دستاوردهای انتخاباتی برنی سندرز از دو جنبه قابل توجه است: اول اینکه یک کاندیدای مترقی در آمریکا تا چه حد میتواند دوام آورد؛ و دوم اینکه چه موانعی در راه گرایش بیشتر حزب دموکرات به سوی چپ قرار گرفته است. در مقطعی سندرز توانست در انتخابات اولیه حزب دموکرات پیشتاز باشد. رسیدن او به مقام نامزدی اصلی حزب دموکرات، نشان دهندۀ رو به زوال رفتن نظم نئولیبرال در جامعه است.
شیوع فراگیر ویروس کرونا ضربۀ آخر را بر مبارزۀ انتخاباتی سندرز وارد کرده و تلاش عظیم او برای بسیج جوانان را متوقف نمود. اما در عین حال شیوع این ویروس مرگبار تأییدی بر ضرورت اهداف انتخاباتی او در مورد سیستم بهداشت عمومی و برخورد عادلانه با طبقۀ کارگر بود. این اهداف دارویی عاجل است که این کشور مریض به آن نیاز مبرم دارد.
طرح بهداشت همگانی به عنوان یکی از اقدامات رفاهی دولت، از ابتکارات شخص او است که نیاز به آن حتی بسیار پیشتر از شروع این بيماري فراگير احساس میشد. جالب است بدانیم در حالیکه ترامپ هزینۀ معالجۀ بیماران کرونایی که فاقد بیمه هستند را از بودجۀ بهداشت عمومی به بیمارستانها میپردازد، بایدن و دموکراتها به دفاع از شرکتهای بیمۀ خصوصی برخاستهاند. آنها با اتخاذ موضعی راستتر از ترامپ، لایحهای را پیشنهاد کردهاند که برای معالجۀ بیماران تازه بیکار شده، به شرکتهای بیمۀ خصوصی یارانۀ دولتی پرداخت شود. بدون آنکه برای کسانی که بعد از بیکاری، توانایی حفظ بیمۀ خود را نداشته و یا دهها میلیون نفری که اصولا تحت پوشش بیمهای نیستند، چارهای ارائه دهند.
در سال 2016، هیلاری کلینتون نامزد حزب دموکرات که مورد پشتیبانی شرکتهای بزرگ دارویی بود، از پائین آوردن حداقل سن برخورداری از بیمه بهداشت عمومی به 50 یا 55 سال حمایت میکرد (شرط سنی فعلی 65 سال میباشد). اما حالا که پندمیک کرونا نیاز به پوشش عمومی بیمه را بیش از پیش نشان میدهد، بایدن با گرایشی راستتر از کلینتون، تنها به پائین آوردن شرط سنی به 60 سال (یعنی تنها 5 سال کمتر از حد فعلی آن) رضایت داده است.
طبق آخرین نظر سنجی ها، 69% از کل مردم و 88% از دموکراتها از طرح بیمۀ همگانی حمایت میکنند. و این حمایت علیرغم میلیونها دلار پولی است که توسط شرکتهای بزرگ بیمه برای جلوگیری از تصویب بیمۀ همگانی هزینه میشود.
بایدن که سابقۀ حمایت از طرحهای کاهش بیمۀ همگانی و مستمریهای تامین اجتماعی در مجلس را دارد، اعلام نموده که در صورت احراز مقام ریاست جمهوری، حتی اگر طرح بیمۀ همگانی به روی میزش بیاید، آنرا وتو خواهد کرد.
شیوع ویروس کرونا مرگ لیبرالیسم را رقم زد. این بحران، لزوم وجود خدمات رفاهی دولت و ناتوانی کامل بخش خصوصی و بنیادهای نیکوکاری را در جواب به نیازهای مبرم جامعه نشان داد. شکست نئولیبرالیسم در برآوردن نیازهای جامعه این نکته را به وضوح نشان میدهد که دولت در خدمت منافع کدام طبقه است. بی دلیل نیست که نوآم چامسکی به طعنه گفت: «آخرین رئیس جمهور ليبرال، ریچارد نیکسون بود»! در شرایطی که مردم آمریکا گرفتار بحران، و طبقۀ کارگر در حال فدا شدن است، بایدن و حزب دموکرات در حال چرت در مکان امن خانههای خود هستند. درست در زمانی که کشور نیاز به رهبری دارد، استراتژی دموکراتها بی عملی کامل و بعد نکوهش هر گونه اقدام از سوی ترامپ است. دموکراتها تنها چیزی که برای عرضه به طبقۀ کارگر دارند اینست که «جو بایدن، بهتر از دونالد ترامپ است».
اما سندرز کوشید که از این چارچوب فراتر رود
می گویند که بودجۀ لازم برای بیمۀ همگانی واحد وجود ندارد. اما اکنون با سیل پولی که دولت برای زنده نگاه داشتن بازارهای انگل مالی به سوی آنها روانه کرده است، بی پایگی این گفته آشکار میگردد. بیکاری بطور سرسام آوری همه گیر شده، در حالیکه ثروت افرادی چون جف بزوس -مدیرشرکت آمازون- روز به روز افزایش میلیاردی دارد.
در این اوضاع تنها سندرز پروای آنرا داشت که اعلام کند: «با یک و نیم تریلیون دلاری که ترامپ به نظام بانکی تزریق کرده، میتوان دستمزد روزانۀ همۀ کارگران آمریکا را در دوران پندمیک تأمین کرد». وقتی که در طول مناظره میان نامزدهای حزب دموکرات، بلومبرگ نهمین مرد ثروتمند جهان، ادعا کرد که: «میلیاردها دلار ثروتش ثمرۀ کار و زحمت سخت خود اوست»، تنها سندرز بود که به شوخی اعلام کرد: «البته کارگران بلومبرگ هم میبایست در جمع آوری این ثروت به او کمک کرده باشند!». زمانی که بلومبرگ به نامزد نهایی حزب دموکرات، پیشنهاد کمک مالی کرد، تنها مدیر انتخاباتی سندرز بود که جواب منفی صریحی به او داد. البته بلومبرگ حق داشت که در مورد رقبای انتخاباتیش بگوید: «من درست مانند آنها پول خرج میکنم، اما تفاوت این جاست که من پول خود را خرج میکنم، و آنها پول دیگران را، و این دیگران در مقابل پولی که میدهند، انتظاراتی از آنها خواهند داشت». با تعقیب مسیر پول در مبارزات انتخاباتی، به راحتی آشکار میشود که هر کسی مدیون کیست.
سندرز چند ساعت بعد از اعلام نامزدی خود توانست با دریافت مبالغ ناچیزی از بیش یک میلیون نفر، جمعاً سه میلیون دلار کمک دریافت نماید، سندرز نمایندۀ این اهدا کنندگان کوچک است. سندرز کسی نیست که مزورانه حمایتهای توخالی از طبقۀ متوسط را تکرار کند. او صریحا از «طبقۀ کارگر» که مورد تهاجم نئولبیرالیسم واقع شده دفاع میکند. کاری که هیچ کدام از احزاب دو گانه، جرأتش را ندارند. گروهی ناجوانمردانه سندرز را به خاطر عدم حملهاش به بایدن ملامت میکنند. اما او درست بصورتی عمل کرد که بسیاری از چپ گرایان از سیاستمداران انتظار دارند: تمرکز بر روی برنامههای خود و احتراز از حملههای شخصی. از همان ابتدا تصمیم قاطع سندرز بر این بود که با عدم حمله به سیاستهای اوباما- بایدن، لطمهای به حزب دموکرات وارد نیاورد. اما حزب دموکرات هرگز جوابی به این لطف نداد. برخلاف ترامپ که در سال 2016، با حملۀ وحشیانهاش به حزب جمهوریخواه پیروز شد، سندرز به حزب دموکرات حمله نکرد و از صحنه خارج شد.
نظام موجود چگونه سندرز را متوقف کرد؟
مبارزۀ انتخاباتی بعنوان کاندیدای حزب دموکرات، بصورتی دو گانه، هم عامل پیروزی و هم علت شکست سندرز شد. سندرز با رفتن به زیر پرچم حزب دموکرات، بلندگویی بدست آورد که به وسیلۀ آن نامزدی خود را تبلیغ نماید. بدون این ابزار، نامزدیش پوشش مردمی لازم را پیدا نکرده و گمنام باقی میماند. مشابه آنچه که بر سر مبارزۀ انتخاباتی رالف نیدِر، به عنوان نامزد مستقل آمد. طنز قضیه اینجاست که با آنکه امروزه دموکراتها طرفدار جرج دبلیو بوش شدهاند (به دلیل خصومت خانوادگی بوش با ترامپ)، هنوز از نیدِر به دلیل کمک به پیروزی جرج بوش نفرت دارند. اعلام نامزدی سندرز از سوی یک حزب اصلی، به او امکان دسترسی به صندوق رای، شرکت در مناظرات و دیگر ابزارهای موجود در دستگاه حزب را فراهم کرد. اما نظام هم در مقابل، محدودیتهای خود را بر او تحمیل کرد. سندرز که عملاً نامزد مستقلی بود، برای حزب دموکرات بزرگترین رحمت و هم بزرگترین زحمت را به بوجود آورد.
با سرد شدن آتش استیضاح رئیس جمهور و اثبات بی پایگی راشیا گیت (تحقیقات راجع به کمک دولت روسیه به موفقیت ترامپ در مبارزۀ انتخاباتی بر علیه هیلاری کلینتون)، حزب دموکرات دستاویز تبلیغاتی دیگری نداشت. در این شرایط اگر سندرز هم وجود نداشت، نئو لیبرالهای حزب برای جلوگیری از ریزش طرفداران خود، ناچار بودند شخصی مشابه او را اختراع کنند. دموکراتها با مشکلی اساسی روبرهستند: لیبرالیسم مرده و به همراه آن، برنامۀ «نیو دیل» که طرفداران را هنوز وفادار به حزب نگاه میدارد، به خاک سپرده شد. اما سندرز میگوید: «باید اجرای نیو دیل را که ناتمام مانده، دوباره به دست گرفته و آنرا به پایان برسانیم». دردسر حزب دموکرات این بود که سندرز عمیقا به این گفته باورهم داشت. بنابراین میبایست در مقطعی برای جلب طرفداران از او استفاده و در زمان مناسب کنارش میگذاشتند. احتمال این وجود داشت که سندرز بر ترامپ فائق آید، اما مشکل میتوانست حریف کمیتۀ ملی حزب دموکرات شود. اگر کمیتۀ حزب سد راهش نمی شد، او به راحتی رقبای دموکرات خود را شکست داده و میتوانست به مصاف ترامپ برود. به عبارت دیگر، اگر نظام حاکم «لیبرال» یعنی عناصری از قبیل نیویورک تایمز، چاک شومر (رهبر اقلیت دموکرات در سنا) و نانسي پولوسی (رهبر اکثریت دموکراتها در مجلس نمایندگان) در راهش سنگ اندازی نمیکردند میتوانست ترامپ را هم شکست دهد. سندرز علیرغم سه مصیبت: حملۀ قلبی، واشنگتن پست و کانال تلویزیونی MSNBC، پایمردی عظیمی از خود نشان داد. اما به هر صورت روشن بود که در نهایت کمیتۀ دموکرات ها، ضربۀ آخر را وارد خواهد آورد. اگر کمیته توانست به سادگی قوانین را تغییر داده، تولسی گبورد را از صحنۀ مناظرات بیرون رانده و مایکل بلومبرگ را وارد کند، بالاخره علاجی هم برای سد کردن راه سندرز مترقی پیدا میکرد؛ نامزدی که مورد نفرت طبقۀ حامی حزب وپشتیبانان مالی آنها بود.
حزب دموکرات آمریکا، مشابه یک اتحادیه کارگری اداره نمی شود که اعضای آن با پرداخت حق عضویت، بتوانند به صورتی دموکراتیک، هیئت رهبری را در جهت دفاع از منافع خود انتخاب نمایند. کمیتۀ ملی که نهاد رهبری حزب دموکرات آمریکاست در حقیقت یک شرکت خصوصی بزرگ است. حزب دموکرات بیشتر به تیمی ورزشی که به دنبال کسب سود است، شباهت دارد. اعضا مختارند که پیراهن آرم دار آنها را بپوشند، در مسابقات آنان شرکت کرده و تشویقشان کنند، اما این صاحبان تیم هستند که تصمیمات اساسی را گرفته و سود حاصل از مسابقات را به جیب میزنند. وقتی به دلیل عدم رعایت اساسنامه و برخورد تبعیض آمیز با رأی دهندگان، از کمیتۀ حزب به دادگاه شکایت شده بود، نمایندگان حزب در دادگاه به صراحت تمام اعلام کردند که حزب شرکتی خصوصی بوده و اجباری برای رعایت بیطرفی ندارد؛ و دادگاه هم به نفع آنها رای داد.
مطابق متن صورت جلسۀ دادگاه، وکلای حزب با وقاحت تمام، تقلب در آرای سندرز در سال 2016 را، مسئلۀ داخلی حزب اعلام کرده که در نتیجه قابل پیگیری قضایی نمیباشد. آنها بدون آنکه کوششی در راه انکار تقلب انجام دهند، برندۀ رای دادگاه شدند. همین کمیته دوباره در سال 2020، ترجیح داد که با از میدان بدر کردن سندرز، نامزد مورد نظر اَبَر ثروتمندان حامی حزب را انتخاب کرده و حتی خطر شکست دوباره در مقابل ترامپ را به جان بخرد.
چهرۀ سندرز به عنوان یک سوسیالیست
– با کمک سندرز کلمۀ «سوسیالیسم» جای خود را دوباره در جامعۀ آمریکا پیدا کرد. که خود دستاوردی بزرگ است.
– سندرز در مقابل حملات دست راستی به مواضع چپگرایانۀ خود، عقب ننشست.
– او چنین میگفت: «مقصود من از سوسیالیسم دموکراتیک آنست که در قرن بیست و یکم، در ثروتمندترین کشور جهان، امنیت اقتصادی باید جزء حقوق بشر به حساب آید».
– به عبارت دقیقتر سندرز یک «سوسیال دموکرات» است که از حاکمیت دارندگان سرمایه حمایت کرده و کارگران را شریک کوچکتر آنها به حساب میآورد. او «سوسیالیستی» نیست که در پی جایگزینی حاکمیت سرمایه داران با حاکمیت کارگران باشد. خود سندرز به روشنی اظهار داشت که: «من اعتقاد ندارم که دولت باید مالک وسایل تولید باشد».
– او به دنبال سرمایه داری نجیبی است، که خردههایی از ثروت را با آفرینندگان آن تقسیم کند.
– حتی با وجود چنین اظهاراتی او را نمیتوان ضد امپریالیست به حساب آورد: «بدنیست که در مورد سیاست خارجی آمریکا رو راست باشیم و این واقعیت را بپذیریم که آمریکا مسئول سرنگونی بسیاری از دولتها در سراسر جهان است».
– علیرغم آنکه انقلاب بولیواری در ونزوئلا، بسیاری از اقدامات سوسیال دموکراتی را که سندرز به دنبال اجرای آن در آمریکا است، به انجام رساند، او بر روی بیانیۀ مشترک هر دو حزب، دایر بر اینکه: «دیکتاتوری خبیث» (اصطلاح از خود سندرزاست) ونزوئلا باید سرنگون گردد؛ مهر تأیید گذاشت.
– سندرز در آرزوی امپریالیسم خوش ظاهری است که به طریقی از تند رَویهای مفتضح اجتناب کند، اما او هرگز سلطۀ آمریکا را به چالش نمیکشد.
سندرز به دلایل زیر، آماج حملههای تند چپ از جمله در میان طرفداران خود شد:
– کنار کشیدن زودرس از مبارزۀ انتخاباتی و اعلام حمایت از بایدن.
– عدم انتقاد از سیاستهای اوباما-بایدن.
– و علاوه بر خطاهای دیگر، رأی مثبت دادن به لایحۀ CARES (حمایت مالی دو هزار و دویست میلیاردی دولت بدلیل شیوع ویروس کرونا).
حالا دیگر چهرۀ واقعی سندرز بر همه آشکار شده: لیبرالی صادق، طرفدار نیودیل که پیمان مودت با حزب دموکرات بسته بود؛ و نه یک لنین و یا یک ابر قهرمان چپگرا. سندرز را نمیباید برای چیزی که نبود و ادعایش را هم نداشت، ملامت کرد.
اما او در عین حال خدمات برجستهای انجام داد. تجربۀ سندرز نشان داد که از یک طرف:
برنامهای مترقی، توانایی آنرا دارد که عدۀ بی شماری پشتیبان و سیلی از کمک مالی گرد آورد.
و از سوی دیگر حزب دموکرات قتلگاه این چنین جنبش هایی است.
حزب دموکرات ابزار حاکمیت طبقاتی است و نه یک نهاد دموکراتیک. آنها به جای حمایت از نامزدی با تمایل ملایمی به نیو دیل، ترجیح میدهند که خطر انتخاب ترامپ را برای چهار سال دیگر به جان بخرند.
با توجه به همۀ اقدامات سندرز، دستاورد او در 2020 چندان تفاوتی با 2016 ندارد: ایفای نقش یک سگ گله که جماعت مترقی را به دور حزب دموکرات جمع کند و هیچ امتیازی هم در مقابل نگیرد.
اکنون که سناتور سندرز به ایالت خود ورمونت باز میگردد، ورشکستگی حزب دموکرات بیشتر نمایان شده و اهداف او در مورد بیمۀ بهداشت همگانی، نیو دیل سبز جدید و هم چنین خاتمه دادن به جنگهای بی انتها، همگی بر باد رفته و تنها چیزی که باقی مانده، انتخاب کسی است که ظاهراً شر کمتر است. آنچه در برنامۀ کار اساساً بی محتوای لیبرالها باقی مانده، انتخاب نامزدی است که تنها صلاحیت اصلیاش اینست که «ترامپ نیست». جو بایدن در خانۀ خود پناه گرفته و تنها گاهگاهی برای تهیۀ ویدیوهای تبلیغی از خانه بیرون میآید. البته تأیید لوایح «پیشرو» هنوز جزء خط مشی حزب دموکرات است و هنوز در نطقهای انتخاباتی، زمزمههایی از این قبیل شنیده میشود.
اما باید آنچه را که از زمان اوباما آموختیم از یاد نبریم: او چه کسی را بعنوان معاون خود انتخاب کرد؟ یکی از محافظه کارترین اعضای حزب؛ که اتفاقاً امسال نامزد نهایی حزب شده است! اکنون بایدن، با قدمی فراتر از اوباما، احتمال انتخاب یک جمهوریخواه را بعنوان معاونش مطرح میکند.
وقتی اوباما به کاخ سفید راه یافت، گفتند به او «فرصتی بدهید» تا زندان گوانتانامو را ببندد، به اتحادیهها رسمیت بیشتری بدهد، نفتا را لغو کند، نیروهای نظامی را از افغانستان و عراق فراخواند و عوامل دولت بوش را برای جنایات جنگی محاکمه کند.
ولی هیچکدام از این اقدامات انجام نشد، و شکوۀ طرفدارانِ شرِ کمتر این بود که «دستهای اوباما بسته بود». و حقیقتاً دستهایش بسته بود، دستهای اوباما بوسیلۀ محافل حاکمی که برای مبارزات انتخاباتی به او کمک مالی کرده بودند و او مدیون آنها بود، بسته شده بود.
عین این موقعیت، بلکه هم در مقیاسی بزرگتر برای بایدن وجود دارد؛ کسی که شخصاً به ایجاد بحران وامهای دانشجویی کمک کرد. بایدن چاپلوسانه به گروهی از میلیاردرهای بانکدار وال استریت اطمینان داد که اگر برنده شود: سطح زندگی هیچکس تغییر نخواهد کرد، هیچ چیز اساساً تغییر نخواهد کرد … من به شما (میلیاردرها) شدیداً نیاز دارم … قول میدهم که شما را ناامید نکنم (مخاطب همۀ این سخنان، طبقۀ حاکم است). علیرغم موعظههای بایدن در مورد طبقۀ متوسط، هیچ ابهامی در اینکه او در خدمت چه طبقهای خواهد بود، وجود ندارد.
اگر دغدغۀ رأی دهندگان تنها شکست ترامپ باشد، میتوانند با چشمان بسته به سوی صندوقهای رای رفته و به شر کمتر رأی دهند. اما اتحاد بنیادی که بین دموکراتها و جمهوریخواهان وجود دارد را نباید فراموش کرد. اتحادی که بدلیل جروبحثهای فریبکارانۀ میان حزبی، پنهان مانده است. در بعضی موارد این دو حزب بقدری هم عقیده هستند که حتی زحمت تظاهر به مجادله را به خود نمی دهند. برای نمونه، در هشتم مارس امسال، مجلس نمایندگان آمریکا، قطعنامهای را برای افزایش تحریمهای غیرقانونی و یک جانبه بر علیه نیکاراگوئه تصویب کرد. این قطعنامه طی یک رأی گیری شفاهی، بدون بحث و بدون هیچگونه مخالفتی طی فقط 8 دقیقه به تصویب رسید. همچنین در آخر مارس امسال، مجلس سنا طی روندی که مجلۀ فُوربِس آنرا «مذاکراتی مختصر» خواند، مبلغ نجومی و بی سابقۀ 2،2 تریلیون دلاری را برای لایحۀ CARES تصویب کرد.
در حالی که کارگران بالاترین میزان بیکاری را تجربه میکنند، به گفتۀ فوربس، این لایحه بطور متوسط 7،1 میلیون دلار به هریک از 43000 ثروتمندترین شهروندان کشور، هدیه میدهد.
در حالی که کارکنان پزشکی، حمل و نقل، بهداشت و سایر امور حیاتی باید سر کار حاضر شوند، افراد کنگره برای «در پناه ماندن» از خطر ویروس، جلسات خود را تعطیل کردهاند، که خود دلیلی است بر غیر اساسی بودن مشاغل آنها.
اما اگر هدف فراتر از برکناری ترامپ باشد، يعني اهدافی همچون کشاندن طیف سیاسی آمریکا به سمت چپ، مقاومت در برابر تاراج امپریالیستی نئولیبرال، و مقابله با به ریاضت کشاندن طبقۀ کارگر مد نظر قرار گيرد؛ باید تلاش کرد به جای تشویق دموکراتها به اتخاذ مواضعی ارتجاعیتر از جمهوریخواهان، یک جنبش سیاسی پیشرو خارج از حزب دموکرات بوجود آید.
از تجربۀ سندرز برای برقراری یک جنبش تودهای باید درس گرفت. او مشخصاً محدودیتهای انتخابات و ضرورتهای برقراری جنبش تودهای را به خوبی درک کرد. مهمترین عاملی که او را از نامزدهای دیگر متمایز میکرد، اعتقادش به نیاز برقراری یک جنبش تودهای بود.
در هشتم آوریل، سندرز در سخنرانی خود برای اعلام کناره گیری از انتخابات گفت: «ما در مبارزۀ عقیدتی پیروز شدهایم».
البته واضح است که عقاید، قائم بهالذات نبوده و مبارزه بر سرِ سازماندهی رأی دهندگان مترقی است. سندرز با رفتن به زیر پرچم حزب دموکرات، از پیش شکست خود را تضمین کرد.
مجلۀ دانش و مردم/ فرشيد واحديان