“اسیر” ی که در برابر ” دیوار” های بندگی ، “عصیان” می کرد ، پس از ” تولدی دیگر ” در لحظه ای که هیچ گمانش نمی رفت ، در سی و دو سالگی در یک حادثه ناگوار ، در 24 بهمن 1345 ، به ” ملکوت آسمان ها ” پیوست . مرگِ فروغ فرخزاد در قلمرو شعر مدرن ایران ، پس از مرگ نیما ، بزرگترین و ناگوارترین حادثه بود . نیما در مرحله ای از منظرِ حیات و حاصل عمر زندگی را بدرود گفت که مرگش بدین تلخی و ناگواری نبود ، چرا که ” پیری بود میوه عمر خویش بخشیده ” ، اما این ” شکوفه تازه رو” که اینچنین ” بازیچه ی باد ” شد در بارورترین لحظه های زندگیش بود . در لحظه هایی که نقشِ مشخصی در شعر معاصرِ فارسی به خود گرفته بود و تأثیرِ زبانِ شعری و دیدِ شاعرانه اش را در صفحات شعرِ معاصر به روشنی می دیدیم . این تأثیر پس از مرگش برای همیشه در صحایف تاریخِ ادبِ ایران ثبت خواهد شد .
شهرتِ فروغ به شاعری با نشر دیوان نخستین او به نام ” اسیر” ، موجی از تحسین و ستایش را از سویی و نکوهش و دشنام را از سوی دیگر برانگیخت . و همین برخورد متضاد جامعه ی ناهماهنگِ ما خود نمایشگر اهمیتِ نقش او در شعرِ این روزگار بود .
پس از نشرِ این کتاب دو دیوانِ دیگر با نام” دیوار ” ( شامل سرودهای غنایی شاعر) و ” عصیان ” ( اندیشه های فلسفی و عصیانی او ) نشر یافت ، اما حقیقتِ امر این است که شخصیتِ اصیل و ممتاز و مستقلِ او با آخرین کتابش یعنی ” تولدی دیگر ” آشکارا شد . در این کتاب با شاعری بزرگ روبه رو می شویم که بی هیچ گمان ، تاریخ ادبیاتِ ایران او را به عنوان بزرگ ترین زنِ شاعر در طول تاریخ هزار ساله خویش خواهد پذیرفت و در قرنِ ما یکی از دو سه چهره ی برجسته ی شعرِ امروز خواهد بود .
از آزادگی و شهامتِ کم نظیر او – که در نخستین دفترهای شعرش به روشنی احساس می شد – اگر بگذریم در قلمروِ شعرِ محض ، سرودهای آخرین دیوانِ او از دیدگاه های مختلف قابل بررسی و ستایش است که در این وجیزه ما تنها به یادکرد اشارت وار و فهرست گونه ی آن می پردازیم :
1. گرایش به نوعی شعرِ محض ، بی آنکه اندیشه ی قبلی مشخصی مسیر خیال و احساس او را رهنمونی کند . در این شیوه اگرچه او بنیادگذار نیست ، اما نمونه هایی ارجمند به شعرِ فارسی بخشیده است . در دنباله ی همین ویژگی شعر او باید از نوعِ ارائه ی تصویرها در جای جای شعرش یاد کنیم مثلا :
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
2. قلمرو خاص شعری او نیز از گوشه های برجسته کار وی به شماره می رود ، فروغ نماینده برجسته نسل روشنفکر این مرز و بوم و گزارشگر راستین و صمیمی لحظه های زندگی یک زن است : تنهایی ، آوارگی ، تسلیم و سکوت
خانه خالی
خانه دلگیر
خانه دربسته بر هجوم جوانی
خانه تاریکی و تصوَر خورشید
خانه تنهایی و تفأل و تردید
خانه پرده ، کتاب ، گنجه ، تصاویر
3. با این همه گرایش به لحظه های فردی ، جنبه اجتماعی شعرش خود جای گفتگوی بسیار است ، مثلاً در عروسک کوکی ، آیه های زمینی ، ای مرز پر گهر و دیدار در شب . و اینکه چگونه در مرز دریافت های اجتماعی ، شعر او با شعر تواناترین گویندگان معاصر ( اخوان ثالث و شاملو ) برابری می کند .
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان ،
مفهوم گنگ گمشده ای داشت .
آنها غرابت این لفظ کهنه را ،
در مشق های خود ،
با لکه درشت سیاهی ،
تصویر می نمودند .
آیه های زمینی
4. زبان مشخص و ویژه شعری ، که این استقلال را فقط نیما دارا بود و پس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ( در بعضی از شعرهای منثورش ) ، و این تشخًص محصول کوشش چندین جانبه فروغ است : نخست سادگی زبان و نزدیکی به حدود محاوره و گفتار ؛ دیگر آزادی در انتخاب واژه ها به تناسب نیازمندی در گزارش دریافت های شخصی و کمال قدرت در احضار کلمات ؛ سوم توسعَی که در مقوله وزن قائل بود و مسئله وزن ، در شعرهای دیوان اخیر او خود جای گفتگوی بسیار دارد .
فروغ اگر خالص ترین و برجسته ترین چهره روشنفکری ایران ، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد ، بی گمان یکی از دو سه تن چهره هایی است که عنوان روشنفکر ، به کمال ، بر آنان صادق است . صورت و معنی در شعر او مدرن است ، هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه بر چهره شخصیت او دیده نمی شود . ” ریای روشنفکرمآبانه ” از ریای دینی بسی خطرناک تر است .
امَا فروغ ، در هنر خویش ، زلال است و خالص . همان است که احساس می کند و همان است که می گوید . در نگاه او ، که یک باره از مجموعه سنَت گسیخته و هنوز به هیچ چیز دیگری نپیوسته است ، ” وصف ” ها از لحاظ معنی شناسی خبر از ” ناپایداری ” و ” شتاب ” و ” ابهام ” و ” دور دست ” ها می دهند .
سنَت پدیده ای است ” ایستا ” و نگاه سنتی نگاهی است ” مطمئن ” اما نگاه فروغ از دریچه ی “وصف” هایش ، نگاهی است که همه چیز در آن سرگردان ، مشوَش ، مضطرب ، گذران ، درهم ، سست ، خسته و خواب آلود و مخدوش و پیچاپیچ است . در مرکز تمامی این وصف ها نوعی ابهام و بی قراری وجود دارد و این ابهام و بی قراری درست نقطه مقابل چیزی است که سنَت بدان دعوت می کند ، یعنی : اطمینان و ثبات
بهرحال هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزه با سنت برنخاسته است ، روشنفکرانِ دیگر شعار داده اند و دشنام . که من در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم می کنم : یکی روشنفکرِ نمی خواهم و دیگری روشنفکرِ چه می خواهم ؛ متأسفانه ، جامعه عقل گریز ما همیشه به ” روشنفکرانِ نمی خواهم ” بها داده است و از ” روشنفکرِ چه می خواهم ” با بی اعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است . ولی آنها که سازندگانِ این سرزمین اند ، بیشتر ، همان ” روشنفکرانِ چه می خواهم ” اند ، چه ارانی باشد چه تقی_زاده . در ایران برای این که شما مصداق ” روشنفکرِ نمی خواهم ” شوید کافی است که از مادرتان قهر کنید و یک عدد رمان پست مدرن کذایی و یا چند شعرِ جیغِ بنفشِ بی وزن و بی قافیه و بی معنی هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کائنات بد و بیراه بگویید و دهن کجی کنید . ولی روشنفکرِ” چه می خواهم ” شدن، بسیار دشوار است ، و ” خربزه خوردنی ” است که حتی پس از مرگ هم باید ” پای لرز ” آن بنشینید . از نکات عبرت آموز یکی هم این است که فرنگی جماعت نیز ، برای روشنفکرانِ نمی خواهیمِ ما ، همیشه کف زده اند!