آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

بهروز مطلب زاده – 20 آوگوست 2019

سخنی چند درباره شعر بلند «اوخو تار» وسراینده آن.

شعر بلند و زیبای «اوخوتار» – بخوان تار- ازسروده های ماندگار وفراموش نشدنی میکائیل مشفق شاعر بلند آوازه آذربایجان است.

میکائیل مشفق، شاعرخوش ذوق و شناخته شده آذربایجانی، که به همراه دو شاعر بزرگ دیگر آذربایجان یعنی «صمد وورغون و« رسول رضا» سبک نوین شعرآذربایجان شوروی را بنیان گذانشتند، منظومه «اوخوتار» را درشرایط کاملن ویژه ای سرود و به همین دلیل نیز، سیروسرگذشت این شعروسرانجامِ غمبارو تراژیک سراینده آن، بسیار شگفت انگیزو درس آموز است.

 میکائیل مشفق که بود؟

میکائیل مشفق، روز5 جون 1908 در شهرباکو چشم برجهان گشود ودرسحرگاه 6 یانوار 1938 در باکو با زنگی وداع گفت. اوپس ازپایان تحصیلات ابتدائی وبرقرری حکومت شوروی در آذربایجان به سال 1920، وارد دانشگاه دولتی آذربایجان شهربا کو شد. درسال 1938 تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته زبان و ادبیات به پایان رساند و به عنوان یک آموزگار حرفه ای به کار پرداخت.

مشفق، درکنارآموزگاری، شعر نیز می سرود. اولین سروده او با نام «بیرگون» – یک روز-  برای اولین باردر سال 1926 در نشریه «گنج فَهلَه» – کارگرجوان – به چاپ رسید.

میکائیل مشفق ازجمله کسانی بود که دردهه 1930 میلادی به همراه « صمد وورغون» و «رسول رضا» سبک نوین شعر آذربایجان را بنیاد گذاشتند.

مشفق درکنار سرودن شعر، به ترجمه اشعار شاعران روس، به زبان ترکی آذربایجانی نیز می پرداخت. او یکی از هواداران فعال جنبشی بود که در آن برهه زمانی، خواهان تبدیل الفبای عربی به الفبای لاتین بود. این امرسرانجام درسال 1927 تحقق یافت.

دراواسط سال های 40 – 1930 شایعه شومی در میان مردم جمهوری آذربایجان شوروی پخش شد. براساس این شایعه که از بیخ و بن بی اساس بود، گفته می شد که قرار است «جشن نوروز» در آذربایجان غیر قانونی و« تار» ازلیست آلات موسیقی آذربایجانی حذف، و نواختن آن ممنوع شود.

به دنبال پخش این خبر ناساز، موجی ازخشم و نارضایتی پنهان درمیان مردم و روشنفکران آن دیاربه راه افتاد.

همه میدانستند که اگرقرار باشد که روشنائی را ازخورشید آسمان بگیرند، آنگاه، بوم آسمان و زندگی، تیره وتارخواهد بود، و بی حضورنوای «تار»، آسمانِ موسیقیِ مردم آذربایجان، تیرو تارتر.

«تار»، یکی ازاجزاء اصلی آلات موسیفی پرشکوه آذربایجان بوده و هست. رنگ و ریتم و ملودی های دلنشین و دلنواز «تار»، منشوررنگین کمانی «سمفونی موسیقی آذربایجان» را رنگین تر می سازد.

گسترش دهان به دهان آن شایعه شوم، بازتاب وسیعی درمیان مردم یافت، تا جائی که باعث خشم بیش ازحد هنرمندان وازجمله شاعر پرشور وشوقی چون میکائیل مشفق هم شد.

کین و نفرت ازحکومت نوپای «آذربایجان شوروی»، چاپلوسان ونان به نرخ روزخورهای درون حکومت وهیزم بیاران آتش جهنم را برآن داشت تا همه نیروی اهریمنی خود را بکار انداخته و هر طور که هست، مردم و حاکمیت نوپای شوروی در آذربایجان را به چالش بکشند و آنها را رودر روی هم قراردهند.

در چنین برهه ای بود که جان شوریده  وعاشق میکائیل مشفقِ شاعر، که خود عاشق شیفته وبی قرارموسیقی بود، ازشنیدن این خبرتلخ و باورنکردنی شعله ورشد، وپس ازکشاکشی طولانی با مدعیان دروغین  دفاع از موسیقی و مردم، با سرودن شعر بلند «اوخوتار» یا همان «بخوان تار»، در برابر آن جریانی قد علم کرد که تلاش داشت تا با ممنوعیت« تار» و بخش دیگری از سنت های ملی دیر پای مردم آذربایجان، حکومت نوپای آذربایجان شوروی را بی اعتبار کنند ودر نهایت آن را رودرروی مردم قرار دهد.

میکائیل مشفق درگیر ودارهمین حوادثی که به آن اشاره کردیم، با دسیسه چینی عوامل نفوذی دشمن و با توطعه ای حساب شده بازداشت شد. اوابتدا به داشتن تمایلات ناسیونالیستی افراطی متهم شد و سرانجام نیز به اتهام واهی «خیانت به کشور» و« دشمنی با حکومت» درسحرگاه 6 یانوارسال 1937 درزندان «باتیل» درشهرزادگاهش باکواعدام و جسد بی جانش در میان امواج خروشان آب های دریای خزر سربه نیست شد.

 *******

شعر بلند«اوخو تار» از زمان سرایش آن در دهه 30 قرن بیست میلادی تاکنون، بارها به شکل آواز، توسط بسیاری ازخوانندگان سرشناس و مشهور آذربایجان، ازجمله خانم شوکت علی اکبر اوا، فلورا کریم اوا، گل آقا ممدوف، اسماعیل رضایف، آقا سلیم عبدالله یف و دیگران خوانده شده، وصدها بارو به اشکال مختلف «دیکلمه» شده است.

به جرئت می توان گفت که انگشت شمارند آذربایجانی های اهل فرهنگی که «اوخوتار» را نشنیده وبا آن آشنا نشده نباشند واین نغمه شورانگیزرا به جان ِ دل ترنم نکرده باشند.

برگردان فارسی این شعر، به همه آن انسان های شریف وسربلندی تقدیم می کنم که همواره سراینده و بشارتگر دوستی خلق های جهان اند وبا تابش خورشید مهربان جانشان، سمفونی پرشکوه زندگی را به ترنم در می آورند و «انسان» ها را درمقام «انسان» ی آنان ارج می گذارند و نه بر اساس رنگ پوست ودین و زبان و ملیت.

بخوان تـــار!

بخوان تار، بخوان تار… !

بگذار درصدایت، ترنم لطیف ترین شعرها را به جان بشنوم،

بخوان تار،

قدری بخوان!

بگذارنغمه ها یت را چون قطره های زلالِ آب، بر روح شعله ور خویش بیفشانم،

بخوان تار!

کی  فراموش کند خلق تو را ؟

ای شهد تلخ وش انبوه توده ها،

ای هنَرِپرفروغِ خلق !

این حصارهای دیرسال چشم گشوده به قبله

دیری است بجان شنیده اند  نغمه تورا،

وپیران ریش سفید و مادران پیرسال،

به ذوق وشوق وشعف،

به زیرسایه ات، چه آه ها کشیده،

گاهی به شهد وگاهی به زهرنشسته کامشان. 

ازطنین پرشکوه “چارگاه ” ات   

ره پویان ره رو، گشته اند آواره و حیران،

وخروش دره ها و رودها را

موج های پرتلاطم داده آواز،

بخوان تار!

تا در اندیشه ام بشکفد

غزل «بهار» و«سّید»

بخوان  تار!

تا به وجد آید،

زیبا روی مهربانِ “گنجه” و”شیروان” ،

غم به دل سپردگان،

دلگرفتگان،

به پیشواز نو بهار نرفتگان،

جدا ز کوه ماندگان بی ستیز،

دل سوختگان غمگسار،

به زلفِ پریشانِ عشقی بی سرانجام دلسپردگان،

بردرگاهت به نیاز آمدگان،

و درآستانت تسلی یافنه گان.

تو را«زیر» است و«میانه» و «راست»،

تو را نیز نغمه ای است،

همچون نغمه پرندگان .

تو را نیز کرده پریشان،

زلف پریشان یک «زرافشان»،

با اواست که«سه گاهت» سخن می گوید،

اینگونه آشفته وپریشان.

 دیرگاهی است که صدایت در قصرهای قیصران،

طنین انداز است.

قرن هاست که تودهای رنج، 

با نوای تار تو مویه  کرده اند.

وگاه نیز نوای تارهای تو،

زدوده غم ، زتارهای جان شان، 

ای تار!

ای سنگ صبور سینه سوخته…!.

غنچه لبان غنوده بر قالی هائی که،

گل های سرخ فامشان زخون دست رنجبر گرفته رنگ،

وشاعران شکم سیر بی نیاز وهوسباز

آواز سرمی دهند :

« ایا … ساقی مدد فرما، بده جامی

میازاراین دل رنجورما!»

اما …

«ندیم» ها و «واقف» ها،

واقفان به رازپرشکوه عشق،

زیبا اندیشان زیبا پسند،

تنها تورا به جان شنیده اند

با توخوانده اند، نالیده اند.

کنون، برای ما بخوان ای تار!.

 کی فراموش کند خلق تورا؟

نه غلام دین شدی، نه عبد ملا،

سروش زندگی شدی وعشق زیبا،

چه بسیارکسان که مهرت بگسستند،

دلت را بشکستند،

آه، چه بگویم از این کله گندها،

که  بلور روح ات را به سنگ جفا شکستند،

وچون بادی شوم  برتووزیدند،

صدایت را در سینه حبس،

شیفتگانت را سنگسار،

وبدینگونه،

شکستند سازخنیاگرت را.

تولبخند را برای خلق خواستی،

مرگ را برای غم، 

به خلق گفتی : بخند!

به  غم گفتی : ای غم، بمیر!.

غصه هایمان هنوز به جا بود،
خلق نخندید.
دستار به میدان آمد
ومسجدها مرثیه سردادند
مدام گریستیم، گریستیم
ای دیرآشنا، گریستیم

بخوان، تار!
دگرگونه شد زمانه،
بنگر!
اکنون رادیوها صدایت را به گوش جان جهانیان میرسا نند،
ای تار نواز!
بنواز!
بخوان!
دلم را به چنگ آر، بخوان!
آی آشیق!
سازت را بر سینه بنشان،
نه از«عبا» نه از «قبا» و نه از «دستار»!
نمانده هیچ نشان،
بخوان تار!
ترنم لهیب جان گداز آن نوای تو،
از زبان سیم های زرد گون،
به روی دختران شوخ و شنگ
نشا نده رنگ ارغوان!
بخوان تار!
من می توانم درتو،
دلخواه ترین ترانه ها را به ترنم در آورم،
من می توانم با تو،
سرشاراز شور وشوق باشم.

توامروز سلاح دست منی،
می توتم تورا،
آنگونه که دلخواه من است بکار گیرم ،
درراه هرهدفی، به هرجهتی،
هرگونه که بخواهم،
میتوانم گذشته های نهان در دل را
به ساز و نغمه ای تازه، زیر و رو کنم،

بخوان تار!
درکارگاه ها وکارخانه ها
بر روی تراکتورها،
و هم اینک در برابرت،
بی شمار آدمیانند!
ز یاد مبر!
بخوان، تار!

ای شهد تَلخوَشِ
«باکو»ی زرخیز،
«گنجه» پنبه خیز،
«شَکی» شهرپرحریر،
ای هنر پر فروغ!
بخوان، تار،
بخوان، تار! …
بگذار در صدایت، ترنم لطیف ترین شعرها را به جان بشنوم
بخوان تار،
قدری بخوان !
بگذارتا نغمه هایت را چون قطره های زلال آب، بر روح شعله ورم بیفشانم
بخوان تار!
کی فراموش کند خلق تو را!
ای شهد تلخ وش انبوه توده ها.

Facebook
Telegram
Twitter
Email

از کتاب: انقلاب ایران سالهای 1978-1979 .آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار انستیتوی شرق شناسی/ ترجمه- رحیم کاکایی

گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی بخشی از فصل چهارده/سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مناسبات اقتصادی خارجی جمهوری اسلامی ایران

ادامه مطلب