(قهرمان ملی و آزادی آذربایجان و ایران، سمبل و پیشگام مبارزین سیاسی که قهرمانانه در دوره ی سلطنطت شوم محمد رضا جان خود را در راه آزادی و حقوق خلق فدا کرد)
آستارا شهر زیبا، با فرهنگی پیشرفته و اقتصادی شکوفا پس از سلطنت رضا خان رو به افول گذاشت. کشتی ها به هنگام عبور از برابر آن به علامت درود سوت می نواختند و به ندرت اتفاق می افتاد که برای تخلیه و بارگیری بار در بندر آستارا توقف کنند. در این موقع سوت ممتد همه ی اهالی را دعوت می کرد. گروه کثیری زن و مرد و بزرگ و کوچک به سوی دریا سرازیر می شدند. من هم که خردسال بودم و هنوز به مدرسه نمی رفتم به اتفاق برادر بزرگم برای تماشا رفتم. کشتی در فاصله دوری از ساحل لنگر انداخته بود. کرجی ها بارهای صادراتی را به کشتی می بردند و بارهای کشتی را تخلیه کرده به اسکله می آوردند.
خط آهن از محوطه ی گمرک تا به اسکله ی چوبی امتداد داشت. واگن های حمل بار به وسیله اسب کشیده می شد. مامور کوتاه قد و چابک گمرک بر اسب فاتحانه مانور میداد و نرسیده به اسکله ی چوبی با حرکت ماهرانه ای مال بند اسب را از واگن جدا می کرد و با یک جهش خود و اسب به کناری می پریدند و واگن ها به تدریج سرعت کم می کردند و به انتهای اسکله می رسیدند.
همزمان با پرش مامور گمرک تماشاچی ها کف می زدند و هلهله می کردند و بچه ها ذوق زده فریاد می کردند و ادا و اطوار مامور را تقلید می کردند.
نوجوان سفید رو، متوسط القامه خوش ژست دوربینی در دست داشت و مشاهداتش را خبر می داد و توجه همه را به خود جلب کرده بود. شاید این تنها دوربین در شهر بود، نمی دانم نگاه کنجکاوانه من چگونه بود که نو جوان به ما نزدیک شد و پرسید می خواهی با دوربین تماشا کنی؟
من ملتمسانه به برادرم نگاه کردم و اجازه داد. نوجوان دوربین را در برابر چشمانم قرار داد. کشتی خیلی بزرگ بود و در چند قدمی من دیده می شد. کارکنان را دیدم. فعالیت چرثقیل و کرجی بان ها را دیدم. دیدم که عده ای از جوانان آستارا شنا کنان به طرف کشتی می رفتند. …
از همان روز، نام و سیمای مهربان این نو جوان، فریدون را به یاد دارم و همواره با سپاس و احترام عمیق به عنوان اولین کسی که دوربینی را به من آموخت به یاد می آورم
***
ما کلاس اول ابتدایی بودیم و فریدون در کلاس نهم (سوم متوسطه) از شاگردان ممتاز بود. هرگاه متوجه می شدیم که فریدون و چند تن از هم شاگردی هایش در گوشه ای از حیاط دبیرستان چمباتمه زده و قطعه زمینی را محدود کرده و روی شن ها چیزی می نوشتند، به تماشا می ایستادیم. آن ها با تکه چوبی و یا پاره سنگی در روی شن ها چیزهایی می نوشتند که بعدها فهمیدیم تمرین دیکته درس فرانسه و یا مسایل جبر و قضایای هندسه بود. چقدر شورانگیز بود کار جدی آنها! آرزو می کردیم روزی برسد که ما نیز به تقلید از آنها دروس دبیرستان را در روی شن ها تمرین کنیم.
تلاش برای پیشرفت در تحصیل و یاد گیری، سنت دیرپای دبیرستان کهنسال حکیم نظامی آستارا بود. کسب امتیازات تحصیلی یک هدف مقدس شمرده می شد. چنانکه از دوازده دوره ی فارغ التحصیلان دانشسرای تهران تا آنجا که من می دانم، چهار دوره شاگرد اول و ممتاز جوانان آستارایی بودند.
فریدون ها سنت تلاش برای تحصیل را به ما انتقال دادند و به ویژه من تحت تاثیر برخورد مهربانانه او آموختم که تلاش برای آموختن و کسب علم هدفی است که باید برای نیل به آن کوشش کرد.
فریدون ابراهیمی برای ادامه ی تحصیل به بندر انزلی و تهران رفت و هرسال تابستان به آستارا می آمد. به ماهی گیری علاقه ای خاص داشت. به اتفاق چند تن از دوستانش برای شنا در دریا و ماهی گیری با قلاب در مصب رودخانه می پرداختند.
قلاب های ماهیگیری محلی دست سازبود، ولی قلابی که فریدون از تهران آورده بود ساخت کار خانه، زیبا و تماشایی بود.
***
شهریور 1322 برای ادامه تحصیل به تهران رفتم. فیروز ابراهیمی دوست نه ساله تحصیلی ام هم به تهران آمد و بنا به سفارش فریدون ابراهیمی در دفتر وکالت شهیدزاده به کار مشغول شد. در همان دفتر اتاقی هم در اختیار داشت که در آنجا زندگی می کرد. فیروز دوستی مهربان و شوخ طبع بود. محل کار او در اول خیابان فردوسی نزدیک توپخانه (مرکز شهر) قرار داشت. ساختمان در طبقه دوم قرار داشت. از پله که بالا می رفتی دست راست دفتر وکالت شهیدزاده بود و دست چپ دفتر روزنانه آژیر (روزنامه زنده یاد پیشه وری) قرار داشت. فیروز کلید دفتر آژیر را هم داشت و به کارهای دفتری آن هم می رسید.
ما گهگاه برای ملاقات فیروز می رفتیم. دوبار فریدون را ملاقات کردیم. با گشاده رویی و مهربانی با ما احوال پرسی کرد. عجله داشت. این روزها فریدون فعالیت گسترده ای داشت. از دانشکده حقوق سیاسی فارغ التحصیل شده بود. در روزنامه های آن زمان (مردم، آژیر، سیاست، رهبر، داریا و …) تفسیرهای سیاسی می نوشت. در یک روز در چند روزنامه مقالات او درج می شد.
در کوچه شمالی توپخانه پشت شهرداری آن زمان، دو دهنه مغازه اختصاص به روزنامه ها داشت. روزنامه ها را به دیوار و یا تابلویی نصب می کردند که همه صفحات آن قابل خواندن بود. مراجعه به این محل مجانی بود. ما هر وقت آنجا می رفتیم پیش از همه مقالات «فریدون ابراهیمی» را می خواندیم. و از اینکه همشهری ما شهرت درخشانی به دست آورده احساس غرور می کردیم.
تیرماه 1325 نخستین کنگره ی جوانان دموکرات آذربایجان در سالن دبیرستان فردوسی تبریز تشکیل یافت. من هم شرکت داشتم. ردیف اول صندلی ها به مهمانان اختصاص داشت و نمایندگان کنگره از ردیف دوم به بعد نشسته بودند. من در ردیف دوم بودم و صندلی جلو من خالی بود.
پس از رسمیت جلسه من اجازه صحبت خواستم و ضمن تبریک به کنگره نطق انتقادآمیز و احساساتی ایراد کردم که مورد استقبال پرشور نمایندگان قرار گرفت و وقتی به جای خودم برگشتم، فریدون ابراهیمی در صندلی مقابل من نشسته بود. بپا خاست و به طرف من برگشت، به گرمی دست داد. لبخند رضایت آمیز او و تشویق من و تصدیق سخنانم پاداش پر ارزشی بود که از او دریافت کردم. من او را رهبری جوان، دانشمند، تیزبین و کاردانی می دانستم و سخنان تشویق آمیز او پاداش گران بهایی بود.
به ویژه احترام جوانان به فریدون ابراهیمی به مناسبات رساله ای بود که ایشان با استناد به اسناد و مدارک تاریخی در باره ی هویت قومی و ملی آذربایجان انتشار داده بود. این نخستین رساله در این زمینه بود و من شاهد بودم که بعضی از جوانان تمام مطالب آن را از بر کرده بودند.
در بیستم آذرماه 1325 که محدودی اوباش شاهنشاهی در تبریز دست به غارت و کشتار زده بودند، من به اتفاق صبحی دانشجوی دانشگاه آذربایجان برای کسب اطلاع به طرف ساختمان کمیته ی مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان رفتم. در بسته بود. گفتند که فریدون با گروهی همرزمان مسلحانه از خود دفاع می کنند.
پس از ورود ارتش شاهنشاهی به تبریز، فریدون ابراهیمی و یارانش بازداشت و محاکمه شدند.
***
در تهران از طریق فیروز ابراهیمی و هم زندانیان فریدون ابراهیمی در باره رفتار قهرمانانه ی فریدون آگاهی می یافتیم. دفاع پر صلابت و مستدل او در دادگاه نظامی فرمایشی، رفتار و منش دلاورانه و رفیقانه ی او در زندان، افتخار آفرین بود.
محمدرضا شاه فاتح مستعمره آذربایجان برای فخر فروشی به تبریز می رفت. چون در نظر داشت فرمان عفو عمومی کذایی را صادر کند، برای اینکه فریدون ابراهیمی مشمول آن عفو نشود دستور داد که با عجله حکم اعدام او اجرا شود. پیش از آنکه تمیز او ترتیب اثربدهند، روز جمعه اول خردادماه 1326 او را درمقابل باغ گلستان و در برابر مجسمه ی واژگون شده ی ستارخان، سردار ملی، به دار آویختند.
صحنه ی آخرین خدا حافظی قهرمان با همرزمان خود در زندان حماسه تاریخی است. با لباس و سر و رویی آراسته، گلی بر سینه، با لبخند مهربانانه، دست دوستان را فشرد. با گام های محکم، سری بر افراشته به سوی چوبه دار رفت. با سخنانی شجاعانه خود در پای چوبه دار عمق اعتقاد خود به منافع خلق و آزادی ملی، و درستی راهی که طی کرده بود صحه گذاشت و آخرین درس خود را به نسل آینده داد.
فریدون در اشعار شعرای ما، در کتاب های حماسی که در باره او نوشته اند، در بزرگداشت او که همه ساله جوانان بر سر مزارش بر پا می کنند، برای همیشه در خاطره خلق ما زنده است و مرگ قهرمانانه اش سرمشقی است فراموش نشدنی.
فریدون ابراهیمی سمبل و پیشگام تمام قهرمانان مبارز ملی و آزادیخواه است که در دوره سلطنت محمدرضا به دار آویخته شدند و یا در برابر جوخه ی اعدام سرافرازانه قرار گرفتند.
درود بی پایان به مبارزین سرافرازی که با فدا کردن جان خود در راه دفاع از حقوق ملی و آزادی خلق، قهرمانانه شهید شدند.
بهزاد بهزادی