صادق شکیب
احمد خان ما بالاخره و کیل شد . با هزاران دوز و کلک کارهایش را راست و ریس کرده چم و خم کارها و کارسازی را یاد گرفته ، دنیا بر وفق مرادش است . شرافت کاری ، تعهد و صداقت حرفه ای برایش معنایی جز ساخت و پاخت ، دلالی و چرب کردن سبیل دست اندرکاران ، گول زدن و فریب ارباب رجوع و سرکیسه کردن خلق الله بخت برگشته که به هزاران دلیل بی دلیل کارشان در امر قضا گره خورده و پر کردن جیب گشادش مفهوم دیگری ندارد.
سالیان سال در حسرت این ایام خود را به هر دری زده است . نیمچه معلمی بود در یکی از کوره دهات که جز تمسخر و نیش و زخم زبان ، محصلین بدبخت از اویش نصیبی نداشتند . تنفر و نفرتش از شاگردان هر دم از آنجا فزونی می گرفت که نابغۀ دوران به جای سر و کله زدن با این بی سر و پاها و تحقیرشان البته با نام و به بهانۀ آموزش و تربیت میبایست جزوه های دانشگاه آزادش را برای امتحان ترم حفظ کند . به عناوین مختلف گواهی پزشکی می گرفت و به بهانۀ بیماری از مدرسه جیم می شد . مغز خود را در خانه با حفظ طوطی وار جزوه هایش به علم روز! مجهز و مسلح می کرد . اعتراضات رئیس مدرسه و همکاران را به حساب نیاورده تره هم برایشان خُرد نمی کرد . در دل به عقل قاصرشان می خندید که چرا قدر این نابغه ی فدایی علم و فرهنگ را نمی دانند و نمی فهمند که احمدالدوله ی ما بالاخره به هر قیمت می بایست ترقی کند . وگرنه آموزگاری در کوره ده پرت افتاده با این شاگردان کودن و کون لخت کار هر بی سواد احمقی هم می تواند باشد. حیف از این نبوغ ، استعداد ، لیاقت و پشتکاری نیست که در همچین کار پستی ! هرز برود . رسید آن روزی که احمد خان ما لیسانسیه حقــوق شد . با اجاره ی مکانی بساط عریضه نویسی یا به اصطلاح مشاوره ی حقوقی راه انداخت . زمینه ی کار (سرکیسه کردن خلق الله و پول پارو نمودن) به حمدالله مهیا بود . مراجعات و مشکلات مردم در دادگستری و عدم آشنایی با مسائل حقوقی و بلد نبودن راهکارهای دفاع از حق و حقوقشان آنچنان بستر پر فیضی برای احمد خان ما بود که بی فوت وقت می باید دست به کار می شد. تا به کعبه ی آمال خود که همانا پول بود رسیده سعادت پر فیض زندگی و آرزوهایش را در آغوش بگیرد . پیدا کردن چند هم فکر جیره خوا ر در حوزه ی کاری خود که در دادگاه ها یله داده بودند کاری دشوار برای احمدخان ما نبود . کافی بود درصدی از وجوهات دریافتی از خیل ساده دلانی که با هزاران آرزو برای احقاق حق و تظلم خواهی به امید راهنمایی بی شائبه و صادقانه به وی مراجعه می کردند. چاق و چلّه هایش را به تور می زد و سهم همدستان مسند نشین را داده کار را به سرانجام رسانده یا نرسانیده پول هایش را هر چه سریع تر در بانک پس انداز نماید . یا در ملک و املاک ، بورس بازی و کارهای دلالی سرمایه گذاری کند . احمدخان دید با گذاشتن ته ریش در اکثر مواقع خیلی از درهای بسته به رویش زود و راحت باز می شود . این کار هم انجام گشته پیراهن یقه سفید آهاری بر تن پوشیده شد . دیگر دنیا و دوران به کام نابغه ی ما می گشت. در سیر اعلاءِ گذاران زندگی می کرد . خود را خوشبخت ترین و سعادت مند ترین فرد می دانست . به ریش هر چه آدم درستکار از ته دل می خندید. که چرا راه ترقی را با عقل ناقص و معیوب خود نمی فهمند .
نبوغ بی نظیر احمدخان ما معجزه ی دیگری کرد .آن هم به هزاران لطائف الحیل در آمدن به سلک وکیل رسمی و عضویت کانون وکلا بود . به به چه برقامت ایشان جامهی وکالت برازنده و زیبنده بود . دامنه و گسترهی ارتباط بیرونی و درونی هر چه زیاد تر بالطبع در آمد هم بیشتر که حدّ به پارو زدن پول رسید .
نسرين ستوده ها، شیرین عبادی ها، عبدالفتاح سلطانی ها … ول معطلاند آن ها نمیدانند معنای لذت بخش زندگی را از دید نابغه ی دوران ما. نیز لذت نخوت و تکبر و خود شیفتگی را …