سيدعلي ميرفتاح
شاه اين مرد شيكپوش آدابدان نيست كه از لابلاي آرشيو شبكه فلان سر بيرون آورده و در كادر تلويزيونهاي ديجيتال خوش نشسته و فرانسه صحبت ميكند و تمدن بزرگ را وعده ميدهد. فريب نخوريم، شهبانو هم اين زن مظلومي نيست كه با بغض و اندوه تنهاييها و استقامت و هنردوستياش را بدل از قصه پريان روايت ميكند تا نه فقط دلسوزي كه همدلي مخاطبان فراموشكار را بخرد. اصلا بحث شخص نيست بلكه دارم درباره يك دوره حرف ميزنم. «زمان شاه» با چيزي كه درآن سوي تونل زمان، مثل شهرفرنگ نشانتان ميدهند و دل جوانها را ميبرند، فرق دارد. شاه لباس خوب ميپوشيد. زنش جواهرات گرانقيمت داشت. هردو تحصيلكرده اروپا بودند. حداقل دو زبان ميدانستند. با بزرگان نشست و برخاست ميكردند. شك ندارم كه سوداي آباداني و پيشرفت ايران را هم در سر ميپروراندند. كدام ملِكي است كه مملكتش را آبادان نخواهد؟ كدام حاكمي است كه نخواهد به سوي تمدن بزرگ برود؟ ضحاك هم اگر با اشپيگل مصاحبه كند ميگويد كه ميخواهد مملكت را بسازد اما ارتجاع سرخ و سياه نميگذارند. اتفاقا استبداد از دل همين تمناهاي ملوكانه سر بيرون ميآورد و به خاطر همين اهداف عاليه است كه سلطان به خود حق ميدهد تا مخالفانش را سركوب كند و هركدام را به تناسب ميزان مخالفت، سرجايش بنشاند. «تو هرآن ستم كه خواهي بكني كه پادشاهي». هيچ از خودتان پرسيدهايد اين پادشاه فرانسهدان شيكپوش چرا مرتضي كيوان بيچاره را به خاطر هيچ و پوچ دم تيغ داد؟ البته فيروز شيروانلو را هم ازدم تيغ بيرون كشيد و برترياش داد. تفرعن كه شاخ و دم ندارد. فرعون هم وقتي موسي گفت خداي من ميكشد و زنده ميكند يكي را كشت و ديگري را بخشيد… اين خاندان باكلاس ايرانيالاصل، پدر تاجدارشان فاميلي مردم را توي روز روشن دزديد و مال خود كرد. آنقدر تنگنظر بود كه نتوانست «پهلوي» را به محمود محمود ببيند. با علياكبرخان داور كه بالاخواه و طرفدارش بود لابد شنيدهايد چه كرد؟ يا با ملكالشعراي بهار؟ قصيده محمد بهار را بخوانيد تا ببينيد به امر اعليحضرت با اين نابغه شعر و ادبيات چه كردند؟ يا مدرس كه بنده خدا را با عمامهاش خفه كردند… محمدرضا هم همچه بهتر نبود. نامه قوام را بخوانيد و داستان پس گرفتن عنوان حضرت اشرف را از آن سياستمدار آيندهنگر بخوانيد تا دستتان بيايد او چقدر حقير و حسود و كوتاهبين بود و جز خودش را نميديد. ممكن است شبكه فلان، قصه پرغصه مصدق را لاپوشاني كند اما كافي است تاريخ معاصر را نيمساعته ورق بزنيد تا دستتان بيايد كه با اين مرد خيرخواه و وطنپرست چه كردند و چطور از سر تفقد و ترحم از خير اعدام و زندان گذشتند و به تبعيد در احمدآباد رضا دادند. همين دوربينهاي جشن هنر كه شكوه و اجلال دوهزار و پانصد سال سلطنت را توي چشم بيننده فرو ميكند كافي بود چند سانتيمتر، چپ و راستش را پن كند تا كپرنشينها را به نمايش بگذارد و عرض مملكت را ببرد. از شوش كه ميرفتيد شاهعبدالعظيم، حالتان بد ميشد از بس زاغهنشين و بدبخت و بينوا ميديديد. اينها را از روي عكسها وكتابهاي چپيها نديدهام بلكه تصاوير واضحش را دقيق و روشن به خاطر دارم. همسايهاي داشتيم به اسم علي آرش. دانشجو بود و آنقدر آقا بود كه اهل محل به سرش قسم ميخوردند. از اهالي كوچه فرهنگ شهرري بپرسيد به شما ميگويند عليآرش چقدر نازنين بود. كمونيست بود اما آزارش به مورچه نميرسيد. او را بيخود و بيجهت اعدام كردند… يكي دوتا نبودند امثال علي آرش. ساواك چيز مخوفي بود و حتي ما بچه دبستانيها از شنيدن اسمش لرزه بر انداممان ميافتاد. ما كه حتي نميدانستيم سياست را با سين مينويسند يا با صاد، تا ميشنيديم فلان معلم ساواكي است از ترس شكنجه، عين بلبل درسش را از بر ميكرديم. نگذاريد شبكههاي تلويزيوني و كانالهاي تلگرامي سرتان كلاه بگذارند و كلاغ را جاي طوطي قالب كنند؛ هماي گو مفكن سايه شرف هرگز/ برآن ديار كه طوطي كم از زغن باشد. باور كنيد بود. به حرف من اعتنا نكنيد برويد سخنراني علي دشتي را در مجلس در موقع معزولي رضاشاه بخوانيد. علي دشتي كسي بود كه آن اوايل رضاشاه را ميپرستيد و از تبار هخامنشيانش ميدانست. شانزده سال بعد خطاب به مرزداران ميگويد او را بگرديد كه چيزي از مال مردم با خودش نبرد. او شاه بود اما به هزار دليل دست تصرفش در ملك و مال رعيت دراز بود و دل ملت از او خون بود. تنها شانسي كه مردم آوردند اين بود كه رضاشاه نميتوانست زمينهاي تصاحب كرده را تا كند و درچمدانش جا دهد. منكر خدمات او نميشوم. اما انصاف اين است كه خدمات فروغي و حكمت و داور را نبايد به اسم او تمام كرد. نامههاي فروغي به تقيزاده چاپ شده. ايرج افشار همه نامههايي را كه به آلمان فرستاده شده چاپ كرده. بگيريد بخوانيد تا دستتان بيايد كه مظلومنماهاي امروز چه ظالمي بودند. لااقل خاطرات علم را بخوانيد…
اصلا همين كه نماندند و طومارشان برچيده شد گواه روشني است كه آداب ملكداري نميدانستند. انالباطل كان زهوقا. هرچقدر هم كه در ماهواره سفيداب و سرخابشان بمالند همين كه تا تقي به توقي خورد در رفتند، يعني كه پاك و پاكيزه نبودند و تعلقي هم به اينجا نداشتند. بشار اسد را ببينيد. تا صد متري كاخش آمدند اما فرار نكرد… باور نكنيد اگر ميگويند او رفت كه دستش به خون مردم آلوده نشود. شد.
گواهش بهشت زهرا.