امیرعلی لاهرودی/ آذر ماه ۱۳۷٨
پنجاه و چهار سال پیش در چنین روزی نهضت ملی و مردمی آذربایجان به پیروزی رسید. حکومت ملی (خود مختار) موجودیت خود را اعلام نمود. آذربایجان بار دیگر در جبهه مقدم مبارزه با دیکتاتوری قرار گرفت.
آری تاریخ را انسانها میسازند. نهضتهای سده ۲۰ در ایران از برجستهترین رویدادهای تاریخ معاصرند. حرکت تاریخ وقفهناپذیر است. تحولات تاریخی تابع اراده انسانها نیست. حق انتخاب از آنها سلب و شرط و شروط تحولات به آنها تحمیل میشود. نهضت ۲۱ آذر نیز مانند دیگر نهضتهای انقلابی طبق دلخواه این و آن بهوقوع نپیوست بلکه اوضاع و احوال موجود آنرا بهوجود آورد. در عین حال نهضت ۲۱ آذر ویژگیهای دیگری نیز داشت که این نهضت را از نهضتهای پیش و پس از آن متمایز میکند.
یکی از ویژگیهای این نهضت خصلت اجتماعی و اقتصادی آن است. آموزش همگانی، بهداشت همگانی، توسعه اقتصادی، اقدامات جدی برای حل مساله ارضی بخشی از برنامه اجتماعی و اقتصادی نهضت ۲۱ آذر را تشکیل میداد. مساله مهم دیگر مساله زبان مادری بود که در مرکز برنامه اجتماعی نهضت قرار داشت. از ویژگیهای دیگر نهضت اوضاع و احوال آن روز جهان (عامل جهانی) بود. این عامل در دگرگونیهای زمان جنگ نقش تعیینکننده ایفا نمود.
جامعه بشری در طول اعصار و سدهها به دو قطب «قوی» و «ضعیف»، غنی و فقیر تقسیم شده است. این قطببندی فراقومی و فراملی بوده، بنابراین ازلی و ابدی نیست. این پدیده اکتسابی در مرحله معین اجتماعی بهوجود آمده و در مرحله رشد یافته اجتماعی از بین خواهد رفت. منافع مادی انسانها صرفنظر از زبان، فرهنگ، آداب و سنن، مسلک و عقیده آنها را در قطب مشخصی بههم نزدیک میکند و این نزدیکی شکل همبستگی بهخود میگیرد. چنانکه ثروتمندان برای حفظ ثروت و بقای خود از همبستگی جهانی برخوردار شدهاند، طبیعی بود که قطب مقابل نیز از چنین همبستگی جهانی برخوردار باشد. تاریخ صد ساله اخیر ایران نشان داده که همبستگی درون قطبی(ملی) و برون قطبی(جهانی) مسیر قانونمند خود را طی کرده است. دولتهای روسیه و انگلیس ثروتمندان ایران را زیر چتر حمایت خود قرار دادهاند، محرومان ایران نیز از همبستگی آزادیخواهان روسیه و انگلیس برخوردار شدهاند. بعد از جنگ اول جهانی روسیه از سیستم اقتصادی جهانی کنار ماند و به یک کشور بسته تبدیل شد. در نتیجه ارتباط تنگاتنگ آن با جهان خارج قطع گردید. در آستانه جنگ جهانی دوم اروپای سرمایهداری به دو قطب متخاصم تقسیم شد. فرانسه و انگلیس در یک قطب و آلمان و ایتالیا در قطب دیگر قرار گرفت. در این میان روسیه از جانب هر دو قطب مورد توجه قرار گرفت. هر کدام میخواست از این کشور بهمثابه نیروی سوم بهنفع سیاست جهانی خود سود ببرد. هر دو قطب با روسیه در تماس بودند و سرانجام آلمان با روسیه قرارداد عدم تجاوز امضا کرد و بهطور برقآسا کار فرانسه را یکسره کرد و روسیه نیز یک فرصت دو ساله بهدست آورد و توانست برای دفاع از خود ماشین جنگیاش را تکمیل کند. از آنجا که این قطببندی جنبه ماهوی نداشت، درگیری بین آنها نظام موجود جهانی سرمایهداری را از میان نمیبرد. این درگیری برخوردی بود در درون یک نظام بر سر تقسیم مجدد بازار، چنانکه مشاهده شد بعد از پایان جنگ قطببندی در داخل نظام سرمایهداری از بین رفت و در اندک زمان ویرانههای جنگ در اروپای غربی، از جمله در آلمان غربی مرمت گردید. در پرتوی همبستگی ثروتمندان قدرت اقتصادی و نظامی غرب افزایش یافت و در بازار جهانی، همآهنگی برقرار شد. سرمایههای ملی در هم آمیخت، سیستم الیگارشی فراملی مالی بهوجود آمد و اقتصاد واحد جهانی پایهریزی شد و غرب توانست یکپارچگی خود را در مقابل رقیب استراتژیک(شرق) تامین کند. از طرف دیگر اتحاد شوروی بهمثابه رقیب استراتژیک غرب در جنگ چهار ساله موفق شد به تنهایی آلمانیها را از اروپای شرقی بیرون راند. «کنفرانس یالتا» نقش و جایگاه دولتهای پیروزمند را در اروپای بعد از جنگ مشخص نمود و اروپا را به دو بخش شرق و غرب تقسیم کرد. در پروسه بعدی آمریکا در راس اردوگاه غرب و اتحاد شوروی در راس اردوگاه شرق قرار گرفت. نیروهای مسلح هر دو قطب(شرق و غرب) در سواحل شرقی و غربی رودخانه «الب» به صفآرایی پرداختند. یکبار دیگر جهان بر سر دو راهی قرار گرفت. تغییر سیستم اجتماعی موجود در جهان و براندازی نظام سرمایهداری در مقیاس جهانی، هدف استراتژیک اتحاد شوروی و حراست از سیستم موجود(سرمایهداری) در جهان و براندازی سیستم نوبنیاد در شرق هدف بلندمدت آمریکا را تشکیل داد. هر دو قدرت برای نیل به اهداف خود به برنامهریزی پرداختند.
کارگران کشورهای رشد یافته، نهضتهای رهاییبخش در مستعمرات متحدان طبیعی اتحاد شوروی و الیگارشی مالیـصنعتی غرب، قشر فوقانی و صاحبان ثروت در مستعمرات متحدان طبیعی آمریکا بودند. جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی شکل خاص و مبارزه ایدئولوژیک شکل عام رودررویی شرق و غرب را تشکیل میداد. ابتدا آسیا و آفریقا و بعد آمریکای لاتین به سنگر نبرد برای رسیدن به اهداف استراتژیک شرق و غرب مبدل گردید.
ایران نخستین کشور آسیایی بود که از لحاظ موقعیت استراتژیک برای شرق و غرب اهمیت ویژهای داشت. بدین سبب در جریان جنگ جهانی دوم به اشغال ارتشهای انگلیس و اتحاد شوروی درآمد. رقابت برای جذب ایران به یکی از دو قطب شرق و غرب آغاز گردید و مناطق اشغالی به میدان فعالیت سیاسی و ایدئولوژیکی مبدل شد. احزاب سیاسی هوادار شرق و غرب تشکیل شد و قطببندی شکل سازمانی بهخود گرفت. قطب ثروتمندان با پشتیبانی انگلیس در یکسو و قطب محرومان با برخوردای از حمایت اتحاد شوروی در سوی دیگر جبهه، موضع گرفتند. انگلیس روابط سنتی خود را با قبایل جنوب تقویت نمود و آنها را متشکل و مسلح ساخت. در این میان آمریکا از درگیری علنی با جناحین درگیر خودداری کرد و با نفوذ و حمایت دربار و سیاست رخنه در ارتش و نیروهای انتظامی و دستگاههای اقتصادی و مالی به پیشبرد اهداف خود در ایران پرداخت و مستشاران خود را در دستگاههای حساس جابهجا نمود. در اوت سال ۱۹۴۲ «والاس موری» مشاور روابط بخش خاور نزدیک وزارت خارجه آمریکا بیان میکرد که «ایالات متحده در آینده نزدیک در موقعیتی قرار خواهد داشت که از طریق یک گروه چشمگیر از مشاوران آمریکایی عملا ایران را اداره کند». در همین رابطه «ژنرال گریلی» در مقام سررشتهداری کل ارتش و دو افسر رتبه بالای آمریکایی برای اداره و سازماندهی ژاندارمری کشور که وظیفه امنیت داخلی را بهعهده داشت راهی ایران شدند. بهجز اینها یک مقام با کفایت پلیس برای تجدید سازمان شهربانی و اداره خدمات بهداشت عمومی آمریکا برای سرپرستی خدمات مزبور در ایران در جست وجوی فرد مناسبی بود. همچنین مدیری برای تدارکات و حملونقل لازم بود و نهایت اینکه یک هیات کامل مالی و … آمریکایی به ایران اعزام میشد. «… در اکتبر همانسال(۱۹۴۲) کلنل «اچ.نورمن شوراتسکوف» برای سرپرستی هیات مستشاران ژاندارمری وارد ایران شد. ژنرال «کلارس.اس.رایدلی» فرمانده سابق منطقه «پاناما» جای ژنرال «گریلی» مستشاری ارتش ایران را بهعهده گرفت و از «میلیسپو» نیز بهعنوان کاندیدای سرپرستی هیات جدید مالی یاد شد. «میلیسپو» اوایل سال بعد وظایف مزبور را بهعهده گرفت و کلنل «ال.استنس تیمرمن» نیز بهعنوان مستشار شهربانی ایران معرفی شد».(کتاب «ایران و جنگ سرد»، ص ۲۰۰، چاپ تهران ۱۳۷۴)
بدین ترتیب ارتش «شاهنشاهی» را نه مردم ایران بلکه مستشاران آمریکایی اداره میکردند. آیا چنین کشوری میتواند مستقل باشد و تمامیت ارضی آن تامین گردد؟ در چنین شرایطی روال کار در مناطقی که نیروهای شوروی در آن مستقر بودند مسیر دیگری طی کرد. آذربایجان و شمال ایران بر خلاف مناطق جنوبی پتانسیل عظیم انقلابی داشت، در عینحال هممرز اتحاد شوروی بود و ارتباطات دیرینهای بین اهالی مرزی دو کشور وجود داشت. بهویژه ارتباطات بازرگانی، نقل و انتقال نیروی انسانی در قفقاز و باور به این واقعیت که بدون همبستگی جهانی نمیتوان کاری از پیش برد، با علم به اینکه اتحاد شوروی متحد طبیعی مردم محروم جهان از آنجمله مردم ایران است، نیروهای آگاه در آذربایجان و کردستان سیاست همکاری با اتحاد شوروی را در پیش گرفتند. برونرفت از بحران و جلوگیری از بازگشت دیکتاتوری سیاه رضاخانی دلایل منطقی این همکاری بود.
جنگ به پایان خود نزدیک میشد. ایران به سالهای بعد از مشروطیت شباهت داشت. در آن زمان روسیه از صحنه سیاست ایران خارج شد و نیروهای اشغالگر انگلیسی در ایران یکهتاز میدان شدند. رضاخان با پشتیبانی مستقیم ژنرالهای انگلیسی قدرت را قبضه و نهضتهای شمال، آذربایجان و خراسان سرکوب شد. ایران در مدار بریتانیا قرار گرفت و مواضع سیاسی و منافع اقتصادی آن تامین گردید. هزار خانواده ثروتمند ایران پایگاه خود را در داخل توسط رضاخان و در خارج بهوسیله انگلیس مستحکم نمودند. همبستگی جهانی در میان ثروتندان ایرانی و انگلیسی برقرار گردید. اما در جریان جنگ دوم جهانی دیگر وضع مانند گذشته نبود. اتحاد شوروی همزمان با انگلیس و آمریکا در ایران حضور داشت. آمریکا در دربار و دستگاههای حساس دولتی جای پای خود را محکم میکرد. مالکین بزرگ، سران قبایل و عشایر مورد حمایت انگلیس قرار گرفتند. از آنجا که حاکمیت اتحاد شوروی بنا به ماهیت طبقاتی خود حامی محرومان بود، سازمانهای چپ و ملی را بهمثابه متحد طبیعی خود مورد پشتیبانی قرار میداد. در رابطه با این مساله مهم ملاحظات و مشاهدات دیپلوماتهای آمریکایی و انگلیسی شایان توجه است. به نظر این دیپلوماتها اصلاحگران، شوروی را پشتیبان اصلی تغییرات رادیکال و انگلیس را طرفدار عمده طبقه بالای زمیندار بهویژه روسای قبایل مناطق جنوب میدانستند.
ژنرال هارلی که در سال ۱۳۲۲(۱۳/۵/۱۹۴۳) از ایران دیدن کرد در گزارش خود نوشت: «… اگر ایرانیان وادار شوند همین امروز یکی از دو کشور انگلیس و روسیه را برگزینند به نظر من بی تردید روسها را ترجیح خواهند داد». وزارت خارجه انگلیس هشدار میداد که: «… این خطر واقعی وجود دارد که روسها «نسل جوان» را جذب کنند و انگلیس با این دسته مرتجع قدیمی تنها بماند». در اردیبهشت ۱۳۲۲ (۲۲/۴/۱۹۴۳) وابسته نظامی انگلیس در این مورد نوشته بود: «… اخیرا احساسات مردم نسبت به روسیه بسیار دگرگون شده است. برخورد نزدیک با روسیه و رفتار روسها تصور رایج را که روسیه یک دیو و روسها وحشیان بیرحم قلمداد میشدند، بسیار تعدیل کرده است و نظم و انظباط عموما پسندیده نیروهای روسی در ایران و رفتار خوب آنان با مردم و اظهار همدردی و هواداری آنها از طبقات پایین، اعلام خرسندی از نظام حکومتی خودشان، روابط ظاهرا خوب موجود بین افسران و سربازان و روحیه عالی افراد روسی، ایدهها و تصورات پیشین نسبت به نظام شوروی را بسیار تغییر داده است. امروز به همان اندازه که ترس تودههای مردم از روسیه کاهش مییابد، وحشت طبقات ثروتمند از این کشور دیو سیرت بیشتر میشود. به نظر میرسد، وضعیتی شکل میگیرد که ویژگی آن نزدیکتر شدن تودهها به روسیه و همرایی و اتحاد هر چه بیشتر طبقات ثروتمند با بریتانیای کبیر است. در واقع روسیه رفته رفته چونان مدافع فقرا و ستمدیدگان در میآید و رهبران مردم ناراضی، این کشور را بهعنوان پشتیبان مناسب یک انقلاب علیه طبقه حاکم کنونی مینگرند». (کتاب «ایران بین دو انقلاب» ۴۲۴ـ۴۲۳ تهران چاپ سوم ۱۳۷۸)
در چنین اوضاع و احوالی بود که هر دو قدرت شرق و غرب با اتکا به متحدین طبیعی خود کاربرد سیاست استراتژیک جهانی بعد از جنگ خود را نخستین بار در ایران تجربه کردند. نیروهای چپ و دمکراتیک ایران سیاست شوروی را مورد تایید قرار دادند و بدین وسیله ضمن مبارزه با گسترش نفوذ کشورهای غربی در ایران همبستگی جهانی خود را با بلوک شرق به نمایش گذاشتند. زحمتکشان ایران که خود تولیدکنندگان ثروتهای مادی کشور هستند، میخواستند مناسبات اقتصادی و سیاسی با ان کشورهایی داشته باشند که حاکمیت از آن زحمتکشان آن کشورها باشد و در آنها استثمار از میان برداشته شده و عدالت اجتماعی در آنجا تامین گردیده است. بدین وسیله اتحاد میان مردم دو کشور ایران و شوروی پایه عینی(ابژکتیف) و جنبه قانونمندی بهخود میگرفت.
چند هزار سال طول کشید تا بشر توانست یوغ بردگی را بشکند، طبیعت را تابع خود سازد و از شتر سواری به مرحله موشک برسد، اما نتوانست شکم گرسنه تودههای عظیم را سیر کند. لاکن انقلاب اکتبر باعث شد این خواست عملی گردد و برای اولین بار در تاریخ بشر آرمان شکم گرسنگان در گوشهای از جهان تحقق یابد. دهقانان از جور ارباب رهایی یافتند، کارگر ابزار تولید را از آن خود کرد. این تحول عمیق باعث شد تا روسیه عقب مانده در کوتاه مدت به یک کشور صنعتی قدرتمند مبدل گردد. نیروهای مترقی ایران عقب افتاده نیز تحت تاثیر این تحول جهشوار قرار گرفتند. حضور شوروی در ایران امکانات وسیع برای نیل به رهایی از ستم و برقراری عدل را فراهم آورد. نیروهای آگاه با استفاده از این فضا کوشیدند تا رهبری ستمدیدگان و محرومان جامعه را در دست بگیرند و تا حد زیادی پیشروترین عناصر را در سازمانهای صنفی و سیاسی متشکل نمایند و با وجود اینکه برای رسیدن به این هدف در اغلب نقاط ایران از جنوب تا شمال شرایط عینی موجود و زمینه مساعد فراهم بود، اما نتوانستند به رهایی محرومان از ظلم و ستم سرمایهداران و مالکان نایل آیند. اعتصاب عظیم نفتگران در جنوب، اعتراضات و تظاهرات پیدرپی در تهران، اصفهان و دیگر شهرهای بزرگ نتایج مطلوب بهبار نیاورد. مامورین نظامی و انتظامی دولت پوشالی تهران با حمایت آشکار انگلیس توانستند از بارور شدن حرکت اعتراضی مردم در مناطق اشغالی انگلیس جلوگیری کنند. در شمال و شرق ایران اقدامات جدی انجام نگرفت. قیام افسران خراسان سرکوب شد. در چنین اوضاع و احوالی در آذربایجان و کردستان تحولات شکل دیگری بهخود گرفت. پیشهوری و محمد قاضی سرشناسترین و باتجربهترین شخصیتهایی بودند که با درک لحظه بیدرنگ دست به اقدامات عملی زدند و در راس نیروهای ملی آذربایجان و کردستان قرار گرفتند. نیروهای شوروی در این مناطق از حالت انفعالی خارج و نقش فعالی بر عهده گرفتند و همین مساله باعث شد که نیروهای نظامی و انتظامی «حکومت تهران» نتوانند مانند مناطقی چون اصفهان و تهران وارد عمل شوند و از پیروزی نهضتهای ملی در آذربایجان و کردستان جلوگیری بهعمل آورند. شورویها حرکت نیروهای سرکوبگر تهران را در شریف آباد قزوین متوقف ساختند. فدائیان آذربایجان با اینکه با سلاحهای سبک مجهز شده بودند، توانستند به اوضاع مسلط گردند. میشود گفت در تمام شهرها و قصبات آذربایجان به استثنای شهر ارومیه نیروهای نظامی و انتظامی حکومت شاه مقاومتی از خود نشان ندادند و در مقابل فدائیان تسلیم شدند. …
در چنین شرایطی انگلیس، آمریکا و شوروی موظف بودند به منشور آتلانتیک تمکین کنند و از خواستهای مردم در جهت برقراری سیستم فدرال در ایران حمایت نمایند، نهضتهای دمکراتیک آذربایجان و کردستان را در چارچوب ایران فدرال به رسمیت بشناسند و نشان دهند که آنها حق تعیین سرنوشت خلقها را نه در حرف، بلکه در عمل قبول دارند و به استقرار دمکراسی نه تنها در مغرب زمین بلکه در مشرق زمین نیز علاقهمند هستند. و این در فضایی صورت میگرفت که آمریکا در محافل ملیون ایران کشوری با سنتهای دمکراتیک شمرده میشد لذا میتوانست ابتکار عمل را در دست بگیرد، همکاری بین دولتها(بعد از جنگ جهانی دوم) از ایران آغاز بشود و زمینه برای تفاهم میان شرق و غرب آماده گردد. لکن آمریکا بر اساس ماهیت توسعهطلبانهاش این راه را در پیش نگرفت و حتی از انگلستان محافظهکار پیشی گرفت و به حمایت از محمدرضا شاه فرزند رضاخان دیکتاتور پرداخت و سلطنهها و دولههای عهد عتیق را پروبال داد و با بیان اتهامات دروغین از آن جمله تجزیهطلبی، منشوری را که خود به اتفاق انگایس در سال ۱۹۴۱ به امضا رسیده بود، نادیده گرفت و به حقکشی مردم آزادیخواه آذربایجان و کردستان پرداخت و ژنرالهای آمریکایی در راس ستونهای نظامی اعزامی به این مناطق وارد این سرزمینها شدند و چه جنایات هولناکی را که در آذربایجان و کردستان مرتکب نشدند.
اروپا با اینکه جنگ ویرانگر را تحمل کرده و با دادن ۵۰ میلیون تلفات و مشاهده جنایات هولناک از شر فاشیسم رهایی یافته بود و بعد از خودکشی هیتلر، سران حزب نازی را در دادگاه نورنبرگ به محاکمه کشانده و به مجازات رسانده بود و با اینکه آمریکا بهمثابه یکی از ناجیان اروپا در برابر فاشیسم عمل کرده بود، یکسال بعد از جنگ به تکرار همان جنایات هیتلری در آذربایجان و کردستان چشم بستند. سیاستمداران آمریکا به این هم بسنده نکردند و برای حفظ دایمی منافع سیاسی و اقتصادی آمریکا در ایران و قرار دادن ایران در مدار خود، استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را زیر پا گذاشتند و همه این جنایات خود را به بهانه جلوگیری از نفوذ و اشاعه بلشویسم مورد توجیه قرار دادند. در این میان تنها اتحاد شوروی بود که به تعهد جهانی خود وفادار ماند و منشور آتلانتیک(شوروی این سند را در سال ۱۹۴۳ امضا کرده بود) را محترم شمرد و برای آزادی عمل مردم آذربایجان و کردستان امکان فراهم کرد. و این در زمانی صورت گرفت که همه مردم آمادگی آن را داشتند تا با آزادی عمل بر علیه رژیم فاسد قیام کنند و دولتی ملی و دمکراتیک را بر سر کار بیاورند. برای تایید این نظر توجه خواننده را به گزارش کنسول انگلیس در تبریز جلب میکنیم. کنسول انکلیس در تبریز علت قیام مردم آذربایجان را بدین شکل توضیح میدهد: «… گرچه غیر قابل تصور است که جنبش بتواند بدون حمایت روسها به نتیجه برسد و هر چند که روسها به دلیل اهداف خود از آن پشتیبانی میکنند، نمیتوان انکار کرد که در بین کارگران و دهقانان این استان احساسی وجود دارد که من همیشه آن را خشم طبیعی نسبت به بیلیاقتی و فساد حکومت ایران قلمداد کردهام و باز نمیتوان انکار کرد که بدبختیها و بیعدالتیهایی وجود دارد که اگر در هر کشور دیگری بود به شورش خودانگیخته منجر میشد. نمیتوانم باور کنم که این نهضت کاملا کار روسها باشد بلکه بهنظر میرسد که آنها از وضعیت انقلابی واقعی بهرهبرداری میکنند. هرچند آنها مهاجرین را به میان دهقانان فرستادهاند و دهقانان هم آماده همکاری بودهاند. اگر بخشی از ایران را به ناچار باید مشتی فرومایه و نادان اداره کنند، مردم آذربایجان به این نتیجه رسیدهاند که نامزدهای محلی آنها میتوانند به خوبی تهرانیها از عهده اینکار برآیند». («ایران بین دو انقلاب» ۲۶۶ و ۲۶٨)