آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

آذربایجان در دوره حکومت پادشاهان روّادي

 مجید رضازاد عموزین الدینی
(دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تبریز)

ـ اصل و نسب روّاديان:

روّاديان از اعراب قحطانى (اصيل)، بودند كه بنا به دلايلى از يمن به طرف عراق مهاجرت كرده بودند. اين خاندان بعدها در دوره خلافت منصور (136ـ158ه ق)، همراه با يزيدبن حاتم مهلبى والى آذربايجان به اين مناطق مهاجرت كرده و در مناطقى بين تبريز تا «بذ» درپ «قره داغ» فرود آمدند. در تاريخ يعقوبى، راجع به اين مهاجرت آمده است: «ابوجعفر [منصور خليفه عباسى] يزيد بن حاتم مهلبى را والى آذربايجان قرار داد، يزيد يمنى ‏ها را از بصره بهآذربايجان منتقل ساخت و نخستين كسى بود كه آنان را منتقل كرد و رواد بن مثنى ازدى را در تبريز تا بذ فرود آورد..»(1).
همچنان که ذکر شد رواديان در زمان منصور [136ـ158ه ق]خليفه عباسى به تبريز مهاجرت كرده‏ اند، و مادلونگ (w.madelung)در اين زمينه مى‏ نويسد: «حدود سال 141 ق كه يزيدبن حاتم مهلبى به فرمان منصور، خليفه عباسى ولايت آذربايجان يافت، گروههاى قبيله‏ اى عرب يمانى را از بصره به آذربايجان آورد و در مناطق گوناگون ولايت اسكان داد. روادبن مثنى الازدى،نياى دودمان روادى ميان بذ و تبريز سكونت يافت و بعدها قدرتى براى خود بهم زد در شهرهاى ديگر نيز روساى عرب قلاع و استحكاماتى جهت خود ساختند و بر ساكنان بومى محل استيلاء يافتند»(2). «پس از فتح آذربايجان در 21هجرى به دست سپاه عرب، طايفه‏ اى از قبيله ازد از يمن مهاجرت كرده در آذربايجان نشيمن گزيدند و به تدريج در آن منطقه صاحب نفوذ گرديدند. يكى از سران اين قبيله مردى بنام «رواد» بود كه در روزگار منصور خليفه عباسى مى ‏زيست»(3). لازم به تذكر است كه بعضى از نويسندگان، رواديان قرن چهارم و پنجم را كه با ابوالهيجاء در سال 344 قمری مطرح شده و به پادشاهى آذربايجان رسيده ‏اند، به اشتباه كُرد قلمداد كرده ‏اند امّا، «بايد دانست كه [در] قرنهاى چهارم و پنجم هجرى… در آذربايگان واين نواحى دو خاندان مهم به نام «روادى» معروف بودند روادازدى… چنانكه گفته‏ ايم نژاد تازى داشتند. ديگرى خاندان محمد بن شداد كه حكمرانان اران** و شداديان معروف بودند و چون نژاد كردى داشتند و از تيره معروف «روادى» بودند رواديان نيز خوانده مى ‏شدند. شباهت ظاهرى اين دو نام كه به يكسان نوشته مى ‏شود مایه اشتباه برخى مؤلفان شده…»(4) ، دكتر مشكور نيز در كتاب «نظرى يه تاريخ آذربايجان»، رواديان تبريز را عرب دانسته و نوشته است «در قرن چهارم و پنجم هجرى دو خاندان روادى در آذربايجان دست ‏اندركار بودند كه يكى را رواديان ازدى يا عرب و ديگرى را رواديان كردى مى‏ خواندند، رواديان ازدى [عرب] در تبريز و سپس در همه آذربايجان حكومت مى‏ كردند»(5). در كتاب «سلسله‏ هاى اسلامى» در اين زمينه آمده است «رواديان تبريز و آذربايجان در قرن دهم با آنكه كرد محسوب مى‏ شدند، ولى در واقع به نظر مى‏ رسد كه اين خانواده اصلاً عرب و از قبيله يمنى ازد بودند»(6) ، مولّف «تاريخ مفصل ايران» در ذكرحوادث اوايل قرن پنجم هجرى مى ‏نويسد: «امارت آذربايجان در اين ايام در دست خاندانى بود از مهاجرين عرب بنام رواديان كه از اوايل خلافت عباسى به اين سرزمين آمده و به تدريج به امارت رسيده بودند»(7). در حاليكه تابانى، رواديان را كرد دانسته است، ولى منبع دقيقى در مورد نوشته‏ هاى خود بدست نداده است(8). متأسفانه این اشتباه از طرف برخی دیگر از نویسندگان نیز تکرار شده است. مؤلف تاريخ «كرد و كردستان» نيز از تشابه اسم ابوالهيجا روادى ازدى، با ابوالهيجاء ربيب الدوله، رئيس كردهاى هذبانى، به اشتباه افتاده و پنداشته است كه ابوالهيجا روادى كه ابن حوقل از آن نام مى‏ برد، (344ق)، همان ابوالهيجاء ربيب الدوله، رئيس اكراد هذبانى (425ق) مى‏ باشد كه همزمان با ابومنصور وهسودان بوده است(9). ابن اثير در ذكر حوادث سال 425قمری راجع به ابوالهيجا كُرد، صاحب قلعه «بركوى» و جنگ او باروميان مى‏ نويسد: «اين قلعه، در دست ابى الهيجاء بن ربيب الدوله، خواهر زاده وهسودان بن مهلان [مملان ]و در دهنه ارمنستان واقع شده بود»(10) بنابراين ابوالهيجا ربيب الدوله (425) غير از ابوالهيجا روادى (344ق) بوده و اين تشابه اسمى برخى از نويسندگان را به گمراهى انداخته است، در حاليكه ابى ‏الهيجا، روادى عرب، صاحب تبريز بود ولى ابوالهيجاء ربيب الدوله، از سرداران كُرد بوده كه در مقابل دشمنان مسلمانان و در «دهنه ارمنستان» به مبارزه مشغول بوده است در حاليكه هيچ رابطه‏ اى باتاريخ تبريز نداشته است، جز اينكه افرادى از اين خاندان در مقطعى از زمان با رواديان عرب حاكم آذربايجان علقه خويشاوندى برقرار كرده و با دخترى از خاندان روادى عرب ازدواج نموده ‏اند گفتنى است كه در اين دوره از تاريخ آذربايجان، دسته‏ هايى از اكراد به داخل آذربايجان نفوذ كرده و شمار آنها نيز بالا رفته بود در اين زمينه ابودلف (341ق) در سفرنامه خود مى‏نويسد: «منطقه «نريز» اقامتگاه قبيله «طى» [ميان جابروان و نريز 4 فرسخ فاصله است] «دائرة المعارف بزرگ اسلام، زرياب، ص 202»]، و مكانى است كه «ابوتمام» و «بحترى» (شعراى نامى عرب) بدآنجا روى آوردند. فرمانرواى آن على بن مرالطائى مورد مدح و ستايش بود و شعرا نزد او مى‏ رفتند و با تحف و هدايا باز مى‏ گشتند، تا آنكه يك تيره از كردها بنام «هذبانى» بدانجا تسلط يافتند و ساختمان ها و دهات آنرا ويران ساختند و آثار تاريخى آن را از بين بردند…»(11). بنا بگفته ابن اثير، كردهاى هذبانيه قلعه اربل و توابع آن را داشتند» «ابن اثير،1351 ج 16، ص 253»، ولى آنها هر وقت فرصت مى ‏يافتند به داخل آذربايجان نفوذ مى‏كردند. اين نفوذ با مهاجرت سلجوقيان به آذربايجان و سركوبى اكراد توسط آنان، خاتمه يافت(12).
لازم به ذکر است كه عده‏ اى نيز به اشتباه رواديان را ديلمى دانسته ‏اند، از آن جمله مؤلف «تاريخ و جغرافى دارالسلطنه تبريز»، در اين مورد مى‏ نويسد: من مى‏ گويم، اين وهسودان از سرداران نامدار ديلم است و نامش بسيار جاى آمده، به روزگار حاكم بامرالله عباسى به آذربايجان حكمران بود»(13). مؤلف كتاب «شهرياران گمنام» در اعتراض به نوشته ‏هاى مستشرقين راجع به ديلمى دانستن، رواديان مى ‏نويسد: «نگارنده نيز [كسروى] تا دير هنگامى فريب اين نوشته‏ هاى شرقشناسان را خورده، وهسودان مملان را ديلمى مى‏ پنداشتم. ولى چون خويشتن به كاوش و جستجو پرداختم دليل هاى بسيار پيدا كردم كه اين پندار دور از حقيقت مى ‏باشد و آندو امير از خاندان جداگانه‏ اى بوده ‏اند كه «روادى» ناميده مى‏ شد و نژاد تازى داشته ‏اند. زيرا ديدم قطران، وهسودان را با نژاد تازى مى‏ ستايد و ابن اثير او را «روادازدى»، مى‏ خواند.»(14) عوفى نيز در لباب‏ الالباب، قطران را به پادشاهان عرب روادى ازدى، نسبت مى ‏دهد: «الحيكم شرف الزمان قطران الازدى التبريزى..»(15) سعيد نفيسى در تعليقات خود بر لباب الالباب مى ‏نويسد: «قطران العضدى..اين كلمه در اصل «ازدى» بوده منسوب به «ازد» از طوايف معروف عرب و ازدى را كاتبان «عضدى» نوشته‏ اند»(16). و بالاخره اينكه «رواديان سلسله‏ يى از امراى محلى آذربايجان هستند كه به سبب وجود بعضى از شاعران در دستگاه آنان در تاريخ ادبيات ايران شهرت دارند. اين خاندان كه اصلاً از مهاجران عرب بوده ‏اند، نسبت خود را به روّاد بن مثنى الازدى مى ‏رساندند كه در عهد خلافت ابوجعفر منصور [136ـ158ه ق ]عباسى از جانب والى آذربايجان حكومت تبريز و نواحى آنرا يافته بود و فرزندانش از اواسط قرن سوم قدرتى حاصل كردند و يكى از افراد آن خاندان بنام ابوالهيجاء تمام آذربايجان را از وجود دشمنان خود صافى كرد و پسرش «مملان» با ارمينان و گرجيان جنگ هايى كرد و فتوحاتى حاصل نمود»(17).
گفتنى است كه در سرتاسر ديوان قطران كه اكثرا در مدح رواديان سروده شده است، به نسب «ديلمى» و يا «كرد» بودن آنها اشاره ‏اى نشده است، امّا به عرب بودن آنها تاكيد شده است. مثلاً قطران شاعر آذربايجان، در مدح ابومنصور وهسودان، كه معروفترين پادشاه رواديان است (411ـ446ه.ق)، به نسب عرب او اشاره صريحى كرده است:
«مكان نصرت ميراجلّ ابومنصور/ كه كرد خلق جهان را رها زرنج و تعب
زمهر و كين‏اش غمگين عدو و شاد ولى/ زدست و تيغش بيدار جود و خفته چلب
زبهر آنكه نسب زى عجم كند سوى اُمّ / زبهر آنكه گهر زى عرب كشد سوى اَب
ستوده‏ اند به فرزانگى ملوك عجم / گزيده ‏اند بمردانگى ملوك عرب»(18) اين خاندان عرب بعد از رسيدن دوباره به حكمرانى آذربايجان، تبريز را بعنوان مركز سلطنت خود انتخاب كردند و از زمان اينان تبريز، تبديل به يكى از شهرهاى مهم ايران گرديد. «چنين پيداست كه پس از افتادن رشته فرمانروايى آذربايگان به دست رواديان،تبريز به جاى اردبيل، تختگاه آن سرزمين گرديد و مردم انبوهى در آنجا نشيمن گرفتند شهر به زودى رو به آبادانى و بزرگى نهاده، پايتخت و بزرگترين شهر آذربايگان گرديده بود»(19).
ـ رواديان و سالهاانتظار براى بازپس‏گيرى دوباره قدرت:
«ازد يكى از قبايل معروف يمنى بود كه گروهى از ايشان به آذربايجان آمده نشيمن گرفتند روّاد در زمان خلافت منصور عباسى (136ـ158)، به دعوت يزيدبن حاتم والى آذربايجان به آن سرزمين آمد و بر شهر بذ كه در ارسباران كنونى بود و در كنار ارس، و شمال شرقى اهر قرار داشت حكومت مى ‏كرد. اين شهر بعدها بدست بابك خرم‏دين افتاد. رواد سه پسر داشت: وجناء، محمد، يحيى، پس از او پسرش وجناء كه معاصر هارون ‏الرشيد (170ـ192) بود، تبريز را تختگاه خود ساخت و به همدستى صدقه بن على فرمانرواى ارومى سر به شورش برداشت و قصد گرفتن مراغه را كرد ولى پايان كار او معلوم نيست. پس از او محمد بن رواد در تبريز به حكومت نشست، ابن نديم مى‏ نويسد كه: بابك خرمى مدت دو سال از چاكران محمد بن رواد بود از تبريز در هجده سالگى به نزد مادرش باز گشت. پس از او يحيى بن‏رواد به حكومت رسيده او را در سال 235 هجرى در خلافت متوكل عباسى گرفته به بغداد براند[ند].«(20)
بعد از گرفتارى يحيى بن رواد و فرستاده شدن او به مركز خلافت عباسى، ديگر از خاندان روادى، در منابع تاريخى سخنى بميان نمى‏ آيد و حكمرانى اين مناطق به دست ساجيان، سالاريان و ديگر مدعيان مى‏ افتد. تا اينكه مؤلف «صورة الارض»، در حوادث سال 344 ه از ابوالهيجا روادى نام برده و او را صاحب اهر و ورزقان معرفى مى‏ كند(21). و از اينجاست كه اين سلسله بار ديگر در صحنه آذربايجان ظاهر شده و به حكومت ديرينه خود در اين منطقه دست مى‏ يابند.
با قدرت‏ گيرى دوباره اين خاندان، تبريز به عنوان مركز فرمانروائى اين خاندان انتخاب شده و رو به آبادانى و پيشرفت ميگذارد، فاصله بين دستگيرى يحيى بن روادى ( 235ق) را با ظاهر شدن ابوالهيجاء روادى در صحنه حوادث منطقه و كوشش‏ هاى او براى رسيدن به فرمانروائى كه از سال 344 ق، شروع مى‏ شود و با فتح ساير نقاط آذربايجان ادامه مى ‏يابد، را بايد پايان انتظار اين خاندان براى باز پس‏ گيرى دوباره قدرت در آذربايجان دانست.
در كتاب «شهرياران گمنام» راجع به ابوالهيجاء روادى آمده است: «بارى ابوالهيجا را ابن حوقل پسر رواد مى‏خواند.. و آسوغيك داروينچى نيز او را پسر رواد و پسرش مملان را نواده رواد مى‏ خواند. ولى ابن مسكويه در سال 350 از «حسين پسر محمد پسر روّاد» نام برده مى‏ گويد. وهسودان كنكرى بدو نوشت كه به يارى فرزند وى اسماعيل به جنگ ابراهيم پسر سالار برخيزد به گمان ما اين حسين جز همان ابوالهيجاء نيست»(22)، بنابراين ابوالهيجا روادى كسى است كه قدرت از دست رفته را باز به خاندان روادى برگردانده است. در مورد فرستاده شدن، حسين بن محمد بن رواد، كه كسروى با تشخيص درست او را از بازمانده‏ هاى رواديان عرب دانسته، به جنگ با ابراهيم بن مرزبان سالارى، در «تجارب الامم» آمده است: «وهسودان [برادر مرزبان سالارى] چون شنيد كه ابراهيم آماده جنگ با اسماعيل شده و گروهى از ديلميان را گردآورده است، جستان و برادرش ناصر و مادرشان را بكشت، باقى خويشاوندان را كه مى‏ ترسيد دستگير كرد. او به جستان بن شرمزن و حسين بن محمد بن رواد، دستور نوشت تا جلو ابراهيم را بگيرند و مددى نيز براى ايشان فرستاد.»(23) ، گفتى است كه ابن مسكويه اين درگيرى را در حوادث سال 349 ه آورده است، در حاليكه كسروى آنرا در سال 350 قمری نوشته است. با توجه به مطالب فوق، به نظر مى ‏رسد كه ابوالهيجاء روادى در اين دوران، از جمله سرداران مطرح در آذربايجان محسوب مى ‏شده است و بنابراين هيچ بعيد نيست كه از جمله مدعيان حكمرانى تبريز، در دوره‏ هاى تزلزل سالاريان، يكى نيز همين شخص بوده است، هر چند كه با قدرت يافتن دوباره مرزبان و فرزندانش، شايد در مقطعى باز حكومت تبريز ميان ابوالهيجاء روادى و سالاريان، دست به دست مى‏ شده است. و مادلونگ، (W.Madelung). در مورد قدرت يافتن ابوالهيجاء و تسلط او به شهر تبريز مى ‏نويسد: «گويند در طى اسارت مرزبان سالارى (341ـ337 ه ق) ، محمد بن حسين روادى برخى از نواحى آذربايجان، احتمالاً اهر و ورزقان در شمال تبريز را فتح كرد، زيرا ابوالهيجاء حسين در سال 344 هق براى اين دو ناحيه به مرزبان خراج مى‏ پرداخت. يك سال بعد ابوالهيجاء تبريز را تصرف كرد و پس از حصار كشيدن برگرد شهر در 350 قمری آن را تختگاه خود كرد. حتى هنگامى كه رواديان بر سراسر آذربايجان دست يافتند، تبريز همچنان پايتخت آنها باقى ماند.»(24). به نظر مى‏رسد با فرار مرزبان از زندان ركن‏ الدوله و آمدن او به آذربايجان حكمرانى اين شهر ميان اين دو مدعى، باز دست به دست شده است.گفتنى است كه به اعتقاد برخى از مورخين، ابوالهيجاء پايان دهنده حكومت سالاريان در آذربايجان بوده است، زيرا او با اسارت ابراهيم بن مرزبان و فتح آذربايجان به حكومت تبريز و مناطق آن دست يافته است: «بديهى است كه وى از زوال قدرت ابراهيم بهره‏ بردارى كرده و احتمالاً هم او بوده است كه مدتى امير سالارى [ابراهيم] را در بند كشيده بود.»(25).
از كارهاى ديگر ابوالهيجاء مى‏ توان به جنگ او با پادشاهان ارمنستان اشاره كرد. ابوالهيجاء در سال 378 (ه ق ) درگذشت و بعد از او پسرش مملان به جاى پدر بر تخت نشست. مؤلف «فرهنگ جهانگيرى»، «مملان» را «با اول مكسور» آورده است و درباره آن نوشته است. «نام پادشاهى بود در ملك آذربيجان و نام پسرش وهسودان بود.»(26) كسروى «مملان» را محرف «محمّد» دانسته است. او مى‏نويسد: در آذربايجان اكنون نيز محمد را «ممى» «بروزن، همى» و گاهى نيز «ممل» (بر وزن عمل) مى‏خوانند. به نظر او مملان همان «ممل» است كه الف و نون به آخر آن افزوده شده است(27).
«[
بعد از ابوالهيجاء]، پسرش مملان جاى پدر را گرفت و شهرت او بيشتر به سبب غزوه‏ هايى (388ـ380ه) بود كه با امراء نصرانى و ارمنى در نواحى مجاور داشت و دنباله آن حتى به جنگ با سپاهيان بيزانس هم كشيد و مورخان ارمنى اطلاعات جالبى در باب اين لشكركشى‏ هاى وى به دست داده ‏اند»(28).
گفتنى است كه تبريز بعنوان پايتخت رواديان، در اين دوره از تاريخ آذربايجان نقش فعالى را ايفاء مى‏ كرد و همه جنگ هاى رواديان با همسايگان كه جهاد نيز تلقى مى‏ گرديد، از شهر تبريز فرماندهى و راهبرى مى ‏شد. و. مادلونگ (W.Madelung) در مورد مرگ مملان و جانشين او مى ‏نويسد: «بنابر روايت تنها منبع مكتوب موجود مملان در سال 393 ق درگذشت و پسرش ابونصر حسين بر جايش نشست. اما نام مملان دست كم تا سال 405ق بر روى سكه ‏ها آمده است.
بنابراين يا در تاريخ مرگ مملان سهوى رفته است و يا ابونصر كه از پادشاهى وى چيزى دانسته نيست، همچنان به نام پدرش سكه مى ‏زده است. بنابر روايت همان منبع ابونصر در سال 416( ه ق ) در گذشت و ابومنصور وهسودان، پسر ديگر مملان به پادشاهى رسيد.»(29) گفتنى است كه كسروى از «ابونصر حسين»، فرزند مملان سخنى بميان نياورده(30) است، و به تبع او زرين‏كوب(31) و دكتر جواد مشكور در كتاب «نظرى به تاريخ آذربايجان»(32) و برخى مؤلفين ديگر جانشين بلافصل «مملان» را ابومنصور وهسودان نوشته ‏اند. اما به نظر مى‏رسد، گفته مادلونگ به واقعيت نزديكتر است و مورخين ايرانى از وجود «ابونصر حسين» غافل مانده‏ اند.
مؤلف شهرياران گمنام، در مورد به تخت نشستن، ابومنصور وهسودان بجاى پدرش «مملان» مى‏ نويسد: «گويا پس از پدر خود مملان پادشاهى يافته است. ولى سال مرگ مملان دانسته نيست. در كتابها نخستين بار كه نام وهسودان برده مى ‏شود در سال 420 ه ق است كه ابن اثير او را پادشاه آذربايگان مى‏ خواند ولى… گويا وهسودان در سال 410 پادشاهى داشته و از اينجا معلوم است مرگ مملان پيش از آن تاريخ بوده است»(33). با استناد به نوشته و. مادلونگ منطقى به نظر مى‏رسد كه بعد از مرگ مملان تا بر تخت نشستن وهسودان، فرد ديگرى از اين خاندان به حكمرانى پرداخته است. مادولونگ نام اين شخصى را «ابونصر حسين» آورده است كه از وقايع پادشاهى او اطلاعى در دست نيست، گويا اين شخص گمنام ‏ترين پادشاه رواديان بوده است كه در مورد او هيچ اطلاعى در منابع تاريخى و يا در اشعار قطران نيامده است.
بهرحال، بعد از فرمانروايى چند تن از افراد خاندان روادى، پادشاهى آذربايجان نصيب فردى از اين خاندان مى ‏شود كه بعنوان مهمترين و بزرگترين پادشاه اين سلسله مطرح است و آن ابومنصور وهسودان روادى، ممدوح قطران، شاعر بزرگ آذربايجان مى‏باشد.
ـ تبريز در دوره ابومنصور وهسودان روادى و جانشينان او:
تبريز، يكى از مهمترين ادوار تاريخى خود را در زمان ابومنصور وهسودان گذرانده است. تاجائيكه مى‏ توان گفت در اين دوره شهر تبريز از حيث جمعيت و وسعت، يكى ا زمهمترين و بزرگترين شهرهاى جهان اسلام محسوب مى ‏شد. در اين دوران است كه مؤلف «احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم»، (375ـ 430 ق )، تبريز را مايه فخر مسلمانان جهان دانسته، و در مورد آن نوشته است: «تبريز: چه مى‏دانى تبريز چيست! زرناب، كيمياى كمياب [شهر گرانمايه] و پناهگاه كه بر مدينه‏ السلام برترى داده ميشود و مايه سرافرازى مسلمانان است. نهرهايش روان، پيرامنش درختستان است. از ارزانى نرخ ها و بسيارى ميوه كه مپرس، جامعش در ميان شهرو نيكى‏ هايش بى شمار است.«(34).
«و . مادلونگ » به تخت نشستن ابومنصور وهسودان را در سال 416 قمری دانسته(35) ولى كسروى سال 410 را به عنوان آغاز سلطنت ابومنصور وهسودان، ذكر كرده است(36). گفتنى است كه ابومنصور وهسودان يكى از بزرگترين ممدوحان قطران تبريزى بوده و اين شاعر او را با لقب «امير اجل» در شعرهايش مدح گفته است.
و «ناصر خسرو» نيز در دوره سلطنت اين پادشاه به تبريز سفر كرده و در مورد لقب وى نوشته است: «پادشاه ولايت آذربايجان را در خطبه چنين ذكر مى ‏كردند الامير الاجل سيف‏ الدولة و شرف الملة ابومنصور وهسودان بن محمد مولى اميرالمومنين»(37). از مهمترين حوادث دوره فرمانروايى اين پادشاه، مى ‏توان به مهاجرت غزها به آذربايجان و به جنگهاى آنان در اين مناطق اشاره نمود.اين دسته از تركان ابتدا با جلب رضايت محمود غزنوى به ايران وارد شده، ودر مناطق خراسان ساكن شدند. اما اطرافيان سلطان، او را از عواقب سكونت اين دسته از تركان در قلمرو حكمرانى او، ترسانده و او را براى سركوبى غزها تشويق نمودند. سلطان نيز با به اسارت گرفتن ارسلان بن سلجوق سردسته آنها و فرستادن او به زندانى د رهند، به قلع و قمع غزها پرداخت امّا دسته ‏اى از اين غزها از خراسان خارج شده و به طرف اصفهان حركت نمودند. سلطان محمود در نام ه‏اى به علاءالدوله حاكم اصفهان به او پيغام مى ‏دهد كه آنها را برگرداند و يا بكشد، پس، علاءالدوله دست به حيله ‏اى زده و آنها را به صرف غذا دعوت مى‏ كند. تا از فرصت استفاده كرده و آنها از بين ببرد. امّا غزها از حيله او مطلع شده و در جنگى كه اتفاق مى ‏افتد عده‏ اى از آنها كشته شده و بقيه به طرف آذربايجان روى مى‏ آورند، تعداد اين دسته از تركان را در حدود 2 هزار خرگاه، نوشته‏ اند. آنها وقتى به آذربايجان مى ‏رسند كه فرمانروائى اين خطه با ابومنصور وهسودان بوده است. اين پادشاه با پى بردن به رشادت اين غزها و نيازى كه به قدرت سپاهي گرى آنان داشت، اين فرصت را مغتنم شمرده و آنها را مورد لطف و محبت خود قرار مى‏ دهد(38). كسروى زمان ورود اين غزها به آذربايجان را پيش از 410 هجرى دانسته و مى‏ نويسد: «معلوم است كه وهسودان را دشمنان بسيار بود و گذشته از روميان و گرجيان كه غرب و شمال آذربايجان را فرا گرفته و همواره با مسلمانان در جنگ بودند برخى فرمانروايان مسلمان نيز از شداديان و ديگران گاهى به دشمنى او بر مى‏ خاستند و چون اين تركان به دليرى و جنگجويى شهره بودند و در فن رزم بويژه درتيراندازى مهارت فراوان داشتند، وهسودان مى ‏خواست به پشتيبانى ايشان به دشمنان خود چيرگى يابد»(39). «موج دوم تركان كه بسيار قويتر از موج نخستين بود در سال 429 ق به رياست بوقا، گوك تاش، منصور و دانا به آذربايجان رسيد. اگر چندى وهسودان با گرفتن دختر يكى از سران غزها علقه خويشاوندى با آنها برقرار كرد، اما ديرى نگشت كه تركمنان دست به غارت مملكت گشودند»(40) لازم به تذكر است كه ابومنصور وهسودان، بعلت قدرت غزها و اينكه مى ‏دانست ياراى مقابله با آنها را ندارد، با آنها به ملاطفت رفتار كرده و پيوند خويشاوندى بسته بود(41).
اما بعدها به علت ترس از نفوذ آنها و بعضى عوامل ديگر، حيله ‏اى بكار بسته و آنها را قتل عام مى‏ كند: «در سال چهار صد و سى و دو وهسودان بن مهلان [مملان]، جمع بسيارى از غزها را در شهر تبريز بكشت سبب آن رويداد چنين بود كه گروه بسيارى از آنها را به ضيافتى كه بر پا داشته بود، بصرف غذا بخواند همينكه بدعوتش خوردند و آشاميدند، سى تن از مردان آنها را دستگير كرد كه از سركردگان غزها بودند، بقيه ‏شان ضعيف شدند و بسيارى از آنها را كشت، غزهائى كه در اروميه بودند، گرد هم جمع آمدند و رو به بلاد هكاريه از اعمال موصل نهادند.»(42) گفتنى است كه تضعيف نمودن و كشتار دسته‏ اى از اين تركان مسلمان، با توجه به وجود دشمنانى مانند روميان، ارمنيان و گرجيان، كه در اطراف اين سرزمين مترصد حمله به آذربايجان بوده ‏اند، به دور از درايت بوده است. در مورد اين مهاجرت‏ها و نتايج آن و. مادلونگ (W.Madelung)مى ‏نويسد: «در ايام پادشاهى وهسودان نخستين موج مهاجرت تركان اغز (غز)به آذربايجان رسيد كه رفته رفته مى ‏رفت تا تركيب سكنه ولايت را بكلى دگرگون سازد»(43).
گفتنى است كه منظور مولفين كتاب «تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز» (آ. گرانتوسکی و دیگران، 1359،ص201) از «قبيله ديگرى از غزها»، همين دسته از تركان هستند كه قبل از آمدن طغرل بيگ سلجوقى به آذربايجان، وارد اين منطقه شده بودند و پيش آهنگ ورود تركان سلجوقى بعدى به آذربايجان و اين نواحى بودند، همانگونه كه گذشت اين دسته از تركان كه همزمان با سلطنت ابومنصور وهسودان به اين منطقه وارد شده بودند، بعنوان ياران او در جنگ با غير مسلمانان منطقه محسوب مى‏ شدند. آمدن اين دسته از غزها و سلجوقيان بعدى، در تغيير تركيب جمعيتى اين منطقه، نقش اساسى داشته است و موجب تركى گشتن كامل منطقه شده است.
اما مهمترين همه اين حوادث زلزله شديدى بود كه در سال 434 ه اتفاق افتاد و تبريز را ويران كرد. اين حادثه از جمله تلخ‏ترين وقايعى است كه در تاريخ شهر تبريز به وقوع پيوسته است. و قطران تبريزى، نيز بااشعار خود ياد اين زلزله و قربانيان آنرا در خاطره‏ ها براى هميشه زنده نگه داشته است.
بود محال مرا داشتن اميد محال / به عالمى كه نباشدهميشه بر يك حال
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبريز / به ايمنى و به مال و به نيكوئى و جمال
فراز نشيب و نشيب گشت فراز / رمال گشت جبال و جبال گشت رمال
دريده گشت زمين و خميده گشت بنات / دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال
يكى گروه به زيراندر آمدند زمرگ / يكى گروه پريشان شدند از احوال(44)…
ناصر خسرو چهار سال بعد از اين حادثه (438 ق) به تبريز وارد شده و در مورد اين زلزله نوشته است: «مرا حكايت كردند كه بدين شهر زلزله افتاد شب پنج‏شنبه هفدهم ربيع‏ الاول سنه اربع و ثلاثين و اربع مائة [ 434 ق] در ايام مسترقه بود، پس از نمار خفتن، بعضى از شهر خراب شده بود و بعضى ديگر را آسيبى نرسيده بود. و گفتند چهل هزار آدمى هلاك شده بود»(45). گویند، «ابوطاهر ُشيرازى منجم حكم كرد به حسب دلائل نجومى كه تبريز وقت نماز خفتن به زلزله خراب خواهد شد. امير وهسودان بفرمود تا منادى كردند و مردم بيرون رفتند و نظاره مى ‏كردند كه شهر به زلزله خراب شد در سنه اربع و ثلثين و ثلثمائه. بعد از آن امير وهسودان بفرمود ابوطاهر را تا وقتى نيكو اختيار كرد جهت عمارت تبريز، چنانكه به زلزله خراب نگردد، ابوطاهر اختيار كرد. هم در آن سال به طالع عقرب عمارت كردند، اما از سيل عهده نكرد»(46).
گفتنى است كه بعد از زلزله تبريز و خراب شدن مسجد جامع شهر، چهار نفر از طرف ابومنصور مأموريت يافتند كه مسجد جامع تبريز را تجديد بنا كنند، اين چهار نفر عبارت بودند از: «شيخ ابونصر النجقى از النجق (تومان نخجوان)، دوم، باله خليل صوفيانى،سوم شيخ ابوعلى ايوبان از آران، چهارم شيخ سعيد سمول از موغان، بر چهار گوشه مسجد جامع تبريز بايستادندو ابوطاهر منجم مذكور اختيار وقت كرده بود، چون ابوطاهر طاس بكوفت هر يك از آن اولياء سنگى در ريخته گوشه از مسجد انداختند و آن روز سيصد قربان از گاو و گوسفند كردند و مسجد جامع را تمام كردند و مقصوره مسجد به دست قاضی ابوصالح شعیب ابن صالح تمام شد هم در زمان القائم بامرالله عباسی (422-467 ه ق) (47). بعد از اين زلزله مخرب (434 هق)، امير ابومنصور وهسودان روادى، پادشاه آذربايجان، باز بر آبادانى شهر تبريز همت گمارده و به تعمير خرابى‏ هاى آن پرداخته است،: «از بيان ناصر خسرو معلوم مى‏ شود كه ابومنصور وهسودان شهر را از نوآباد كرده است، زيرا ناصرخسرو، چهار سال پس از آن حادثه در سال 438 ه به تبريز رسيده و آن را شهرى آبادان يافته است»(48).
زوال قدرت ابومنصور وهسودان، با آمدن طغرل سلجوقى به آذربايجان (446 ق)، توام شده است، زيرا با رسيدن طغرل به آذربايجان ابومنصور وهسودان، سيادت سلجوقيان را پذيرفته و از طرف طغرل به فرمانروائى آذربايجان منصوب شده و بدين ترتيب استقلال اين خاندان عرب، در فرمانروائى آذربايجان از دست رفته است و از آن پس بعنوان دست نشانده سلجوقيان بشمار رفته‏ اند. در «تاريخ الكامل» و در ذكر حوادث سال 446 ه، در مورد آمدن طغرل به آذربايجان و قصد نمودن تبريز، و اطاعت كردن امير وهسودان از او، آمده است: «در اين سال طغرل بيك به آذربايجان رفت و قصد تبريز كرد در تبريز امير ابومنصور وهسودان بن محمد روادى حكومت مى ‏كرد.وى از طغرل بيگ اطاعت نمود و بنامش خطبه خواند و مالى براى او فرستاد كه او را راضى كرد و فرزند خويش را بعنوان گروگان بدو سپرد»(49).
«اردوكشى در قفقاز قطعيت وضع طغرل را تعيين نمود، زيرا در آن هنگام كه آل بويه با وجود تمام كشمكش‏ هاى خانوادگى هنوز آن قدر قدرت داشت كه از پيشروى سلجوقيان به سوى جنوب جلوگيرى كند، فرمانرواى تبريز يعنى ابومنصور وهسودان بن محمد روادى و امير ديار بكر..، به اطاعت طغرل بيگ فاتح كه فرستاده وى در دربار خليفه (443ق)، بسيار دوستانه پذيرفته شده بود، درآمده بودند»(50). «طغرل در محرم سال 446 به آذربايجان آمد و امير ابومنصور روادى در تبريز سر تسليم فرود آورد و پسر خود را بعنوان گروگان بخدمت طغرل گماشت و قبول كرد كه بنام سلطان سلجوقى خطبه بخواند»(51). در مورد علت ابقاى رواديان در حكمرانى تبريز و آذربايجان و همچنين ديگر حكومت ‏هاى محلى، از سوى سلجوقيان در «تاريخ ديالمه و غزنويان» آمده است: «سلاجقه و مغول در موقع لشگركشى به نقاط مختلف بخصوص نواحى دوردست و جلوگيرى از اغتشاشات داخلى از قواء سلسله ‏هاى كوچكى كه در ايران تشكيل شده بود استفاده مى‏ كردند و به همين مناسبت اقوام سابق الذكر را بكلى از ميان نبردند و در مقابل كمك نظامى آنها تا حدى در اداره امور داخلى آزادى و استقلال به امراء سلسله ‏هاى مزبور مى ‏دادند»(52). بعد از ابومنصور وهسودان، پسرش ابونصر مملان به جانشينى او انتخاب گرديد، مؤلف كتاب «الكامل» در ذكر حوادث سال 450 هجرى مى ‏نويسد:«در اين سال طغرل بيگ، مملان بن وهسودان بن مملان را به حكمرانى بر آذربايجان استوار داشت»(53). اما ابن اثير هيچگونه آگاهى از مدت حكمرانى و همچنين حوادث دوران پادشاهى، ابونصر مملان پسر وهسودان، بدست نمى ‏دهد. گفتنى است كه ابونصر مملان نيز از جمله مهمترين ممدوحان قطران تبريزى، به شمار مى‏رفته است و قصيده ‏هاى قطران در مدح او از جذابيت و گيرايى خاصى برخوردار است.
از وقايع دوران حكمرانى او مى ‏توان به نافرمانى ‏اش در مقابل سلجوقيان اشاره كرد. به نظر مى‏رسد،ابونصر مملان بعد از رسيدن به قدرت خواسته است كه در مقابل سجلوقيان نافرمانى كرده و استقلال از دست يافته را باز يابد ولى با لشكركشى طغرل، اين مسئله نيز فيصله يافته است: «ابونصر مملان، پسر وهسودان كه در سال 451 قمری جانشين پدر شد، بار ديگر به استيلاى تركان بشوريد. طغرل در سال 452 ق تبريز را حصار كشيد. اما كارى از پيش نبرد. مملان به تن خويش آهنگ بغداد كرد…»(54).
بهرحال ابونصر مملان بطرف بغداد و به پيش خليفه رفته و از او يارى مى‏ طلبد، اما هيچكدام از اينكارها سودى نبخشيده و در سال 454 ه ق، طغرل به آذربايجان آمده و بار ديگر رواديان را مجبور به اطاعت از خود مى‏ كند و خراج سنگينى را نيز از آن‏ها مى ‏گيرد(55). بعدها با بركنارى، ابونصر مملان از حكمرانى آذربايجان، نفوذ سلسله رواديان نيز در آذربايجان و تبريز از بين رفته و اين ولايت مستقيما به دست تركان سلجوقى اداره مى‏ گردد. «با عزل مملان از جانب «آلب ارسلان 465» سلاله رواديان در آذربايجان از صحنه تاريخ خارج شد [و ]سلاله رواد از اين پس در حوادث آذربايجان ديگر هرگز نقش مستقل قابل ملاحظه‏ يى نيافت»(56). در «كاروند كسروى» در مورد سقوط رواديان آمده است. «چون امير وهسودان و پسرش، مملان فرمانبردارى نمودند و باج به گردن گرفتند، طغرل آنان را نينداخت ليكن اينان ديرى نپايدند و آذربايجان يكسره به دست سلجوقيان افتاد و چنانكه گفته‏ ايم اينان سپاهشان همه از تركان بودند و چون يكى را به فرمانروايى شهرى مى ‏فرستادند، دسته‏ هايى را از آنان همراه مى ‏فرستادند، با آذربايجان نيز همان را كردند»(57).
لازم به ذكر است كه قبر ابومنصور وهسودان و پسرش ابونصر مملان، در قسمت مركزى شهر تبریز و در مجموعه بازار قديمى این شهر، در چهار منار واقع شده است

منابع:
1ـ يعقوبى، احمدبن ابى‏ يعقوب اصفهانى، 2536، تاريخ يعقوبى، ج 2، ترجمه محمدابراهيم آيتى (دكتر)، چ 2،
ترجمه و نشر كتاب، تهران، صص361-362.
2ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4، گردآورنده ر.ن.فراى، ترجمه حسن انوشه، اميركبير، تهران، ص197.
3ـ مشكور، محمدجواد ، 1352، تاريخ تبريز تا پايان قرن نهم هجرى، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى،
4- تهران،ص393-394.
5ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، چاپ 6، جامى، تهران، ص132.
6ـ مشكور، محمدجواد ،1375، نظری به تاریخ آذربایجان، انجمن اثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ص137.
7ـ باسورث، كليفورد ادموند، 1349، سلسله‏ هاى اسلامى، ترجمه فريدون بدره‏ اى، انتشارات فرهنگ ايران، تهران، ص143.
8ـ اقبال آشتيانى، عباس، پيرنيا، حسن، 1375، تاريخ مفصل ايران، به كوشش محمد دبير سياقى، چ 7، انتشارات
9ـ كتابخانه خيام، تهران، ص317.
10ـ تابانى، حبيب‏الله، 1379، تبريز از نگاهى ديگر، چ 1، تبريز، ص79.
11ـ صفى ‏زاده، فاروق، 1378، تاريخ كرد و كردستان، نشر آتيه، تهران، ص405.
12ـ ابن ‏اثير، عزالدين على، بى ‏تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16، ترجمه على هاشمى حائرى، شركت سهامى چاپ و انتشارات كتب ايران، تهران، صص147-148.
13ـ ابودلف، 1354، سفرنامه ابودلف در ايران، با تعليقات مينورسكى، ترجمه سيدابوالفضل طباطبايى، كتابفروشى
14 ـ زوار، تهران، ص54.
15ـ ابن‏ اثير، عزالدين على، بى‏ تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16،همان، ص96.
16ـ نادر ميرزا، 1373، تاريخ و جغرافى دارالسلطنه تبريز، تصحيح غلامرضا طباطبايى مجد، چ 1، انتشارات ستوده،
17ـ تبریز، ص285.
18ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان، ص116.
19ـ عوفى، محمد، 1335، لباب‏ الالباب، تصحيح سعيد نفيسى، كتابفروشى ابن‏ سينا، تهران، ص401.
20ـ عوفى، محمد، 1335، لباب‏ الالباب، تصحيح سعيد نفيسى،همان، ص705.
21ـ صفا، ذبيح‏ الله، 1366، تاريخ ادبيات در ايران (از ميانه قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هـ)، ج 2، انتشارات فردوس،
22ـ چ 7، تهران، ص44.
23ـ قطران تبريزى، 1362، (ديوان قطران تبريزى)، از روى نسخه محمد نخجوانى، انتشارات ققنوس، تهران، صص31-32.
24ـ ذكاء، يحيى، 1368، زمين ‏لرزه‏ هاى تبريز، چ 1، كتاب‏سرا، تهران، ص23.
25ـ مشكور، محمدجواد ، 1375، نظری به تاریخ آذربایجان، همان، ص138.
26ـ ابن حوقل، 1345، صوره ‏الارض، ترجمه جعفر شعار (دكتر)، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، ص85.
27ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان، ص142-143.
28ـ ابن مسكويه، 1376، تجارب الامم، ج 6، ترجمه علينقى منزوى، انتشارات توس، تهران، ص227.
29ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان، ص205.
30ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان، ص205.
31ـ انجو شيرازى، ميرجمال‏الدين حسين بن فخرالدين، 1351، فرهنگ جهانگيرى، ج 2، رحيم عفيفى، انتشارات
32ـ دانشگاه مشهد، مشهد، ص1731.
33ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان،ص147.
34ـ زرين‏كوب، عبدالحسين ، 1367، تاريخ مردم ايران (كشمكش با قدرتها)، اميركبير، تهران، ص317.
35ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان، ص206.
36ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان،ص153.
37 ـ زرين‏كوب، عبدالحسين ، 1367، تاريخ مردم ايران (كشمكش با قدرتها)،همان،ص317.
38ـ مشكور، محمدجواد ، 1375، نظری به تاریخ آذربایجان، همان، ص140.
39ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان،ص153-154.
40ـ مقدسى، ابوعبدالله بن محمد، 1361، احسن التقاسيم فى معرفه‏الاقاليم، ترجمه علينقى منزوى (دكتر)، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، تهران، ص561.
41ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان،ص206.
42ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان،ص154.
43ـ ناصرخسرو (قباديانى مروزى)، 1354، سفرنامه ناصرخسرو، با حواشى محمد دبير سياقى (دكتر)، انجمن آثار
44 ـ ملى، تهران، ص8-9.
45ـ ابن‏ اثير، عزالدين على، بى ‏تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16،همان، ص91-92.
46ـ كسروى، سيداحمد، 1377، شهرياران گمنام، همان،ص159.
47ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان،ص207.
48ـ ابن ‏اثير، عزالدين على، بى ‏تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16،همان، ص165.
49ـ ابن‏ اثير، عزالدين على، بى‏تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16،همان، ص99.
50ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان،ص206.
51ـ قطران تبريزى، 1362، (ديوان قطران تبريزى)، از روى نسخه محمد نخجوانى، همان، ص208-209.
52ـ  ناصرخسرو (قباديانى مروزى)، 1354، سفرنامه ناصرخسرو، همان، ص8-9.
53ـ تاريخ بناكتى، 1348، به كوشش جعفر شعار (دكتر)، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، تهران، ص152-153.
54ـ كربلائى تبريزى، حافظ حسين، 1344، روضات ‏الجنان و جنات ‏الجنان، ج 1، به تصحيح ميرزاجعفرآقا سلطان
55ـ القرائى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، ص17.
56ـ مشكور، محمدجواد ، 1352، تاريخ تبريز تا پايان قرن نهم هجرى، همان، ص44.
57ـ ابن‏ اثير، عزالدين على، بى‏ تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16،همان، ص301.
58ـ ا ـ شپولر، برتولد، 1369، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 1، ترجمه جواد فلاطورى، چ 3، شركت
59ـانتشارات علمى و فرهنگى، تهران، ص233.
60ـ اقبال آشتيانى، عباس، پيرنيا، حسن، 1375، تاريخ مفصل ايران، همان، ص317.
61ـ پرويز، عباس، 1336، تاريخ ديالمه و غزنويان، موسسه مطبوعاتى على‏ اكبر علمى، تهران،ص141.
62ـ ابن‏ اثير، عزالدين على، بى‏ تا، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 16،همان، ص355.
63ـ  كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان،ص207.
64ـ كیمبريج (پژوهش دانشگاه کیمبریج)، 1372، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4،همان،ص207-208.
65ـ زرين ‏كوب، عبدالحسين ، 1367، تاريخ مردم ايران (كشمكش با قدرتها)،همان،ص319.
66ـ كسروى، سيداحمد، 1352، كاروند كسروى، به كوشش يحيى ذكاء، چ 1، شركت سهامى كتابهاى جيبى و انتشارات فرانكلين، تهران، 329.

**صاحب «برهان قاطع» در قرن يازدهم ه ق در مورد آران = اران، مى ‏نويسد: «اران: نام ولايتى است از آذربايجان كه گنجه و بردع از اعمال آن است». «خلف تبريزى، 1361، ج 1، ص 96».

گرفته شده از سایت ایشیق

Facebook
Telegram
Twitter
Email

از کتاب: انقلاب ایران سالهای 1978-1979 .آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار انستیتوی شرق شناسی/ ترجمه- رحیم کاکایی

گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی بخشی از فصل چهارده/سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مناسبات اقتصادی خارجی جمهوری اسلامی ایران

ادامه مطلب