دکتر محمدحسین یحیایی
در چند روز گذشته جنبش وسیع و نوده ای مردم آذربایجان در 21 آذر 1324 مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت. امسال مصادف با 73 مین سالگرد این جنبش بود و در شهر های مختلف ایران بویژه در آذربایجان جوانان با شور و علاقه به بازخوانی تاریخ پرداختند تا برخی از زوایای پنهان آن را آشکار سازند. در سال های گذشته بویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برخی برای مطرح کردن خود و رسیدن به نان و نوایی به سند سازی دروغین پرداختند تا اصالت این جنبش مردمی را دچار خدشه کنند ( جمیل حسنلی، محمد امینی، عباس جوادی و دیگران ) و برخی دیگر به بخشی از جنبش پرداختند تا آن را در محدوده یک جنبش محلی با خواسته های محدود اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و گاهی روشنفکری محدود سازند. در حالیکه این جنبش در نیمه اول قرن بیستم
در ایران و منطقه بی نظیر بود و خواسته های دمکراتیک، آزادیخواهانه و تعیین سرنوشت سیاسی را داشت که در منشور سازمان ملل و حقوق بشر انعکاس یافت. از آن رو هم به شدت خشم ارتجاع داخلی و خارجی را برانگیخت تا این نهال را در دم بخشکانند و از باروری آن در گستره میهن جلوگیری کنند.
در رابطه با حیله گری، فریبکاری، عهدشکنی حکومت مرکزی و کاربرد نیروی نظامی به بهانه تامین امنیت انتخابات در آذربایجان مطالب زیادی نوشته شده که پرداختن به آن در این نوشته ضرورتی ندارد ولی خشونت ارتش و فرماندهان، افراد مسلح و بی رحم خوانین، ایلات شاهسون و اشرار با همکاری و تشویق مستقیم ارتجاع محلی بخشیدنی و فراموش شدنی نیست و هر روز ابعاد آن جنایات هولناک بیشتر برملا می شود. اعدام و تیرباران به حکم دادگاه های نظامی و صحرایی، کشتار خیابانی بدون محاکمه با فتوای « قتله »، لینچ، سر بریدن و پرتاپ کردن از بلندی، تبعید هزاران خانواده به جنوب ( اردوی بدر آباد خرم آباد) و فرار اجباری به آنسوی ارس در تاریخ میهن جایگاهی پیدا کرده اند که باید مورد بررسی مجدد قرار گیرند، ولی یکی دیگر از جنایات هولناک رژیم تهران با همکاران مرتجع منطقه ای اش در پرده ای از ابهام باقی مانده است که باید پیگری شود تا زوایای پنهان این جنایت فرهنگی که براستی از زشت ترین و پست ترین اقدام ارتجاع در 26 آذرماه 1325 بود و تاثیر بسیار مخربی بجا گذاشت، روشن و آشکار شود. این اقدام شنیع نسل کشی فرهنگی است که باید از سوی نهاد های بین المللی ( یونسکو و… )، طرفداران دمکراسی و آزادی، نهاد های حقوق بشری و روشنفکران داخلی و خارجی پیگیری شود.
جشن کتابسوزان بعد از حمله به آذربایجان آغاز و تا چند روز ادامه داشت، در این روز ها کتاب های درسی که با زحمت بسیار تنظیم و تهیه شده بود، همراه با همه آثار مکتوب مانند عکس، تابلو، لوح و هر آنچه به زبان ترکی نوشته شده بود جمع آوری کرده، کتاب هایی را از دانشگاه، کتابخانه ها و مدارس تا خانه های مردم با کار برد زور و خشونت بیرون کشیده در میادین شهر، مدارس و مناطق پر رفت و آمد تلنبار کردند تا دستور آتش داده شود و مواد آتش زا روی آنها ریخته به آتش کشیده شوند، این سیاست رسمی حاکمان تهران بود که با اهداف نژاد پرستانه و برتری طلبانه خود، ترک ستیزی راه اندازند، با نابود سازی فرهنگی به هویت مردم آذربایجان خدشه وارد کنند تا به اهداف ارتجاعی خود دست یابند.
در جشن کتابسوزان افسران و فرماندهان عالی رتبه که گویا سرزمین بیگانه ای را به تصرف درآوردند، همراه با ماموران دولتی و مدیران مدارس که برخی از ترس مبادرت به این کار می کردند شرکت داشتند، خوف و وحشت همه جامعه را فرا گرفته بود، دانش آموزان خرد سال به صف ایستاده تا کتاب های درسی خود را به آتش اندازند، روزنامه های تهران از این هیاهو عکس گرفته، تفسیر های مورد پسند رژیم تهران را می نوشتند و ادعا می کردند که دانش آموزان و فرهنگیان داوطلبانه خود خواهان آتش زدن کتاب های درسی اند، روزنامه اطلاعات با آب و تاب می نوشت: کتاب ها سوزانده می شوند و تابلو های ادارات که به زبان ترکی نوشته شده عوض می شوند، بازار تیریز با استقبال از آن کار خود را با چراغانی آغاز کرده و در دبیرستان فردوسی از سرهنگ « زنگنه » قهرمان رضائیه قدردانی و سپاسگزاری می کنند. ولی همه این گفتار و نوشتار دروغ و فریبکاری بود، در شهر و روستای آذربایجان آنچنان وحشتی آفریده بودند که مردم از ترس جان خود به هر آنچه ظالم و غاصب همراه با ارتجاع منطقه می گفت عمل می کردند.
اسد بهرنگی برادر صمد بهرنگی نویسنده و آموزگار روستا های آذربایجان در خاطراتش می نویسد: یک هفته بعد به مدرسه رفتیم، مدیر جدیدی آمده بود، بچه ها را به صف کرد و گفت، پیشه وری فرار کرد، غائله تمام شد، پیشه وری رفت و زبانش را هم با خودش برد، اکنون می رویم تا آثارش را نابود کنیم، به صف شدیم، توی میدان « لیلاوا » و آتش شعله می کشید، کتاب ها را انداختیم و مدیر یک شیرینی به بچه ها داد و مواظب بود که کسی کتابش را پنهان نکند. آن روز جشن کتابسوزان بود و بعد مدرسه تعطیل شد، به خانه آمدم، پدرم ناراحت بود و می گفت: آخر کتاب چه تقصیری دارد. ( برادرم صمد، روایت زندگی و مرگ او، تبریز 1378. ٌ 61 )به نظر می رسد مدیر نادان مدرسه از فهم و درک آن عاجز بود که زبان مردم همراه کسی مهاجرت نمی کند.
رضا براهنی از روشنفکران، اندیشه ورزان و منتقدین نامی آذربایجان هم می گوید: من روز فاجعه ( کتابسوزان ) را خوب به یاد دارم، ما را کتاب بدست بردند، به گمانم میدان ساعت و کتاب های ما را آتش زدند، آن موقع خرد سال بودم نمی فهمیدم، فقط یادم هست معلمی به نام « امیر خیزی » آهسته گریه می کرد، حادثه آن روز را هر گز فراموش نمی کنم، در مدرسه روزنامه دیواری ( ترکی ) را پاک کرده مجبور به لیسیدن آن شدم و آن روز دفتر انشاء ( به ترکی )را به من خوراندند، در نتیجه من زبانم را قورت دادم.
استاد محمد علی فرزانه ( قوسی ) که در آن زمان در کتابخانه ملی آذربایجان کار می کرد در خاطرات خود با عنوان گذر زمان می نویسد: در تبریز هفته ها چوبه های دار بر افراشته بود و گاهی زیر پای این قربانیان کتاب های درسی ( بویژه آنا دیلی ) که به زبان ترکی آذربایجانی از سوی معارف ملی تدوین و نشر شده بود به آتش کشیده می شد.( خاطرات استاد فرزانه در گذر زمان، ص 219 ) در این میان،)
خاطرات غم انگیز دیگری رخ داده که هرگز از ذهن مردم آذربایجان پاک نخواهد شد، از آن جمله سوزانده شدن « سولماز سومالی » آموزگار زبان ترکی ( آنادیلی ) که در اعتراض به این جنایت وحشتناک فرهنگی، خود را به آتش زد تا برخی از کتاب ها را نجات دهد ولی با خشم ماموران روبرو شد، برخی از جلادان بی رحمانه نفت به سر و روی این زن و آموزگار شجاع پاشیدند تا در شعله های آتش بسوزد و جان بدهد، برخی این زن شجاع را به ژاندارک تشبیه کردند که از سوی دادگاه انگیزاسیون به مرگ محکوم شد تا در آتش سوزانده شود،. خاطره این آموزگار شجاع را آذربایجان هرگز فراموش نخواهد کرد.
غلامحسین ساعدی از نویسندگان برجسته آذربایجان هم خاطرات خود را از این حادثه اینگونه بیان می کند: یک سال بنده ترکی خواندم و آن موقع حکومت ملی پیشه وری بود، کلاس چهارم ابتدایی،کیف کردم که آدم هستم ، بچه هستم یا دارم درس می خوانم همان سال بود ، قصه ماکسیم گورکی، چخوف ، اشعار صابر و میرزا علی معجز و همه این ها در کتاب های درسی بود ( مصاحبه با ساعدی، 16 فروردین 1363 در شهر پاریس با ضیاء صدقی )
حکومت تجاوزگر تهران نه تنها کتب و نشریات و همه آثار مکتوب به زبان ترکی را نابود کرد و به تخریب همه آثار حکومت ملی آذربایجان دست زد، در همان روز نخست رادیو تبریز را که به زبان ترکی برنامه پخش می کرد تعطیل کرد تا کینه و نفرت خود را به زبان ترکی به نمایش بگذارد، اصلاحات ارضی را ملغی و قانون کار حکومت ملی را غیر قابل اجرا خواند، یتیم خانه ها را که حکومت ملی برای حمایت از کودکان بی سر پرست تاسیس کرده بود، بست با فعالیت درمانگاه ها، انجمن زنان، اتحادیه های کارگری و صنفی مانند هنرمندان، نویسندگان و… به دلیل و بهانه بلشویکی و کمونیستی بودن مخالفت کرد تا چهره واقعی و ارتجاعی خود را نشان دهد.در این میان چاپخانه ها( جودت در اردبیل ) فیلارمونی و مراکز هنری هم به آتش کشیده شد.
صمد وورغون ( 1906-1956 ) شاعر برجسته و مردمی آذربایجان سروده بلندی در رابطه با کتابسوزان آذربایجان دارد که آن را در اعتراض به این جنایت فرهنگی در کنگره صلح پاریس در سال 1952 خواند، در بخش نخست ان آمده است:
جلاد ! سنین قالان قالان یاندیردیغین کیتابلار
مین کمالین شهرتی دیر، مین اوریین آرزوسی
بیز گوچریک بو دنیادان، اونلار قالیر یادگار
هر ورقه نقش اولونموش نچه انسان دویغوسو
مین کمالین شهرتی دیر، مین اوریین آرزوسی
جلاد! کتاب هایی که تلنبار کردی و می سوزانی
شهرت هزار کمال و آرزوی هزار دل است
ما از این دنیا کوچ می کنیم و آنها به یادگار می مانند
در هر ورقش احساسات انسانی نقش بسته است
شهرت هزار کمال و آرزوی هزار دل است.
سال های طولانی رژیم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی مانع از پخش و انتشار اینگونه جنایات در 21 آذر 1325 شدند بویژه از جنایت فرهنگی کتابسوزان هرگز سخنی به میان نیآوردند تا در تاریخ گم و یا کم سو شود و از خاطره ها محو گردد، در حالی که وجدان بیدار و آگاه جامعه آن را فراموش نخواهد کرد. حال پرسش اینجاست که چرا روشنفکران جامعه به همه رخداد های تاریخی از جمله کتابسوزان در سال های بسیار دور در ایران و مناطق دیگر می پردازند و واکنش نشان می دهند ولی به جشن کتابسوزان معاصر در آذربایجان که از سوی استبداد و ارتجاع انجام گرفت، بی تفاوت و گاهی هم با اندکی مکث از آن می گذرند! سخن نگفتن و سکوت علامت رضاست ؟ که مدیای فارس زبان و روشنفکران از طیف های گوناگون به آن گرفتارشدند؟….