نوبتِ کهنهفروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازارِ مااست (مولوی)
گمانههای ژرفبینانهی استوره شناختی ـ تاریخیاش، خورندِ دیدگاههای سنتی و کلاسیکِ زمانه نبودند. چه بسیار، استورهشناسانی که بعدها به آموزههای علمیِ او رسیدند اما در آغاز، نگرشِ نوبینانهاش را برنمیتافتند. اگر کتابِ “ما و جهانِ اساتیریِ” وی را که برآیندِ گفت و شنودِ هوشنگِ گلشیری با او است، سنجارِ این داوری بگیریم، آنگاه پرده از آوَره(نکته)هایی که روششناختی (متدولوژیِ) استاد را هاشور میزنند برخواهیم گرفت. کوتهآوردِ این آموزهها چنیناند:
۱ـ نابگِرَوی (گراییِ) آریابنیادانه هیچ نسبتی با حقیقتِ این گِرَوِش ندارد؛
۲ـ در رویکردهای پژوهشی ـ نگارشی به متنهای مانده از ایرانِ باستان، باید با جزءنگری به واکاوی و واسازیِ اجزای جهانِ استورهایِ ایرانی پرداخت تا بتوان به بُنمایههای هستی دست یافت؛
۳ـ پژوهندگانِ ما نباید از برمانده (میراثِ) معنویِ خود، کلیتی ورجاوند (مقدس) بسازند و نیز نباید دستآوردهای آموزگانی (تئوریکِ) غرب را درشتناک و دستنیافتنی بدانند. ما باید خوانشی بربنیادِ روششناختیِ دانشیک (علمی) و برآمده از نگاهِ ایرانی به آنچه داشتهایم وداریم، به دست دهیم.
دکتر مهردادِ بهار (دهِ مِهرِ ۱۳۰۹ ـ ۲۲ آبانِ ۱۳۷۳) در کتابِ “ما و جهانِ اساتیری” با درافکندن (طرحِ) یک گمانهی دانشیک، میکوشد آنرا واگویه و اثبات کند: فرادَهِش (سنت/ترادیسیون)، به دشواری دگرگون میشود اما استوره برای رواسازی و پذیرفتنی کردنِ سنت، به آسانی تغییر میکند. این دانشمندِ پُرآوازه برای به کُرسی نشاندنِ آموزههای خود، تنها از آورههای باستانی بهره نمیگیرد و به سراغِ نمونههای امروزینِ تاریخ هم میرود. وی با چنین آموزههایی، نه تنها از تأثیرگذارترین استادانِ استورهشناختیِ کشور بود، که مُهر و نشانِ خود را نیز بر فراروند (پروسهی) استورهپژوهیِ ایرانی نشانده بود. او همچون پایهگذارِ میتولوژیِ دانشیکِ ایرانی، به گونهای از روششناختیِ علمی دست یافته بود که هر پژوهندهای (ایرانی و اَنیرانی)، ناگزیر است در پردازشِ استورههای ایرانی، به سراغِ ایدههای نوآورانهی وی برَوَد (چندانکه آکادمیسینهای شوروی، چنین میکردند) و البته که این، کم دستاوردی نبود. بیهوده نیست که فرزندِ شایستهی ملکالشعرای بهار را پدرِ استورهشناختیِ علمیِ ایران نامیدهاند.
دکتر ابوالقاسمِ اسماعیلپور دوست و همکارِ استاد مِهردادِ بهار در پاسخ به اینکه آیا وی به راستی پدرِ استورهشناختیِ ایران است میگوید: دکتر بهار، نخستین پژوهشگری است که کتابِ مستقلِ “اساتیرِ ایران” را در سالِ ۱۳۵۱ نوشته است. پیش از او، هیچ کارِ پُر و پیمانی در این زمینهها انجام نشده بود. البته پژوهشهای استورهشناختی را میتوان تا روزگارِ استاد ابراهیمِ پورداوود هم به واپس بُرد؛ وی اما تنها واگویهگرِ اوستا بود و در هامِش (حاشیه) آن، به استورههای ایران زمین نیز میپرداخت. به گویشِ دیگر، پورداوود دانشی در زمینهی استورهشناختی نداشت و تنها تا به اندازهای به استورههای زرتشتی و کهنِ ایران پرداخته بود. بهار اما نه تنها استورههای ایرانِ باستان را بر پایه خوانشهای کهن واگویه کرده که بر بنیادِ مکتبهای استورهشناختی، آنها را آناکاوی (تحلیل) و بررسی هم کرده است. دکتر بهار، فرهنگِ ایرانی را آمیزهی فرهنگِ آریایی و پیشاآریاییِ فلاتِ ایران میدانست و میگفت مگر میشود فرهنگِ ایلامیِ خوزستان را که پیش از آریاییها در ایران، فرهنگ و خط و کتیبه و دین داشتند و نیز هُنایش (تأثیرِ) فرهنگِ میانرودان را بر فرهنگِ ایرانی نادیده گرفت؟
به گفتهی دکتر اسماعیلپور: گذرِ زمان اما نشان داد که آموزههای وی پس از سی ـ چهل سال، هم در میانِ پژوهندگانِ ایرانی و هم در پژوهشهای غربی در بارهی استورههای ایرانی، به ویژه در پژوهشهای روسی، جای خود را باز کرده و این همه، به همان آموزههایی رسیدهاند که دکتر بهار آنها را تئوریزه کرده بود. گوهرِ تئوریهای بهار این است که فرهنگِ ایرانی، فرهنگِ نابِ هند و اروپایی نیست، زیرا آریاها در حدودِ سه هزار سال پیش به ایران آمدند ولی ما از چهار ـ پنج هزار سال پیش، فرهنگِ بومیِ پیشاآریاییِ خود را داشتهایم. شگفت اینکه آریاها نه دارایِ خط و نگارش، و نه فرهنگی به پیشرفتگیِ ایلامی (عیلامی)ها و میانرودیها بودهاند. گمانههای دکتر بهار را اینک بسیاری از پژوهندگانِ پهنهی فرهنگِ ایرانِ باستان پذیرفتهاند.
جایگاهِ علمیِ دکتر بهار
دکتر مهردادِ بهار نخستین استورهشناسی است که از دیدرسِ مارکسیستی و دیالکتیکی به استورههای ایرانی پرداخته است. دکتر مرتضا رضوانفر، فرنشین (مسئولِ) سالها پیشِ پژوهشکدهی مردمشناختیِ سازمان میراثِ فرهنگیِ ایران در این باره میگوید: دکتر بهار پایهگذارِ دیدگاههای پژوهشی و گمانههای علمیِ ارزشمند در خوانشِ استورههای ایرانی است که بر ژرفای شناختِ ما از فرهنگِ ایرانی، تأثیرِ بسیار گذاشته است. او از برترینهای روزگارِ خود بود که نقشِ استاد و دانشجو را در کشفِ حقیقت، بزرگ میدانست و از دیدگاههای سنتیِ مرید و مرادی، روی برمیتافت. دکتر بهار برای واگویه ایدههای خود زمینهی گفت و شنود را باز میگذاشت و از این رهگذر آنها را بازگو میکرد.
دکتر رضوانفر میافزاید: نوشتههای دکتر بهار مانندِ بُندَهش، پژوهشی در اساتیرِ ایران، ادیانِ آسیایی، از استوره تا تاریخ و… از منابعِ علمی و بنیادین در خوانشهای استورهشناختیِ ایراناند. انگیزههای فروپاشیِ اشکانیان، رویاروییِ بازرگانی و برزیگری در روزگارِ اشکانیان، بررسیِ آیینِ زورخانهها و پیوندِ آنها با اَیاری (عیاری) و هرآنچه در بارهی فرارفتِ استورهها به حماسه در ایران مطرح است، همه از آموزههای تازهی دکتر بهارند.
مهردادِ بهار با همهی دانش و نوآوریهایِ استورهشناختیاش اما دانشمندی بود فروتن و افتاده حال؛ رویکردی که میشود آنرا از دیباچهی نِبیگ(کتاب)هایش نیز دریافت. چنانکه در پیشگفتارِ “جُستاری در فرهنگِ ایران” مینویسد: “هرگز مدعیِ آن نیستم که از همهی مطالب کتاب میتوان دفاع کرد ولی برآنم که این کتاب در تمامیتِ خود، دیدی مشخص را دنبال میکند.ِ این دیدِ اجتماعی ـ تاریخی است که در جُست و جویِ حقیقتِ ملموس و منطقی است و بر اساسی عینی و نه ذهنی، به پدیدههای اجتماعی ـ تاریخی مینگرد…”
وی همچنین در دیباچهی کتابِ بُندهشِ خود به “نارساییهای بسیار در شناختِ” خود از بُندهش میپردازد و این در آنی است که از آغازِ تحصیلاتاش، با این کتاب آشنا بوده است: “واژهنامهی بُندهش، نتیجهی این دورانِ کلنجار رفتن با بُندهش و درنیافتنِ درستِ آن است. اما تسخیرِ این ستیغِ استوار، پیوسته آرزوی من بوده است و از ستیز با این صخرههای رامناگشتنی، همیشه لذت بُردهام؛ هرچند هنوز هم با وجودِ انتشارِ بُندهش، خود را بر این چکاد، چندان استوار نمیبینم… شادم که سرانجام، پس از بیست و اندی سال، توانستهام ترجمهای از بُندهش را بیادعایِ “خِرَدی همهآگاه” تقدیم کنم؛ اگرچه این نیزچون دیگرِ ترجمههای مترجمانِ قبلیِ بُندهش، ترجمهی نهایی نیست…”
دکتر بهار در کتابِ جُستاری در فرهنگِ ایران، تاریخ را نه ساختهی دستِ شاهان و قهرمانان که فرارفتی اجتماعی می داند و میگوید: “عللِ وقوعِ حوادثِ اجتماعی ـ تاریخی، فردی نیست و نیاز به زمینههای مساعدِ اجتماعی ـ تاریخی دارد و شرایطِ جغرافیایی و روانیِ انسانها در رویدادنِ حوادثِ [آن] مؤثر است… نه هرکه مدعیِ برداشتی عینی است، در واقع به درستی گام برمیدارد و نه هرکه در عینی دیدنِ تاریخ، دچارِ تعصب است، راهِ راست میپیماید. این نظر که همهی اقوام در اعصارِ کهن، راهِ مادرسالاری را پیمودهاند و این که همهی جوامعِ بشری، عصرِ بردگی را طی کردهاند، هرچند برداشتی عینی به نظر میآید اما به کلی با حقیقت بیگانه است و گویندگانِ آنها حتا تعریفی درست از مادرسالاری و بردگی در دست ندارند؛ یا تعریفی چنان محدود و اروپایی از مادرسالاری و بردگی ارائه میدهند که با حقیقتِ تاریخِ جوامعِ دیگرِ قارههای زمین، هماهنگ نیست…”
زمینهی بنیادینِ پژوهشهای دکتر بهار، استورهها و دینهای ایرانی بود که در این گستره، بیشتر به بُنمایههای آریایی (هند و اروپایی)، فراوانیِ دینها و آیینهای ایرانِ باستان و هُنایش (تأثیرِ) استورهها و دینهای میانرودان بر پارهای از آنها، میپردازد. وی در کتابِ “ما و جهانِ اساتیری” بر آن است که “ما تاریخگرا نیستیم و اثراتِ شوماش را در زندگیِ اجتماعیِ [خود] میبینیم… همینجور، تکرارِ تاریخ میکنیم، چهرا؟ چون تاریخ را به یاد نداریم؛ تجربهی تاریخ را حفظ نمیکنیم.”
جیرهخوارانِ جمهوریِ اسلامی اما با این دانشمندِ پُرآوازه درمیافتادند که چهرا تاریخِ ایران را از زمانِ یورشِ بربرهای مسلمانِ تازی به ایران، پی نمیگیرد و از پیشاتاریخ، از روزگارِ استورهها و سپس حماسهها میآغازد؟!
از زبانِ دانشمندان
استاد مهردادِ بهار که بود و چه کرد؟ گفتهها و نوشتههای دانشورانِ ایرانی در این باره کم نیستند؛ ولی برای پرهیز از فراخنگاری، نمونههایی از گفتآوردهای چند فرهنگمرد را در پی میآوریم:
استاد ایرجِ افشارِ سیستانی:
“مهردادِ بهار، فرزانه ـ پژوهندهای ایراندوست بود که در راهِ پژوهش، حقیقتجو و کمالطلب بود که من از نبشتههای ژرف، استوار و تازهبنیادِ او در زمینهی فرهنگ و زبانِ ایران، هماره بهرهوری داشتهام. او فرزندِ شایستهی پادشاهِ شعرِ معاصرِ فارسی [ملکالشعرایِ بهار] بود که دماوندوار در راهِ دامنهوریِ تحقیقاتِ ایرانِ باستان، پای افشرده است و بیگمان حقی سترگ و تحسینانگیز بر ما دارد. مهرداد، هم فروتن بود و هم دانشمندی تمام.”
دکتر محمد تقیِ راشد محصل:
“بهار به فرهنگِ ایرانی بسیار دلبسته بود و آن را افتخار میدانست؛ اما در این باره، پندارِ افراطی نداشت. بخصوص وقتی کارِ داوریِ علمی در زمینههای فرهنگِ ایرانِ باستان پیش میآمد، موشکافانه، همهی عوامل را مینگریست و اجازه نمیداد که دیدِ شخصیِ او بر مسائلِ علمی، سایه افکند. فرهنگِ باستانیِ ایران را به مثابه شطی عظیم میپنداشت که در گذرِ زمان جریان یافته و از جویبارهای گوناگون مایه گرفته است. میکوشید در این فرهنگِ ترکیبی، عواملِ اصلی را از عارضی بازشناسد و لایههای اساتیری و فرهنگیِ هردوره یا تمدن را مشخص کند… در طولِ نزدیک به سی سال پژوهش، بالندگی و رشدِ طولی و عرضی را در کارهای او آشکارا میتوان دید. دامنهی آگاهیهای او نرم نرم اوج میگیرد و […] او را در زمینهی اساتیرِ ایرانی، شاخص میکند…”
دکتر ابوالقاسمِ اسماعیلپور:
“دکتر بهار طرحی سترگ برای اساتیرِ ایران داشت که برخی از رئوسِ مطالبِ آن عبارتاند از: استورهی اقوام و تطورِ فرهنگیِ ایران، منابعِ اساتیرِ ایران، آفرینش، مردم، پایانِ جهان، بهشت و دوزخ در اساتیرِ ایران، آیینها در ارتباط با استوره و بحث در بارهی کارکردِ استوره و حماسههای ایرانی. در این طرحِ گسترده، او تنها توانست اساتیرِ دورهی میانه ایرانی را به سرانجام برساند و پژوهشِ او همهی مراحلِ سهگانهی اساتیرِ ایران را دربرنمیگیرد. با اینحال، تحقیقاتِ او را میتوان آغازِ استورهشناختیِ ایران به شیوهی علمی و دانشگاهی دانست.”
مصطفا ملکیان:
با آنکه “سخت شیفتهی فلسفه بودم اما” در کلاسهای بهار آزادانه شرکت میکردم زیرا “شخصیت و منشِ اخلاقی و روانیِ او مرا مجذوب میکرد… کسی را ندیدم که این همه برای اخلاق، اهمیت قائل باشد و اخلاق را در رفتارش، به طورِ عینی نمایش دهد.”
نوشتههای بهار
دکتر مهردادِ بهار در گذرانِ زندگیِ پُربارِ فرهنگیاش، دهها کتاب و جُستارِ دانشیک و نوآورانه از خود برجای گذاشت که فهرستِ نه چندان کاملِ آنها چنین است:
۱ـ واژهنامهی بُندهش (پهلوی ـ فارسی)، چاپِ بنیادِ فرهنگِ ایران، ۱۳۴۵
۲ـ جمشیدشاه، چاپِ کانونِ پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۶
۳ـ بستور، چاپِ کانونِ پرورش…، ۱۳۴۷
۴ـ واژهنامهی گزیدههای زاد اسپَرم (پهلوی ـ فارسی)، چاپِ بنیادِ فرهنگِ…، ۱۳۵۱
۵ـ اساتیرِ ایران، بنیادِ فرهنگِ…، ۱۳۵۲
۶ـاشکانیان، ۱۳۵۵
۷ـ پژوهش در اساتیرِ ایران، چاپِ نخست توس ۱۳۶۲، چاپِ دوم با بازنگری و افزونههای تازه، نشرِ آگاه ۱۳۷۵
۸ـ ترجمه و گزارشِ بُندهش، نوشته فَرنَبغ دادَگی، چاپِ توس، ۱۳۶۰ و ۱۳۶۹
۹ـ جُستاری چند در فرهنگِ ایران، چاپِ فکرِ روز، ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴
۱۰ـ داستانهای کودکان (جمشید شاه، بستور، رستم و دیوِ سفید)، چاپِ ۱۳۶۴
۱۱ـ در باره قیامِ ژاندارمریِ خراسان به رهبریِ کلنل محمد تقیخانِ پسیان، چاپِ معین، ۱۳۶۹
۱۲ـ رستم و دیوِ سفید، چاپِ نگار، ۱۳۷۰
۱۳ـسخنی چند در بارهی شاهنامه، چاپِ سروش/نگار، ۱۳۷۲
۱۴ـ تختِ جمشید (با نصراللهِ کسراییان)، چاپِ ۱۳۷۲
۱۵ـ رستم و سهراب، چاپِ نگار، ۱۳۷۳
۱۶ـ ادیانِ آسیایی، چاپِ چشمه، ۱۳۷۵
۱۷ـ از استوره تا تاریخ، چاپِ چشمه، ۱۳۷۷
۱۸ـ بنیادهای استوره و حماسهی ایران، شانزده گفتار در استورهشناختی و حماسهپژوهیِ سنجشی، جهانگیرِ کوورجی کویاجی، جلیلِ دوستخواه (ویراستار)، مهردادِ بهار (نقد و بررسی)، چاپِ آگاه، ۱۳۸۸
۱۹ـ حماسههای ایرانی (از اوستا تا شاهنامه)، نشرهای زرین و سیمین، ۱۳۹۱
۲۰ـ ادبیاتِ مانوی (با ابوالقاسمِ اسماعیلپور)، چاپهایِ زنده رود/کارنامه، ۱۳۹۴
۲۱ـ ما و جهانِ اساتیری، گفت و شنودِ هوشنگِ گلشیری با مهردادِ بهار، چاپِ نیلوفر، ۱۳۹۷.
در بارهی دکتر بهار
۱ـ کتابشناختیِ دکتر مهردادِ بهار، ماهنامهی کلک، ش ۵۴ ، شهریورِ ۱۳۷۳
۲ـ یادنامهی دکتر مهرداد بهار، ۱۳۷۶
جُستارهای پراکنده
۱ـ ورزشِ باستانیِ ایران و ریشههای تاریخیِ آن، ماهنامهی چیستا، ش دو، مهرِ ۱۳۶۰
۲ـ در بارهی جشنِ سده، چیستا، ش شش، بهمنِ ۱۳۶۰
۳ـ نوروز؛ زمانِ مقدس، چیستا، ش ۱۷ـ۱۸، فروردینِ ۱۳۶۲
۴ـ کبوترها، فصلنامهی ایراننامه، ش ۲۰، تابستانِ ۱۳۶۶
۵ـ استوره، بیانی فلسفی با استدلالِ تمثیلی (گفت و گوی زندهیاد امیر کاووسِ بالازاده با دکتر بهار)، نشریه ادبستانِ فرهنگ و هنر، ش دو، بهمنِ ۱۳۶۷
۶ـ نکتهای چند در بارهی “چهل و چند سال با امید”، ماهنامهی کلک، ش چهل، تیرِ ۱۳۷۲
۷ـ دو سرودِ مانوی، ماهنامهی کلک، ش چهل و یک، اَمردادِ ۱۳۷۲
۸ـ گفت و گو با دکتر مهرداد بهار، مصاحبه کنندگان: دکتر داریوش شایگان، دکتر علی محمد حقشناس و دکتر کتایون مزداپور، ماهنامهی کلک، ش ۵۴، شهریورِ ۱۳۷۳
۹ـ خاطراتِ سیاسی، مجلهی ایران شناسی، ش چهار، زمستانِ ۱۳۷۳
۱۰ـ تیشتر؛ فرشتهی پُرشکوهِ باران آور (ترجمه)، ماهنامهی کلک، ش ۶۷، مهر ۱۳۷۴
۱۱ـ بحرانِ روشنفکری در ایران، مجله ایراننامه، ش ۶۴، پاییز ۱۳۷۷
۱۲ـ چهارشنبه سوری منشاء از شبانگاهِ قتلِ متوکل دارد، مجله گزارش، ش ۳ ـ ۱۳۲، اسفندِ ۱۳۸۰ و فروردین ۱۳۸۱
۱۳ـ…و نگاهی دیگر: بررسیِ آرا و نقدهای گوناگون در بارهی شعرِ اخوان ثالث، ماهنامهی آزما، ش ۳۲ ، مهر ۱۳۸۳
۱۴ـ خاطراتی از پدرم، ماهنامهی بخارا، ش 55، مهر و آبانِ ۱۳۸۵
۱۵ـ آیینِ مهر و ورزشهای باستانی ایران؛ مقایسه زورخانهها و نیایشگاههای مِهری، ماهنامهی حافظ، ش ۸۸، آذر ۱۳۹۰.
زیستنامهی دکتر بهار
مهردادِ بهار در سالروزِ جشنِ مهرگان و نیز در روزِ پیریزیِ حزبِ تودهی ایران (دهمِ مهرماهِ) ۱۳۰۹ در تهران زاده شد. پدرش ملکالشعرایِ بهار از بزرگترین دانشمندانِ تاریخِ ادبیاتِ ایران بود و مادرش سودابهی صفدری، از خانهوادهی دولتشاهیهای کرمانشاه بود: شاهزادهای که پشتاش به فتحعلیشاهِ قاجار میرسید.در دبستانِ جمشیدِ جَم و دبیرستانهای فیروزِ بهرام و البرزِ تهران درس خواند و برای گذراندنِ دورهی ادبیاتِ فارسی به دانشکدهی ادبیاتِ دانشگاهِ تهران رفت. نوجوانی بیش نبود که به حزبِ تودهی ایران پیوست و گام در راهِ نبرد با خودکامگی و نابرابریهای اجتماعی نهاد. نخست بار، وقتی در واکنش به فسادِ شورای مالیِ دانشگاهِ تهران دست به شورش و پرخاش زد، برای سه ماه، روانهی زندانِ قصرِ تهران شد. آزادیِ از زندان اما از دلیری و رزمجوییاش نکاست و هنگام که دانشجویِ سالِ دومِ دانشگاهِ تهران بود به جُرمِ کنشگری در راهِ ملی شدنِ صنعتِ نفتِ ایران، از دانشگاه رانده شد و برای چهار سالِ آزگار (تا سالِ۱۳۳۴) در زندانهای قصر، فلکالافلاک و قزلقلعه، به شکنجه و زنجیر کشانده شد. مهردادِ بهار پس از آزادی از زندان، به دانشگاه بازگشت و دو سال بعد (۱۳۳۶) دانشآموختهی رشتههای زبانِ اوستایی و پارسیِ باستان شد.
مهردادِ بهار در سالِ ۱۳۳۷ خورشیدی به انگلستان رفت و در مدرسهی زبانهای خاوری و آفریقاییِ دانشگاهِ لندن در رشتهی زبانهای شرقی و آفریقایی (۱۳۳۸ ـ ۱۳۴۴) تا رتبهی کارشناسیِ برتر (فوقِ لیسانس) به فراگیریِ پرداخت. وی در همین سالها، در جنبشهای دانشجوییِ برونمرزیِ ایران پُرکارانه شرکت داشت و در سالهای (۱۳۳۹ ـ ۱۳۴۰) هموندِ گروهِ دبیرانِ کنفدراسیونِ دانشآموزان و دانشجویانِ ایرانی بود. بهار همچنین، عضوِ گروهِ نویسندگانِ رسانهی پژوهشیِ چاپِ لندن و یکچند، سردبیرِ این نشریه بود و با رسانههایی همچون نامهی پارسی نیز همکاری داشت. وی اما در راهاندازی و چاپِ نشریههای فرهنگی ـ دانشجوییِ برون مرزی، دستی بلند داشت.
دکتر مهردادِ بهار در بریتانیا تا ردهی دکترایِ زبان و استورههایِ کهنِ ایران به آموزش پرداخت و پایاننامهی دکترای خود را در زمینهی آفرینش در اساتیرِ ایران، زیرِ نگاهِ دکتر مِری بویس به پایان رساند و پیش از آنکه فرصتِ دفاعِ از آنرا داشته باشد به ایران بازگشت. استادانِ او در روزگارِ دانشاندوزی در دانشگاهِ لندن، کسانی بودند همچون پروفسورها: والتر هینتس، مری بویس، هارولد بیلی، مکنزی و پروفسور بیوار. دکتر بهار اما چندی بعد، تزِ دکترای خود را با راهنماییِ دکتر صادقِ کیا تکمیل کرد و در سالِ ۱۳۴۶ با دفاعِ از آن، به گامهی دکترا در رشتهی زبانشناختی و زبانهای ایرانِ باستان از دانشگاهِ تهران دست یافت.
سالهای ستمِ ساواک
درست در سالهایی که دکتر مهردادِ بهار به دانشمندی پُرآوازه اما فروتن و افتاده حال فراروییده بود، ساواک، به بهانهی همسوییِ وی با آرمانهای حزبِ تودهی ایران، نگذاشت به استخدامِ دانشگاهِ تهران درآید و بر کُرسیِ استادیِ این دانشگاه که حقِ او بود دست یابد. هم از این رو به استخدامِ بانک مرکزیِ ایران درآمد: میزی کوچک در گوشهی بانک به او داده بودند که مینشست و کارهای پژوهشیاش را انجام میداد. بهار ده سالی را در بانک مرکزی گذراند و البته در این سالها در گروهِ زبانشناختی و زبانهای باستانیِ دانشکدهی ادبیاتِ دانشگاه تهران، رشتهی استورههای ایرانی و تاریخِ فرهنگِ ایرانِ باستان را به گونهی دستمُزدی و غیرِ استخدامی، تدریس هم کرد.
سرانجام به یاریِ یک دانشمندِ پُرآوازه دکتر پرویزِ ناتلِ خانلری که به تازگی بنیادِ فرهنگِ ایران را پی ریخته بود، به صورتِ کارمندِ انتقالی، از بانکِ مرکزی به این بنیاد گسیل شد. دکتر بهار که بر زبانهای اوستایی و پارسیِ باستان چیرگی داشت، سالها سال در بنیادِ فرهنگ و فرهنگستانِ ادب و هنرِ ایران، مسئولِ گروهِ زبانهای پیشااسلام و استورهشناختی بود. وی در سالهای ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، پژوهشکدهی زبانهای ایرانیِ میانه و باستانِ فرهنگستانِ زبانِ ایرانی را پیریخت و به یاریاش در کمتر از هفت سال، بسیاری از متنهای پهلوی به چاپ سپرده شد. وی همچنین برای تدوینِ دانشنامهی اساتیرِ ایران، گروهِ اساتیرِ فرهنگستانِ ادب و هنرِ ایران را پایهگذاری کرد؛ دریغا که کار به پساانقلاب کِشید و کاربدستان اسلامی نگذاشتند این دانشنامهی ارجمند، به چاپ سپرده شود.
بدینگونه دکتر بهار نخستین کسی بود که در ایران، به پژوهش در بارهی استورههایِ ایرانی پرداخت و در این زمینه، شاگردانِ فراوان تربیت کرد. مهردادِ بهار اما در سالهای پساانقلاب به دستورِ رژیمِ اسلامی، به بانکِ مرکزی بازگشت و تا ده سال پس از آن که بازنشسته شد، به ترجمهی متنهای گوناگونِ اقتصادی، روزگار گذراند.
بهار، از زبانِ بهار
دکتر مهردادِ بهار اما دانشمندی بود خودساخته و رنجکِشیده که هرگز نکوشید در پرتوِ جایگاهِ رشکبرانگیزِ پدرِ بسیاردان(علامه)ی خود اعتباری به دست آورد. او خود دانشمندی بود بینیاز از هرگونه شأنِ خودساخته که تکیهگاهاش ژرفاندیشی، نوآوری و دانشِ شگفتِ او بود. وی در بخشی از یادماندههای خود مینویسد:
“پدرم مردی بلندبالا، لاغر و عصبی بود… اگر به خشم میآمد، فریاد برمیآورد و وحشت و ترس، خانه را فرامیگرفت. حوصلهی ما بچهها را کمتر داشت… انسانی عمیقأ شاد نبود اما خشن هم نبود؛ بیمحبت هم نبود و حتا گاه به لطافتِ بهار بود… اما او از همهی این زندگی و جهانِ پیرامونِ خود، در رنج بود؛ به ویژه زندگیِ اجتماعی و تنگدستی، او را عذاب میداد… جهانِ مادرِ ما در مسائلِ خانهواده و فرزندان خلاصه میشد و جهانِ پدر، پهنهای عظیم بود انباشته از تلاطمهای سیاسی و اجتماعی و نتایجِ مادیِ آنها: زندان، تبعید و فقر. اموری که خانهی ما را از شادیِ لازم محروم داشته بود… وقتی پدر را به اصفهان تبعید کردند، زندگیِ ما دشوارتر شد؛ هیچ درآمدی نداشتیم. باغچهای را که پدر، سالها پیش در سردسیرِ دَرَکه خریده بود به فروش رساندیم و بدهیهایی چند را پرداختیم… سرانجام اگر محبتهای شادروان محمد علیِ فروغی نبود و در نزدِ رضاشاه، وساطت نکرده بود، آیندهای تیرهتر در انتظارِ ما میبود. در این تبعید و تنها در دورهی این تبعید، پدر دیگر آن ملکالشعرای میدانِ سیاست و مجلسِ شورا نبود؛ او از آسمان فرو آمده بود و از جمله برای من که در آن هنگام کودکی چهارساله بودم، قصه میگفت: کاری که از او عجیب بود. هرچند این قصهها که در بارهی دیوی به نامِ سیاهخانِ ستمگر بود، هیچ نشاطی، شوری و شوقی در من برنمیانگیخت. او میخواست در پرده، به نامِ سیاهخان، رضاشاه را در چشمِ من چون عفریتی جلوه دهد و نمیدانست که من در تلخیِ آن ایام، به فرشتهای نیاز داشتم!.. بعد از بازگشت به تهران، با وجودِ عقدِ قراردادی برای تدریس در دانشسرای عالی، و آغاز به تألیف و تصحیحِ کتاب، وضعِ ما چندان بهتر نشد… پدر در امورِ تربیتیِ ما جدی بود… به یاد دارم که در کلاسِ چهارمِ دبیرستان، تجدیدی شده بودم؛ در این زمان، پدرم وزیرِ معارف بود. شکایت به او بردم و گمان میکردم با سفارشی، کارم درست خواهد شد. پدر بازرسی به دبیرستان فرستاد. پس از گزارشِ بازرس که به زیانِ من بود، نه تنها سفارشی به عمل نیامد که پدر پوستی از کلهی منِ تنبل کَند تا دیگر از این غلطها نکنم. ما هرگز عادت نکردیم از موقعیتی، سوءاستفاده کنیم… سالها بعد، در اواخرِ دورهی دبیرستان، به مبارزاتِ سیاسیِ چپ کشانده شدم و پدر از این امر، دلِ خوشی نداشت…[با این همه] وقتی دید که من با آثارِ مکتبیِ چپ آشنا شدهام، با همهی بیماری که داشت، بسیاری از آثارِ این مکتب را که در دسترسِ من بود گرفت و خواند…”
تراژدیِ ادبیاتِ مانوی
خسته مشو ای خِرَد
تن درمده ای عشق
بیا گردِ هم آییم…(از یک سرودهی مانوی)
از شاهکارهای دکتر مهردادِ بهار یکی هم کتابِ ارزشمندِ ادبیاتِ مانوی است که با همکاریِ دکتر ابوالقاسمِ اسماعیلپور نگاشته شده و آمادهسازیاش، بیش از پنج سال زمان بُرده است. اثری که در سالِ ۱۳۷۰ آمادهی چاپ بود اما ناشرِ کتاب، چندان در راهِ انتشارِ آن سنگاندازی کرد که وقتی در سالِ ۱۳۹۴ (۲۴ سال بعد) آن را به چاپ رساند، بیست و یک سال از درگذشتِ مهردادِ بهار گذشته بود. در بارهی اهمیتِ دانشیکِ این آفرینه اما دکتر اسماعیلپور گفته است: کتاب، دربرگیرندهی جُستارها و سُرودههای مانی و پیروانِ اوست که در چین میزیستند. من و بهار با کشفِ آثارِ فلسفی در این کشور، به این نوشتهها نیز دست یافتیم. کتاب، دارای سه بخش است:
یک ـ تحلیلِ دویست صفحهایِ زندگیِ مانی و عرفانِ گنوسی
دو ـ بازگردانِ متنهای مانوی
سه ـ واژهنامهی گسترده، و نیز پنجاه صفحه آکنده از نگارههای مینییاتورِ رنگینِ چینی در بارهی مانی.
فرجام
زندگیِ زنده یاد مهردادِ بهار بیش و کم در رنج و تهیدستی گذشت؛ این سرگذشتِ همهی انسانهایی است که راهِ دمکراسی و همترازیِ اجتماعی را درمینوردند؛ رزمآفرینانی که در برابرِ هرگونه خودکامگی میایستند و بوسه بر دستهای دسیسه نمیزنند. دکتر مهردادِ بهار در گوشهای از یادماندههای کودکیِ خود نوشته بود که در هشت ـ نُه سالگی به همراهِ خانهواده ـ البته بیحضورِ پدر ـ برای گردش به روستای ییلاقیِ دَرَکه رفته بوده است: “مستخدمی پیر داشتیم که دستِ مرا گرفت و در آن حدود، به گردش بُرد.” ناگاه چشمِ بهار به روستاییمردی افتاد که بر سنگی نشسته بود و تار مینواخت. مستخدم به روستایی سلامی کرد و گفت: “این پسرِ مَلک است”؛ پدرِ مهرداد را همه با این نام میشناختند. مَرد در حالی که همچنان تار مینواخت، از پسربچه پُرسید: “شعر میگویی؟ گفتم: نه. گفت: خاک بر سرت و به تار زدن ادامه داد.” (روزنامهی اطلاعات، دو اردیبهشتِ ۱۳۸۰).
و دکتر مهردادِ بهار چنانکه روزی آن پیرمرد به شوخی گفته بود، سرانجام در روزِ ۲۲ آبانِ ۱۳۷۳ در سنِ ۶۵ سالگی، شولایِ خاک را بر سر کِشید و برای همیشه آرام گرفت. خانهوادهاش کوشیدند پیکرِ این استورهی دانش و ستیز را در گورستانِ ظهیرالدوله و در کنارِ آرامگاهِ ملکالشعرای بهار به خاک بسپارند که شهردارِ وقتِ تهران، غلامحسینِ کرباسچی به خاطرِ متروکه بودنِ این گورستان اجازه نداد؛ وی اما از بازماندگانِ بهار تا فردای آن روز زمان خواست تا جایی مناسبِ این بزرگمرد برایش دست و پا کند که کرد: یک روز بعد، دکتر مهردادِ بهار، نخستین کسی بود که در بخشِ هنرمندانِ بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
نام و یادش گرامی باد!
به نقل از ضمیمهٔ فرهنگی «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۲، ۲۵ فروردین ۱۳۹۹