابان نورسیده، جهت حمایت از مناسبات مالکیت خصوصی صورت گرفت. این نورسیدگان بسرعت آموختند که چگونه به ارباب یا اولیگارش تبدیل گردند. اربابانی با تفکر و اندیشه ی ماقبل فئودالی و تا حدودی قرون وسطایی و متعلق بدوران بربریت. اما هنوز به یک طبقه حاکم تبدیل نشده اند. بقول مارکس، “ان طبقه ای در خود ” است، اما “طبقه ای برای خود” نیست. کوتاه سخن، این اربابان نورسیده برنامه ای برای آینده کشور روی میز نگذاشته اند. این “طبقه در خود” چنان به غارت کشور پرداخته است که گویی بار دیگر مغولان به ایران امده اند، اماده اند پس از غارت همه موجودی کشور را برداشته و هر لحظه و در اسرع وقت بجایی بگریزند. بیشتر نمایندگان اربابان نورسیده کشورهای اروپایی را “خانه ” اینده خود یافته اند.
سرمایه داران نورسیده ما فاقد یک لیدر، برنامه و مرامنامه مشخص بوده، در بی اعتمادی کامل نسبت به آینده خود و ادامه زندگی در ایران بسر می برند. از این روی بجای انباشت سرمایه و بنای یک سرمایه داری استخواندار در میهن بخش عمده ثروت نجومی خود را به بانکهای خارج انتقال داده اند. خصوصی سازی بی رویه و بی پدر و مادری که تنها بخاطر پر کردن و بستن دهان مردم از آن صحبت می شود و دم زده می شود زمینه ساز زایش و تولد و رشد “اولیگارشی” همین اربابان نورسیده گردید است. مالکان ثروتی هنگفت که از سوی “کلانهای” دوستان و خویشاوندان کنترل و حفاظت می شود، فشار شدیدی را در راستای احترام و دفاع از منافع شخصی و خصوصی بر دولت و مسئولین امور وارد می کنند. کلانهای اولیگارشی در وضعیت رقابت های غارتگرانه ی خود پای بند هیچ اصول و قاعده ای نبوده و نیستند. این رقابت های رذیلانه و ددمنشانه کشور را در استانه فروپاشی کامل قرارداده است. همه افشاگری هایی که از فعالیت اقتصادی – سیاسی گروه های رقیب در جامعه رخ میدهد از همین جا نشأت می گیرد. زد و خورد برای تصرف ثروت عمومی یک مبارزه جا افتاده و متداول در بین سردمداران رژیم قرن وسطی ای و عقب مانده حاکم بر ایران است و هیچ معنا و مفهوم دیگری ندارد. از طرفی، واردات کالاهای ارزان، خصوصی سازی های بی رویه …. سبب شد که سطح تولید ملی در کشور سقوط کند و بمرحله صفر برسد. بیکاری و فقیر در بالاترین نرخ خود قرار گیرد.
جناح های درگیر در رژیم با دخالت در امور کشورهای همسایه در راستای استقرار امپراتوری خلافت شیعه می توانند، زمینه ساز جنگ با برخی همسایگان بغایت ارتجاعی گردند، که چشم انداز ان براستی فاجعه بار خواهد بود.
دولت در کشوری بنام ایران، بر اساس اصول و موازین قانون اساسی در چنبره مطلق ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه در ایران اسلامی، بمثابه نهادی فرای دولت قرار دارد و این وضعیت از دور یاد اور دوران بناپارتیسم در فرانسه میباشد.
لازم است در این قسمت، جهت مقایسه ضمنی، به این موضوع بپردازیم که امپراطوری ناپلئون از نقطه نظر ویژگی تاریخی چه نوعی از امپراطوری بود؟. حکومت ناپلئون بمثابه نوعی رژیم ویژه، برخلاف همه رژیم هایی که تا آن دوران در اروپا وجود داشتند، در فرانسه شکل گرفت. این رژیم در ادبیات تاریخی به بناپارتیسم شهرت یافت. از ویژگی های ان تمرکز شدید قدرت، مدیریت بوروکراسی متمرکز، سانسور و نظارت خشن پلیسی، سرکوب کامل اپوزیسیون و دگر اندیشان بود. همه مساله فوق امکان میدهد که بناپارتیسم را بمثابه دیکتاتوری ارزیابی نمایم. اما علیرغم همه اینها، رژیم جامه دمکراسی بر تن نمود. چراکه، در همه پرسی ها، مردم بطور رسمی به دولت امپراطوری ناپلئون مشروعیت می بخشیدند. در این امپراطوری نهاد مجلس و حق انتخابات عمومی حفظ گردید. مجلس نمایندگان با وجود ماهیت فرمایشی خود، به رژیم ظاهری دمکراتیک میداد.اصولی که در رژیم ولایت مطلقه ما نیز تا حدودی، ولو در قالب مهندسی شدیدأ رعایت می گردد.
برخلاف سلطنت فئودالی بوربونها، امپراطوری ناپلئون اول دارای ماهیتی بورژوازی بود. این ماهیت در پایه های اجتماعی، که شامل محافل گسترده ای از مالکان بورژوازی و دهقانان می شد، و همچنین در سیاست خود که مشمول تحکیم و توسعه مناسبات سرمایه داری می گردید، خود را به نمایش گذاشت. با این حال، سادلوحانه است که تصور کنیم، ناپلئون مجری تحقق منافع بوروژوازی بود. ناپلئون همیشه بنام منافع فرانسه، ملت و مردم فرانسه سخن می گفت و هیچگاه از سوی بانکداران و یا کارفرمایان سخن نگفت. در مواردی که ضرور می شمارد، مشخصا حقوق بورژوازی را محدود، منافع انرا زیرپا می گذاشت. از سوی دیگر نیز، میتوان نمونه های فراوانی یافت، که ناپلئون به سایر اقشار – به دهقانان و حتی اقشار پایئن شهری کمک نمود. در دوران حکومت امپراطوری نه تنها مالکیت دهقانان بر زمین را حفظ نمود، بل یارانه های گوناگونی نیز به انها می پرداخت. دولت تلاش میکرد با بیکاری مبارزه، تمهیلاتی در راستای حمایت از بهای پائین خوراکی ها انجام داد. به دیگر سخن، ویژگی مشخص بناپارتیسم این است، که دولت دارای گرایشات اجتماعی و حزبی روشن نمی باشد. طوری که گویا دولت بالای همه طبقات و حزب ها ایستاده، بمثابه قاضی ارشد در منازعات اجتماعی و سیاسی عمل می کند. رژیم ولایی ما نیز در حرف از “مستضعفان” و در عمل از سرمایه داران، دلالان، اختلاس گران، یغماگران و دزدان به اصطلاح مسلمان و ذوب شده در ولایت حمایت می کند. امری که رژیم ولایی را از بناپارتیسم دور مینماید.
نقش و جایگاه تاریخی بناپارتیسم ان وضعیتی بود که سبب تبیین این رژیم گردید. رژیم پایان منطقی ضد انقلاب بود، که آغاز ان سرنگونی دیکتاتوری ژاکوبن در سال 1794 را درپی داشت. انرا می توان ارتجاعی دانست، چراکه به سرکوب نیروهای دموکراتیک و محدودیت اصول دمکراسی مربوط می گردد.
با این وصف، رژیم ولایی که ثمره مستقیم انقلاب بود، در یک بازه مشخص از منافع زحمتکشان سرپیچی، به صف سرمایه داران پیوست، در فرایند حدود چهل سال گذشته، به یک رژیم کاملا ارتجاعی، ضد مردمی تبدیل گردید. رژیمی عقب مانده و فناتیک که غیر قابل اصلاح و تغییر میباشد. در نهایت امر رژیم حاکم، عمیقا ارتجاعی و ضد انقلابی میباشد. هر گونه مصالحه و سازشی با رژیم، توسط آیندگان خیانت به منافع نزدیک و دور زحمتکشان ایران ارزیابی خواهد شد.