“خواست من آزادی تمام احزاب است و آزادی تمام زندانيان سياسي”.
صفرقهرمانيان (صفرخان) مظهر مقاومت مردم آذربایجان عليه ستم وبيداد، فاتح بیدادگاه های رژیم پهلوی، انسانی شریف و بی آلایش، مردی که از میان مردم برخاست، ظلم و جورحکومت و فئودال ها را با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرد. یک تنه بر علیه ظلم قیام کرد ودر مسیر راه خود به دریای خروشان مبارزات مردم پیوست.
به همین جرم مورد کینه و نفرت رژیم استبدادی شاه قرار گرفت. پس از مدتی تعقیب و گریز در 18 اسفند 1327 در شهر ارومیه دستگیر و زندانی شد. در آستانه انقلاب شکوهمند بهمن 1357 پس از سی سال زندان روی دوش مردم از زندان آزاد شد. او که به خاطر مقاومت و ایستادگی بر سر آرمانهای خود از طرف زندانیان سیاسی” صفرخان “نامیده می شد. و از طرف مردم ایران و آزادیخواهان جهان مورد احترام خاصی برخوردار بود، هیچگاه به خود و مبارزاتش نبالید و به خبرنگارانی که از او پرسیده بودند چه حسی دارد که پس از سی سال زندان آزاد شده است، میگوید: “… براي من درك كلام زيبای آزادی هنوز امكان پذير نيست. بعد از٣٠ سال، اين آزادی غير مترقبه است. من مديون مردم هستم… من اين آزادی را كه به كوشش مردم به دست آمده، گرامي ميدارم”. “… ازمن ميپرسيد چه آرزويی دارم؟ من به صراحت ميگويم خواست من آزادی تمام احزاب است و آزادی تمام زندانيان سياسي”.
صفر قهرمانی صفرخان در سال ١٣٠٠ شمسي در روستاي شيشوان عجب شير ، كه سبز و خرم در كنار درياچه اروميه و در دامن رودخانه پر آب قالا چای آرميده است، به دنيا آمد. نام مادرش ،گوهر تاج وپدرش محمد حسين بود. به علت فقدان مدرسه در محل زندگي بالاجبار مدت ٧سال پيش ميرزاها و ملا های ده گلستان وبوستان وازاين قبيل خواند. خودش ميگويد “… به علت اينكه زبانم تركی بود،چيزي ازآنها عايدم نشد.” پس از آن وارد مدرسه ای در عجب شير شد ولي تنها توانست دوره ابتدايی را به پايان برد صفر نوجوان براي گذران زندگي خانواده به كار كشاورزی پرداخت. درآن موقع بخش زيادی از حاصل كار دهقانان نصيب مالكان ميشد، دولت وژاندارم هاهم حامي آنها بودند. مالكين عملا صاحب اخيتار جان و مال وناموس دهقانان محسوب ميشدند. صفرخان خود گفته است” … امروز ظلم وستم و تجاوز به ناموس، فردا خبر از دردهای ديگر، هر شب ما با درد تازه اي سر به بالين ميگذاشتيم واين رنج هاي روحي بود كه آنروز ها مرا به مبارزه عليه اين بی عدالتی ها كشاند.” اين زمان گه مقارن بود با شهريور ١٣٢٠، ورود متفقين به ايران وتبعيد رضا شاه از كشور، صفرخان ٢٠ بهار را پشت سر گذاشته بود، با اوج گيری مبارزه دهقانان عليه خوانين و دولت كه ديگراز قدرت چنداني برخوردار نبود، بسياری از روستاييان منطقه براي كوتاه كردن دست اربابان ، مسلح شده بودند. در اين ايام صفرخان همراه عده ای ازهمرزمانش به فرقه دمكرات آذربايجان پيوستند و با درجه سروانی مبارزات خود را ادامه داد.
درپي تهاجم خونين ارتش شاه به آذربایجان و سرکوب جنبش 21 آذر ، دوره دربدری و اسارت صفرقهرمانيان آغازميشود. مدتي درمنطقه آذربايجان وسپس درمناطق مرزي ايران و عراق بسر ميبرد و در عراق گرفتار وبه زندان اربيل فرستاده ميشود، موقعي كه از بده بستان های دولتهای ايران وعراق در تعويض پناهندگان و زندانيان دوسوی مرزبا خبر ميگردد، از زندان اربيل فرار و به طرف مرزرفته وارد خاك ايران ميشود.
صفرخان پس از مدتي زندگي مخفي در ايران توسط مامورين وجاسوس های حكومت شناسايي و روز١٨ اسفند ١٣٢٧ در اروميه دستگير و پرونده وی به دادگاه نظامي فرستاده ميشود. دادگاه نظامي دوبار رای به عدم صلاحيت خود ميدهد و پیگيری پرونده به دادگستری احاله ميشود. ولي با اعمال نفوذ مالكين و فئودالها كه هنوز عطش انتقامشان پس ازاين همه كشتار در آذربایجان فرو كش نکرده بود، وبه چيزی جز حكم اعدام او راضي نبودند، پرونده مجددا به دادگاه نظامي عودت داده شد .
در آذر ماه ١٣٢٩ درست ٤ سال پس از سركوب وحشيانه جنبش ،وقلع وقمع دولت ملی آذربايجان، صفر خان در دادگاه نظامي به اتهام قيام مسلحانه عليه امنيت كشور و براندازی نظام به اعدام محكوم گرديد. وپس از ٥ سال بلاتكليفي و انتظار ودلهره بر اثر اعتراضات جهانی ، سرانجام درسال ١٣٣٣ حكم اعدام وی به جبس ابد تقليل يافت.
صفرخان تاسال ١٣٣٧ در زندان هاي آذربايجان بسر مي برد و دراين سال به زندان مخوف برازجان فرستاده ميشود. زندانيان ديگری، ازجمله كاك عزيز يوسفی و كاك غني بلوريان و جيليل گاداني از رهبران حزب دمكرات كردستان راهم به آنجا منتقل ميكنند. مهندس مهدی بازرگان، عزت الله سحابی، دكتر شيبانی و افسران سازمان نظامي حزب توده ایران نيز مدتي با صفرخان در برازجان همبند بوده اند. آنها تا سال ١٣٤٧ در زندان برازجان زندگي پر مشقتي را ازسر گذراندند و در آبان ١٣٤٧ به زندان قصر تهران منتقل گرديدند. صفرخان سالهای زندگي در زندان برازجان را سالهاي مرگ تدريجي ميدانست.
درسال ١٣٤٦ در برازجان بود كه پس از ٢٠ سال اسارت برای اولين بار، دخترش همراه كودك شيرخواره اش به ديدارپدر وپدر بزرگ ميروند نه پدر دختر را تاكنون به چهره ديده وميشناسد ونه دختر پدر را. آنها همديگر رادرآغوش مي كشند صفرخان دلش ميخواست گريه کند ولي نكرد. نخواست زير نگاه بیگانه پليس احساسات خود را بروز دهد . دست روی قلبش گذاشت ودردل گريست. صفرخان درسال ١٣٢٤ ازدواج کرده بود. ثمره اين ازدواج دختری بودكه صفرخان درتولد و نامگذاری او حضور وشركت نداشت. نام او را مهين گذاشتند، زنی كه با بچه اش برای اولین بار به ملاقات صفرخان آمده بو، مهین دختر صفرخان بود. از صفرخان سه نوه با نام های بهروز و بيتا و سارا به یادگار مانده است.
دوره ده ساله سوم زندان را صفرخان بيشتر در زندان های تهران، قصر و اوين گذراند دراين دوره فضای زندان های شاه تغيير جدی كرده بود. زندان ها انباشته شده بود ازجواناني كه شور وشيدايي ديگری داشتند. و به همان ميزان مناسبات درون زندان را تحت الشعاع قرار ميدادند. دوره آرامش برای حکومت پهلوی به پايان رسيده بود. وقايع بيرون از زندان، تاثيربلا واسطه ای بر درون زندانبانها ميگذاشت واين ، بربی تابی های زندانيان می افزود.
صفرخان وهمبندان، اين سالهای پر تب و تاب زندان را پشت سرگذاشتند و پايداری شان را به مقاومت ميليونی مردم كشور در ماه های انقلاب پيوند زدند و سرانجام صفرخان در ٤ آبان ١٣٥٧ پس از تحمل ٣٢ سال زندان، همراه با بسياری از همرزمان، به نيروی توانای مردم از زندان شاه رهايی يافتند. محل سكونت صفرخان با هجوم بي سابقه مردم روبرو گرديد خانه اش شده بود ميعادگاه دوستداران و همبندان او. مردم گروه گروه به آنجا مي رفتند و صفر خان را غرق بوسه ميكردند.
رابطه عاطفی صفرخان با زندانیان جوان سیاسی از گروهها و سازمان مختلف به حدی بودکه گاهی آنها تصور می کردند، به انها پیوسطه است. خود صفرخان می گوید در زندان افسران حزب را زیر فشار می گذاشتند که بگویند من عضو کمیته مرکزی حزب هستم. آنها انکار می کردند. البته من عضو افتخاری بودم.
صفرقهرمانيان (صفرخان) مظهر مقاومت مردم آذربایجان عليه ستم وبيداد صبح روز شنبه ١٨ آبان در سن ٨١ سالگي در بيمارستان ايرانمهر به علت بيماری سرطان ريه درگذشت. صفرخان شرف پايداری مردم كشور ما در مقابل استبداد و بي عدالتي بود.
يادش گرامي باد