آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

یک ساعت ‌ونیم شمع و شاهنامه!

محمد جواد اکبرین

مستند «توران خانم» را دیدم و تازه می‌توانم درک کنم که چرا حتی یک مستند “غیرسیاسی” از زندگی یکی از معماران فرهنگ کشور هم جایی در فهرست «مجاز»های تلویزیون ندارد.

حالا که مستند را دیدم می‌توانم بفهمم که روایت زندگیِ توران خانمِ میرهادی و سرمشقی که برای روان و زبانِ کودک و نوجوان ایرانی نوشت و الگویی که در فرهنگ نامه‌ی ۲۵جلدیِ کودکان و نوجوانان بر جای گذاشت جای چه کسانی و چه نگاه‌هایی را تنگ می‌کند!

این اجزاء را کنار هم بگذارید؛

روایت زندگی کسی که:

۱)بعد از ویرانی‌های جنگ جهانی دوم به فرانسه می‌رود و در میانه‌ی جنگ و فقر و رنج به این می‌اندیشد که کودکان ما باید از کودکی، صلح را بیاموزند و این نظام تعلیم و تربیت است که می‌تواند فرزندان‌مان را با مدارا و تسامح و صلح، آشنا یا بیگانه کند. به این فکر می‌کند که «انسانِ اسیر را سیستم‌های تعلیم و تربیت برای حکومت‌های جبّار پرورش می‌دهند» و با این دل‌نگرانی‌ها از اروپای پس از جنگ به ایران برمی‌گردد و همه‌ی جانش را به پای مراقبت از فرزندان وطنش می‌ریزد.

۲)بیش از نیم قرن شب و روزش را پای این می‌گذارد که نظام آموزشی را «دانش‌آموزمحور» کند و سطح و توقع دانش‌آموز را از شنیدنِ مونولوگِ معلمش به دیالوگ با او ارتقاء دهد.

۳)نه تنها مدرسه‌اش را از او می‌گیرند و کار مستقل و خدمت بی‌مزد و منّتِ او را نمی‌بینند بلکه ماهها برای صدور مجوز جلدهای فرهنگنامه معطلش می‌کنند در حالی که او برای آنکه مبادا مرگ نگذارد فرجامِ زحمت و انجامِ همّت‌اش را ببیند لحظه‌ها را برای صدور مجوز انتظار می‌کشد.

۴)بخشی از اعتبارش را از تباری به ارث برده که به او «انسان» را آموخته‌اند! از پدری ایرانی و مسلمان و مادری آلمانی و مسیحی که زیستن مشترک‌شان تجربه‌ی انسانیت بود فراتر از هر کیش و آئین، و مادرش به او این جمله را به امانت سپرد که از هر غم بزرگ، کار بزرگ بساز!

آدم وقتی به همین چهار ضلعِ قاب تصویرش خیره می‌شود تازه درمی‌یابد که چرا طبیعی است اگر این مستند از تلویزیون پخش نشود؛ آخر سخت می‌توان توقع داشت پس از سالها “اعتیاد” در جان نظام آموزشی ما، قانون‌گذارِ معتاد و کارگزار خمارش از علاج نگریزند و از طبیب و معلمی از جنس توران خانم حتی پس از مرگش نهراسند.

اصلا آدم می‌تواند تمام این یکساعت‌ونیم مستند را درد بکشد و بغض کند؛ نه برای او که برای خودش. برای خودش که بخش مهم و تعیین‌کننده‌ای از عمرش، کودکی و نوجوانی‌اش، روان و زبانش در همین نظام آموزشیِ بیمار، تباه شده در حالیکه در تمام آن سالها کسانی از جنس توران خانم می‌توانستند به نجاتِ بچه‌های بیشتری برسند اگر حاشیه‌نشین نبودند؛ هرچند در همان حاشیه، «متن»هایی خلق کردند برای فرزندان فردا، در روزهای بهتری که می‌رسد، یعنی باید برسد!

و سرانجام اگر از من بپرسند وقتی از پای این مستند برخاستی کدام حس رهایت نکرد؟ بی‌درنگ می‌گویم «شمعِ جمع بودنش»! به این فکر می‌کردم که تمام آن صدها نفری که در این سالها پابه‌پای توران خانم، جلد جلدِ شاهکارِ فرهنگنامه را خلق کردند (و می‌کنند) اگر او را نداشتند این همه توان و امید و انرژی را از کجا می‌آوردند؟ مولانا راست می‌گفت که:

از تمام خلق، یک تن صوفی‌اند

دیگران در سایه‌ی او می‌زی‌اند

گویی یکی باید باشد که تمام غم‌های بزرگش را (و از همه بزر‌گتر، از دست دادنِ همسر، برادر و فرزندش!) چنان به کاری بزرگ تبدیل کند که محور و‌مدارِ توانِ آن صدها یارِ عاشق و بی‌ادعایش باشد، جمع‌شان کند و شمع‌شان شود تا طی چند دهه چنان بدرخشند که چند عمر و چند نسل را روشنایی و فروغ ببخشند.

این تازه از نتایج سحَر توران خانم است که شمع ۸۹سالگی‌اش را مرگ هم نتوانست خاموش کند، و تازه هنوز مانده تا صبح دولتش بدمد.

و دست مریزاد به راویانِ صادق این تجربه‌ی عمیقِ انسانی: “رخشان بنی‌اعتماد و مجتبی میرتهماسب” و امانتداری‌شان؛ که فرهنگنامه اگر شاهکار زندگی توران خانم و یاران اوست، این مستند، شاهنامه‌ی این دو کارگردان است در روایتِ زندگی او.

گرفته شده از اینستاگرام نویسنده

Facebook
Telegram
Twitter
Email