آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

«ملا نصرادین » از آغاز تا هنوز

انقلاب 1905 روسیه، علی رغم شکست آن، آغاز دوران کاملا نوینی بود، برای همه خلق هائی که در سرزمین های تحت سیطره روسیه تزاری  کار و زندگی می کردند. مهم ترین پیام این انقلاب شکست خورده این بود که، توده های ستم دیده و ملت های تحت سیطره حکومت های استبدادی، به پا خاسته اند، سیلاب توفنده پیکار ملت ها آغاز شده است و دیر یا زود، نسیم زندگی بخش این پیکار ضد استبدادی، بر پرچم بیداری ملت ها دیگر خواهد وزید.

انقلاب 1905 روسیه، با ایجاد و گشایش فضائی کاملا دیگرگون، هوای تازه ای در شریان کانون ها، محافل و جریان های مستعد مبارزه فرهنگی و هنری جاری ساخت و درعین حال زمینه های اقدامات عملی، برای آن روشنفکران انقلابی و آزادیخواهی که در تلاش و تکاپوی یافتن مفری برای گام گذاشتن در چنین میدان خطیری می گشتند مهیا نمود.

نیاز و آفرینش دوقلوهای همزادند. زمان، یاور پر مهری است که دست نیاز را می گیرد و دربالندگی، شکوفائی و به ثمر رساندن آرزوهایش او را یار می کند.

هنوز ناقوس شکست انقلاب 1905 کاملا از صدا نیفتاده بود که جلیل محمد قلی زاده، روشنفکر ایرانی تبار متولد نخجوان،  آموزگار فارغ التحصیل  دانشسرای معلمین شهر«گوری» گرجستان و ساکن تفلیس پایتخت گرجستان به همراه یار دیرین و خستگی ناپذیر خود «عمر فایق نعمان زاده» و البته با کمک های مادی بی دریغِ تاجرِ فرهنگ دوستی به نام « مشهدی عسگر»، شعله شمعی را بر افروختند که جایگاه ویژه و بی بدیلی در تاریخ مطبوعات روشنگرانه جهان و به ویژه آذربایجان و ایران دارد، و علیرغم ، گذشت بیش از یک قرن از آغاز به کار آن، هنوز نیز، همچون آفتاب پر فروغی می درخشد.

آری، سخن از مجله ماندگار و تاریخی « ملا نصرالدین» است.

«ملا نصرالدین»، نشریه ای که اولین شماره آن  در سحرگاه 7 آوریل 1906 و آخرین شماره آن نیز در شامگاه  یکی از روزهای غم انگیز یانوار سال 1931 به نشر رسید.

نشریه ای که در تمام دوران 25 ساله انتشار خود، از آغاز تا پایان، همواره، همه هم و غمش تاباندن نور حقیقت بر تاریکی و دروع، رسوا و بی آبرو ساختن چهره منفور و دغلباز دین سالاران متشرعی که نان از جهل و عقب ماندگی مردمان ساده و زحمتکش میخورند و نشاندن لبخندی آکنده از قطران و عسل بر لب های غم گرفته جویندگان  حقیقت، و فرو بردن نیشتر بر قلب چرکین  جهل و خرافات و استبداد بود.

همانگونه که در سطرهای پیش نیز نوشتیم، اولین شماره مجله «ملانصرالدین» با همفکری، همکاری و تلاش خستگی ناپذیر جلیل محمد قلی زاده و عمر فائق نعمان زاده، در روز هفتم ماه آوریل 1906 در شهر تفلیس به چاپ رسید.

 ***

اغراق نکرده ایم اگر بگوئیم  که درتاریخ یک صد و اندی ساله اخیر ملت های خاورزمین، به ویژه درتاریخ پرافت و خیز مردمان  قفقاز و ماوراء قفقاز و ایران، در پیکار بی امان علیه جهل و خرافات و عقب ماندگی و موهومات دینی، نام نشریه «ملانصرالدین» و سردبیرآن جلیل محمد قلیزاده، همچون ستاره تابانی برتارک تاریخ مطبوعات جهان می درخشد.

جلیل محمد قلی زاده، سردبیر و نویسنده نامدارهفته نامه «ملانصرالدین» در روز دوم ماه فوریه سال 1886 در روستای«نهرم» از توابع نخجوان، درخانواده ای زحمتکش که در جستجوی کار و نان، به آن سوی دیگر «ارس» کوچیده بود، چشم بر جهان گشود.

مخاطبین اصلی نشریه ملانصرالدین را مسلمانان پراکنده درسراسر امپراطوری روسیه تزاری، ایران و دیگر کشورهای اطراف آن، وهمۀ آن مردمان ساده و نجیب و دینداری تشکیل میدادند که دربسترنا آگاهی، خرافات و موهومات  دینی ومذهبی، چشم بر جهانی درناکجا آباد دوخته وتحت تاثیر بی وقفه افکار عقب مانده و ارتجاعی شریعتمداران و روحانیون جو نمای گندم فروشی قرار داشتند که با سوء استفاده از باورهای دینی، ازعقب ماندگی، جهالت  ونادانی این مردمان تغذیه می کردند.

در این باره او خود، در بخشی ازکتاب “خاطرات من”، در معرفی خود از جمله مینویسد: 

« … در شهر نخجوان به دنیا آمده ام. در پنج – شش فرسخی رود ارس و درفاصله نه چندان دوری از شهر کمرکی جلفا. البته من در اینجا، به عمد از «ارس» و «جلفا» نام می برم. واضح است که رودخانه ارس، رود مرزی ایران است و جلفا هم شهرکی  است گمرکی، بین مرزجمهوری آذربایجان وایران. من از اینکه نسبتی با این رود و قصبه دارم، خیلی خیلی به خودم میبالم، به دو دلیل:

اولا ایران وطن پدر بزرگ من است و بعد هم، سرزمین ایران به خاطر دینداری در جهان شهره عام و خاص است و این برای من همیشه مایه افتخار بوده، یعنی من به خاطر بدنیا آمدن در همسایگی یک چنین مکان مقدسی، باید هزاران هزار بار خدا را شکر کنم…».

جلیل محمد قلی زاده در بیان اهداف، آماج و چرایی به میدان آمدن نشریه ملانصرالدین در صفحه دوم اولین شماره مجله، با زبانی ساده، بی پیرایه و خودمانی، با مخاطبین اصلی نشریه اش درد دل میکند. او شرح میدهد که برای چه و چرا پا به میدان گذاشته است. او درهمین شماره مورد اشاره، خطاب به صاحبان اصلی مجله ملانصرالدین مینویسد :

« ای برادرهای مسلمان!

من به خاطر شما آمده ام. به خاطر آنهائی آمده ام که شنیدن، « حرفهای مرا خوش ندارند و به بهانه هایی مثل «فال گیری»، «سگ بازی»، «شنیدن نقالی»، «خواب درحمام» و چیزهای خیلی خیلی «مهمی!» ازاین قبیل، ازمن می گریزند.

خوب البته، حکما هم توصیه کرده اند که «حرف هایت را به کسی بگو که مشتاق گوش دادن به حرف های تو باشد!»

ای برادرهای مسلمان من!

هر وقت که از من حرف خنده داری شنیدید، تا حدی که مجبور شدید با چشم های بسته ودهان بازمانده رو به آسمان، آن قدر خندیدید که عنقریب بود از خنده روده هایتان بترکد، و مجبور شدید بجای دستمال با دامن پیراهن تان اشک هایتان را پاک کنید و«برشیطان لعنت» بفرستید، آن وقت خیال نکنید که  دارید به ملانصرالدن می خندید، درآن لحظه اگرخواستید بفهمید که دارید به ریش چه کسی میخندید، آن وقت یک آینه جلو روی خود بگیرید و با دقت، جمال مبارکتان را خوب تماشا کنید.

من بیش از این دیگرحرفی ندارم …»

  ***

همانطور که گفته شد انتشار اولین شماره  ملانصرالدن، با استقبال بیش ازحد مردم عادی کوچه و بازار، بویژه ایرانیان قرار گرفت، تا حدی که برای دست اندرکاران نشریه نیز غیر مترقبه بود، اما این همه واقعیت نیست. آن سوی دیگرواقعیت این است که  «ملانصرالدین» با آغازانتشار خود اگرچه توانست دلِ بسیاری از انسان های شریف و زحمتکشِ جویایِ حقیقت را به چنگ آورد، اما ازسوی دیگر، دشمنی و کینه حیوانی همه آن عناصر ارتجاعی ضد مردمی را که ازگسترش جهالت و نادانی و خرافات درمیان مردم ارتذاق می کردند را نیز به شدت برانگیخت. تا حدی که روحانیون مرتجع باکو درنشستی، فتوای قتل سردبیرآن، یعنی جلیل محمدقلی زاده را صادر کرده و با اجیرکردن یک جانی آدمکش او را مسلح نموده برای کشتن جلیل محمد قلی زاده به تفلیس روانه اش کردند.

اینکه جلیل محمد قلی زاد همواره توانست ازتوطعه ها و دام های مرگباری که مرتجعین برای سربه نیست کردن او چیده بودند نجات پیدا کند، علتش این بود که اولا درمحله مسیحی نشین تفلیس زندگی می کرد وبعد هم از حمایت بیدریغ دوستان و رفقای گرجی وآذربایجانی خود که در صفوف حزب سوسیال دموکرات روسیه فعالیت می کردند برخوردار بود.

دقیقا درارتباط با همین کینه حیوانی و مخالفت کور ملاخصرالدین های متشرع است که در شماره 4  مجله، در تاریخ  28 آوریل 1906 نوشته جالب توجهی  از زبان ملانصرالدین با عنوان « چرا منو میزنید» خطاب به ملاهای  دروغین یا همان ملاخصرالدین ها به چاپ رسیده است.

کاریکاتور صفحه اول این شماره نیز به تصویری اختصاص داده شده که ملا نصرالدین را در حال کتک خوردن از دست ملاخصرالدین ها نشان میدهد.

این نوشته جالب، با شعر بسیار زیبائی و وصف حال، از شاعر گرانقدر، میرزا علی اکبر صابر با عنوان «هر جورکه ملت شده تاراج، به من چه!» که توسط زنده یاد احمد شفائی از ترکی آذربایجانی به فارسی برگردانده شده است به پایان می رسد، ابتدا با هم آن را بخوانیم :

« چرا منو میزنید؟ *

آهای ملاها، چرا منو میزنید؟ نکنه ازمن میترسید؟ نکنه میترسید که من در گوش این جماعت پچ پچ کنم و چند تا حرف حسابی تو گوششون بخونم، و اون ها رو از یک سری مسائل آگاه کنم؟.

نکنه میترسید که خدمت کاراتون وقتی ورقه های مجله ملانصرالدین رو برای روشن کردن سماور آتش میزنن، و یا وقتی که بچه ها دارند با اون بازی می کنند، چشم گوششون باز بشه و ازبعضی چیزها خبردار بشن.

نکنه شما فکر می کنید که، در یک مملکت دو پادشاه و در یک زمان، دو ملا نباید وجود داشته باشه. یعنی یا ملا خصرالدین، یا ملانصرالدین!.

– خوب، باشه، هیچ عیبی نداره. میخواهید مرا بزنید، حرفی نیست، بزنید. اما، ای ملاها، این را هم خوب بدونید که بالاخره یک روزی، این روزها میگذره، آب رودها جاری میشه، زمانه دیگه ای میرسه و اون وقت، این یتیم- بیچارها و فقیر فقرا و کور و کچل ها، از خواب بیدارمیش و دوست و دشمن رو میشناسن و اون وقته که اون دگنک ها رو از دست شما می گیرند و شروع می کنند… دیگه بقیه شو نمیخوام بگم.

البته، این ها زمانی اتفاق می افته، که این بدبخت بیچاره ها و فقیر فقرا، تفاوت من و شما ها رو خوب درک بکنن.

بله، هر چند که، هم شما ملا هستید و هم من، اما بین من و شما، یک فرق کوچک هست. البته ببخشید که سرتون رو درد میارم، اما چاره ای نیست، چند نکته رو لازم میدونم که بگم.

ببنید، چند فرق اساسی بین ما هست.

اولآ : من با اینکه ملا هستم، اما موقع موعظه کردن، به برادرای مسلمون خودم میگم :

« فقط خدا رو ستایش کنید و از پغمبر و اماما، پیروی کنید».

اما شما میگید :

« هم خدا رو ستایش کنید، و هم پیغمبر و امام ها رو و هم درویش ها، مارگیرها، رمال ها، فالگیرها، دعانویس ها، جادوگرها، جن وپری، کلیله و دمنه، شیطان، دیو، مَریخ، تَریخ، آماخ، ساشان، پشه،  خرچوسونک، خرمگس، و حشراتی از این قبیل را ستایش کنید.

دومآ : هم شما ملا هستید و هم من، من به برادرای مسلمونم میگم :

« ای مسلمون ها، با چشم های باز منو نگاه کنید و ببینید چی میگیم».

اما شما ملا ها میگید :

« ای مسلمان ها، چشم هاتون رو ببندید و به حرف های ما گوش بدید!»

سومآ : من وقتی در کوچه، به یک بچه مسلمان بر میخورم، بهش میگم : « بچه جون برو اون فین دماغ ات رو تمیز کن!» و اون بچه هم بلافاصله با سرِ آستین دست راستش، دماغ اش رو پاک می کنه.

اما، شما ملا ها، وقتی همون بچه مسلمان رو می بینید بهش میگید :

« اوهوی قِرِشمال، برو به پدرت بگو، اون چیزی رو که وعده کرده بود، همین امروزه بفرسته، و الا یک دعائی براش می خونم که همونجا که هست، سنگ بشه».

چهارمآ : هم شما ملا هستید، هم من!.

اما بین ما یک تفاوت کوچک هست. من، هر چی که هست، روی یک تکه کاغذ کلفت، چن تا نقل و حکایت می نویسم و چند تا خرچنگ قورباغه میکشم و پخش می کنم بین جماعت مسلمان تا  بچه ها با نگاه کردن به اون ها بخندند و کلفت و نوکر ها هم با روشن کردن ورق های اون بتوانند راحت تر آتش اجاق را بگیرانند.

اما شما ملاها می گید : « بچه ها هم، گم شن، نوکرها هم».

شما ملا ها میگید:

« هرجورکه ملت شده تاراج، به من چه **

یا آنکه به دشمن شده محتاج، به من چه

من سیرم و درفکرکسی نیستم اصلا

دنیای گرسنه بدهد باج ، به من چه

بگذار بخوابند، نکش نعره و فریاد!

بیداری این ها نکند خاطر من شاد،

تک تک شده بیدار اگر، وای، امامن، داد،

من سالم و شادم، همۀ دهر فنا باد.

هر جور که ملت شده تاراج، به من چه

یا آنکه به دشمن شده محتاج، به من چه

تکرار مکن صحبت تاریخ جهان را

بربند، فلانی، تو ز بگذشته زبان را

حالا تو بیاور بخورم دلمه و نان را

ز آینده مزن دم، تو غنیمت شمر آن را

هر جور که ملت شده تاراج، به من چه

یا آنکه به دشمن شده محتاج، به من چه

گر طفل وطن سر بسر آواره بگردد

آلوده به پستی و به بدبختی بی حد

سائل بشود بیوه زن، از پای در آید،

باشد، فقط آوازه و شأنم بفزاید.

هر جور که ملت شده تاراج، به من چه

یا آنکه به دشمن شده محتاج، به من چه

هر خلق ترقی کند امروزه به دنیا

آثار ترقی است به هر مسکن و مأوا

ما نیز به خفتن ز ترقی بکنیم یاد

در راه ترقی بشتابیم به رویا.

هر جور که ملت شده تاراج، به من چه

یا آنکه به دشمن شده محتاج به من چه ».

 ***

خوشبختانه علیرغم همه دشواری ها و خطراتی که در راه انتشار مجله «ملانصرالدین» قرار داشت، توانست سال های متمادی با ادامه انتشاربه وظیفه خطیر خود ادامه دهد.

جالب توجه است که مجله « ملانصرالدین» در همان شماره های اول خود با چنان استقبالی روبرو شد که غیر قابل تصور است.

در پاسخ مشتریانی که برای ملانصرالدین نامه نوشته و از او خواسته بودند تا درباره چگونگی کار نشر، تیراژ و نوع مشتریان و خوانندگان آن اطلاعاتی در اختیار آنها قرار دهد، در صحفه 2 شماره 5 سال 1906 خود، از زبان ملانصرالدین چنین میخوانیم :

« … از شماره 4 مجله 25  هزار نسخه به چاپ رسید. از این 25 هزار نسخه 18432 نسخه برای مشتریانی فرستاده شد که 9 ماهه، 6 ماهه و 4 ماهه آبونه شده بودند. بقیه را هم برای تکفروشی به شهرهای دیگر فرستادیم.

بیشتر از نصف مشتری های ما از اهالی ایران اند. بطور مثال، بیشتر 15 هزارنسخه از مجله ملانصرالدین به شهرهای خراسان، اصفهان، تهران، تبریز و شهرها و روستاهای اطراف آن فرستاده می شود که 13690  نسخه آن متعلق به کسانی است که آبونه یکساله هستند و بقیه هم به شکل تک  فروشی عرضه می شود… تقریباً حدود 10 هزارنسخه از مجله ملانصرالدن در میان مسلمانان قفقاز و روسیه توزیع میشود.

از شهرهایی که بیشترین تعداد آبونه را داریم، میتوانیم ازشهر نخچوان نام ببریم، ما دراین شهر حدود 2 هزار مشتری داریم. بعد ازآن شهرهای، باطوم، داناباش، ولادی قفقاز و گروس قرار دارند.

حدود 3 هزار نسخه از مجله در کریمه کازان، اورنبورگ و در میان مسلمانان شهرها و روستاهای مناطق شمالی پخش میشود. (البته شکی نیست که اشتراکات زبانی تأثیر زیادی در این مسئله دارد). درشهر های باکو، گنجه، شاماخی و چند شهر دیگر هم، تعدادی مشتری داریم …”

:برگردان متن زیرنویس تصویر روی جلد آخرین شماره

مال: آهای… جماعت، کجا دارید میرید؟ اون مدرسه ها و تکنیکوم ها چه فایده ای برای آخرت شما داره؟

!ماه رمضونه، بیائید مسجد، خدا رو عبادت بکنید
!کارگرها: از اینجا برو… ما اون دنیا رو بخشیدیم به تو

نشریه ملانصرالدین، در دوران انتشار خود در تفلیس، تبریز و باکو، نویسندگان بسیار زیادی را به خود جذب کرد که بیشتر به ملانصرالدین چی ها شهره اند. در میان نویسندگان نامدار و شناخته شده این نشریه، بعد از جلیل محمد قلی زاده و عمر فائق، نعمان زاده میتوان از شاعر پرآوازه و گرانقدر میرزا علی اکبر صابر، عبدالرحیم حق وردیف، علی نظمی، علیقلی غمگسار، محمد سعید اردوبادی نویسنده رمان تبریز مه آلود، سلمان ممتاز، محمدعلی صدیق (از دوستان بسیار نزدیک جلیل محمد قلی زاده)، علی آذری (اهل تبریز و بازیگر نقش شیخ نصرالله درنمایشنامه «مرده ها»ی جلیل محمد قلی زاده در ایران) ، اوزییر حاجی بیکوف موسیقیدان برجسته آذربایجان و خالق اوپرای کوراوغلو، غضنفر خلیق اوف، اسماعیل آخوندوف و کاظم کاظم زاده نام برد.

تصاویر و کاریکاتورهای جالب و عمیقاً تاثیرگذار این نشریه، در آغاز توسط دو هنرمند چیره دست آلمانی به نام های “اسکار اشمرلینگ” و “یوزف روتر” و بعدها توسط  هنرمندان چیره دست و نام آشنای آذربایجانی مانند عظیم عظیم زاده، امیر حاجی یف، غضنفر خلیق اوف و کاظم کاظم زاده کشیده میشد.

در پایان، آشنایی بیشتر خوانندگان، با سبک و کار مجله ملانصرالدین ترجمه چند نمونه از نوشته های شماره های مختلف آن را در زیر میآوریم .

اولین مطلبی که میخوانید، نوشته ای است با عنوان «از اداره» که در تاریخ  9 فورال سا ل 1917 – شماره 1 به چاپ رسیده است. این نوشته همانگونه که خواهید خواند، توضیح و خطابیه طنزآلودی است در باره چرایی توقف دوساله نشر ملانصرالدین و اوضاع و احوال و چگونگی گرفتاری های مسلمانان در چنبره توهماتی که ریشه در ناآگاهی توده های مردم و سوءاستفاده روحانیون و متشرعین از آن دارد.

1

« خطاب به خوانندگان :

خوانندگان محترم می دانند که کار نشر مجله ما دوسال بود که متوقف بود و چاپ نمی شد.در اینجا دو مسئله هست که خوانندگان ما حتمن میخواهند در باره آنها بدانند : یکی درباره علت توقف کار نشر مجله و دیگر اینکه آیا در عرض این دو سالی که چاپ مجله متوقف شده بود، من، ملانصرالدین، در کجا بودم و به چکار مشغول بودم؟ آیا بیکار و علاف میگشتم و مفت میخوریم و میخوابیدم؟. برای سئوال اول جوابی نداریم.

برای اینکه اگر بخواهیم بدنبال دلیل های توقف نشر مجله بگردیم، دلائل زیادی هست. شاید هم اصلن دلیلی پیدا نشود. اما مسئله این است که در اینجا، صحبت در این باره را فعلاً جائز نمیدانیم. واما نکته دوم. یعنی اگر شما از من میپرسید که در عرض این دوسال چه کرده ام؟، من خودم را بدهکار و مؤظف میدانم که به شما جواب بدهم. بیکاری برای هیچکس، کار خوبی نیست، بخصوص برای “عمو ملانصرالدین”، آن هم در این زمانه که سکوت کردن و هیچ نگفتن شایسته او نیست.

نخیر، خدا نکرده بیکار نبودم. هر طور باشد من بیکار نمی مانم، برای اینکه مسلمانم. یک مسلمان تکالیف زیادی دارد. مثلن اول از همه نگاه بکنید به کارهای «خیر» و «شر» ما، نگاه کنید به غم ها و شادی های ما مسلمان ها، اگر کمی ملاحظه بکنید و کمی انصاف داشته باشید خودتان خواهد دید که یک مسلمان اصیل (البته من خودم اصیل نیستم)، من با مسلمان تقلبی کاری ندارم.

بله، اگر انصاف داشته باشید، خواهید دید که اگر بیائید و براساس قاعده و قواعد ایل و تبار و رسم و رسومی که از پدران و پدربزرگان ما در بین مردم جاری هست، در همه کارهای خیر و شر آن ها با شایستگی شرکت کنید، طوری که هیچ قصوری نداشته باشید و مورد لعن و نفرین مردم قرار نگیرید، آن وقت خواهید دید که دیگر برای هیچ کار دیگری وقت نخواهید داشت، نه برای صنعت، نه برای تجارت، نه برای خدمت و نه برای کارهایی دیگر. (حالا درباره تحصیل علوم و فنون چیزی نمیگویم، زیرا آنها خیلی از ما دورند) خلاصه، خواهید دید که برای کار، نه وقت داری و نه مجال.

البته حرفی نیست که برای ثابت کردن و به اثبات رساندن هر مطلبی شاهد لازم است. خوب حالا ما هم، چیزهایی را که گفتیم ثابت می کنیم : تو، اول از همه عروسی های پیش از ماه محرم را در نظر بگیر.خوب معلوم است که از روز شروع ماه محرم تا پایان ماه صفر، شاد بودن و اقدام به هر کار خیری جایز نیست .هرکس کار خیری داشته باشد باید آن را تا آخرین روز ماه ذیحجه به پایان برساند تا با ماه محرم تداخل پیدا نکند.

خوب، پس درچنین حالتی، تکلیف جماعت مسلمان چیست؟. تکلیف شان این است که عروسی ها و مراسم عقدکنان را تا قبل از شروع ماه محرم، یعنی ده روز مانده به عاشورا تمام کنند، تا جزغمگینی ، درروزهای ماه محرم، هیچ فکر و ذکری نداشته باشند به جز غمگین بودن وغصه خوردن.

البته وقتی چنین بشود، آن وقت همه عروسی های مسلمان ها می افتد به ماه پیش ازمحرم، آخرهای ماه ذیحجه. در این ماه یک دفعه میبینی که از طرف در و همسایه ها، قوم خویش ها، دوست و آشناها و بالاخره از همه طرف تو را به عروسی دعوت کرده اند. مگر میشود که در آنها شرکت نکرد و اصلن چرا باید شرکت نکرد؟.

یه وقت می بینی که چپ و راستت عروسی است. نوای موسیقی، صدای تار و نی و نیلبک، صدای خواننده ها و دست زدن بگوش میرسد. بخصوص وقتی که شب بشود .میبینی که این صداهای عیش وعشرتی که نام بردیم قاطی صدای «شاخسی» (شاه حسین – م) عزادارها شده، زیرا همه این را میدانند که «شاخسی» گفتن در محله ها ده پانزده روز قبل از محرم شروع میشود.

شب ها، بخصوص شب های مهتابی، یعنی شب هایی که نور ماه، همه جا را روشن کرده، می بینی که از یک طرف صدای حمید خواننده که در عروسی پسر لطفعلی بیگ میخواند بگوش میرسد و ازطرف دیگر صدای «شاخسی» بلند می شود.از یک سوصدای فریاد «شاخسی» می شنوی، از آنسو صدای «آخیش…».

از یک طرف خواننده ای میخواند:

« تعال الله چه دولت دارم امشب » و از طرف دیگر، یک جوان سبیل از بناگوش دررفته، دگنکی را به روی سر برده و ظاهراً فریاد میزند : « حیدر…!» اما در باطن دنباله همانی را میگوید که خواننده میخواند. زیرا این جوان همین دیروز عروس خود رابه خانه آورده، برای همین هم درباطن میگوید:

« که آمد ناگهان دلدارم امشب!». و چون شب گذشته، شب زفاف او بوده، امشب هم خود را به دسته «شاخسی» گویان رسانده تا برای امام عزاداری کند.

وحالا این را هم باید دانست و بخاطر سپرد که در روزهای محرم، چه، آن کسانی که خودشان را به دسته «شاخسی»  می چسبانند و چه آن جوان هایی که در دسته سینه زنی سینه می زنند و یا بسیاری از آن جوان هایی که در تماشای تعزیه، اشک از چشم جاری می کنند، خودشان از کسانی هستند که یکی دو روز قبل از آن عروسی شان بوده.

مثلاً وقتی جوانی را می بینید که الکی دارد اشک چشمش را پاک می کند، یقین که همین یک ساعت پیش بوسه برچشم آن نوعروسش زده و به میدان آمده. یا مثلن جوان دیگری را می بینید که با کوبیدن ضربه های کف دست، سینه خود را سرخ کرده، همین نیم ساعت پیش سرش را گذاشته بوده روی سینه دختری که تازه نامزد کرده و بعدش هم بلند شده آمده به مجلس تعزیه.

واین را هم لازم است بدانیم و به خاطر بسپاریم که در این دوره و زمانه، اگر تعداد کمی از جوان های مسلمان را کنار بگذاریم، شب زفاف بقیه آنها درست به همین شب های عزاداری و ماتم محرم می افتد. یعنی معلوم است که عروسی شان با روزهای محرم قاطی می شود.

کسی، چه میداند شاید هم نتیجه همین عمل است که « شاخسی» بازی، با خون بچه مسلمان ها عجین شده. من قضاوت دراین مورد را می سپارم به ذوق وسلیقه خود اهل انصاف و می روم سراصل مطلب.

بعله. یک ماه عروسی های ذیحجه، ده روز محرم، بعد از آن تکیه ها، ، مرثیه ها، مسجدها، باز هم تعزیه، چون یک مرثیه خوان جدید آمده باید به او تهنیت گفت. بنابراین باز هم راه انداختن مراسم مرثیه خوانی. به این شکل، ماه های محرم و صفر را پشت سر می گذاری، و تازه می خواهی نفسی تازه کنی و چشم ها را باز کنی و ببینی که در دنیا چه چیزهای دیگری جز مرثیه خوانی هست و چی نیست، یک دفعه می شنوی که یک موجود محترمی به رحمت خدا رفته.

بعله . دیگه کارت تمام است. دفن کردن جنازه، گرفتن مجلس یادبود، مرثیه خوانی – صدای وز و وز و و زنبور مانند گریه خاله زنک های پاشنه ترک خورده – و باز هم مجلس عزا، باز هم پلو، باز مرثیه و باز مجلس. بفرما… نه زحمت نکشید… خداحافظ… تشریف آوردید…خدا رحمت کند…فاتحه… باز هم فاتحه… باز هم دیگ های پلو… باز هم بخور بخور… بازهم گدائی…باز هم بیکاری…باز هم به هدر دادن وقت گرانبها…باز هم فاتحه… باز فاتحه… باز فاتحه … والله من از بس نوشتم دیگه خسته شدم ولی این مرثیه خوان های بی پدر مگرخسته می شوند.

بعله . اگر دو سه نفر از این آقایانی که وجودشان برای ملت ما غنیمت است، یک جورهائی به رحمت الهی بپوندند، آن وقت دیگر دوسه ماهی هم بدین روال خواهد گذشت.

بعله. حالا تو می خواهی مرا شماتت کنی و بپرسی، ملانصرالدین، این همه وقت که مجله در نمی آوردی، چطوری بیکار نشسته بودی؟ آدم هم مگر بیکار می نشیند؟.

من هم در جواب میگویم:

برادرجان، والله… باالله من بیکار نبودم. من اگر هم سرکار نروم و به خرید، خرید وفروش مشغول نباشم، مشغول یاد گرفتن علم و فن نباشم، اگرهم از این کارهایی دنیوی که برشمردم دور بوده باشم، بیکار نبوده ام. چون من مسلمانم.

حالا تو همین رمضان را در نظر بگیر .حرف من، تنها به روزه هایی که می گیرم مربوط نیست. درباره مسائلی که اخبار آن در رساله آقای شیرازی آمده چیزی نمی گویم و درباره آنها با صراحت چیزی نمی نویسم، زیرا واقعن زشت است، برای اینکه نشریه مرا بچه های کوچک و خانم ها هم میخوانند.

جناب «آقای حاج میرزا محمد حسن آقا» کتابش را برای عده ای صیغه باز و حاجی کلک، و مشدی و ملا نماها نوشته. اگر ما بخواهیم آن مطالب داخل کتاب «آقا»را در اینجا روایت کنیم، آن وقت اداره سانسور، ما را حسابی زیر فشار می گذارد. از بس که حرف ها و مطالب آن کتاب زشت و شرم آور است.

بعله. رمضان دارد از راه می رسد. آیا تو تدارک کارهای رمضان را دست کم می گیری؟ من سرتاسر ماه شعبان را صرف تدارک رمضان می کنم:

می گویند حاجی عباد روغن خالص حیوانی دارد. اما بی پدر هر «پوت» آن را به هشتصد منات می دهد. البته چاره ای ندارم. باید بخرم – آخه من روزه خواهم گرفت – پس برنج آن چی؟، میگویند حاجی مراد برنج خوب آکوله دارد ولی آن را پنهان کرده. چاره ای ندارم. باید التماس کنم و مقداری که برای ماه رمضان لازم است را از او بگیرم – آخه من روزه خواهم گرفت – عزیزم. برادرم. جان و جگرم، تو داری صحبت از نمره ویلسون میکنی، نگاه کن، ماه شعبان است، باید در تدارک وسایل ماه رمضان بود. وسائل دیگرِ پلو چی؟.زردآلو؟، کشمش؟، خرما؟، بادام؟.

تو درباره سیاست انگلیس و روس و ایران حرف میزنی، اما من به تو میگیم که، فقط با پلوی تنها نمی شود روزه گرفت. پس خورشت های کنار اون چی؟.

تو، درکلاس های متوسطه در باره زبان مادری صحبت میکنی، اما ، من به تو میگیم که، من زبان مادری و از این چیزها سرم نمیشه فقط این را به من بگو ببینم، تو تدارک رمضان را دیده ای یا نه؟. بعله. یک ماه شعبان. یک ماه رمضان. این هم اینطور گذشت و رفت.

و بعد هم می خواستم روزنامه را باز کنم و ببینم که این قضیه گرجی – مسلمان چی هست. تازه شروع کرده بودم، که یک دفعه دیدم مادرم گریه کنان داخل خانه شد… چی شده مادرجان؟.

« بچه جان، دیگه چی می خواستی بشه؟… ببین، کربلائی قاسم، مادرش را، هم پارسال به زیارت برد و هم امسال داره میبره. من تو را بزرگ کردم و حالا برای خودت مرد بزرگی شدی، اما هیچ می پرسی که شاید من هم ممکنه آرزوهایی داشته باشم؟.

میگویم : «ای مادرجان، آخه انصاف داشته باش، من تا حالا شش دفعه تور را به کربلا و خراسان بردم و شش دفعه هم که پسرمشهدی غلامعلی برده. دیگه بس نیست؟»

« واه… واه… چه حرف ه،  زیارت که حساب و کتاب نداره، زیارت رو هم میشه دوازده دفعه رفت، و هم صد و دوازده دفعه… ؟. آیا باز هم چیز دیگه ای می شد گفت؟!.»

خوانندگان عزیز. احوالات از این قرار است :

اگر قرار باشد براساس نوشته های مجتهدها و شریعتمدارها، و برطبق آنچه که آنها به ما تعلیم داده اند مسلمانی کنیم، آن وقت خواهید دید که، تمام دوازده ماه سال را هم باید به وظایف مسلمانی بپردازید. البته من مسلمانی اصیل را میگویم. والا، اگر بخواهی مسلمان تقلبی باشی، آن وقت باید یک کاری برای خودت پیدا کنی.

گفتم شریعتمدار، به یاد شریعتمدار مشهوری افتادم ،خدا رحمت اش کند، همان شریعتمداری را میگویم که پسرش تابعیت ایرانی خود را پس داد و الان در کنسول خانه یکی از این کشورهایی اجنبی در مقام «آتاشه»خدمتگذار است. خداوند وجودش را از بلایا حفظ کند!..  ملانصرالدین

2

اخبار تلگرافی از مخبر مخصوص ما در جهنم:

در جهنم مراسم بزرگ و باشکوهی تدارک دیده می شود. از ابتدای جاده ای که از ایستگاه «ساغر» به سمت «ویل» می رود را دارند با شکوه تمام تزیین می کنند.

می گویند بزودی یک وجود مقدسی به اینجا تشریف خواهند آورد. این احتمال وجود دارد که موی نازک پل سراط دوام نیاورد و پاره شود. بقیه احوالات را در روزهای آتی گزارش خواهم داد.

از آستارا:

امروز بزرگان شهر در مسجد جمع شده و از عمل پارتی بازی، دوبه هم مزنی و بجان هم انداختن دیگران وخسارت وارد کردن به آنها، توبه کردند.

قرار شده است به زودی دو مدرسه، سه کتابخانه و یک مریض خانه برای محله بالا، و چهار مدرسه، شش کتابخانه و دو مریض خانه برای محله پائین بسازند. دو نفر به پا خاسته، این عهد نامه را قرائت کردند و سپس همه آنجا را ترک گفتند.               – میرزا بی کفن-

از آلکساندروپل:

امروز یک مسلمانی در مسجد، خطا کرد و از دهانش دررفت و گفت « بیائید مدرسه درست کنیم».

تا این حرف ازدهان او بیرون آمد، بلافاصله چند مسلمان دیگر به طرف آن دیوانه هجوم بردند و با گفتن اینکه : « ما مدرسه لازم نداریم. بگذارید اون هایی که بعد از ما میآیند، جانشان در بیاید وآن را درست کنند، خواستند او را کتک بزنند»

از شاماخی:

صد منات پولی که در تئاتر برای کمک به کتابخانه جمع آوری شده بود، یکهو رفته توی جیب یک جوان!.

مدرسه :

در شهر رشت یک مدرسه بزرگ باز شده با سیصد شاگرد. سن این شاگردها، از سی تا هشتاد سال است.

شرکت در ثبت نام آزاد است. اما کسانی که کمتر از سی سال سن داشته باشند پذیرفته نمی شوند.

نام مدرسه «خمامیه » است و نظامنامه آن هم به شرح زیر است :

درس اول ربا

معلم این درس حاج خمامی است که خودش چهارده هزار تومان به حاجی ملک داده بود، سی و یک هزار تومان پس گرفت وبعدش فرمود « ربا، عقلا و عرفا حلال است».

درس دوم :بچه!

معلم شریعتمدار. او تنها به یک شاگرد کوچک درس میدهد. نام این شاگرد علیشاه تهرانی است.

درس های سوم، چهارم و پنجم:

عرق، تریاک و پنجره قمار.

معلم : مهدی لوطی.

در سایه توجهات مسلمانان، شاگردها شب و روز، 24 ساعته مشغول درس آموزی هستند.

امضاء مدیر مدرسه : مهدی لوطی.

پانوشت:

* مجله ملانصرالدین.شماره  4 – صفحه 2و3 –  28 آوریل 190

 ** ترجمه شعر به فارسی از احمد شفائی است. به نقل از هوپ هوپ نامه ( فارسی) – انتشارات دولتی آذربایجان. سال 1977 چاپ دوم..

Facebook
Telegram
Twitter
Email