بنا به نوشتۀ محققان، ابوالقاسم عارف یکی از شعرای شهیر ادبیات ایران، در سال ١٣٠٠ هجری قمری (سال ١٨٧٩ میلادی) در شهر قزوین دیده به جهان گشود. پدر او، ملا هادی یکی از روحانیون متنفذ قزوین و نمایندۀ دروۀ چهارم مجلس شورای ملی بود.
در سنین کودکی در قلب عارف حس نارضایتی نسبت به پدرش بوجود میآید، بنوشتۀ عارف، دلیل این نارضایتی، بد رفتاری پدر در خانواده بوده است. او مینویسد که «پدرم همیشه مادرم را مورد ضرب و شتم قرار میداد، تحقیر میکرد و به همین دلیل روزگار اندوهباری به سر میبردیم». عارف در حین تحصیل در مکتب، در ١٣ سالگی به فراگیری موسیقی نیز مشغول میشد. عارف در ١٧ سالگی از مکتب فارغالتحصیل میشود و پس از این پدرش به سر وی عمامه میگذارد و او را روضهخوانی وادار میکند. عارف با اظهار تأسف از بیعدالتی پدرش و نمایندگی او در مجلس مینویسد: «نمایندۀ مردم بودن ملایی که به خانوادهاش ظلم روا میدارد، هست و نیست زنان سرپرست کودکان یتیم را با مکر و حیله تصاحب میکند، حیرتانگیز است. این نمایندۀ دروغین مردم چگونه میتواند به فکر ملت باشد؟»
عارف نمایندگان دورۀ چهارم مجلس شورای ملی را که پدرش یکی از آنها بود، خائنان به ملت و نامزد سفیر انگلیس مینامید. او، خیانت مدرس بعنوان نماینده را از خیانت اسماعیل سیمیتقو دهشتناکتر ارزیابی نموده، مینویسد: «همۀ انسانهای شرافتمند میدانند، که نخست وزیر، قوامالسلطنه با خیانت خود تاریخ ملت را لکهدار نمود. همین مدرس باعث شد تا او برای بار دوم به مقام نخست وزیری برسد. به این دلیل، برای دادن درس عبرت به کسانی که کرسی نمایندگی ملت را اشغال کردهاند، باید جنازۀ نمایندگان دورۀ چهارم مجلس به شمول پدرم را از گور بیرون کشید و با نفت شمال آتش زد.
عارف قوامالسلطنه را دشمن جریان انقلابی در ایران و قاتل محمدتقی خان میدانست. به همین سبب، چون مدرس را عامل انتخاب مجدد او به مقام نخست وزیری و بعنوان خائن ملت و نمایندۀ فعال استبداد در مجلس درک میکرد، نوشت:
مدرس از ره ترکیه و حجاز و عراق
دو باره چون شتر لوک بی جهاز آمد.
چه احترام، بر آن حاجیست مردم را
که بی وضو حج رفت و بی نماز آمد.
عارف عمامه، لباس روحانی و روضهخوانی را برای خود تحقیر حساب میکرد. به همین سبب نیز بعد از مرگ پدرش، همانطور خودش میگوید هم از پدرش و هم از ملایان انتقام خود را گرفت و همچون انسان معاصر لباس به تن کرد. بدین نحو به زندگی خود بعنوان یک شاعر مترقی و خدمتگزار هنر ادامه داد. او بنا به موقعیت خود با بسیاری از خانوادههای ارتجاع و افراد وابسته به استبداد، همچنین، با انسانهای دارای افکار مترقی به معاشرت پرداخت. به مجالس شاهزادگان میرفت، با سران دولت دیدار میکرد و حتی به دربار نیز راه یافت. عارف بعد از حضور در چنین مجالسی و مشاهدۀ خود در میان یک مشت آدم مغرور، خودخواه، مانند سلطانعلی خان امیر بهادر- وزیر دربار، شاهزاده موثقالدوله و دیگران، بارها از کردۀ خود اظهار پشیمانی میکند. صرفنظر از اینها، او به تلۀ شاهزاده موثقالدوله میافتد و از طریق او به کاخ پادشاه قاجار جلب میشود.
عارف پس از آشنایی با ماهیت ننگین و منفور استبداد دربار شاهان قاجار، زندگی خود را برای نجات از دربار نفرتانگیز به خطر میاندازد و از آنجا فرار میکند. اما او هر قدر هم برای فرار و دوری از دربار تلاش میکرد، نتوانست بر تضادهای محیط زندگی خود چشم فروبندد. این تضادها در اندیشهها و نتیجهگیریهای او خود را نشان میداد. او، جنبش مردمی را بدرستی ارزیابی میکرد. ولیکن، در تبیین علل این مبارزه، افکار متضادی را مطرح میکرد. عارف که از استبداد و امپریالیسم متنفر بود، ابتدا نتوانست ماهیت دولت سید ضاءالدین را بدرستی تشخیص دهد. شاعر نامدار، جنبش ملی آذربایجان و شیخ محمد خیابانی و حیدرخان عمواوغلو را از دید بسیار واقعی و درست ارزیابی میکرد. اما در رابطه با زبان آذربایجانی افکار افراد شوونیست را تکرار مینمود و حتی در مورد همۀ خلقهای ایران ناخواسته دچار خطای فاحشی شد. صرفنظر از همۀ اینها، جای خرسندی هست، که عارف با گذشت زمان موفق به تصحیح یکسری از اشتباهات خود گردید.
عارف به تعدادی از ایالات ایران، از جمله به گیلان، خراسان، آذربایجان، کردستان، خوزستان، اصفهان و سایره سفر نموده، در اثر آشنایی از نزدیک با گرسنگی، فلاکت، جهالت و بدبختی مردم، از این واقعیت که میهن از طریق حاکمان ناشایست و خائنان توسط دشمنان اداره میشود، ابراز تأسف میکند. او در این باره نوشت كه من به سراسر كشور سفر كردهام، در ادارات یا با سارقان روبرو شدهام و يا اسیر دست راهزنان گشتهام.
همه اینها، به ویژه نارضایتی روزافزون تودهها و تشدید مبارزه با ظلم، تأثیر مثبتی در شکلگیری افکار عارف میگذارد. سالهای حساس زندگی حرفهای وی با سالهای انقلاب مشروطه در ایران و تقویت جنبش ملی مصادف بود. او با این جنبش اظهار همدردی نمود، به جنبش پیوست و با قلم و هنر خود به مبارزۀ مردم کمک کرد. در کارهای عارف از شیخ محمد خیابانی، حیدر عمواوغلو و محمدتقی خان پسیان- چهرههای برجستۀ جنبش آن زمان، همیشه با احترام و افتخار یاد میشود. او مینویسد: «من با مرحوم حیدر عمو اوغلو، انقلابی بزرگی که امتحانش را پس داده بود، رابطۀ دوستی داشتم. رابطۀ دوستی من با حیدر خان در خانه میرزا باقر خان در تهران برقرار شد. در آنجا صحبت از آزادی بود و من نمیخواستم در بارۀ چیز دیگری بشنوم».
هنگامی که انقلاب مشروطه آغاز شد، عارف خوشحال شد و گفت كه مردم از خواب بیدار شدهاند و نتایج انقلاب تودهای به مصایبی كه دشمنان داخلی و خارجی بر مردم ایران وارد كردهاند، پایان خواهد داد. بنابراین، با هیجان و اطمینان گفت:
پیام دوشم از پیر میفروش آمد،
بنوش باده که ملتی به هوش آمد.
هزار پرده ز ایران درید استبداد،
هزار شکر که مشروطه پردهپوش آمد.
برای فتح جوانان جنگجو، جامی
زدیم و ز میکده نوش نوش آمد.
کسی که رو به سفارت پی امیدی رفت،
دهید مژده که لال و کر و خموش آمد.
صدای نالۀ عارف به گوش هر که رسید،
چو دف به سر زد و چون چنگ در خروش آمد.
عارف با اشعار، غزلها و تصنیفهای قدرتمند خود در مبارزه با خائنان دریغ نکرد. اما متأسفانه این مبارزات شکست خورد. هر گاه با منافقین رو به رو میشد، آرزده میگشت و میگفت: «پناهگاه من در ایران میخانه است». اما عارف که از تقویت جنبش الهام میگرفت، از این که گرگهای مرتجع پوستین میش به تن کرده، به صفوف انقلابیون رخنه کرده بودند، عصبانی میشد. او از افراد حیلهگر وابسته به طبقه حاکم که کشورشان را به خاطر پول و مقام به خارجیها تقدیم میکردند، انتقاد میکرد، آنها را رسوا میکرد، خارجی و خائن میخواند و محیطی که این جانوران را در آغوش خود پرورده، مقصر میشمرد. با نگاهی به پیامدهای پیروزی انقلاب مشروطه، عارف احساس کرد که هدف اکثریت صاحبان قدرت، درمان مشکلات ملت و ترمیم ویرانههای کشور نیست، بلکه، تأمین منافع خود و تحقق خواستههای اربابان آنها است. به همین دلیل، عارف میگفت من در باغی لانه کردهام که خود باغبان نیز شکارچی آن است. با تشدید سیاست خارجی در ایران در اواخر انقلاب مشروطه، تهمتها علیه مجلس شورای ملی و همچنین، ترکیب مجلس که اکثر آنها آخوندنما، بیگانهپرست و مفتخور بودند، عارف را بسیار ناراحت کرده بود. او مینویسد:
قحط الرجال گشت در ایران کز ازل،
گویی که هیچ مرد در این دودمان نبود
جز اجنبی و خائن و بیگانه محرمی
در آستان شاه ملک پاسبان نبود
در اجنبی پرستی ایران آنچنان
داد امتحان که بهتر از این امتحان نبود.
از اول بنای مجلس آزادی جهان
شرمندهتر ز مجلس ما پارلمان نبود
ایران به روزگار تجدد چه داشت، گر
مفتی و شیخ و مفتخور و روضهخوان نبود.
شماری از آزادیخواهان زیر فشار و تعقیب شدید ارتجاع بالاجبار تن به مهاجرت از کشور میدهند. عارف نیز در میان مهاجران سیاسی ایران به استانبول مهاجرت میکند. بعد از آشنایی با ماهیت جریان «اتحاد اسلام» که در آن زمان در ترکیه تشکیل یافته و در خدمت امپریالیسم بود، او به این نتیجهگیری میرسد که هر ملتی باید دردهای خود را بدست خود درمان کند. عارف اقامت در استانبول را به صلاح ندانسته، از این سفر پشیمان شده و به ایران بازمیگردد.
عارف که از روند وقایع و رشد روحیه انقلابی مردم آگاه بود، تردیدی نداشت که قیامهای ملی آغاز خواهد شد. عارف از شنیدن خبر قیام در آذربایجان به رهبری شیخ محمدی خیابانی بسیار خوشحال شد. او خیابانی را از قبل میشناخت و معتقد بود که او یک متفکر مترقی، انساندوست و مهربان است. بنابراین ، قیام خیابانی آرزوی ناامیدانه عارف را امیدوار کرد. عارف که با برنامه نهضت آشنا بود، نتیجه قیام را عاملی قدرتمند در آزادسازی تمام ایران دانست. وی همچنین، از واکنش تند سران دولتهای خیانتکار و حملات خشن ارتجاع داخلی و خارجی علیه خیابانی در پی قیام آذربایجان، به شدت خشمگین میشد، آنها را محکوم میکرد و نوشت: «هنگامی که شیخ محمد خیابانی نمایندۀ دوره دوم مجلس بود، جهتگیری فکری درست و پاکی عقیدۀ خود را در عمل نشان داد. وی ابتدا برای جلوگیری از نفوذ انگلیس و سپس برای جلوگیری از تجاوزات ترکان عثمانی در تبریز شورش اعلام کرد. نطقهای آتشین روزانه وی که در گوش هزاران نفر طنینانداز میشد و درسهای مبارزات انقلابی در سر آنها میپروراند، باعث انگیزش جوانان آذربایجان به مبارزات انقلابی میشد که آن هم یک سلاح قدرتمندترین برای بسیج همه مردم ایران در مسیر مبارزات تودهای بود. شهادت خیابانی تأثیر عظیمی در عارف گذاشت. او می نویسد:
کسم به شهر نبیند شدم بیابانگرد
ز غصۀ کلنل و از غم خیابانی
عارف از همه قیامها علیه استبداد پشتیبانی میکرد. وی پس از آذربایجان در قیام خراسان به رهبری كلنل محمدتقی خان شخصاً شركت كرد و از این جنبش كه از داخل ارتش آغاز شد، با جان و دل استقبال كرد. وی در برابر قیام و به ویژه در برابر چهره مترقی کلنل محمد تقی خان سر تعظیم فرود آورد:
بیدار هر که گشت در ایران رود به دار،
بیدار و زندگان بیدارم آرزوست.
ایران فدای بولهوسیهای خائنین
گردیده یک ارتش فداکارم آرزوست.
اما این انقلاب نیز در نطفه خفه شد. رهبر آن بدست خائنان به قتل رسید و قیام سرکوب گردید.
عارف پس از قتل رهبر برجستۀ جنبش، محمدتقی خان نیز برای بزرگداشت شخصیت وی نوشت: «ایران تاکنون کمتر شاهد چنین سردارانی بوده است. من خودم را لایق نمیدانم که از شخصیت این شخص بزرگ، وطنپرست و ملی بطرز شایست قدردانی نمایم. من او را ناجی ایران میشناختم. براین اساس، پس از مرگ او امیدم را از دست دادم. تاریخ هیچگاه از خودگذشتگی او برای آزادی مردم ایران را فراموش نخواهد کرد».
عارف که از جنبش خلق الهام میگرفت و در کمال صمیمت در خدمت آن بود، هنگامی که عقبنشینی کرد، شکست خورد و هنگامی که شیخ محمدی خیابانی، حیدر عمواوغلو و کلنل محمد تقی خان به شهادت رسیدند، خسته و دلسرد شد. اسناد مکتوب نشان میدهد که وی، به ویژه پس از سرکوب قیام خراسان، مانند شاهین با بالهای سوخته تسلیم شد، به عکس سر بریدۀ محمدتقی خان نگاه کرد و گریه سر داد.
این سری که نشان سرپرستی است
امروز رها ز قید هستی است.
با دیدۀ عبرتش ببیند که این
کی این عاقبت وطنپرستی است.
ابولقاسم عارف اشعار، غزلیات و تصانیفی را که در اثر گسترش نهضت آزادیخواهی در ایران و ظهور اندیشههای دموکراتیک ملی در خلق، با سبک جدید میسرود، به عنوان یک شاعر بزرگ ملی دورۀ مشروطه شهرت یافت.
دانشمندان عارفشناس وی را یکی از بنیانگذاران شکل و محتوای شعر جدید و مترقی در ادبیات ایران میدانند و تأیید میکنند که وی یک شاعر مبارز انقلابی بوده است. شعرها، غزلیات و تصنیفهای او مانند اشعار و قصاید شاعران ایرانی تا آن زمان، نه تنها دارای ذائقه ادبی، بلکه، عامل بسیار مؤثری در برانگیختن احساسات ملی و احیای روح وطنپرستی در عمیقترین گوشههای قلب انسانها بودند.
عارف در شعرهای خود به ندرت از کلمات بغرنج و نامفهوم استفاده کرده است. آثار ادبی و هنری وی کاملاً شیوا، دلنشین و روان است. هدف اصلی مبارزات عارف ایجاد جمهوری آزاد و مستقل ایران و تقبیح چهره امپریالیسم و ارتجاع بود که کشور را به ویرانه تبدیل نموده و مردم را در سختترین شرایط قرار داده بود. وی با افشای نقایص و انحرافات اخلاقی جامعه، عاملان آن را افشاء میکرد. عارف از چنان توانایی بینظیری در افشاگری برخوردار بود که غزل و تصنیفهای خود را در مجامع عمومی یا خصوصی با صدای زیبا و با مهارت خاص ایفا میکرد. عارف به عنوان یک هنرمند شناخته شده، نخستین بار در تئاتر باقروف در تهران روی صحنه رفت و این غزل خود را در مایۀ ابوعطا ایفا کرد:
لباس مرد بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
بیار باده که تا راه نیستی گیرم
من آزمودم آخر بقای من به فناست.
ز حد گذشت تعدی کسی نمیپرسد
حدود خانۀ بیخانمان کجاست.
چه شد که مجلس شورا نمیکند معلوم
که خانه خانۀ غیر است یا که خانۀ ماست.
خراب مملکت از دست دزد خانگی است
ز دست غیر چه نالیم، هر چه هست از ماست.
عارف در مبارزات پیگیر خود دشمنان میهن را رسوا میکرد و مردم را به حضور در جبهههای جنگ جدید فرامیخواند.
بنا به نوشتۀ خودش، او از صمیم قلب به آذربایجان و مردم آذربایجان عشق میورزید. در تصنیفی که در جواب به وثوقالدوله، نخست وزیرو در بارۀ آذربایجان نوشته بود، گفت:
جان به رخ آذربایجان باد
این مهد زرتشت، مهد امان باد، مهد امان باد!
هر ناکست کو عضو فلج گفت،
عضوش فلج، گو لالش زبان باد، لالش زبان باد!
کلید ایران تو، شهید ایران تو، امید ایران تو.
درود بر روانت از روانپاکان باد، از نیاکان باد!
ای، ای، ای فدای خاکت جان جهان باد.
صبا زمن بگو به اهل تبریز،
که ای همه چو شیر شرزه خونریز
ز ترک و از زبان ترک به پرهیز!
در اینجا، منظور عارف از ترک و زبان ترکی، ترکان عثمانی و زبان آنها بود.
دکتر شفق مینویسد، در حالیکه آذربایجان بعنوان قلب و چشم میهن ما آماج تیرهای دشمن بود، سرداران غیور آن برای دفاع از مرزهای وطن برخاستند. مردم آذربایجان میهنپرستان بزرگی مانند ثقةالاسلامها، شیخ محمد خیابانیها و کلنل محمدتقی خانها را در راه آزادی، استقلال و سعادت ایران فدا کردهاند. اکنون که این سطور را در برلین مینویسم، عارف در تبریز است و من فکر میکنم که آذربایجان احترام عمیقی به این فرزند وفادار ایران قائل است و او را یک میهمان بسیار عزیز میداند. او لنین را فرشتۀ مهربانی خواند و نوشت:
بلشویک است خضر راه نجات
بر محمد و آل او صلوات.
ای لنین، ای فرشتۀ رحمت
قدمی رنجه کن تو بیزحمت.
تخم چشم من آشیانۀ توست
پس کرم کن که خانه، خانۀ توست.
عارف با ابراز شکوه از بیسوادی عمومی حاکم در کشور، خواستار ایجاد یک شبکۀ آموزش گسترده برای نجات مردم ایران شد. وی همچنین، با توجه به بیحقوقی زنان ایران و زندگی فلاکتبار آنها نوشت که زن در وضعیت فعلی این کشور درمانده و بدبخت است.
زندگی عارف، شاعر نامدار ایران مشحون از ناملایمات و خاطرات تلخ بود. او در زندگی مبارزاتی خود در محیط خطرناک و در شرایط دشوار، روزهای بسیار زیادی را که اشک میریخت، به سختی نان و پنیری پیدا میکرد یا حتی از آن نیز محروم بود، سپری کرد.
غم و اندوه موجود در اشعار، غزلیات و تصنیفهای عارف نتیجه همۀ محرومیتهایی است که وی در زندگی خود با آن روبرو بوده است. وی نوشت كه من دوست دارم تمامی این ناخوشآیندها در شعرها و غزلهای من كاملاً از بین برود تا اثری از دورۀ شیطانی كه در آن زندگی كردهام، باقی نماند. زیرا، ویژگیهای این دورۀ شوم چیزی جز شرمندگی وخجالت برای نسلهای آینده نخواهد بود.
دکتر شفق مینویسد: «هیچ کس دیگری نیست که مانند این شخص بر هنر خود مسلط باشد. ارزش این شاعر بدبخت چندین برابر بیشتر از شهرت اوست. متأسفانه، در ایران که به هزاران انسان مانند عارف نیازمند است، هنوز که بازار معرفت پر از میوه نشده، رقبا حسادت میکنند و با حرف و قلم به احساسات قلبی او حمله میبرند». یکی دیگر از آرزوهای قلبی عارف رواج نُتها و ترنم نغمههای او بود، که شاعر به این آرزوی خود نرسید. اما مدتی بعد، غزلهای او مانند زنگهای آزادی از هر گوشۀ ایران بصدا درمیآمدند. تاریخ ادبیات معاصر از وی بعنوان یک هنرمند بزرگ یاد خواهد کرد. دورۀ زندگی، خصوصیات منفی وی و همچنین، آن محیطی را که باعث شد عارف در دامن تناقضات گرفتار شود، از نظر علمی تجزیه و تحلیل نموده، خدمات آزادیخواه شهیر به جنبش ملی و ادبیات ایران را آشکار خواهد کرد.
احمد شیبانی، سال ١٩۵٨