فریبرز رئیس دانا
درباره صمد بهرنگی، معلم صدیق و شیفته، پژوهشگر آموزش و جامعهشناسی آموزش، داستاننویس کودکان و بزرگسالان، و در یک کلام کاوشگر دردهای اجتماعی، از راه کاوش در زندگی کودکان و نوجوانان محروم جامعه، کتاب و مقاله بسیار نوشته شده است. آثار او مشتمل بر تحلیل و نقد آموزش کشور، داستان کودک، داستان بزرگسال، شعر، جمعآوری ادبیات عامیانه، ادبیات کلاسیک و خاص، و جز آن است. او بیشتر در زمینه فقر و محرومیت بچهها و آثار روحی و اجتماعی آن کاوش کرده و چیز نوشته است. از زمان حیات و فعالیت علمی و ادبی و آموزشی او تا زمان مرگ مشکوکش، او در میان روشنفکران به ویژه روشنفکران رادیکال بسیار محبوب بود و جایگاه احترام برانگیزی باز کرد. او جداً یک منتقد اجتماعی و سیاسی نظام سلطه فقرزا بود و پس از مرگش به طرز روزافزونی آثارش مورد علاقه و توجه قرار گرفت.
به گمان من صمد دارای پایگاه تاریخی– اجتماعیای است که هیچ فعالیت سیاسی–اجتماعی، آموزشی و هیچ نقد ریشهای دیگر نمیتواند او را فراموش کند. یکی از صاحبان جاه و مقام گفته بود هرگز نمیگذارد فرزندش این کتابهای سیاه و غمآلود را بخواند. او حق داشت. صمد از رهایی اجتماعی و فقر و مصیبت و محرومیتهایی صحبت میکرد که مایهاش حضور تعیینکننده همان گونه آدمها در جامعه است و فرزندانشان باید در بستر اجتماعی ساخته از پرِ قو چنان بار بیایند که راز سلطه و سرکوب و بهرهکشی را فرابگیرند و از مدیران و بهرهبرداران فردای کشور شوند.
یکی از کارهای مهم صمد در تحلیل نظام آموزشی کشور کتاب «کند و کاو در مسائل تربیتی ایران» بود که در تابستان 1344 به چاپ رسید. در آن کتاب او شیوههای آموزشی در ایران را تقلیدی و ساختگی و ناسازگار با فرهنگ و زمینه اجتماعی ایران تشخیص داد و در زمان خود چه بسیار درست میگفت. شاید امروز همۀ آن ایرادها بر نظام آموزشی کشور وارد نباشد. اما اگر صمد زنده بود، میتوانست پویش اجتماعی و آموزشی نابرابر در جهان امروز و در کشور ما را بهخوبی تشریح و ریشهیابی کند. درک و شناخت و راهحلهای او یک سره طبقاتی و مبارزاتی بود. به نظر میرسد که او بیشتر به مقاومت و پافشاری برای رهایی و برای الگو بودن در جامعهای تسلیم شده اعتقاد داشت. در «ماهی سیاه کوچولو» این اعتقاد کاملاً در تلاش این ماهی و آزاد شدن و رستگار شدن نهائیاش متبلور است. او به اعتراض، مقاومت و حرکت جمعی و نترسیدن و راه افتادن و به فرزندان محروم و نیازمند و آماده انفجار بیشتر میاندیشید تا به تلاش برای آگاهی و سازماندهی و حرکت. نه این که به این راه اعتقاد نداشته باشد، بلکه او در زمانۀ کاملا خوفانگیز و امنیتی خود، که بیتردید زیر عدسی مستقیم دستگاه ساواک نیز قرار داشت، آن مسیر را برگزیده بود.
کار آموزشی او در روستاها، ارتباطش با دانشآموزان، دوستی محکم و ژرف او با مبارزان سیاسی حرفهای (نظیر بهروز دهقانی) حرف مرا تأیید میکند. او شخص با دانش و اهل مطالعهای بود. با زحمت خود را به دانشگاه هم وارد کرده، از موازین آکادمیک (در ادبیات انگلیسی) آگاه بود. بیتردید او روش تحلیل طبقاتی را از حیث نظری و کلی به قدر کافی میدانسته است. با این وصف او به بحثهای مشخص و سادۀ اجتماعی میپرداخت و نتیجۀ دانش و تحصیل طبقاتی را در این بحثها جستجو میکرد و میگنجاند. او روح اعتراض به نظام حاکم را به دلیل وجود تفاوت طبقاتی و محرومیتها به دانشآموزان خود میآموخت. زیاد به ریشهها نمیرفت، اما تمایز و تضاد و تعارض طبقاتی را نشان میداد و میگذاشت همینها انگیزهای برای خوانندهاش – که چه بسا از بزرگسالان هم بودند- پدید آورد.
صمد در سال 1341 مورد خشم دستگاه آموزش و پرورش قرار گرفت زیرا به نگاه و شیوههای اعتراضی و ارتباط قلبیتر و انسانیتر او با دانشآموزان دبیرستانی پی برده بودند. او برای ادامه کار به دبستان منتقل شد. به هر روی او در آذربایجان شرقی (محل تولد خودش -چرنداب- در این استان بود) چونان پایگاه اجتماعی آگاهیبخشی، حرکت، انسانسازی و آزمون نگاه میکرد. او ساکنان روستاها و محرومان حاشیهنشین را مد نظر داشت و کمتر به حوزههای شهری تبریز -و پرولتاریا و سابقه مبارزاتی کارگری این شهر- توجه کرد که به گمان من، این به مرگ زودرس او مربوط میشود. در سال 1343 از سوی دادستانی 105 ارتش یکم به خاطر چاپ کتاب «پاره پاره» که درک طبقاتی و اعتراضی آن نگرانی مسؤولان را برانگیخته بود، تحت پیگرد قرار گرفت، اما توانست از این دام بگریزد و فقط شش ماه حکم گرفت.
او فعالیت آگاهیرسانی و سیاسیــاجتماعی خود را رها نکرد. دوستی او با بهروز دهقانی از مبارزان اصلی و شاخص جنبش مسلحانه جنبهای سیستماتیک و هدفمند پیدا کرد. بهروز بعدها دستگیرشد، بیشترین شکنجهها را تحمل کرد و سپس اعدام شد. صمد به راه آموزش و نقد و آگاهیرسانی ادامه داد.
من در باره مرگ مشکوک صمد نمیتوانم نظری قاطع بدهم. او در سال 1347 در ساحل روستای شام گوالیک در رود ارس غرق شد. او به همراه دوستی بود که هنوز زنده، و در اروپا مورد تأیید و اعتماد کامل دوستان نزدیکش است. او نظامی بود و مدتی هم به زندان ساواک افتاد، اما چیزی در پی آن بروز نکرد. اینکه در شهریور آب رودخانه ارس کم عمق است (و البته در مواقعی عمیق، زیرا ارس رودخانهای پراغتشاش است)؛ و این که صمد اصلاً شنا بلد نبود که بخواهد به قلب رودخانه بزند؛ این که آل احمد گویا بعداً جایی اعلام کرده که واقعه به قتل رساندن صمد را از خودش درآورده؛ این که فرج سرکوهی به اصرار زیاد و پس از سالها در آمد که «صمد فقط غرق شده و کشته نشده است»؛ و این که دوستان آن دوست صمد، به سلامت او گواهی میدهند یک طرف قضیه است. اما طرف دیگر دادنامهای است که اشرف دهقانی با دقت نوشته و در آن محل قتل را -پاسگاهی در نزدیکی ساحل- ربوده شدن او و اقدام سریع برای بیهوشی یا خفه کردن بدون آثار بدنی، سکوت آن دوست که تنها همراه صمد بود (برای گویا دو روز بعد از غرق شدن) که گفته است «مرا هم در زمان غرق شدن صدا میزد»، و این که آن دوست افسر وظیفه نبوده و از کادرهای ژاندارمری بوده (و دوستی او با یک کمونیست شناخته شده جای بحث دارد) و حضور آن پاسگاه در نزدیکی محل، کشف ناگهانی صمد پس از غرق شدن از سوی ماموران پاسگاه و جز آن طرف دیگر بحث است. من نمیخواهم قاطعانه داوری کنم. همین قدر بگویم برای من مرگ فروغ و مرگ صمد مشکوکاند و این، البته دلیل نمیشود که آن دوست صمد یا راننده فروغ را متهم کنم. چه بسا آنها نیز در صحنهسازی ساواک غافل مانده باشند. حرف من این است که صمد میتوانست آموزگار آموزگاران دردهای اجتماعی و ریشه طبقاتی آن باشد و رسیدن به این که نظام ستمشاهی باید برچیده شود و این راه نجات است. او زیرک بود و به اصطلاح دم به تله نمیداد. دستگیری و محاکمهاش، مانند فروغ میتوانست سر و صدادار و موجب نفرت روشنفکران از عملکرد مافیایی دستگاه امنیت باشد -چنانکه در مورد خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شد- بدین سان راه حل حذف از طریق ترتیب دادن مرگ تصادفی یا طبیعی را در مورد صمد از سوی ساواک، رد نمیکنم. در ایران، عراق، پاکستان، برزیل، آرژانتین، مراکش، نیکاراگوئه و… این کارها سابقه داشته است.