ولی کافی نبود، و جبهۀ خوبان هرگز از براهین زیرکانه کم نمی آورد خصوصاً وقتی که باید از قبول مسئولیت جنایاتش شانه خالی کند. زیرکانه تر از سنت واژگون سازی حقیقت – که اندکی با مسخرگی و ابتذال در وضعیت مماس قرار می گیرد – در فضای کارشناسی غرب «نظریۀ اشتباه استراتژیک» – بر اساس تعریف عمل ناخواسته را گویند – طرفداران پر شوری وجود دارد. نظر به نتایج جنگ مفروض علیه تروریسم، تهیه کنندگان عادی ساده دل که صحنۀ تلویزیون را اشغال کرده اند پاسخ می گویند که جنگ عادلانه و صحیح بوده ولی منحرف شده است. می بایستی علیه تروریستها مبارزه می کردند، البته، ولی با هوشیاری. برای نمونه، دربارۀ سوریه، به اصطلاح کارشناسان توضیح می دهند که غرب قربانی « توهم» شومی شده بود، زیرا به توازن نیروهای محلی به دقت آشنائی نداشت، یا اینکه مأموران سیا به زبان عربی آشنائی نداشتند، و کوتاه سخن این که ضعف کارشناسی وجود داشته… و در ادامه می گویند : ولی اگر به کارشناسان واقعی گوش کرده بودند، امروز به اینجا نمی رسیدیم.
اگر بین خطوط را بخوانیم، رهبران دموکراسی شجاع ما خواهان وارد آوردن چنین خساراتی نبوده اند، نیت آنان خوب بوده ولی مشاورین و مجریان بی کفایت بوده اند. نقطۀ کور این نظریه، اینجاست که ناآگاهی از واقعیات و بی شرمی سیاسی را مخلوط می کند، و روی اولی اصرار می ورزد تا دومی را در اذهان تحریف کند.
دلیل و برهان های تقلبی مانند « توهم » یا « اشتباه استراتژیک » را دائماً برای اثبات نقد « نرم » و بی آزار سیاست غربی به کار می برند ولی با وجود توفیق در کسب اعتبار فزاینده مانع از این امر نیست که از مسمومیت بالائی برخوردار است. زیرا در نور پردازی روی آنچه می خواهند نشان دهند، روشنگریهایشان دچار اختلال می شود و سرانجام به کتمان واقعیت نهائی می انجامد. ادعای جنگ علیه تروریسم به این دلیل که ناآگاهان و افراد ناکارآمد آن را هدایت می کرده اند به شکست نیانجامیده است. بلکه خیلی به دور از آنکه جنگ علیه تروریسم باشد، در واقع اهداف دیگری را پی گیری می کرده است. برای درک این موضوع کافی ست به مداخلات امپریالیستها از سال 2001 نگاهی بیاندازیم. القاعده که توسط سیا ایجاد شده بود تا در افغانستان علیه کمونیستها بجنگند، نه القاعده و نه شبکه های دیگر مانند النصره و داعش با پشتیبانی های مالی و نظامی رژیمهای سلطنتی نفتی خلیج (فارس) هیچگاه از خشم واشنگتن خدشه ای بر دامنشان وارد نشد. و شایستۀ وزارت امور خارجه خواهد بود که برای جبران خسارت به بیوۀ بن لادن، به پاس خدمات نیکو و وفادارانه در مقام بهترین مأمور سازمان سیا، پانسیونی را در نظر بگیرد که سزاوار او باشد.
از وقتی که ایالات متحدۀ آمریکا علیه تروریسم اعلام جنگ کرد نه تنها تروریسم هرگز تا این اندازه شکوفا نبوده بلکه [گوئی فقط بر حسب اتفاق] کشورهای مستقلی که امروز مانند دیروز عملاً باید با حملۀ تروریستی مقابله می کردند از مدتها پیش در فهرست سیاه شاهین های پنتاگون به ثبت رسیده بودند. اشغال افغانستان، تخریب عراق، لیبی، سودان، تجاوز به سوریه و تحریم ایران، گرسنگی دادن به یمنی ها :
به گفتۀ میشل رامبو[6]جنگ علیه تروریسم بهانه ای ست برای تخریب سازماندهی شدۀ ساختارهای دولتی در «خاورمیانۀ بزرگ». اگر نخواهیم بپذیریم که جنگ علیه تروریسم در واقع جنگ برای گسترش تروریسم و تداوم هرج و مرج در این بخش از جهان که انباشته از معادن نفت و به همین گونه ملتهای نافرمان است هرگز سیاست غرب در منطقه را درک نخواهیم کرد.
خلاف گفتمان رایج رهبران سیاسی غرب دربارۀ « دشمن مرگبار، اسلام گرائی افراطی »، گفتمانی که مناسب ساده اندیشان است، آنانی که کارشان بریدن سر آدمهاست هیچ عملی علیه سیاست فرادست مدارانۀ ایالات متحدۀ آمریکا انجام نداده اند. یعنی سیاستی که مشخصاً برای تداوم خود به این نیروهای مخرب نیازمند است. مزدور و بز گر گله، جهاد طلب از هر نوع دستمال کاغذی مورد نیاز امپراتوری جنایت را عرضه می کند.
تکبر تحقیر آمیز و دروس اخلاقی تحمل ناپذیر رهبران غربی در واقع جدار دودی ست که به سادگی و با خیال آسوده روی گورهائی می پراکنند که مسئولیت اجسادی که در آنجا خفته اند روی دوش آنان سنگینی می کند. این امر نه تنها ناسزاگوئی به هوش ملتهائی ست که به آنان گوش می دهند بلکه بخصوص، دورادور از همه وخیمتر، بی شرمی در رابطه با ملتهائی ست که از سوی آنان به مرگ و فقر محکوم شده اند.
در این توطئۀ، پرچم دروغینِ[7] مرگبار یک قاعده و بمباران کور نیز یک روش عملیاتی ست، از کابل تا بغداد، از طرابلس تا صنعا و از موصل تا دمشق، ایالات متحدۀ آمریکا همۀ رکوردها را شکسته است، ولی هم پیمانان فرانسوی و بریتانیائی، این سگهای جنگی امپراتوری نیز از ارتکاب به جنایت در سطح توده ها کم نیاورده اند. باید بپرسیم که بجز این سه کشور، چند کشور دیگر در جهان وجود دارد که می تواند ادعا کند که این همه در کشورهای دیگر جنگ به پا کرده، این همه تحریم اقتصادی به کشورهای دیگر تحمیل کرده و این همه ملتهای مستقل را به بی ثباتی گرفتار کرده است ؟ اگر از میهن دوستی حتا بهرۀ ناچیزی برده باشند، شهروندانشان به خیابانها می آمدند و خواستار توقف جنایات افسار گسیخته علیه ملتهائی می شدند که هیچ حرکتی علیه آنان انجام نداده اند، و حتا برخی از این مردمان با ساده دلی تمام به ارزشهای غرب ورشکسته باور داشتند.
آدرس الکترونیک متن اصلی :
ترجمۀ حمید محوی
گاهنامۀ هنر و مبارزه/20 نوامبر 2018
[1] Bruno Guigue
دربارۀ برونو گیگ : مقام عالی رتبۀ دولت فرانسه، مقاله نویس و سیاست شناس، استاد فلسفه در دبیرستان و استاد یار روابط بین المللی در دانشگاه رئونیون. او نویسندۀ 5 کتاب است «منشأ جنگ اسرائیل و عرب، ندامت پنهان غرب، هارماتان 2002»، «آیا باید لنین را سوزاند ؟»، «دلایل برده داری» از جمله این کتابهاست و سدها مقاله. برونو گیگ بخشدار شهر سنت، در سال 2008 به دلیل نوشتن گزاره ای که به «نباید گفت ها تعلق دارد» یعنی افشای «ارتش اسرائیل کودکان فلسطینی را به قتل می رساند» از سوی میشل آلیو ماری وزیر کشور فرانسه از مقام خود بر کنار شد.
[2] Brown University, USA
[3] Madeleine Albright
[4] American way of life
[5] مترجم : یعنی همان تبلیغات و گفتمانی که ماغالباً در رسانه های اپوزیسیون های پنتاگوئی طبیعتاً مزدور خائن می شنویم و یا می خوانیم.
[6] Michel Raimbaud, . Tempëte Sur le Grand Moyen-Orien, le monde arabo-musulman entre l’Empire atlantique et l’Eurasie
مترجم : نویسندۀ کتاب « توفان در خاور میانۀ بزرگ. جهان عرب و مسلمان بین امپراتوری آتلانتیک و اورآسیا». 31 ژانویه 2017. میشل رامبو خاصه در تعریف جغرافیائی خاورمیانۀ بزرگ تازگی دارد به این علت که کشورهائی مانند اندونزی را نیز جزء آن بحساب می آورد. در واقع از دیدگاه رامبو «خاورمیانۀ بزرگ» بر اساس خواست سیاسی آمریکا از آتلانتیک تا اندونزی تعریف می شود.
[7] false flag
نوشتۀ برونو گیگ[1]
مرکز پژوهشهای جهانی سازی
18 نوامبر 2018
تکبر آنانی که خیال می کنند از ران ژوپیتر زاده شده اند حتا با چشم غیر مسلح نیز قابل رؤیت است. رهبران غربی دوست دارند خودشان را با ارزشهای جهان شمول بیارایند، و یا با اتکا به چنین پیش فرضی به همۀ جهانیان درس بدهند. گوئی بر تخت خدایگان مینوس برای قضاوت مردگان پیش از فرستادنشان به دنیای برزخی تاتاروس نشسته باشند (خدائی که مورد عنایت خاص افلاطون نیز بوده است) امتیازات خوب و بد، مجازات و پاداش هایشان را تقسیم می کنند. ولی تا اطلاع ثانوی، این داوران خدشه ناپذیر خوب و بد، سانسور کننده های خود برگزیده در پیشگاه بقیۀ جهان بشریت خیلی به دور از خدایان کهن بوده و نسبتی با آنان ندارند. ولی ما می توانیم تشخیص دهیم تا چه اندازه این نمایندگان امپریالیسم بی شرم « بشر و حتا خیلی بشر » هستند و تجربه نیز به ما نشان داده است که رأی اینان همواره بر این اصل استوار بوده که « همیشه کاری را که من به شما می گویم انجام دهید، ولی هرگز به کاری دست نزنید که من به آن دست می زنم ».
انتشار یک پروندۀ پژوهشی توسط انستیتو واتسون[2] نشان داده است که ایالات متحده از 11 سپتامبر 2001 برای « جنگ علیه تروریسم » 5900 میلیارد دلار خرج کرده است. این جنگ قهرمانانه حق علیه باطل به وسعت 76 کشور یعنی %39 از کشورهای جهان هزینۀ عظیمی را بخود اختصاص داده که معادل مجموع تولید ناخالص داخلی فرانسه و بریتانیا ست. ولی این موضوع فاجعه بارتر از همه نیست : زیرا بانیان جنگ علیه تروریسم می توانند به میزان نتایج انسانی بی بدیل آن نیز مفتخر باشند. بر اساس همین پرونده، در عملیاتی که از سوی ایالات متحدۀ آمریکا در عراق، افغانستان و پاکستان در کوران این مدت انجام گرفته بین 480000 و 507000 نفر کشته شده اند. بر اساس گمانه زنی پژهشگرانی که این پرونده را نوشته اند باید به قربانیان مستقیم جنگی که واشنگتن به پا کرده قربانیان غیر مستقیم آن را نیز اضافه کنیم که تعدادشان خیلی بیشتر است. این نیم میلیون قربانی فقط یک گمانه زنی در سطح بسیار نازل بوده و آن را باید در حد بخش قابل رؤیت کوه یخی در اقیانوس تلقی کنیم. زیرا در مجموع 76 کشور از سوی ایالات متحدۀ آمریکا هدف سخاوتمندانۀ این جنگ صلیبی ضد تروریستی قرار گرفته اند و اگر محاسبۀ قربانیانی که روی محراب خیر تقدیم خدایان شده اند به دقت انجام بگیرد، تعدادشان خیلی سرسام آورتر خواهد بود.
متأسفانه تعداد قربانیان باز هم خیلی یبشتر خواهد بود اگر قربانیان محاصره و تحریمهای مرگباری را که کشورهای ثروتمند علیه کشورهای فقیر به راه می اندازند محاسبه کنیم، و به ویژه محاصرۀ عراق که سبب مرگ نیم میلیون کودک شد، مادلن اولبرایت[3] وزیر امور خارجۀ ایالات متحدۀ آمریکا چهرۀ نمادین حقوق بشر را به یاد می آوریم که می گفت این « بهائی بود که باید پرداخت می شد». ولی آیا موضوع مهم برای غربی ها این نیست که وجدانشان آرام داشته باشد ؟
در فردای حملۀ هسته ای به هیروشیما و ناکازاکی که 220000 کشته بر جا گذاشت، بی آنکه
ضرورت نظامی داشته باشد، ژنرال های ایالات متحده این رویداد را همراه با خانوداه هایشان به شکل عادتی که به آئین دائمی تبدیل شد با یک کیک به شکل قارچ اتمی جشن می گیرند.
ریشه دار در ناخودآگاهِ جمعیِ ملتی ست که خود را برگزیدۀ خدا می داند، این هویت مفروض در پیوند با عمل خیر خواهانه در چیدمان ارقام، محاسبۀ مرگ آفرینی هایش که روی پنهان سکۀ نیکی نزد ملتی الگوواره است خدشه ای وارد نمی کند که همواره با تشعشعات نورانی خود جهان را به شگفتی واداشته است. با این وصف، چند میلیون قربانی در کشورهای دور دست چه اهمیتی دارد تا وقتی که آمریکا در تخیلاتش از روش زندگی امریکائی[4] برخوردار است ؟
فرد ساده دلی که با چنین میزانی از خسارات انسانی بهت زده می شود می تواند تصور کند که دست کم مبارزات واشنگتن علیه تروریسم به موفقیت هائی نیز دست یافته است. ولی به کجا باید نگاه کنیم تا آثار مثبت این تلاش عظیم شوالیۀ سفید دموکراسی را ببینیم ؟
در واقع، یگانه نقطه ای از جهان که به پوزۀ تروریستها واقعاً ضربه وار شد سوریه بود، یعنی کشوری که با روسیه هم پیمان است و می دانیم که روسیه قویاً در تخریب دستگاه تروریستهائی که از سوی هم پیمانان واشنگتن تأمین مالی می شدند شرکت کرد، یعنی کشوری که مورد نفرت ایالات متحده است. در حالی که ایالات متحدۀ آمریکا بی شرمانه اجازه داد تا داعش پالمیرا را در سال 2014 تصرف کند. علاوه بر این، قانقاریای تروریسم هماهنگ با ضرب آهنگ مداخلات ارتش آمریکا گسترش یافت، گوئی آنانی که سر می بریدند از کامیون های ارتش آمریکا و توطئه چینانش پیاده شده بودند. بی گمان دونالد ترامپ برای انکار چنین واقعیتی با پافشاری و شهامت فوق العاده ای ایران را به منشأ تروریسم در خاورمیانه متهم کرد[5]. انحراف خاص گفتمان رسمی در غرب، یعنی واژگون جلوه دادن بی شرمانۀ حقیقت که عبارت است از نسبت دادنِ اعمال پَست خود به حریف مقابل – که نقطۀ اوج تاریخی آن احتمالاً در سال 2018 واقع شده است.