ابوالقاسم لاهوتی
شعر «وحدت و تشکیلات» یکی از معروفترین شعرهای ابوالقاسم لاهوتی، شاعر و مترجم برجسته و انقلابی ایران است که آن را در سال ۱۳۰۳ سروده است. فراز نهایی و مهمترین پیام این شعر، در ادبیات کارگری و سوسیالیستی ایران شعار اساسی و برجستهیی شده است. لاهوتی در سراسر عمر نزدیک به هفتاد سالش، در راه تحقق عدالت و آزادی و زندگی بهتر برای زحمتکشان و همبستگی مردم سراسر جهان پیکار کرد.
ابوالقاسم لاهوتی در ۱۳ آذر ۱۲۶۶ در کرمانشاه، متولد و در ۲۵ اسفند ۱۳۳۵ در مهاجرت (اتحاد شوروی) در گذشت.
چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است
سر و ریشی نتراشیده و رُخساری زرد،
زرد و باریک، چو نِی.
سفرهیی کرده حمایل، پتویی بَر سَرِ دوش،
ژندهیی بر تنِ وِی.
کهنه پیچیده به پا، چونکه ندارد پاپوش؛
در سرِ جادۀ رِی.
چند قزاق سوار از پِیاَش، آلوده به گَرد.
دستها بسته ز پس، پای پیاده، بیمار،
که رَوَد اینهمه راه؟
مگر آن مردِ قوی همّتِ صاحب مَسلَک
که شناسد ره و چاه.
خسته بُد، گُرسِنِه بُد، لیک نمیخواست کمک؛
نه ز شیخ و نه ز شاه
بهجز از فَعله و دهقان، نه به فکر دَیّار.
از سوارانِ مسلّح، یکی آمد به سخن
(که دلش سوخت به او):
ـ آخر اِی شخصِ گُنهکار، (چنین گفت به وی)
گنَهَت چیست؟ بگو!
بَندی، از لفظِ «گنهکار» برآشفت به وی
گفت: اِی مردِ نِکو،
گُنَهَم اینکه من از عائلۀ رنجبرم!
زادۀ رنجم و پروردۀ دستِ زحمت،
نَسلَم از گارگران.
حرف من اینکه: چرا کوشش و زحمت از ماست،
حاصلش از دِگران؟
این جهان یکسَره از فعله و دهقان بَرپاست،
نه که از مُفتخوران!
غیر از این، من زِ گناهِ دگری بیخبرم.
دگری گفت که: گویند تو آشوبکُنی،
ضدِ قانون و وطن.
دشمن شاهی و بیدینی و دَهریمذهب،
جنگجو، فتنهفِکَن.
پرده از کار برانداز و مَپیچان مطلب،
راستی گوی به من:
تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعیدی؟
ـ تندتر میدَوی از من، اگر آگاه شَوی،
(دادَش اینگونه جواب)؛
ـ این زمان دولت و دین آلتِ اَشراف بُوَد؛
رنجبر ، لُخت و کباب،
سگِ خان، با جُلِ مخمل، بگو انصاف بُوَد؟
خانۀ جهل خراب!
حیله است این سخنان، کاش که میفهمیدی.
این عبارات مُطَلا، همه موهومات است؛
بندِ راهِ فقرا.
چیست قانونِ کنونی، خبرت هست از این؟
حکمِ محکومیِ ما!
بَهرِ آزاد شدن، در همۀ روی زمین
از چنین ظلم و شَقا،
چارۀ رنجبران: وحدت و تشکیلات است.
تقدیم به همه کارگران و زحمتکشان مبارز کشورمان