بعد از برگزاری پلنوم شانزدهم حزب توده ایران در شهر لایبزیک آلمان دمکراتیک به تاریخ 8 اسفند 1357 ( 27 فوریه 1979 ) و تثبیت جایگاه « کیانوری » به عنوان دبیر اول حزب، شرایط نوینی بر حزب حاکم شد، اتقلاب در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسیده بود، فردای آن روز ( 23 بهمن ) حزب توده ایران با صدور بیانیه ای در پاریس خواهان فعالیت سیاسی و تشکیلاتی در ایران شد و حمایت خود از انقلاب به رهبری « خمینی » را اعلام کرد، پلنوم شانزدهم تصمیم گرفته بود که رهبری حزب را به داخل کشور منتقل کند، از اسفند همان سال روزنامه «مردم» ارگان حزب انتشار خود را در ایران آغاز کرده بود و همزمان « گروه نوید » که فعالانه در انقلاب شرکت کرده بود به فعالیت خود ادامه می داد، «رحمان هاتفی» که معاون سردبیر (امیر طاهری) روزنامه کیهان بود با گزینش اخبار و گزارش زمینه را برای فعالیت های سازمان های سیاسی بویژه حزب توده ایران فراهم می کرد، ( تیتر بزرگ روزنامه کیهان با عنوان «شاه رفت» انتخاب رحمان هاتفی بود) در این میان آزادی زندانیان سیاسی حزبی که سال های طولانی در زندان بودند و حالا به میان مردم می آمدند، شوق، ذوق و احساسات جوانان پر شور را بر می انگیخت، در اوایل اسفند ماه «جوانشیر» (فرج اله میزانی) برای سازماندهی و برفراری ارتباط بین فعالین حزبی به ایران آمده بود و ارتباط با زندانیان آزاد شده مانند عمویی، حجری، شلتوکی، باقرزاده، ذوالقدر، رزم دیده، محمد زاده، معلم، آوانسیان، صفر قهرمانیان (صفر خان) از فرقه دمکرات آذربایجان، غنی بلوریان از حزب دمکرات کردستان ایران و دیگران در آن شرایط ویژه برقرار شده بود که می توانست پایه های حزب را در بین توده های زحمتکش محکم کند، در خارج از کشور هم تلاش برای رفتن بین افراد حزبی و دیگر فعالان سیاسی شتاب گرفته بود.
صدور گذرنامه برای ایرانیانی که سال ها از دریافت آن محروم شده بودند با بخشنامه ای که از سوی «بختیار» آخرین نخست وزیر دوران شاه صادر شده بود تنها با داشتن شناسنامه ایرانی به سرعت صادر می شد (بابک امیر خسروی، زندگی نامه سیاسی ، ص)، از آن رو تعداد زیادی از فعالان سیاسی و اعضای حزبی به کنسولگری ها مراجعه و گذرنامه دریافت کردند تا روانه ایران شوند، کیانوری در 28 اردیبهشت 1358 بعد از سال ها دوری از کشور وارد ایران شد و بلافاصله فعالیت های حزبی خود را آغاز کرد، رهبری حزب ترکیب ناهمگونی بود، اختلافات گذشته در تحلیل اوضاع ایران همچنان ادامه داشت، شور و هیجان سیاسی و اجتماعی کشور هم قادر به پنهان کردن آن نبود. ایرج اسکندری هنوز بر آزادی های دمکراتیک پافشاری می کرد که با انقلاب دست یافتنی نبود ولی انقلاب رخ داده بود و رهبری انقلاب و روحانیون به سوی حاکمیت مطلق خود می شتافتند، هرچند توان اجرای آن را بدون اعمال خشونت نداشتند، زیرا جامعه در مسیری نبود که خواسته های ارتجاعی آنان را بپذیرد. کیانوری دبیر اول حزب خشنود از سرنگونی رژیم شاه و استقرار دولت موقت به پیآمد انقلابی فکر می کرد که هر روز ژرف تر و فراگیرتر می شد تا بتواند مسیر انقلاب و دگرگونی اجتماعی را هموار سازد در این میان. افراد سرشناس فرقه دمکرات آذربایجان مانند غلام یحیی دانشیان، امیرعلی لاهرودی و… از آمدن به ایران سرباز زدند که به نظر می رسد با شیوه رهبری حزب از سوی کیانوری و به دیدگاه های وی اعتراض داشتند، هرچند ایرج اسکندری در خاطرات خود می نویسد که کیانوری را غلام یحیی دانشیان به دبیر کلی حزب منصوب کرد و می نویسد: غلام و لاهرودی پیش «علی اوف» می روند و مطلع می شوند که باید کیانوری به دبیر اولی انتخاب شود و غلام به لایبزیک آمد و در هیئت اجرائیه مطرح کرد (ایرج اسکندری، خاطرات سیاسی، جلد سوم، ص) و خود بعد از انقلاب به ایران نیآمد. ولی افرادی مانند «حمید صفری» که پیشتر عضو هیات اجرائیه، تحریریه، مسئول تبلیغات و ایدئولوژی و نماینده حزب در مجله صلح و توسعه بود و حالا به دبیر دومی ارتقاء یافته بود، همراه با «انوشیروان ابراهیمی» معاون پیشین صدر فرقه که حالا به عضویت کمیته مرکزی حزب، هیات دبیران و مسئول تشکیلات آذربایجان انتخاب شده بود، همسو با سیاست های حزب و در خواست کیانوری وارد کشور شدند، در این میان برخی دیگر از اعضای فرقه هم برای فعالیت های سیاسی و فرهنگی و انتشار روزنامه «آذربایجان» وارد کشور شدند. حمید صفری دبیر دوم حزب با کیانوری اختلاف نظر شدید داشت و در خیلی موارد همراه، همسو و هماهنگ با سیاست گذاری های کیانوری حرکت نمی کرد و از همان روز های نخست این اختلاف نظر و ارزیابی از شرایط اجتماعی و اقتصادی کشور بین آن دو آشکار شد. کیانوری به دلخواه خود صفری را انتخاب نکرده بود، گویا راه گریزی نداشت باید حمایت فرقه را بدست می آورد، بنابرین علت گزینش صفری به دبیر دومی حزب، راضی کردن فرقه دمکرات آذربایجان برای همکاری و حمایت از مرکزیت و دیدگاه های کیانوری بود، کیانوری همواره تکرار می کرد: خمینی قدرت بسیج توده های مردم را برای انقلاب دارد و در اولین پرسش و پاسخ خود در دبیرخانه حزب می گفت: انقلاب اجتماعی را خلق باید انجام دهد، یعنی دهقانان، کارگران، پیشه وران و روشنفکران. اکثریت مطلق این طبقات و اقشار مذهبی هستند (کیانوری، بررسی مسائل گوناگون ایران در سال 1358، انتشارات توده ص) این طبقات و اقشار اجتماعی از خمینی پیروی می کنند، جز همکاری راه دیگری متصور نیست، البته به نظر می رسد کیانوری در ارزیابی خمینی زیاده روی می کرد و خوشبین بود و یا تحت تاثیر شعار های مقطعی خمینی قرار گرفته بود، در حالیکه خمینی هرگز پایبند شعار های خود نبود و با توجه به شرایط از آنها عدول می کرد و گاهی هم در تضاد با آنها حرکت و اقدام می کرد، به هر رو مخالفت حمید صفری با دیدگاه های کیانوری باعث شد که کار مهمی در دبیرخانه حزب به صفری به عنوان دبیر دوم ارجاع نشود و حتی در خود را در انزوا احساس کند (کیانوری با همه مخالفین فکری خود در ایران همین رفتار را کرد) در نتیجه فاصله فکری و نظری صفری با کیانوری با گذشت زمان بیشتر هم شد، ولی پایگاه کیانوری در حزب با توجه به شرایط ویژه آن روز که شور و هیجان جامعه را فرا گرفته بود تحکیم بیشتری پیدا می کرد و کیانوری آن را در راستای تحقق آرزوهایش و درستی اندیشه هایش ارزیابی می کرد.
این در حالی بود که شرایط اجتماعی و سیاسی در کشور بگونه ای پیش می رفت که هر روز تعداد بیشتری به کف خیابان می آمدند و چون سال ها در استبداد زندگی کرده بودند و آشنایی و آگاهی چندانی با مفاهیم سیاسی و اجتماعی نداشتند و تنها با واژه های اسلامی اندکی آشنا بودند به گفتار روحانیون جذب می شدند، زیرا بخشی از آموخته های سطحی خود را در گفتار آنان (که گاهی فریبنده بود) مشاهده و پیدا می کردند، مردم بویژه جوانان براستی تشنه آزادی بودند که در آن نفس بکشند و عقب ماندگی های دیرین سیاسی و اجتماعی را پشت سر بگذارند، بعد از سال ها استبداد خشن و سرکوب، حزب توده ایران هم این امکان را بدست آورده بود که با فعالیت آزاد خود با زحمتکشان، روشنفکران و توده های تهیدست مردم ارتباط برقرار کند. کیانوری این توانایی و مهارت را داشت که از این فرصت استفاده کند و موقعیت خود را هم در رهبری حزب و هم در جامعه تحکیم بخشد. هرچند دشمنان دیرینه حزب بطور آشکار و پنهان به تحریف تاریخ، هراس افکنی در بین مردم و سم پاشی خود همچنان ادامه می دادند، البته که رهبری حزب با این گونه رفتار ها و گفتار ها آشنا بود، در نتیجه برای پیشبرد سیاست های خود با استفاده از شعار مشهور خمینی که در پاریس گفته بود: مارکسیست ها آزاد خواهند بود، خواسته های خود را بیان کنند، به پیش می تاخت و هر روز پایگاه اجتماعی خود را تقویت می کرد. حزب در اعلامیه ای که خطاب به مردم ایران فرستاد از ابتکار خمینی در مورد تشکیل شورای انقلاب دفاع کرد و فراز هایی از گفتار خمینی را با روزنامه های جهان در آن منعکس کرد که در برخی از این مصاحبه ها خمینی گفته بود: ما با حیف و میل مبارزه خواهیم کرد و ثروت هایی را که به دست یک مشت غارتگر دزدی شده است، باز خواهیم ستاند و آنها را برای بهبود شرایط زندگی مردم محروم بکار خواهیم برد (مصاحبه با روزنامه اکسپرس فرانسه، ژانویه) و خمینی در همان مصاحبه به آزادی هم اشاره می کند و می گوید: در یک رژیم اسلامی آزادی ها همه جانبه و بدون غل و غش خواهد بود (اسناد و دیدگاه ها، ص 900) حزب این گفتار خمینی را تائید و از مردم می خواهد که از آن حمایت کنند.
حزب توده ایران در مدت کوتاهی نفوذ خود را در بین کارگران، زحمتکشان، روشنفکران و… گسترش داد، میتینگهای بزرگی در مناطق مختلف کشور بویژه مناطق کارگری برگزار کرد، کیانوری با گفتار هفتگی خود زیر عنوان «پرسش و پاسخ» به تحلیل و تفسیر وقایع روز پرداخت (پرسش و پاسخ در دفتر حزب واقع در خیابان 16 آذر روبروی دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار می شد، این ساختمان را دو برادر بنام های «جمشید و محمود هرمز» با اجاره ای اندک در اختیار حزب گذاشته بودند) و از گفتار خمینی به مناسبت های مختلف به شدت حمایت می کرد و تلاش می ورزید تا «جبهه متحد خلق» را با شرکت خط امامی ها، حزب دمکرات کردستان، فدائیان خلق، مجاهدین و حتی با بخشی از لیبرال ها برای حفظ انقلاب و تعمیق آن تشکیل دهد ولی در این راستا موفقیتی بدست نیآورد ولی تلاش مطبوعاتی و آموزشی خود را با انتشار کتاب، روزنامه مردم و روز نامه های دیگر مانند جرقه نو، اتحاد مردم، جهان زنان، آرمان، جوانان توده، اتحاد، و فصلنامه شورای نویسندگان و هنرمندان و… پیش ببرد و انتشار آنها تاثیر زیادی در جامعه روشنفکری و کارگری گذاشت. انقلاب که براحتی انجام گرفته بود و در مسیر رو به پیش خود گرفتار ناهمواری ها شده بود.
در روند رو به پیش انقلاب، روحانیت در کمین نشسته بطور فرصت طلبانه ای وارد میدان شد، خمینی با حکم کفایی قضاوت را در اختیار روحانیت قرار داد، کشتار بی رحمانه سران و فرماندهان رژیم گذشته ادامه داشت، دولت موقت بازرگان در مقابله با نیرو های خودسر که از سوی برخی از روحانیون که حالا کمیته ها را هم در اختیار داشتند، ناتوان شده بود. هنوز انقلاب تثبیت نشده بود، دولت موقت که خواهان روش های لیبرالی در اداره کشور و اقتصاد بود با تئوری های نیرو های چپ و روحانیتی که در فکر دستیابی به قدرت سیاسی بود (حتی با کاربرد خشونت بنام دین) همسویی نداشت در نتیجه دولت موقت به سرعت پایگاه توده ای خود را از دست داد. در این شرایط ویژه که فرصت به دست خمینی افتاده بود و هرج و مرگ همراه با شور و هیجان انقلابی بر کشور حاکم بود، به فرمان خمینی رفراندوم برای تائید رژیم جمهوری اسلامی برگزار شد، در حالی که مردم از محتوای رفراندوم آگاهی کافی نداشتند، توده های مردم در آن جو هیجانی بدون مطالعه به آن رای «آری» دادند و جمهوری اسلامی بدون رقابت و مخالفت اینگونه متولد شد، حزب توده ایران از نفرات و هواداران خود خواست که در رفراندوم شرکت کنند و به آن رای آری بدهند، بدنبال آن قانون اساسی را هم با اندکی انتقاد از محتوای آن تائید کرد، در حمایت از خمینی با دولت موقت بازرگان هم مخالفت کرد، در انتخابات ریاست جمهوری دوره نخست به «بنی صدر» رای نداد، در ماه های بعد که جنگ ویرانگر ایران و عراق با حمله عراق به خاک ایران آغاز شد و خمینی آن را نعمت خواند، حزب از هواداران خود خواست تا در جنگ میهنی شرکت کنند و عراق را به عقب برانند، هرچند با آزادی «خرمشهر» خواهان پایان آن شد، ولی خمینی همچنان بر طبل جنگ و ادامه آن می کوبید و حزب در تمام این مدت تلاش می کرد با خمینی زاویه ای پیدا نکند تا بتواند به فعالیت خود ادامه دهد، با برخی از دست اندرکاران رژیم جدید ارتباط برقرار سازد و با استفاده از امکانات رادیویی و مناظرات تلویزیونی نقطه نظر های خود را به مردم برساند، این تلاش ها تاثیر زیادی در جامعه و طرفداران حزب گذاشت و همزمان با مقالات و نوشتار در نشریات خود از اوضاع بویژه گسترش خشونت و روند کند انقلاب گله مند بود، از اعدام ها در مناطق مختلف که بوسیله عوامل خودسر و گاهی مرموز رخ می داد به شدت انتقاد می کرد، جهت گیری اقتصادی رژیم نوپا را به نفع توده های محروم همواره گوشزد می کرد، ولی همزمان اختلافات فکری و نظری در درون حزب هم همچنان ادامه داشت.
راه و روش کیانوری مورد تائید همه اعضای رهبری حزب نبود، حمید صفری دبیر دوم حزب و ایرج اسکندری از مواضع حزب در برخورد با دولت بازرگان انتقاد می کردند و گاهی خواستار همکاری با گرایش های لیبرالی در جامعه بودند، در این میان مصاحبه ایرج اسکندری با مجله «تهران مصور» اتفاق افتاد که در تاریخ 25 خرداد و اول تیر به چاپ رسید، اسکندری در این مصاحبه از دیدگاه های خود که از گذشته های دور شکل گرفته بود، دفاع می کند و از رویکرد کیانوری در دفاع از عملکرد خمینی و روند انقلاب بطور تلویحی انتقاد می کند. این گفتار خشم کیانوری را بر می انگیزد، هرچند در روز های بعد تکذیب نامه ای به قلم اسکندری در نامه مردم بچاپ می رسد که گویا گفتارش تحریف شده است، ولی موقعیت اش در دفتر حزب به خطر می افتد و در نهایت راهی خارج می شود. حمید صفری از مخالفین دیگر کیانوری برای پیشبرد فعالیت های حزب به تبریز (زادگاهش) فرستاده می شود ولی بعد از مدت کوتاهی به تهران باز می گردد ولی کار مهم دیگری در دبیرخانه حزب به وی ارجاع نمی شود، کیانوری بر این باور بود که صفری تمایل داشت با حزب «خلق مسلمان» ارتباط برقرار کند زیرا در تبریز به این نتیجه رسیده بود که «شریعتمداری» از پایگاه مهمی در آذربایجان و تبریز برخوردار است (شرکت در همه پرسی قانون اساسی در آذربایجان، بلوچستان و کردستان اندک بود و شریعتمداری قانون اساسی جدید را مورد انتقاد قرار داد که در نتیجه آن محل اقامتشان در قم مورد حمله قرار گرفت، در تبریز طرفدارانش به خیابان ها ریختند و برای تصرف رادیو تلویزیون به آن حمله ور شدند، در روز 22 آذرماه 1358 بیش از یک میلیون و 500 هزار نفر در تبریز راهپیمانی کرده خواستار آزادی ناراضیان آذربایجان و اخراج شبه نظامیان غیر آذربایجانی از شهر شدند) (به نقل از مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ص).اختلاف نظر و دیدگاه بین کیانوری (دبیر اول) و صفری (دبیر دوم) هر روز افزایش بیشتری یافت و در نهایت صفری به بهانه معالجه و دیدار با خانواده به خارج از کشور رفت و مخالفت خود را با سیاست های کیانوری در حمایت از خمینی بر زبان آورد و از برگشت به کشور انصراف داد.
در سال 1359 مهمترین و بزرگترین رخداد در جنبش چپ ایران اتفاق افتاد و آن انشعاب در «سازمان چریکهای فدائیان خلق» بود، با انقلاب هزاران جوان به سوی این سازمان سرازیر شده بودند و شاید رهبری سازمان، ظرفیت و توانایی مدیریت این همه استقبال از سوی جوانان و روشنفکران را نداشت. در نخستین پلنوم سازمان که در آبانماه 1358 برگزار شده بود، اختلاف نظر در رابطه با انقلاب و حمایت از آن در سازمان بروز کرده بود. زیرا در این پلنوم گذشته سازمان به نقد کشیده شده و اساس مارکسیسم و کار ایدئولوژیک مورد تاکید قرار گرفته و خط مشی چریکی که سال ها از سوی سازمان پیش برده شده بود رد می شد.
انشعاب در فدائیان خلق در اوایل ماه مرداد 1359 به مطبوعات درز کرد، روزنامه کیهان که از سوی «ابراهیم یزدی» سرپرستی می شد انشعاب را با آب و تاب پوشش داد، سپس روزنامه های اطلاعات و جمهوری اسلامی هم آن را با همان روش تفسیر و گزارش کردند، ولی بیشترین شادمانی را رادیو و تلویزیون که از سوی «قطب زاده» اداره می شد به راه انداخت که هدفش ضربه زدن به نیرو های چپ در جامعه بود، بدنبال آن هزاران جوان هاج و واج و سردرگم مانده بودند و از خود می پرسیدند، در کادر رهبری سازمان چه می گذرد؟. انقلاب زودرس از یک سو و بی تجربگی رهبران سازمان از سوی دیگر در هم آمیخته بود، شرایط انقلابی و چالش های جدید اجتماعی جو سیاسی را پیچیده تر کرده بود، همه چیز در حال تغییر و جامعه در حال پوست اندازی بود، رژیم و حاکمیت جدید با همه خشونت ورزی های روز های نخست هنوز تثبیت نشده بود و با جامعه هم ارتباط ضروری و لازم را برقرار نکرده بود، ولی تکبر و غرور برخی از حاکمان را از خود بیخود کرده بود، مذهبی های افراطی با شعار های تحریک آمیز و بی محتوای حزب الهی همراه با راست های سنتی، راست های لیبرال منش و فرصت طلبان رنگارنگ هرکدام گروه ها و نیرو های ضربتی خود را تشکیل داده بودند، چماقداران حزب اله، کفن پوشان مداحان در خیابان ها خودنمایی می کردند تا جوانان ناآگاه و پرشور را تحت تاثیر قرار دهند. در سوی دیگر سازمان های سیاسی با انبوهی از جوانان، زحمتکشان و روشنفکران پرشور و شیفته عدالت و آزادی روبرو شدند که خواهان دگرگونی و تغییر شرایط بودند، رهبران بزرگترین سازمان سیاسی کشور (فدائیان) آموزه های لازم و تجربه های کافی نداشتند که با حاکمان جدید چگونه رفتار کنند و همزمان چگونه این همه جوانان پر شور را که در محور عدالت اجتماعی و تغییرات بنیادی و ساختاری گرد آمده اند سازماندهی و مدیریت کنند. زیرا رهبری سازمان خود نیازمند سازماندهی نوین و مدیریت جدید بود.
در سوی دیگر حزب توده ایران با سال ها تجربه و مجاهدین جوان با باور های مذهبی از رژیمی که در حال شکل گیری بود حمایت می کردند، احزاب کرد در کردستان فعال بودند ولی جای خالی فرقه دمکرات آذربایجان که سال ها پیش با حزب وحدت کرده بود، محسوس بود، در حالی که در آن شرایط ویژه می توانست در سرنوشت سیاسی کشور رل مهمی بازی کند و در تعیین نوع و چگونگی حکومت در کشور تاثیرگذار باشد. حزب توده ایران شریک سیاسی سال های دور فرقه از جناح راست سنتی و از شخص خمینی حمایت می کرد، در نتیجه با گذر زمان از بازرگان و بنی صدر دور می شد، در این شرایط بخشی از کادر رهبری سازمان فدائیان در راستای حمایت از خمینی خود را به حزب نزدیک تر می دیدند و راه رسیدن به سوسیالیسم را همان « راه رشد غیر سرمایه داری» می دیدند که از سوی حزب دنبال می شد، با این روش و بینش حمایت از انقلاب و خمینی اجتناب ناپذیر بود.ولی پرسش های تئوریک از سوی جوانان گاهی بی پاسخ می ماند، تنها جواب را گاهی کادر های ورزیده حزب در نشریات تئوریک و کیانوری در پرسش و پاسخ هفتگی خود بر زبان می راند، حالا دیگر شاخه های اکثریت و اقلیت پدیدار شده بودند و شرایط کشور فاصله ان دو را از هم بیشتر می کرد، شاخه اکثریت سازمان از روش و شیوه حزب توده ایران که دفاع از خمینی بود دفاع همه جانبه می کرد و تلاش می ورزید ذهن سیاسی خود را با توده های مردم بویژه جوانان در میان بگذارد «فرخ نگهدار» از سوی سازمان با «محمد بهشتی» دیدار می کرد و همزمان در مناظره های تلویزیونی مشارکت می کرد، نشریه «کار» هنوز به هر دو جناح تعلق داشت و طرفداران هر دو جناح در آن مطلب می نوشتند زیرا انشعاب در سازمان از سوی مردم پذیرفتنی نبود هر چند نفرات کادر رهبری به انشعاب رسیده بودند و می گفتند برای پاک سازی و پالایش عناصر ناسازگار باید این انشعاب صورت می گرفت، البته فدائیان خلق شاخه اقلیت در سال های بعد به چندین شاخه دیگر جدا شدند و هرکدام در مسیری قرار گرفتند.
از روز های نخست انقلاب 1357 حزب توده ایران همواره از خمینی و خط امام حمایت و دفاع می کرد و همکاری نزدیکی برای پیشبرد اهداف انقلاب داشت و برای پیشگیری از فعالیت های ضد انقلاب که گاهی از سوی مخالفان و گروهی از نظامیان سلطنت طلب (کودتای نوژه در خرداد 1359) سازمان دهی می شد با کسب اطلاع از نهاد ها و ارگان های اطلاعاتی خود مقابله می کرد، سخن از مصالحه منازعات قومی و ملی می راند، که از همان روز های نخست انقلاب آغاز شده بود و همزمان مخالفان رژیم جدید را در «جبهه متحد ضد انقلاب» جای داده بود.
حزب توده ایران در دفاع از انقلاب به «راه رشد غیر سرمایه داری» که از سوی برخی از جامعه شناسان و اقتصاد دانان شوروی مطرح شده بود باور داشت و شاید هم امید بسته بود .تئوری راه رشد غیر سرمایه داری از سوی «روستیسلاو اولیانفسکی» مسئول منطقه خاورمیانه و «سیموننکو» مسئول ایران در شعبه بین المللی حزب کمونیست شوروی و برخی دیگر تهیه شده بود، آنان بر این باور بودند که رهبری انقلاب در کشور های در حال توسعه به دست عناصر انقلابی، ضد امپریالیستی و پیشرو می افتد و جهت گیری آن به سوی سوسیالیسم خواهد بود، زیرا با فاصله گرفتن از سرمایه داری و آغاز و شتاب در رشد اقتصادی آنها را مجبور می کند که به بلوک شرق و کشور های سوسیالیستی نزدیک شوند.در این راستا حزب به سرعت آثار نوشتاری و گاهی گفتاری آنان را به فارسی ترجمه و در اختیار خوانندگان و هواداران خود قرار داد، اولیانفسکی در رابطه با انقلاب ایران می گفت: رشد انقلاب ایران تا حد زیادی به این بستگی دارد که آیا نیرو های مترقی موفق به ایجاد یک «جبهه متحد خلق» به منظور دفاع از دستآورد های انقلاب بر پایه یک برنامه مبتنی بر روش ضد امپریالیستی قاطع و تحولات رادیکال اجتماعی و اقتصادی بشوند، یا نه (به نقل از مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ص 217) حوادث و رخداد های بعدی در کشور هائیکه این تئوری به اجرا در آمده بود و همچنان سرکوب خشن حزب توده ایران از سوی ارتجاع نشان داد که این تئوری کاستی های فراوانی دارد و همراه با موفقیت در کشور های سنتی با ساختار جان سخت آن نبوده است، بر اساس راه رشد غیر سرمایه داری باید مالکیت خصوصی محدود و مالکیت دولتی گسترش می یافت که البته بخشی از آن در قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصل 44) انعکاس یافته بود، ولی جهت گیری جمهوری اسلامی و انقلاب بازسازی نظام سرمایه داری و دوری از اقتصاد سوسیالیستی و عدالت اجتماعی بود که در اولین قانون پیشنهادی کار که از سوی راست افراطی و ارتجاعی نظام تهیه شده بود خود را نشان می داد، از آن گذشته سمتگیری سوسیالیتی هم در اقتصاد ایران مشاهده نمی شد..
در فروردین 1360 حزب توده ایران پلنوم هفدهم خود را با پلنوم دوم سازمان اکثریت همزمان برگزار کرد، با این پلنوم گروه دیگری از اکثریت جدا شدند و گروه باقی مانده گرایش بیشتری به حزب پیدا کردند، حتی سخن از وحدت با حزب به میان آمد، فدائیان هنوز از پایگاه وسیع مردمی بویژه جوانان و دانشجویان برخوردار بودند ولی از نظر ایدئولوژی و سیاست ورزی بطور آزاد در فضای سیاسی بعد از انقلاب ناتوان بودند زیرا بیشتر برای دوران مخفی و مبارزه چریکی آموزش دیده و خود را آماده کرده بودند، حزب از این منظر اندوخته و تجربه برتری داشت،. زیرا اعضای آن با تجربه و کوله باری از آموزه های مارکسیستی با خود داشتند، تعدادی از آنان نظریه پردازی می کردند و در سازماندهی هم توانا بودند، از آن گذشته با آموزه های مارکسیستی و مطالعه آن در مهاجرت و یا در زندان (افسران توده ای) هم آشنایی بیشتری پیدا کرده بودند، در نتیجه تمایل فدائیان اکثریت به حزب روز افزون بود و این روند کیانوری را بعنوان دبیر اول حزب تقویت می کرد تا جائیکه بتواند مخالفین خود را تصویه و یا موقعیت آنان را در فعالیت های حزبی تضعیف کند، کیانوری در مهاجرت از موقعیت فرقه دمکرات آذربایجان و شخص غلام یحیی دانشیان، از جمله از امکانات مالی (300 هزار روبل معادل 350 هزار دلار آمریکا) فرقه حد اکثر استفاده را کرد و شاید بدین سبب از حذف نام فرقه دمکرات آذربایجان خود داری نمود ولی در عمل و بدون سر و صدا حساب خود را از فرقه و مهاجرین فرقه جدا نمود و در پلنوم 17 حتی یکنفر هم از نام مهاجرین فرقه دمکرات آذربایجان داخل لیست 78 نفری اعضای اصلی و مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران قرار نگرفت، در حالی که بابک امیر خسروی، رادمنش، اسکندری، داود نوروزی، کاظم ندیم، آشوت شهبازیان، آرداسش آوانسیان همگی در خارج از کشور بودند و به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شدند، در اینجا نوعی تبعیض به چشم می خورد (امیرعلی لاهرودی، یاد مانده ها و ملاحظه ها، ص).
حزب برای نزدیک شدن به خط خمینی، کتاب « 18 سال پشتیبانی از خط امام » را در بهار سال 1360 منتشر کرد و تلاش نمود تا با بزرگنمایی از فعالیت روحانیت در سال های گذشته از آن قدردانی کند و خود را با آنان بویژه جناح خمینی همسو نشان دهد. حزب حمایت از خمینی را نتیجه برخورد علمی و اصولی حزب در مرحله انقلاب می دانست. البته پیشترها در مقالاتی در «دنیا» ارگان تئوریک حزب به قلم «رحیم نامور» مطالبی از نفوذ روحانیت در بین توده های مردم نوشته شده بود که مورد نقد «علی اصغر امیرانی» صاحب امتیاز مجله «خواندنیها» هم قرار گرفته بود، امیرانی با خطاب قراردادن نشریه دنیا به بی دینان نوشته بود: ارگان بی دینان دنیا، گاهی چنان از دین و روحانیت دفاع می کند که گویی وظیفه پیامبری بر عهده دارد. (خواندنیها، شماره 72، خرداد ماه 1344)، کیانوری بعنوان دبیر اول حزب توده ایران همواره از خمینی و جنبش اسلامی با همه تهدید ها و گاهی رفتار بسیار خشونت آمیز کمیته های انقلاب حمایت می کرد تا خط اصلی خود را در مبارزه برای احقاق حقوق زحمتکشان به پیش ببرد. کیانوری در مصاحبه مطبوعاتی خود در 29 فروردین ماه 1358 برگزار کرد، گفت: ما به آنچه آیت اله خمینی در تمام صحبتهایشان در باره جمهوری اسلامی گفته اند معتقدیم، یعنی تامین استقلال واقعی ایران، ریشه کن کردن مظاهر اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی امپریالیسم از ایران، تامین آزادی های دمکراتیک برای همه مردم ایران، تامین زندگی بهتر برای همه زحمتکشان، مبارزه با استثمار و استعمار. (کیانوری، حزب توده ایران و مسائل میهن انقلابی ما، ص 62). حزب توده ایران روحانیت را با سه گرایش ارزیابی می کرد، که در گرایش نخست روحانیت طرفدار سرمایه داران کلان و مالکان بزرگ قرار دارند که می خواهند قوائد و قوانین شرع را هم در راستای تقویت آنها و گسترش موقعیت ممتاز خود بکار برند، گرایش دوم روحانیتی است که مواضع ضد امپریالیستی دارد و از محدود کردن مالکیت بزرگ و سرمایه داری کلان دفاع می کند و پایگاه خود را در بین خرده مالکان و بازار و تولیدات خرد جستجو می کند و خود را حامی سنت که گاهی با ارتجاع در هم می آمیزد، نشان می دهد و در نهایت گرایش سوم که از منافع توده های زحمتکش و محروم دفاع و از آن حمایت می کند، بتابرین روحانیت هم در برخورد با مسائل و چالش های اجتماعی و اقتصادی یکسان و یک پارچه عمل نمی کند زیرا آنان هم در نهایت منافع طبقاتی خود را در نظر می گیرند و در آن راستا عمل می کنند، در نتیجه مبارزه در بین روحانیون با این گرایش های گوناگون همچنان ادامه دارد، که حزب فرجام آن را با شعار «که بر که» پیوند زده بود. همزمان برنامه حزب که در پلنوم 17 (وسیع) کمیته مرکزی به تصویب رسید بار دیگر گفته شد که جهانبینی حزب مارکسیست- لنینیستی و هدف نهایی آن استقرار سوسیالیسم و تکامل و شکوفایی آن است (مجموعه اسناد مصوب هفدهمین پلنوم، کمیته مرکزی حزب توده ایران، فروردینماه 1360) در این پلنوم مرکز گرایی بنام انسجام در مرکزیت تقویت شد، هرچند گفته شد که حزب هرگونه ستم ملی و یا امتیاز ملی را نمی پذیرد ولی بر اساس باور به انترناسیونالیسم پرولتری در یک کشور کثرالملله خواهان حزب فراگیر است که بتواند از منافع طبقه کارگر و زحمتکش در سرتاسر کشور دفاع کند و همزمان کمیته های ایالتی خود را در آذربایجان، کردستان و ترکمن صحرا بر اساس جغرافیای قومی فعال سازد.
پلنوم تغییرات مهمی در کادر رهبری حزب داد، اعضای کمیته مرکزی و مشاورین که بعد از انقلاب به ایران نیامده بودند از رهبری حزب اخراج شدند، در نتیجه تعدادی از کادر های فرقه مانند غلام یحیی دانشیان (صدر فرقه) و امیر علی لاهرودی که از اعضای هیئت اجرائیه بود اخراج شدند، حمید صفری هم بعد ها اخراج شد، ایرج اسکندری هم از هیئت اجرائیه به عضویت کمیته مرکزی حزب پائین آمد. در این میان فرج اله میزانی (جوانشیر) بجای حمید صفری به دبیر دومی ارتقاع یافت و تنها «انوشیروان ابراهیمی» که از تفرات فرقه بود به دبیر اولی فرقه دمکرات آذربایجان و مسئول کمیته ایالتی آذربایجان منصوب شد.
روند انقلاب در آذربایجان بگونه دیگری پیش می رفت، دو رقیب دیرینه که شرایط آن دو را برای مدتی گذرا بهم نزدیک کرده بود در مقابل هم قرار گرفتند، چند روز بعد از تشکیل حزب جمهوری اسلامی در حمایت از انقلاب و خمینی حزب جمهوری خلق مسلمان در حمایت از شریعتمداری اعلام موجودیت کرد، (6 اسفند 1357) آیت اله شریعتمداری در آذربایجان و مناطق شمالی پایگاه وسیعی داشت.تشکیل این حزب زنگ خطری برای خمینی بود که خود را بدون رقیب رهبر انقلاب می دانست. حزب خلق مسلمان در اولین اعلامیه خود استقرار دمکراسی اسلامی، مخالفت با نظام تک حزبی و فعالیت آزادانه سازمان های سیاسی را مطرح کرد.
آنچه مسلم است، تشکیل حزب خلق مسلمان ریشه در اختلاف نظر های دو مرجع دینی که هر دو ادعای رهبری داشتند، قرار داشت، این اختلاف نظر از سال ها پیش (از دهه 40 خورشیدی) شکل گرفته بود، خمینی طرفدار برپایی حکومت اسلامی و سرنگونی رژیم سلطنت بود و شریعتمداری خواهان اجرای قانون اساسی مشروطه و نظارت 5 مجتهد بر مصوبات مجلس، که مغایرتی با قوانین و شریعت اسلامی نداشته باشند. در نتیجه تمایلی به سرنگونی رژیم سلطنت با استفاده از ابزار قهرآمیز نداشت، به هر رو تشکیل حزب خلق مسلمان در مهمترین استان کشور که قدرت اتنیکی و تاثیر گذار داشت برای خمینی تمامیت خواه قابل قبول نبود و آن را استخوان لای زخم می دید که باید هرچه زود تر از بین می رفت. این حزب که دبیرخانه اش در تهران بود تنها 10 ماه فعالیت داشت و در این مدت تعداد زیادی به عضویت آن در آمده بودند و هفته نامه حزب هم منتشر می شد. گذشت زمان اختلاف بین تبریز و تهران (شریعتمداری و خمینی) را افزایش می داد و هر روز ابعاد وسیعتری بخود گرفت. حزب خلق مسلمان در اولین اقدام با شیوه طرح سئوال دو گزینه ای در رفراندوم مخالفت کرد، شریعتمداری هرچند مخالف این روش از گزینش و نوع پرسش بود، ولی خود در رفراندوم شرکت و به جمهوری اسلامی که خواست خمینی بود رای مثبت داد و گفت: با شرکت خود در این همه پرسی و با دادن رای به جمهوری اسلامی، قدم دیگری در راه رسیدن به نتیجه اساسی مبارزات و انقلاب اسلامی بر می دارم، در این راه نصرت اسلام و هموطنان مسلمان را مسئلت دارم (روزنامه کیهان به تاریخ 11 فروردینماه 1358) حزب خلق مسلمان با شیوه تشکیل مجلس خبرگان رهبری هم مخالفت می کرد و می گفت که مردم آذربایجان به این شرط در رفراندوم تغییر نظام شرکت می کنند که خواست های آنها در قانون اساسی گنجانده شود و در تدوین قانون اساسی هم مشارکت مستقیم داشته باشند که بتوانند از حقوق خود دفاع کنند. حزب با برخی از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی و شریعتمداری با اصل 110 و اختیارات رهبری مخالفت می کرد در نتیجه شرکت مردم در آذربایجان بویژه در کلان شهر تبریز بسیار اندک بود.
اوضاع سیاسی و اجتماعی تبریز ملتهب و تنش زا بود و برخوردهای پراکنده در مناطق مختلف شهر بین طرفداران شریعتمداری و خمینی رخ می داد که گاهی به خشونت می گرائید. درگیری در «قم» و محدود شدن رفت و آمد به اقامتگاه شریعتمداری درگیری ها در آذربایجان را افزایش داد و حمله به نهاد های دولتی بویژه مرکز رادیو و تلویزیون تبریز از سوی طرفداران حزب خلق مسلمان شتاب گرفت، تصرف استانداری، ادارات دولتی، اعلام همبستگی برخی از مراکز نظامی و انتظامی استان با معترضین، تظاهرات یک و نیم میلیونی در تبریز به نفع آیت اله شریعتمداری، اسارت تعدادی از پاسداران به دست اعضای حزب خلق مسلمان، همراهی برخی از عناصر پایگاه دوم هوایی شکاری تبریز و درگیری های بسیار شدید بین طرفداران و مخالفان آیت اله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان در تبریز و قم، شرایط پر تنشی را در سطح کشور پدید آورد که نهایتا با خلع سلاح کمیته های طرفدار حزب خلق مسلمان، انحلال آن توسط شریعتمداری، محاکمه و اعدام تعدادی از عوامل درگیر، ناآرامی ها خاتمه یافت (مجتبی مقصودی، تحولات قومی در ایران، ص226)
حزب خلق مسلمان هرچند فعالیت گسترده ای در آذربایجان داشت ولی خواسته های اتنیکی و قومی را چندان هم برجسته نکرده بود، در حالیکه یکی از خواسته های مهم مردم آذربایجان هویت طلبی، مشارکت در سرنوشت سیاسی و فرهنگی خود بود، در نتیجه روشنفکران و مبارزین سیاسی آزادی خواه و هویت طلب در آذربایجان از عملکرد و اقدامات رهبری حزب خلق مسلمان حمایت نکردند و حتی به عملکرد آن هم چندان خوشبین نبودند، در این میان تورک زبانان دیگر نقاط کشور بویژه تهران و قم هم هم چندان اهمیتی به آن ندادند، در حالیکه آذربایجان نیازمند یک سازمان سیاسی مستقلی بود که بتواند خواسته های اتنیکی، سیاسی و فرهنگی آنان را بر زبان آورد و برای احقاق حقوق سیاسی، مدنی و فرهنگی آنان اقدام کند، در نتیجه جای خالی فرقه دمکرات آذربایجان که در بین توده های مردم پایگاه داشت، احساس می شد و جوانان آزادی خواه در پی برپایی مجدد آن بعد از انقلاب بودند.
حزب توده ایران گروهی از نفرات حزبی را به سرپرستی «انوشیروان ابراهیمی» زیر عنوان کمیته ایالتی به آذربایجان فرستاد، ابراهیمی همزمان مسئولیت کشور های پیرامونی را هم در دست داشت. پیش از آمدن کمیته ایالتی تعدادی از جوانان آذربایجان در انتظار نفرات فرقه دمکرات آذربایجان بودند و خود را آماده فعالیت در صفوف فرقه کرده بودند، هرچند ابراهیمی (برادر فریدون ابراهیمی دادستان حکومت ملی بود که به دست دژخیمان پهلوی اعدام شد) حرمت و جایگاه ویژه ای در نزد مردم آذربایجان داشت ولی بنام حزب توده ایران فعالیت می کرد، در حالیکه مردم بویژه سالمندان به عشق فرقه و خاطره یک سال حکومت ملی در جستجوی تابلو و دفتر مرکزی فرقه در تبریز بودند. انوشیروان ابراهیمی و دیگر نفرات کمیته ایالتی با مشاهده این احساسات پاک و دلتنگی های مردم به فرقه تابلوی کوچکی تصب کردند و به انتشار نشریه «آذربایجان» ارگان مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان پرداختند که در ادامه، سازمان ایالتی حزب توده ایران هم به سر تیتر آن افزوده شده بود.مسئول نشریه «خشکنابی» بود که تجربه زیادی از فرقه داشت و با همین نشریه در سال های دور کار کرده بود . از نویسندگان مطرح و سرشناس این نشریه می توان به «افخم» (تسلط فراوانی به زبان ترکی و فن روزنامه نگاری داشت)، مجیری، عون الهی، اصلانزاده اشاره کرد که هرکدام در حوزه های گوناگون قلم می زدند و برخی هم از طنز و کاریکاتور را برای بیان مسائل روز استفاده می کردند، در این میان «میر تقی موسوی» از نفرات برجسته فرقه که بعد از سال ها سکونت در باکو به تبریز برگشته بود مقالات مهم « نامه مردم » را به فارسی ترجمه می کرد تا در نشریه آذربایجان منتشر شود، باید یادآور شد که نشریه آذربایجان به سنت دیرینه خود به دو زبان فارسی و ترکی انتشار می یافت.
فرقه دمکرات آذربایجان با تجربه دیرینه خود که حالا با عنوان کمیته ایالتی حزب توده ایران فعالیت می کرد در مدت کوتاهی سازماندهی خود را گسترش داد و در شهر های ابهر، اهر، خرم دره، اردبیل، مشکین شهر، زنجان و اورمیه دفاتر خود را افتتاح نمود، کمیته های انقلاب که یکی بعد از دیگری فعالیت خود را آغاز می کردند از گسترش روز افزون فرقه (کمیته ایالتی حزب توده) به شدت نگران بودند و در برخی موارد مزاحمت هایی ایجاد می کردند و در مواردی هم خشونت به خرج می دادند، البته خشونت ورزی نفرات حزب خلق مسلمان بیشتر از سایرین بود. در 11 اردیبهشت سال 1358 (اول ماه مه) جشن بزرگی برای بزرگداشت طبقه کارگر از سوی کمیته ایالتی حزب توده ایران برگزار شد که در آن برخی از شعار ها به زبان ترکی نوشته شده بود، این شعار ها خوشآیند «آیت اله مدنی» امام جمعه تبریز و برخی دیگر از مخالفین فرقه نبود در نتیجه حمله به دفاتر حزبی آغاز شد و این حملات به دبیرخانه حزب منتقل شد و آنان هم از کمیته ایالتی خواستند در شعار ها تجدید نظر شود و از کاربرد زبان ترکی هم حدالمقدور خود داری شود.کار برد زبان ترکی خوشآیند دفتر مرکزی حزب نبود و اغلب با اعلامیه های کمیته ایالتی به زبان ترکی مخالفت می کردند و یا می گفتند که باید متن آنها تعدیل شود، انوشیروان ابراهیمی بیشتر از فرقه به حزب تمایل داشت و یا آنگونه نشان می داد ولی تمایل کلی در کمیته ایالتی حزب بسوی فرقه بود که گاهی مایه تنش بین آنان می شد.چند رخداد این تنش را افزایش می داد، گرد هم آیی در مزار «فریدون ابراهیمی» (گورستان امامیه)، همراه با چسباندن عکس وی بر در و دیوار شهر و دعوت از «صفرخان قهرمانی» به تبریز که سال های طولانی از عمر خود را در دفاع از فرقه دمکرات آذربایجان در زندان های رژیم شاه گذرانده بود، خشم مخالفین فرقه را بر می انگیخت و همزمان سخنرانی های پی در پی نفرات و یا هواداران فرقه در دانشگاه تبریز و مراکز دیگر به زبان ترکی و… نگرانی از نفوذ فرقه را (گاهی در درون حزب هم) در جامعه در بین مخالفین فرقه به سرعت افزایش می داد.
حزب توده ایران برای پیشگیری از نفوذ و گسترش روز افزون فرقه در آذربایجان «بابک امیرخسروی» از مخالفین سرسخت فرقه را به تبریز فرستاد، بابک امیر خسروی در سال های پیش از 28 مرداد مسئول حزب توده ایران در تبریز بود، هرچند خود زاده تبریز بود ولی تمایل شدیدی به مرکزگرایی داشت و با هرگونه هویت خواهی اتنیکی، فرهنگی و سیاسی آذربایجان به شدت مخالفت می کرد. امیر خسروی همزمان به وحدت حزب و فرقه هم باور نداشت و در این راستا می نویسد: انوشیروان ابراهیمی، به مسئولیت تشکیلات آذربایجان که پس از تهران مهم ترین واحد حزب توده ایران بود، گمارده شد. او در واقع، منصوب رهبری فرقه در باکو بود، نه هیئت اجرائیه حزب و نه کیانوری با وجود نارضایتی و آگاهی به عدم کاردانی ابراهیمی برای تشکیلات مهم اذربایجان، قادر نبود او را از مسئولیت آذربایجان بردارد (بابک امیر خسروی،زندگینامه سیاسی، ص) به نظر می رسد امیرخسروی تمایلی به آمدن به تبریز نداشته و به درخواست حزب از روی اجبار این کار را کرده بود ، در اولین برخورد با کمیته ایالتی به نام فرقه دمکرات آذربایجان اعتراض می کند که چرا پای اطلاعیه ها و اعلامیه ها نام و نشان فرقه قید می شود و می گوید: رفقای افسر عضو هیئت اجرائیه بر برداشتن این عنوان از روی کمیته ایالتی آذربایجان اصرار داشتند. آن گونه که حتی از سوی مقام های جمهوری اسلامی که با رفقای افسر در ارتباط بودند، چنین خواستی مطرح شده بود، اگر حزب چند سال دیگر به فعالیت علنی خود ادامه می داد، این کار صورت می گرفت، متاسفانه چنین فرصتی پیش نیآمد و استخوان لای زخم نام فرقه برای روز مبادا نگهداشته شد (همان اثر، ص)، البته برخی دیگر از کادر رهبری حزب هم با فرقه دمکرات آذربایجان یا بطور علنی و یا به شکل پنهانی مخالفت می کردند، امیر خسروی می نویسد: کیانوری به طور کلی نسبت به جریان فرقه بدبین بود. از خصومت غلام یحیی نسبت به خود هم آگاه بود. در حقیقت فرقه در درون حزب توده ایران نقش دولت در دولت را داشت. (همان اثر، ص 445) در درون کادر رهبری حزب افراد دیگری مانند «جوانشیر» و برخی دیگر با فرقه به شدت مخالفت می کردند و نگران از رشد فرقه گرایی در تبریز بودند، بهمین دلیل هم افراد نزدیک به خود را به آذربایجان اعزام می کردند و یا بعنوان کاندید حزب برای انتخابات مجلس شورا معرفی می نمودند. به هر روی طرفداران فرقه در شهر های کوچک آذربایجان با اشتیاق ولی نگران از شرایط، خود را معرفی می کردند، مسئول شهرستان ها در این رابطه می گوید: گاهی در شهر های کوچک مردان میانسال که دیگر به دوران کهنسالی پای می گذاشتند، کارت عضویت خود را نشان می دادند و می گفتند ما سال ها این کارت ها را پنهان کرده و به امید روزی بودیم که فرقه بار دیگر فعالیت خود را آغاز خواهد کرد و ادامه می دهد: استقبال روز افزون جوانان ما را بر آن داشت تا در «زنجان» هم نشریه ای به زبان ترکی با عنوان «زنجان جوانلاری» منتشر کنیم و تیراژ آن تا 3000 نسخه بالا رفت و توانستیم با همه سختی ها 13 شماره منتشر کنیم (در گفتگوی شفاهی با م. اصلانزاده، 13 ژانویه 2022)
مسئولیت تشکیلات و سازماندهی حزب را در کل کشور «جوانشیر» به عهده داشت و تلاش می ورزید در چهارچوبه قوانین جمهوری اسلامی فعالیت های حزب را در سراسر کشور گسترش دهد و همزمان مانع از غیر قانونی حزب شود، که آرزوی راست سنتی و ارتجاع بود، زیرا مخالفین سرسخت حزب نگران از پیشرفت آن در جامعه در فکر ضربه زدن و غیر قانونی اعلام کردن آن بودند و در این راه از همه امکانات داخلی و خارجی خود استفاده می کردند. آنان به همه سازمان های زیر مجموعه حزب حساسیت نشان می دادند و با بهانه جویی به همه آنها می تاختند. تا زمینه سرکوب را فراهم آورند. در این میان سازمان جوانان حزب، سازمان زنان، تشکیلات کارگری، شورای نویسندگان و هنرمندان و… بیش از دیگران زیر ضربه قرار می گرفتند.
از نیمه های سال 1361، توطئه بر علیه حزب توده ایران به اجرا درآمد، تعارض آموزه های اسلامی با مکاتب دیگر که آنها را الهادی و کفرآمیز خطاب می کردند به صدا درآمد، آنان از گفتار و نوشتار خمینی که همواره می گفت: نه طرف راست و نه طرف چپ، بلکه همه تحت لوای اسلام مستقل… اسلام دنیا دنیا و اخرت شما را سعادتمند می کند… اسلام همه چیز دارد از وقتی که ازدواج بین مرد و زن انجام می شود تا وقتی که توی قبر می رود آثار دارد( کیهان اول اسفند) برای زمینه سازی و سرکوب دگر اندیشان برای برپایی حاکمیت خود استفاده می کردند، برای مانع تراشی و پیشگیری از فعالیت حزب به دفاتر آن به بهانه های گوناگون حمله ور می شدند. کیانوری با توسل به اصول قانون اساسی تلاش می ورزید تا فعالیت های حزب را بصورت علنی و قانونی به پیش ببرد و به اصل 23 از قانون اساسی اشاره می کرد که در آن آمده است: تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد… ولی توطئه از مدت ها پیش طراحی شده بود و عوامل اخراجی مانند «ام آی 6» (سرویس اطلاعاتی مخفی بریتانیا) و «سیا» (سرویس اطلاعاتی آمریکا) نقش داشتند و به یاری ارتجاع آمده بودند، آنها از مدت ها پیش شخصی را بنام «ولادمیر کوزیچکین» که گویا دیپلومات شوروی در تهران بود و برای بریتانیا جاسوسی می کرد به لندن برده بودند، این دیپلومات که به زبان فارسی تسلط داشت، رابطه اش را با حزب توده ایران و سازمان نوید بیان می کند، بخش ارتجاعی رژیم برای سرکوب نیروهای مترقی و دگر اندیش بیازمند این داستان سرایی ها بود تا سرکوب همه جانبه را فراهم آورد. برخی از اسناد منتشر شده از آرشیو ملی بریتانیا نشان می دهد که همکاری بسیار نزدیکی بین سرویس های اطلاعاتی بریتانیا، آمریکا و ایران برای سرکوب حزب توده ایران طراحی شده بود، آنان لیستی از فعالین حزب را تهیه کرده، در اختیار مقامات امنیتی ایران قرار دادند، برای گرفتن این لیست و اطلاعات دیگر مقامات ایران دو نفر از اعضای هیئت موتلفه را بنام های « حبیب اله عسگراولادی و جواد مادر شاهی با پاکستان فرستادند. «هاشمی رفسنجانی» دست راست خمینی در خاطرات خود می نویسد: عسگر اولادی و مادرشاهی برای گرفتن اطلاعات از فرد مطلع به پاکستان رفتند و مطالب جالب و مفیدی از او گرفتند، در باره ک گ ب و حزب توده و سیاست آینده شوروی در ایران، گزارش دادند (5 مهرماه)، بازیگر دیگر این نمایش «نیکلاس بارینگتون» مقام ارشد سفارت بریتانیا در تهران بود و می دانست که با این توطئه تعدادی از نفرات حزب کشته و یا به مدت طولانی زندان و شکنجه خواهند شد و همینگونه هم شد (10 افسر عالیرتبه که فداکاری های زیادی در جنگ با عراق کرده بودند اعدام شدند)
عملیات حمله به حزب توده ایران در دو مرحله با نام «عملیات امیرالمومنین» آغاز شد مرحله نخست در ساعت های بامدادی 17 بهمن ماه 1361 با دستگیری تورالدین کیانوری و مریم فیروز آغاز شد که در همان ساعت های نخست 40 نفر از اعضای برجسته حزب دستگیر شدند، شکنجه های روحی و جسمی برای تخلیه اطلاعاتی ساختگی از همان ساعات نخست آغاز شد، کیانوری هنوز اصل 32 از قانون اساسی را زمزمه می کرد که در آن آمده است: هیچکس را نمی توان دستگیر کرد، مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می کند، در صورت بازداشت موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف 24 ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال شود.
مرحله دوم حمله به حزب در 2 اردیبهشت 1362 صورت گرفت که در آن برخی از اعضای هیئت دبیران مانند جوانشیر، مسئول کل تشکیلات، انوشیروان ابراهیمی، مسئول کمیته ایالتی تبریز که همزمان صدر فرقه دمکرات آذربایجان بود همراه با محمد مهدی پرتوی و رحمان هاتفی دستگیر شدند، سپس دستگیری ها به رده های پائین تر رسید تا به 700 نفر در تهران و شهرستان ها افزایش یافت.در رابطه با شکنجه و اتهام های واهی و دروغین تا کنون صد ها جلد کتاب و مقاله و گفتگو منتشر شده است و خاطرات برخی از آنها براستی تامل برانگیز است که چگونه یک رژیم برای پایداری خود این همه جنایت می کند.« محمد علی عمویی» که 25 سال از عمر خود را در زندان های رژیم شاه گذرانده بود در مصاحبه ای می گوید: در اتاق شکنجه روی تخت می بستند، با اولین ضربه به کف پای من هر دو بازجو (برادر احمد و برادر صابر) دست به دعا بلند کرده می گفتند: پروردگارا تو گواهی ما برای عظمت اسلام و با همین نوا ضربه شلاق را وارد می کردند… در جمهوری اسلامی بازجوها بدعتی گذاشتند که در زمان شاه تجربه نکرده بودم، در دهانم پتو می گذاشتند و روی آن می نشستند تا احساس خفگی کنم، بدین ترتیب زندانی نمی تواند فریاد بزند تا اندکی هم شده بر درد فائق آید، انواع شکنجه ها شامل پاندول، قپان، قبر، شلاق و روی انسان های بیگناه به اجرا در می آمد.
دادستان کل انقلاب انحلال حزب توده ایران را در تاریخ 15 اردیبهشت 1362 اعلام کرد که در آن به 5 اتهام واهی شامل جاسوسی، سرقت و نگهداری اسلحه و مهمات برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران، رابطه با گروه های محارب، اخلال در کارخانجات و مراکز تولیدی و صنعتی کشور و نفوذ در سازمان ها، ادارات، نهادهای انقلابی و مراکز نظامی و انتظامی (روزنامه کیهان، 15 اردیبهشت) اشاره شده بود، در ماه های بعد اتهام آمادگی برای کودتا هم بر آنها افزوده شد که می گفتند از شوروی سلاح گرفتید و در جنگل ها شما مخفی کردید تا کودتا کنید و همزمان دادستانی کل انقلاب به کلیه اعضا و هواداران حزب اخطار کرد تا خود را در تهران تا 25 اردیبهشت 1362 و در شهرستان ها تا 25 خرداد 1362 به دادستانی های انقلاب معرفی کنند و بعد از انقضای مهلت به عنوان ضد انقلاب و توطئه گر علیه نظام تحت پیگرد قرار گرفته، به کیفر خواهند رسید.
کیانوری دبیر اول حزب توده ایران که به اسارت ارتجاع در آمده بود، همچنان به قانون اساسی استناد می کرد و می گفت: اصل 35 از قانون اساسی می گوید: هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است، اجبار شخص به شهادت یا اقرار یا سوگند مجاز نیست، چنین شهادت و اقرار یا سوگند فاقد ارزش و اعتبار است. ولی گوش شنوایی نبود، هدف حاکمیت استبداد بود که باید همه موانع آن از سر راه برداشته می شدند. شکنجه مدت ها ادامه داشت و تعدادی از نفرات حزب که سال ها سمبل مقاومت در زندان های شاه بودند، شکسته شدند و یا جان باختند، از ان جمله می توان به تقی کی منش، رضا شلتوکی، گاکیک آوانسیان، محسن علوی، علی شناسایی، حیدر مهرگان (رحمان هاتفی) غلامحسین قناعتی، عبدالحسین آگاهی،حسن قزلچی، حسین پور تبریزی و… اشاره کرد. شکنجه، کشتار با مصاحبه های مضحک تلویزیونی ادامه یافت تا به کشتار 1367 رسید که نام «فاجعه ملی» بخود گرفت. کیانوری در نامه ای سرگشاده به «علی خامنه ای » به بخش های اندکی از این شکنجه ها اشاره می کند و می نویسد: 17 بهمن ماه 1361 ساعت 4 شب گروهی پاسدار به اتاق خواب ما وارد شدند. من ، هسرم و دخترم افسانه را با فرزند 11 ساله اش به بازداشتگاه 3000 (کمیته مشترک زمان شاه) بردند و همه خانه ما را غارت کردند. از همان نخست شکنجه با نام «تعزیز» با شلاق تا حد آش و لاش کف پا، دستنبند قپانی 8 الی 10 ساعت همراه با فحش، توهین و توسری شروع شد، من آن موقع 68 ساله بودم، طی 18 شب 18 کیلو وزن کم کردم. دست چپم نیمه فلج شد. همسرم مریم را که 70 ساله بود به شلاق کف پا بستند و همراه با فحش های رکیک به سرو گوشش زدند که در اثر آن گوش چپش کر شد. مدتی از سقف آویزان کردند تا تابم بدهند، در این میان برای شکنجه های روحی مرا به اتاق شکنجه بردند تا به شکنجه همسرم نظاره کنم. چشمان همسرم بسته بود و دستمالی در دهان داشت، شروع به شلاق زدن کردند، روز دیگر همین کار را با دخترم کردند تا من قبول کنم که ما در فکر کودتا بودیم (نامه کیانوری به خامنه ای 16 بهمن 1368) دروغپردازی و افسانه سرایی رژیم در رابطه با اتهام های واهی و شوهای تلویزیونی مورد استقبال و قبول مردم واقع نشد و با سردی و گاهی با تنفر مردم روبرو شد تا جائیکه به فراموشی سپرده شد ولی تعدادی در زندان ها جان باختند و تعداد دیگری در قتل عام سال 1367 به جوخه های اعدام سپرده شدند و برخی دیگر از زندان آزاد شدند.، در شهرستان ها بویژه در آذربایجان تعدادی از نفرات فرقه و حزب ناپدید شدند که هرگز نشانه ای از آنان تا کنون مشاهده نشده است، خمینی از این سرکوب ها بیشترین استقبال را کرد و در پیامی نوشت:..توجهئ به کارآمدی امنیتی و اطلاعاتی این جوانان گمنام پاسدار و بسیج و کمیته دادستانی و دیگر دلباختگان در راه خدا در بدام انداختن سران خیانتکار حزب توده که چون مار پر خط و خال در براندازی اسلام فعالیت منافقانه داشته اند و هر یک سابقه طولانی بیست—سی ساله در جهات تشکیلاتی و اطلاعاتی و جاسوسی داشته اند و از تخصص در این امور بهره وافی داشتند موجب سرفرازی امت اسلامی است که چنین فداکارانی دارد و اعجاب و تحیر دستگاههای جاسوسی و اطلاعاتی سراسر جهان است و این اعجاز جز به هدایت حق تعالی و عنایات خاصه ولی اله الاعظم ارواحنافدا صورت نگرفته است. ملت ایران از این پیروزی با ابعاد مختلفه خصوصا سیاسی آن باید قدردانی و تشکر کنند و در تقویت جمیع سلحشوران مرز ها و داخل کشور کوشا باشند (روح اله الموسوی خمینی، 14 اردیبهشت 1362) خمینی فراموش کرده بود که در این سرکوب و کشتار عوامل خارجی و ارتجاع داخلی همکاری نزدیکی داشتند تا انقلاب مردمی ایران را به شکست و انحراف بکشانند، رخداد های سال های بعد نشان داد که این بخشی از یک پروژه بزرگ برای نابودی انقلاب و دستآوردهای آن بود.
بدنبال سرکوب حزب توده ایران موج دیگری از مهاجرت آغاز شد، تعدادی از نفرات حزبی به آنسوی ارس روانه شدند، فرقه دمکرات آذربایجان پایگاه خود را در باکو داشت و به سرعت به سازماندهی خود پرداخت و در جابجایی پناهندگان تازه وارد وارد عمل شد و با تجربه ای که از گذشته های دور داشت توانست تعداد زیادی از آنان را در مکان های مناسب اسکان دهد ولی سرکوب خشن و بی رحمانه حزب تاثی بسیار بد و ناگواری در روح و روان این مهاجرین گذاشته بود که آن در رفتار آنها خود را نشان می داد.آنان گاهی رفتار خصمانه ای نسبت به کشور میزبان از خود نشان می دادندکه با صبر و شکیبایی رهبری فرقه دمکرات آذربایجان روبرو می شدند
نفرات حزبی که در خارج از کشور بودند بعد از سرکوب به فکر سازماندهی خود افتادند تا حرب را بازسازی کنند و «کمیته برون مرزی حزب توده ایران» را تشکیل دادند و به انتشار «راه توده» پرداختند که ادامه دهنده سیاست حزب در درون کشور بود. بازسازی حزب از سوی «علی خاوری» از اعضای برجسته حزب، عضو هیئت سیاسی که نماینده حزب در مجله مسائل صلح و توسعه (در پراگ) بود تقویت شد و تعدادی از افراد قدیمی حزب که در آلمان دمکراتیک، باکو و یا کشور های دیگر اروپایی بودند (کاظم ندیم، بابک امیر خسروی، ایرج اسکندری، رضا رادمنش، حمید صفری، غلام یحیی دانشیان، امیر علی لاهرودی، اکبر شاندارمنی، اردشیر آوانسیان، آشوت شهبازیان، داود نوروزی، لطفعلی اردبیلیان، عظیم عظیم زاده، مارتیک گریگوریان ) و تعداد دیگری از جوانان حزبی که از ایران آمدند) به این گروه پیوستند و به این نتیجه رسیدند که باید برای بازسازی کادر رهبری پلنوم 18 حزب در 15 آذرماه 1362 تشکیل شود.همسو با فعالیت های برون مرزی «کمیته داخلی حزب» هم اعلام موجودیت کرد و به انتشار «نوید مردم» در تیراژ اندک دست زد.
در پلنوم 18 نفرات فرقه بسیار فعال بودند، برخی از آنان که در پلنوم 17 از حزب اخراج شده بودند برای فعالیت مجدد به کادر رهبری حزب پیوستند، در این پلنوم علی خاوری به دبیر اولی، حمید صفری به دبیر دومی و امیر علی لاهرودی، فروغیان و نوروزی به عضویت هیئت سیاسی انتخاب شدند، انتخاب این افراد خوشآیند برخی از کادر های حزبی نبود. آنان می گفتند که برخی از افراد منتخب کنونی در پلنوم 17 از حزب اخراج شدند و صلاحیت انتخاب شدن ندارند، ولی در حقیقت آنان (امیر خسروی، فرجاد، مهر اقدم و…) با فرقه مخالفت می کردند که می خواهد بر حزب مسلط شود. در این میان رادیو زحمتکشان ایران با همکاری حزب و فدائیان اکثریت فعالیت های خود را در کابل پایتخت افغانستان که بدست «کارمل» از جناح پرچم افتاده بود آغاز کرد.
مخالفت با برگزاری پلنوم 18 همچنان ادامه یافت و افراد دیگری به صف مخالفین پیوستند که بیشتر ناشی از دستگیری و سرکوب حزب و مشکلات سال های نخستین مهاجرت و پناهندگی در کشور های مختلف بود، افراد مختلف مخالفت و فعالیت های خود را با نگارش نامه و گلایه ادامه می دادند و گاهی افراد کهنه کار حزب هم به آنها می پیوستند، در این راستا «اردشیر آوانسیان» برگزاری پلنوم 18 را غیر قانونی و خلاف اصول سازمانی خواند که از سوی علی خاوری خود سرانه تشکیل شده است (اردشیر آوانسیان، نامه به بابک امیر خسروی) در پی این پلنوم، ناراضیان آن که بیشتر با بهانه جویی، گله مندی از شرایط و مشکلات پناهندگی، خواسته های خود را در مخالفت با حزب پیش می بردند و از باور های پیشین خود عدول کرده و با آن به ستیز پرداخته بودند، نام «انفصالیون» گرفتند و در سال 1366 «حزب دمکراتیک مردم ایران» را پایه گذاری کردند که رهبری آن را بابک امیر خسروی بعهده گرفت. این گروه مبارزه با حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان را پیشه همیشگی و پایدار خود کردند و تهمت های ناروایی به حزب و فرقه وارد کردند. در سال های بعد افراد دیگری به این گروه پیوستند و به یاد داشت نویسی، نامه نگاری و خاطره نویسی خود ادامه دادند ولی بعد از مدتی برخی از انفصالیون به انفعالیون پیوستند و انزوا اختیار کردند، ولی بحران در حزب با افزایش تعداد روزافزون مهاجرین ادامه یافت و رهبری حزب به فکر تشکیل «کنفرانس ملی» با شرکت تعداد زیادی از نفرات حزب و فرقه افتاد، باید یادآور شد که گروه دیگری که بیشتر در افغانستان و یا شوروی ساکن شده بودند و وابستگی شدیدی به حزب داشتند «جنبش اعتراضی» به راه انداختند و در سال های بعد روانه اروپای غربی شدند، این گروه اعتراضی تحت تاثیر استعفای اکبر شاندرمنی و محمد تقی برومند که عضو هیئت سیاسی بودند قرار گرفتند، در این میان نامه های سرگشاده اردشیر آوانسیان و رحیم نامور و اعتراض های مداوم محسن حیدریان و ناخدا انور که از اعضای کمیته مرکزی بودند به اعتراض این گروه سرعت بخشید .
کنفرانس ملی همزمان با پلنوم 19 حزب با شرکت 118 نفر در 24 اردیبهشت 1365 در «کابل» برگزار شد، در این کنفرانس هم شرکت افراد فرقه دمکرات آذربایجان چشمگیر بود، در این کنفرانس امیر علی لاهرودی بعنوان صدر فرقه شرکت کرده بود (غلام یحیی دانشیان مدتی قبل به علت کهولت سن درگذشته بود) کنفرانس باردیگر علی خاوری را به دبیر اولی و حمید صفری را به دبیر دومی انتخاب کرد، در این میان داود نوروزی، حبیب اله فروغیان، اکبر شاندرمنی، غنی بلوریان و دو تن نویسندگان و شاعران مطرح، محمد تقی برومند و سیاوش کسرایی در ترکیب رهبری قرار گرفتند، البته مدتی بعد اکبر شاندرمنی و محمد تقی برومند از رهبری حزب استعفا دادند که مورد قبول هیئت سیاسی قرار گرفت. افراد دیگری که از حزب استعفا و یا اخراج شدند در نامه نگاری های خود بیشترین اتهام را به فرقه دمکرات آذربایجان وارد کردند «اردشیر آوانسیان» در رابطه با پلنوم نوزدهم و کنفرانس ملی نوشت: لاهرودی و صفری سال های طولانی معاون دانشیان بودند و راه و روش وی را بکار می برند.این گروه «شمیده، کندلی، آذراوغلی و… » را از رهبری فرقه کنار گذاشتند، در کنفرانس وحدت قرار شد که فرقه دارای اختیارات کمیته ایالتی باشد و مطیع کمیته مرکزی حزب… آنهایی که امروز حزب را در دست گرفتند شاگرد سابقه دار دانشیان می باشند که سه گروه را بنام های «لیکویداتور، آنتی پارتی، گارد جوان» از حزب بیرون کرد… این گفتار نشان می دهد که خصومت ریشه داری در برخی از اعضای رهبری حزب نسبت به فرقه وجود داشت که با برجسته شدن فعالیت فرقه بطور چشمگیری افزایش می یافت، کارشکنی ابعاد وسیعتری بخود می گرفت، بگونه ای که هیئت سیاسی که باید در دو ماه یک بار تشکیل می شد تا امور حزبی را بررسی کند، ازآن باز ماند و بیشترین کار های حزبی مانند نامه مردم، دنیا، تشکیلات حزب بر دوش حمید صفری گذاشته شد.در نتیجه رهبری حزب بار دیگر به فکر برگزاری پلنوم حزب افتاد و کمیته مرکزی را در دیماه 1366 به پلنوم 20 حزب دعوت کرد. بار دیگر مخالفین فرقه دست بکار شدند و سازمان دهندگان پلنوم بیستم را هیئت دبیران دو نفره (خاوری و صفری) و رهبر سازمان مستقل فرقه خواندند (ماجرای پلنوم بیستم، محمد تقی برومند) این در حالی بود که چرخش به راست در انقلاب با شتاب ادامه داشت و جنگ با عراق هم با پنهان کردن تضاد های اجتماعی و تصویه های درونی به آن سرعت می بخشید.
حزب توده ایران در این سال ها بار دیگر به ارزیابی سال های 1357 تا 1361 پرداخت زیرا برخی از نفرات حزب بر این باور بودند که رژیم برآمده از انقلاب سال 57 از همان سال های نخست و شاید هم از سال های پیشتر (فدائیان اسلام) در فکر و تلاش برپایی حاکمیت اسلامی بودند و دفاع از آن دفاع از حاکمیت ارتجاع بود و نمی توانست از منافع توده های مردم بویژه زحمتکشان دفاع کند. از آن گذشته رهبری انقلاب هیچگونه نگرش دمکراتیک در ذهن، فکر و رفتار خود نداشت و تنها با مماشات و فرصت سوزی خواهان تقویت پایگاه های خود بود که بتواند در فرصت مناسب ضربات سهمگین تری به نیرو های دمکراتیک و طرفداران آزادی وارد کند. ارزیابی این دوره در اعلامیه مشترک که با سازمان فدائیان اکثریت در اردیبهشت 1364 صادر و در آن شعار سرنگونی جمهوری اسلامی ایران برای نخستین بار مطرح شد، بازتاب یافت. در بخشی از اعلامیه آمده بود: درون حاکمیت جناح های گوناکونی وجود دارند که در زمینه های مختلف، سیاست داخلی و خارجی باهم اختلاف دارند توجه به این تضاد ها و استفاده از آنها امری است ضروری ولی نباید توجه به این تضاد ها و لزوم استفاده از آنها، موجب عدم توجه به ماهیت ارتجاعی و استبدادی رژیم در کلیت خود شود وظیفه اساسی در این مرحله، مبارزه با مجموع رژیم ولایت به منظور بر انداختن آن است. (اعلامیه مشترک کمیته مرکزی حزب توده ایران و کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ( اکثریت)، اردیبهشت 1364، با عنوان پیروز باد مبارزه خلق در راه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران) این اعلامیه حزب را از سیاست قبلی خود دور کرد زیرا حزب از سوی جوانان مهاجر که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد زیر فشار قرار گرفته بود. با تغییر سیاست کمیته مرکزی لحن «روزنامه نامه مردم» ارگان کمیته مرکزی حزب هم عوض شد، دیگر سخن از استبداد مذهبی، اصل ولایت، سرکوب آزادی ها، قتل و شکنجه و اعدام، ستم ملی، زن ستیزی، اشاعه خرافات، صدور انقلاب ارتجاعی، پیشبرد جنگ ویرانگر با عراق و دشمنی با فرهتگ، تاریخ و زبان و ادبیات خلق های ایران در میان بود. البته در سال های بعد تغییراتی در شعار ها داده شد و «سرنگونی رژیم ولایت فقیه» تا «طرد رژیم ولایت» مطرح شد که نشانگر ناهماهنگی در کمیته مرکزی و عملکرد آن در این دوره حساس بود.
پلنوم 20 حزب در دیماه 1366 برگزار شد و خاوری بعنوان دبیر اول حزب تلاش کرد تا شعار های تند پیشین را اندکی تعدیل کند و به گسترش مبارزه خلق در راه استقرار آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و صلح بپردازد و مبانی تئوریک را بار دیگر در نشریه نامه مردم منتشر نماید که بدنبال آن بار دیگر حمله به رهبری حزب و علل شکست انقلاب و عملکرد حزب توده ایران در سال های نخست انقلاب مورد پرسش قرار گرفت و گروه دیگری راه خود را جدا کرده به « سازمان کارگران انقلابی/ راه کارگر» پیوستند.
در سال 1367 تعداد زیادی از رهبری حزب که از اوایل دهه 60 در زندان بودند بدستور و فرمان خمینی از سوی «کمیته مرگ» به اعدام محکوم شدند که حزب آن را فاجعه ملی نامید و در تاریخ سیاسی کشور بعنوان سند ننگ و جنایت جمهوری اسلامی ماندگار شد.تلاش پیگیر افراد حزبی برای سازماندهی مجدد حزب با مشکلات فراونی روبرو شد، از یک سو موج نوگرایی در کشور های سوسیالیتی (پروستریکای و گلاسنوست گورباچوف) و از دیگر سو مشکلات مهاجرت به کشور های اروپایی نفرات حزبی را دچار سردرگمی می کرد، نفرات حزبی که در کشور های اروپایی و یا آمریکای شمالی ساکن شده بودند با واژه های متداول در چپ سنتی مانند «انترناسیونالیسم پرولتری» زاویه پیدا کرده به نوع دیگری از چپ اروپایی «اور کمونیسم» و یا «سوسیال دمکراسی» گرایش پیدا می کردند و خود را جریان نو می خواندند. گروه بزرگی از آنان به نظام پارلمانی و پلورالیسم سیاسی می گرویدند و «دیکتاتوری پرولتاریا» و یا نظام تک حزبی را رد می کردند.در نتیجه فعالیت های حزبی به شدت تحت تاثیر قرار می گرفت و از کارآیی آن کاسته می شد. در این میان مشکلات زندگی، پیدا کردن کار، تحصیل و ساختن زندگی نو در کشور بیگانه هم بخش مهمی از نیروی جسمی و فکری نفرات را بخود مشغول می کرد. گاهی مجموعه این مشکلات در فعالیت های حزبی خود را نشان می داد که بیشتر با بهانه جویی خود را نشان می دادد. در نتیجه حزب از اواخر دهه 60 خورشیدی گرفتار یک رکود طولانی مدت شد و بار دیگر به تئوریزه کردن رخداد های گذشته پرداخت تا خود را با تحولات جدید همسو کند. پراکندگی نفرات حزبی در کشور های اروپایی و آمریکای شمالی مانع دیگری بود که آنها نتوانند انسجام سازمانی خود را حفظ کنند و یا گسترش دهند.ولی رهبری حزب با دبیر اولی علی خاوری سال ها فعالیت خود را ادامه داد، نامه مردم را منتشر کرد، به مناسبت های مختلف اعلامیه های خود را صادر کرد، به افشاگری رژیم ولایت پرداخت و بحران های ساختاری آن را نشان داد. در جشن ها و گردهم آیی های احزاب برادر شرکت کرد، با درگذشت خاوری هیئت سیاسی رهبری حزب را بعهده گرفته و هم اکنون می برد و با استفاده از فضای مجازی و ارتباط با درون و برون کشور به انتشار اندشه،افکار، تحلیل شرایط ادامه می دهند.
فرقه دمکرات آذربایجان در مقایسه با حزب از انسجام بهتر و بیشتری برخوردار بود زیرا بیشترین نفرات فرقه در جمهوری آذربایجان زندگی می کردند و ارتباط تنگاتنگی با کمیته مرکزی فرقه داشتند، البته وزش باد تغییر شرایط در کشور های سوسیالیستی بویژه اتحاد جماهیر شوروی به باکو و رهبری فرقه هم رسیده بود و برخی از کادر های رهبری فرقه هم تحت تاثیر آن تغییر رفتار داده، و ترانه های ناسازگار تا انکار گذشته سر دادند تا جائیکه در صفوف ضد فرقه قرار گرفتند و بر اساس آن تز مشهور که «در سیاست کسی بازنده را دوست ندارد» از فرقه فاصله گرفتند و به نقد آن پرداختند.
در این دوره رابطه حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان هم رو به سردی گرائید و فرقه استقلال عمل بیشتری پیدا کرد تا سیاست های مستقل خود را پیش ببرد و رابطه خود را با مردم آذربایجان به طرق مختلف اندکی بیشتر از گذشته گسترش دهد. فرقه سال ها در زیر سایه حزب قرار گرفت و نتوانست سیاست مستقل در پیش گیرد،با انقلاب 1357 زمینه فعالیت فرقه در آذربایجان فراهم شده بود و مردم خواهان آن بودند ولی حزب همواره به آن بعنوان کمیته ایالتی نگاه میکرد و می گفت باید دستورات دبیرخانه حزب را به اجرا درآورید.برخی از اعضای رهبری فرقه از این روش و رفتار حزب بسیار آزرده بودند. امیرعلی لاهرودی با عنوان صدر فرقه دمکرات آذربایجان با پرهیز از خشونت، راه مبارزه مسالمت آمیز راپیشنهاد کرد و نوشت: روی مسئله فدرالیسم و یا خودمختاری فرهنگی باید پا فشاری کرد و شعاری انتخاب نمود که همه ملل و اقوام ساکن در ایران اعم از ملت حاکم و زبان حاکم و ملل تحت ستم در یک جبهه قرار گیرند، اعتماد و حسن نیت میان آنان برقرار شود. تا شاید اعتماد متقابل بتواند به نتیجه مطلوب در جهت آزادی سیاسی و حقوق ملی منجر شود. لاهرودی با گله و شکایت از نیرو های چپ نوشت: چپ ایران در رابطه با مسئله حقوق ملت های ایران با نیرو های راست افراطی عملا در یک سنجر قرار دارند، به نظر آنها طرح مسئله اقوام و ملل بویژه ترک های آذربایجان بورژوازی ملی ایران را از جبهه واحد ضد امپریالیستی دور می کند و مسئله حقوق ملت ها و اقوام در مبارزه دمکراتیک جنبه فرعی دارد و طرح آن اتحاد نیرو های ملی را تضعیف می نماید.لاهرودی اضافه می کند: از گذشته های دور هیئت اجرائیه حزب با نام فرقه مخالف بود، در کنفرانس وحدت خواستار انحلال فرقه شد ولی در نهایت قبول کرد که بصورت فرمالیته حفظ شود.بعد از انتقال رهبری حزب به ایران نام صوری آن نیز عملا حذف گردید و در سراسر آذربایجان کار و فعالیت بنام حزب توده ایران صورت گرفت. در حالیکه بورژوازی ملی نه تنها با حزب همکاری نکرد بلکه در سرکوب آن مشارکت کرد.هرچند این موضوع ریشه در استبداد فکری دارد که سال ها حاکم بوده و امروز هم حاکم است، البته این تنها در سطح بالای حکومتی نیست بلکه در سطوح پائین و گاهی در بین احزاب مترقی هم حاکم است.لاهرودی با انتقاد از حزب توده ایران و تمامیت خواهی آن در گذشته می نویسد: در رهبری حزب دو نفر شاهزاده (اسکندری و کامبخش)، دو نفر آیت اله زاده (کیانوری و طبری)، یک نفر مالک (رادمنش) دو نفر روشنفکر مستبد (قاسمی و فروتن) قدرت رادر میان خود تقسیم کرده بودند، آنها تا آخر عمر در رهبری ماندند هم در امور سازمانی و هم در امور اقوام و ملل تفکر استبدادی را مورد بهره برداری قرار دادند، سیستم تک حزبی طبقه کارگر در شوروی برقرار شد و اکثر احزاب مارکسیست آن را الگو قرار دادند و اصرار در انحلال سازمان ملی فرقه دمکرات آذربایجان هم از آن سرچشمه می گرفت، حالا نه شوروی وجود دارد، نه آزادی های بورژوایی و نه خود بورژوازی ملی در ایران و رژیم فعالیت همه احزاب را ممنوع کرده است، باید دگم های گذشته را بدور ریخت.در جهان بهم پیوسته و بهم وابسته گروه های ملی و طبقاتی بدون در نظر گرفتن جزم اندیشی و دگم های گذشته باید سازمان های سیاسی و ملی خود را تشکیل دهند و به تبلیغ آرمان های خود بپردازند، غیر از این راه دیگری متصور نیست (امیر علی لاهرودی، یاد مانده ها و ملاحضه ها، ص 745 و 746) بدون تردید شاهزاده، آیت اله زاده و یا مالک بودن و در خدمت طبقه کارگر و زحمتکش قرار گرفتن و برای برپایی عدالت اجتماعی مبارزه کردن جای مباهات و غرور دارد و نقطه ضعف محسوب نمی شود ولی شرایط امروزی جهان بگونه ای است که دیگر یک حزب واحد جوابگوی نیاز های جامعه چند ملیتی و چند فرهنگی نیست، تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی، حقوق مدنی و ملی وارد حقوق بین الملل، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های گوناگون شده که هر روز بر تعداد آنها افزوده می شود. بنابرین در سرزمین وسیع و گسترده ایران که ملل گوناگون با فرهنگ، زبان و سنت های مختلف زندگی می کنند، حق تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی راهگشای آزادی و دمکراسی خواهد بود. در این راستا آنها باید سازمان های سیاسی خود را برای رشد دمکراسی و آزادی و گسترش آن در سرتاسر کشور برپا سازند. این به معنی عدم همکاری و جداسری در بین این سازمان های مستقل سیاسی نخواهد بود ، هنوز رابطه بین حزب توده ایران با فرقه دمکرات آذربایجان و دیگر نیرو های مترقی تحسین برانگیز است و این رابطه حسنه را می توان در پیام های گوناگون که به مناسبت های مختلف بین آنها هم رد و بدل می شود مشاهده کرد. حزب توده ایران در گرامیداشت هفتادو ششمین سالگرد حکومت ملی آذربایجان می نویسد: مبارزه برای تحقق حقوق خلق های تحت ستم میهن ما بخش جدایی ناپذیر و مهمی از مبارزه بزرگ ضد استبدادی در میهن ماست، تلاش برای برپایی ایرانی مستقل، آزاد و دمکراتیک بدون حرکت به سمت تحقق خواست ها و حقوق خلق های میهن ما ممکن نخواهد بود… حزب توده ایران ضمن گرامی داشت این واقعه تاریخی مهم همبستگر خلل ناپذیر خود را با مبارزه مردم دلیر آذربایجان برای دست یابی به حقوق ملی شان و فرقه دمکرات آذربایجان که هفتاد و شش سال پیگیرانه در این راه رزمیده است اعلام می کند ( نامه مردم، شماره 1145، 29 آذرماه 1400 ) و فرقه دمکرات آذربایجان هم در پیام شادباش خود به مناسبت هشتادمین سالگرد بنیان گذاری حزب توده ایران می نویسد: امروز هموطنان ما در دریایی از انواع بحران های داخلی که نتیجه ناکارآمدی و ضد مردمی جمهوری اسلامی است دست و پا می زند… اکنون بیش از همیشه به همسویی و فعالیت مشترک نیرو های انقلابی، مترقی و خلق های ساکن کشورمان احتیاج داریم، پیش به سوی آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، صلح و رهایی خلق های کشورمان و پیش به سوی مبارزه مشترک خلق های ساکن کشورمان و تشکیل جمهوری فدرال ایران ( کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان، 19 آذرماه 1400 )
رویکرد نوین هر دو سازمان سیاسی نشان می دهد که آن دو مستقل از هم می توانند عمل کنند و نارسایی های گذشته را با نقد آن برطرف نمایند.فرقه دمکرات آذربایجان بعد از نزدیک به هشت دهه از تاسیس خود در جامعه آذربایجان پایگاه دارد و در سال های اخیر گرایش به آن افزایش یافته است، هرچند هنوز مخالفین آن در تلاشند تا دروغ ها، تهمت ها و غرض ورزی های خود را با تحریف تاریخ بازسازی و تکرار کنند ولی حقیقت آن است که فرقه دمکرات آذربایجان در سال های نخست دهه بیست خورشیدی چراغی روشن کرده است که از تاریکی جهل و ارتجاع گذر کند و به روشنایی، آزادی و دمکراسی برسد و اینک در همان مسیر به پیش می رود تا پروژه ناتمام خود را به سرانجام برساند…
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش اول
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش دوم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش سوم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش چهارم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش پنجم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش ششم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش هفتم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش هشتم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروزه آزادی نا تمام ) بخش نهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش دهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش یازدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش دوازدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش سیزدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش چهاردهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروزه آزادی نا تمام) بخش پانزدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش شانزدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش هفدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش هیجدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش نوزدهم
فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش بیستم
دکتر محمد حسین یحیایی