زینب رحمتی
دریاچه ارومیه را آخر هفته پیش دیدم. حالش خوب نیست. نسبت به آخرین دیداری که در سال پیش با او داشتم وضعش وخیمتر شده. اردیبهشت سال گذشته بود که سری به دریاچه ارومیه زدم. سرحال بود و با نشاط تر. از پرآبی عمقی گرفته بود. برای همین هم قایقی در آن انداختیم و در موجهای نمکین سرخوشانه دوری زدیم. انتظار داشتم تا در دیدار بعدی دریاچه جان بیشتری گرفته و بیماری از رگهایش رخت بربسته باشد.
حال دریاچه خوب نیست. آب زیادی ندارد. تپههای کوچک و درشت نمک از پیکر آن سر بیرون آوردهاند. روی خط نمکی حاشیه دریاچه ارومیه راه میروم. احساس میکنم که دریاچه از تب بیمهری است که چنین زار بر بستر افتاده است. احساس میکنم هر چه دارم از مهر و قدردانی باید از قلبم جدا و نثارش کنم. برای همین قربان صدقهاش میروم و در گوشش زمزمه میکنم:
« ای نور دیدگان من، ای جان روشنم
فیروزهای نگینِ درخشان میهنم
آن چشمهای آبی تو نا امید شد
در انتظار قاصد باران سپید شد
از این کویر شور به سویی کرانه کن
آهی ز سینه برکش و موجی روانه کن
چون خشکسال عاطفهها پر ترک نباش
بر روی زخمهای دل ما نمک نپاش
بغضی شکست و حرمت آواز را شکست
«عاشق» کنار اسکلهها ساز را شکست:
غملی باغیم، خزانلی گولوم، گئتمه بیر دایان
نیسگیللی آرزیم، اورمو گؤلوم، گئتمه بیر دایان
در فصل شوق با تو ملاقات میکنم
با اشک خویش هم شده دریات میکنم«…
به گزارش ایسنا، دریاچه ارومیه که تبدیل به شورهزاری شده تنها یک میلیارد و ۱۰۰ میلیون متر مکعب آب دارد. برای زنده شدن به حداقل ۱۳ میلیارد متر مکعب آب دیگر نیاز دارد. قبل از فصل تابستان دریاچه آب بیشتری داشت؛ حداقل ۹۰۰ میلیون متر مکعب بیشتر. هوا که گرم شد، تبخیر بالا رفت و آب زیادی از بدن دریاچه تبخیر شد و به هوا رفت البته با اینکه گرم شدن هوا در آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی باعث کم شدن آب دریاچه ارومیه شده است اما همه تقصیرها به گردن گرما نیست.
میدانیم که هنوز حق دریاچه ارومیه را از آب ندادهاند. حرفهای زیادی برای زنده کردن دریاچه زده شده، برنامههای بیشماری برای احیای این بیمار ریخته شده، وعدههای زیادی داده شده اما افسوس از حرف تا عمل فاصله بسیار است.
چه کسی است که نداند اگر دریاچه ارومیه خشک شود چه بلایی بر سر زمینهای کشاورزی میآید. چه کسی است که نداند اگر دریاچه ارومیه نفس نداشته باشد نفس خیلیها به شماره میافتد. «مردم آذربایجان نگران حال دریاچه ارومیه هستند.» این را پیرمردی که در حاشیه دریاچه ایستاده به من میگوید. «غیبعلی» پیرمرد حدودا ۶۵ سالهای است که از روستای «گورچین» آمده تا سهم خود را از نمکهای دریاچه برای کاه گل خانهاش بردارد. در حالی که به دریاچه خیره شده است، میگوید: « وضع دریاچه اصلا خوب نیست. دریاچه خشک شده است. باد که میآید غبار نمکی را از دریاچه بلند میکند. این غبارهای نمکی کشاورزی ما را فلج کرده است. غبارهای نمکی آفت را به جان محصولاتمان انداخته است.»
صحبتهایش را قطع و نیمنگاهی به من میکند و میگوید: «ایستمیرم موصاحیبه الئیم.» (نمی خواهم مصاحبه کنم.) توضیح میدهم که هیچ تصویری از او منتشر نخواهد شد. خیالش که راحت میشود بلافاصله حرفهایش را از سر میگیرد:«مردم نگران دریاچه هستند اما مسئولان فقط وعده میدهند که دریاچه ارومیه را پرآب میکنیم. کِی؟ میترسم رساندن آب به دریاچه ارومیه، نوشداروی بعد از مرگ سهراب بشود.»
قایقی را در آب کمعمق دریاچه ارومیه در فاصلهای نسبتا دور میبینم. مردی چکمهپوش کنار قایقهای رنگی حاشیه دریاچه ارومیه به آرامی قدم میزند. به او نزدیک میشوم. بعد از احوالپرسی متوجه میشوم که این مرد لاغراندام ۴۵ ساله که چروکهای صورت آفتاب سوختهاش، او را سن و سال دار تر نشان میدهد، کارگری روزمزدی است که قایقها را برای دورزدن در دریاچه ارومیه کرایه میدهد. قایقران شمرده شمرده به من میگوید: «چند روزی است که کار ما کساد شده چون به خاطر عمق کم دریاچه، قایقها قادر به حرکت نیستند. حتی بعضی مواقع قایق در دریاچه گیر میکنند.»
در کنار دریاچه میایستم و به این سبز و آبی همچنان زیبا خیره میشوم. دل به صدای دریاچه که میدهم. میبینم و میشنوم که هنوز به امید معجزی زنده است. با غمی توام با امید دریاچه را ترک میکنم و از صمیم قلب آرزو میکنم که تا دیداری بعدیمان دریاچه جان دو صد چندان گرفته باشد. بغض را فرومیخورم و با دلی سرشار از امید عهد میکنم تا زنده شدن دوباره دریاچه ارومیه از پرسشگری دست نشویم. با دریاچه وداع میکنم، درحالیکه شعری از «ابراهیم آرباطان» در ذهنم چرخ میخورد:
«دریاچه ارومیه دستی تکان بده
برخیز و از دوباره خودت را نشان بده
ای نوعروسِ بخت سیاهِ سپید پوش
ای خاطرات موج و خروش و غزل به دوش
ساحل هنوز هم به شما فکر میکند
ایران، قدم قدم به شما فکر میکند
یادش بخیر اسکلهها و غروبها
امواج نقره فام ولی صخره کوبها
با کودکان، ترانه باران که داشتیم
در دامن تو، فصل بهاران که داشتیم
یادش بخیر ابر کریمی که داشتی
هر صبح و بامداد، نسیمی که داشتی
حالا نمک به زخم دل عاشقان مزن
یعنی تبر به ریشه هفت آسمان مزن
دریا رسالتش سرِ پا ایستادن است
دریا شکوه و شانِ بلافصل میهن است
باید بایستی و بمانی؛ تمام قد
دامن ز رنج ها بتکانی؛ تمام قد
اما به شرط آنکه بمانی الی الابد
باران برادرانه سر ما بایستد
دریاچه ارومیه مانا شوی همین
پر آب و پر ترانه چو دریا شوی همین
کرد و لُر و بلوچ و عرب، ترک و فارس و لک
راضی نمیشویم به طوفانی از نمک!
با دست های همت ما، باز ممکن است
در کار عشق، دم بدم اعجاز ممکن است»
پینوشت: شعر اول آمده در یادداشت اثر سعید سلیمانپور، شاعر اهل ارومیه است.
ترجمه بیت ترکی آمده در شعر اول: (ای باغ غمگینم، گل خزان زدهام، نرو، کمی درنگ کن/ ای آرزوی حسرت آلودم، دریاچه ارومیهام، نرو کمی درنگ کن)