آذربایجان دموکرات فرقه سی

Azərbaycan Demokrat Firqəsi

فرقه دموکرات آذربایجان

من آن ققنوس زیبایم به مناسبت ۱۸ بهمن، زادروز استاد احمد عاشورپور

من آن ققنوس زیبایم

که از عشق و امید و زندگی

بس قصه‌ها گفتم

و صدها بار

نه، هزاران بار

ز شور نغمه‌ها، از شعرهایم

زاده خواهم شد.

                  محمدرضا طاهریان

استاد احمد عاشورپور فرزند برجسته مردم گیلان و پدر موسیقی این سرزمین، آواز خوان، آهنگساز، ترانهسرا و فرزند محبوب مردم ایران، آن که صدایش بوی شالیزار، طعم دریا و عطر جنگل داشت، آن که ترانههایش سرود کوهنوردانی بود که به انگیزه فتح قلهها، پای در راههای صعبالعبور مینهادند، آن که معنای زندگی را جز «نبردی کز آن نبرد، از بند وارهند کسانی که زندهاند، بهروزتر زیند کسانی که زندهاند»نمیدانست، آن که عمیقاً باور داشت «هر عرصه را بهار و خزانی هست، در عرصه امید خزانی نیست» در 22 دیماه 1386، با تفویض شعله درون خویش به آگاهان و مبارزان میهن، با این آرزو از کنار ما رفت که کارزار نبرد برای آزادی و بهبود زندگی مردم محروم، همچنان گرم بماند و شعله دانش، کار و هنر بالنده، فروزان و فروزانتر شود.

او در 18 بهمن 1296، در سال قحطی، در غازیان بندر انزلی، که آن روزها کمتر از دههزار نفر جمعیت داشت، در خانوادهای با ریشه و تبار دهقانی به دنیا آمد. «خانواده ما تشکیل شده بود از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ پدریام که با ما زندگی میکردند. نام پدر بزرگم عاشورعلی بود، در واقع نام فامیلی ما «عاشورپور» برگرفته از نام اوست.»(حقانی، ربوخه، رضایی راد. ص 13)

دوران تحصیلات ابتدایی را در غازیان گذراند. با آن که در غازیان مدرسه سه کلاسهای به نام «سینایی» بود، اما پدر او را به مکتب فرستاد. «معلم ما در مکتب، خانمی بود که به ما خواندن قرآن و جزوه را میآموخت، البته اندکی روخوانی فارسی هم یاد گرفتیم. یک سال به این مکتب رفتم. از خاطرات جالبم در آن یک سال، سه خواهری بودند که دختران رئیس کلانتری یا به قول آن موقع کمیسری غازیان بودند… در آن وقت من خیلی بچه بودم، اما خاطره جالبی از بزرگترین خواهر دارم. او هر وقت موقع وضو چادرش را زیر گلو گره میزد، دو تا چال بر گونههایش میافتاد و من هر روز منتظر بودم که او برود و چادرش را زیر گلو گره بزند تا من چال صورتش را ببینم» (حقانی…،ص 14) سپس پدر او را به مکتب آخوندی به نام «آمیرزا» فرستاد: «از باغ بسیار بزرگی به نام «پیله علی باغ» میگذشتم تا به مکتب برسم. در راه از کنار مدرسه سینایی رد میشدم و کودکان را میدیدم که در حیاط مدرسه بازی میکنند. رفتار آنها، برایم جالب بود زیرا برعکس آنها، ما در مکتبخانه مجبور بودیم دو زانو یا چهار زانو صاف بنشینیم. بهانه ما برای جستوخیز و بیرون آمدن، تنها دستشویی رفتن بود که بتوانیم گریزی بزنیم. در ساعت نماز آمیرزا شدیداً سختگیر میشد و خیلی مواظب بود که بچهها شیطنت نکنند و اگر کسی خطایی مرتکب میشد او را با ترکه، کتک میزد. معمولاً در حال نماز خواندن صدای پای آمیرزا را برکف چوبی «تلار» میشنیدیم و در دل میگفتیم که آمیرزا دارد سراغ چه کسی میرود… یک بار در سجده بودم، صدای پای آمیرزا را شنیدم. نمیدانم آمیرزا مرا با چه کسی اشتباه گرفت که در همان حالت سجده مرا زد… بعد از آن پایم را توی یک کفش کردم که دیگر به ملاخانه نمیروم و به اصرار از پدرم خواستم که مرا به مدرسه بفرستد.» (حقانی…ص 15) مدرسه سیروس سه کلاس بیشتر نداشت. بعد به مدرسه شورویها که به آن «اشکول» میگفتند و تا کلاس پنجم داشت رفتم.» برای کلاس ششم مجبور بودیم از غازیان سوار قایق که به آن لوتکا میگفتند، بشویم و به انزلی برویم. در سال 1312 یعنی در 16 سالگی، من کلاس ششم ابتدایی را در مدرسه سعدی انزلی تمام کردم و بعد به دبیرستان فردوسی رفتم.» (حقانی…ص 16)

احمد گهگاه که از کنار قهوهخانهای میگذشت، صدای گرامافون که تصنیفهای هنرمندان زندهیاد قمرالملوک وزیری و روحانگیز را پخش میکرد، در گوشش طنینی خوش داشت . بزرگتر که شد این شعر گیلکی «بیا بیشیم کوهان جور» بود که بر او اثری ژرف باقی گذاشت. «کلاس یازده بودم . معلم ما غایب بود. در کلاس نشسته بودیم، رفیقی داشتم به نام «نبیجو» که ویلن میزد. برایش تصنیف روحانگیز را خواندم . خیلی خوشش آمد و مرا تشویق کرد و از من خواست تا با صدای بلند در کلاس بخوانم. من هم خواندم و بچهها خوششان آمد. آن روز من سه بار آن تصنیف را به اصرار هم کلاسیها خواندم و آنها مرا سر دست بلند کردند. آن روز بود که فهمیدم انگار صدایم بد نیست. در آن ایام 21 یا 22 سال داشتم.»(حقانی…ص17) استعداد شگرف او باعث شد که با گوش دادن به آهنگهای محلی و اپراهای ترکی مجدداً آنها را با صدای خودش در جمع دوستان بخواند .«ترانههایی هم از روسی ترجمه کردم و چند آهنگ ساختم. مثلاً «مهتاب بندر پهلوی» یا آهنگی به نام «رامپای» ترکی و نیز «پوئماتانگو» که بر اساس یک تانگوی ایتالیایی بود.» (حقانی…ص18) اما اولین شعر گیلگی که خواند «می جانمه حاج خانمی» بود که از سروان خوشنامی به نام «نوشی» شنیده بود.

عاشورپور در سال 1319 بعد از اخذ دیپلم، همراه خانواده به تهران آمد و همان سال وارد دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران در کرج شد و بعد در وزارت کشاورزی استخدام شد. او خواهری داشت چهار سالونیم کوچکتر از خودش . مدتی را نزد داماد و خواهرش در اطراف میدان حسنآباد گذراند. بعد خودش در سال 1322 خانهای اجاره کرد. این سال، سال بسیار مهمی در زندگی عاشورپور بود. «سال اول دانشکده کشاورزی به جز دشمنی با انگلیس و سمپاتی نسبت به آلمان بحث دیگری نبود. در سال دوم که متفقین و شوروی آمدند، بحث سوسیالیسم و کمونیسم آغاز شد.»

این بحث در دانشگاه توسط حسین ملک و یکی از دوستانش به نام صادق انصاری که از همکلاسیهای او بود، مطرح میشد. یک روز تحت تأثیر یکی از حرفهای ملک قرار گرفت: «این فکر که چون فاشیسم یا نازیسم ضد انگلیسیاند، پس نازیسم بهتر از سوسیالیسم است، اشتباه است. دعوای آنها بر سر غنایم کشورهای عقبمانده است، چون آلمان هم قبل از جنگ جهانی اول آفریقای جنوبی را استعمار کرده است و پس از شکست در جنگ مجبور شد آن را به انگلیس وا گذارد.» و «به این ترتیب بود که من به سمت حزب توده ایران کشیده شدم. روزهای جمعه از کرج به تهران، به منزل خواهرم میآمدم و از آنجا به کلوپ حزب میرفتم. در آنجا هم میخواندم. . . پس از اتمام دانشگاه به تهران آمدم و در سال 1322 برای عضویت حزب تقاضا دادم.» (حقانی…ص24)

رویداد مهم دیگری که در این سال برای عاشورپور پیش آمد، آغاز فعالیتهای هنری در رادیو بود. «سال دوم دانشکده کشاورزی هم دانشگاهیهایم به من گفتند که یک مرد به نام «یحیی معتمد وزیری» در رادیوی ایران، آوازهای محلی را اجرا میکند. آنها تشویقم کردند که به رادیو بروم و مثل آن خواننده کرد، گیلکی بخوانم… در این زمان اما برای دانشجویان میخواندم. البته دانشجویان گیلک از خجالت سرهاشان پایین بود. شاید پیش خود فکر میکردند که در مقابل آن شعرهای فارسی و یا رامپای ترکی که من اسمش را رومبا گذاشته بودم و سایر آهنگهای فرنگی، این شعر گیلکی، دهاتی و خجالتآور است. اما دانشجویان غیرگیلک از این ترانهها استقبال فراوانی کردند و همین تشویق باعث شد تا من گیلکی خواندن را ادامه دهم. با گذشت زمان همکلاسیهای گیلکم وقتی دیدند غیر گیلکها، حتی آذربایجانیها از من استقبال میکنند به من مراجعه میکردند و میگفتند: عاشورپور یک آهنگ گیلکی هست که شعرش را نمیدانم و من میگفتم: «بگو اشکال ندارد، من خودم برایش شعر میسازم.» (حقانی…ص19) دوستش جمشید کشاورز ویلون میزد. با استاد ابوالحسن صبا آشنایی داشت و سال 1322 بود که او را برای فعالیت در رادیو معرفی کرد.

در همین حال، عاشورپور برای آموختن قواعد خواندن،در کلاسهای خانمی که خواننده اپرای وین بود،حاضر شد. کلاسهای این خانم اتریشی در نگهداری صدا به او کمک کرد و راهنماییهای او باعث شد تقریباً تا پایان عمر صدایش را حفظ کند.

او پس از مدتی فعالیت در رادیو، به عضویت انجمن ملی موسیقی درآمد که سرپرستی آن را استاد روحاللـه خالقی بر عهده داشت. اما رابطه او با رادیو و انجمن ملی موسیقی، خیلی زود از هم گسست. «این ایام مقارن شکست فرقه دمکرات آذربایجان در سال 1325 بود. در انجمن، یکی از خوانندگان تصنیفی به نام «تبریز» اجرا کرده بود که علیه فرقه بود و فرقه را زیر سؤال برده بود. زمانی که ما از اتاق ضبط بیرون آمدیم، من با خالقی بحث کردم. او در موضع دفاع از آن خواننده برآمد. حرفهای من به تعدادی از نوازندگان، که طرفدار شاه بودند، برخورد و همین شد که رابطه من با رادیو و انجمن ملی موسیقی در سال 1325 به کلی قطع شد.» (حقانی…ص27)

عاشورپور به میان مردم بازگشت و به اجرای آهنگ‌‌های مردمی و سیاسی خود پرداخت. «در کنارشان من آهنگ سیاسی هم ساختم و خواندم مثل «دو دخترم»، «نازنین همسرم» و «عصیان» که از اپرای کورواغلی اقتباس شده بود. البته عصیان خیلی طرفدار داشت. حتی یک بار هم نبود که من روی صحنه بروم و جوانها فریاد نزنند: عصیان، عصیان.» (حقانی…ص28)

این آثار در رادیو خوانده نشدند، زیرا مضامین سیاسی داشتند. در این اشعار عاشورپور نظام ناروای جامعه را مسئول ناکامی در عشق میدانست. درست مثل قهرمان کوراوغلی  که حسن خان  مانع رسیدن او به عشق میشود. در عصیان میخواند:

بردی دل من ای نگارم / رعنا نگار گلعذارم / من در سوز حرمان / اندر پی درمان / پایم بسته به زنجیر / نظام ناروای جهان / مشکل بود از تو بریدن / از آن مشکلتر به تو رسیدن / دل شد اندر این ره / خصم جانم ای مه ….. عهد عصیان کردم / زین ره برنگردم /خوف از کس نکنم / دل ز جان و جهان بکنم / واژگون گردد این کائنات / دگرگون نماییم این حیات / جهانی نو آریم /  کاندر آن نبود اثر از درد و حرمان / گویم آن زمان  / ای نگارم رعنا نگار گلعزارم / دور غم شد تمام / جهان گردد به کام / سزد تو کنون مرا / همدم گردی، همدم گردی. (حقانی…ص28)

در آن سالها، هر چهار سال یک بار، احزاب چپ جهان، فستیوال جهانی جوانان را در کشورهای گوناگون بر پا میکردند. فستیوال پیشین در سال 1328 در برلین پایتخت آلمان دمکراتیک برگزار شده بود و در سال 1332، قرار بود این فستیوال در بخارست پایتخت جمهوری سوسیالیستی رومانی برگزار شود. عاشورپور  از اعضای هیئت سازمان جوانان حزب توده ایران بود که به این فستیوال فرستاده شد.

«فستیوال بخارست حدود 20 روز طول کشید، قرار شد که از طریق شوروی به ایران برگردیم. با قطار به اولین نقطه مرزی شوروی و رومانی که رسیدیم خبر کودتای 28 مرداد را یک تبعه شوروی به ما رساند. با ده روز توقف در مسکو و چند روز صرف وقت در بین راه، قریب سه هفته بعد از کودتا وارد تهران شدیم… با کشتی وارد انزلی شدیم. هوا طوفانی بود و کشتی نمیتوانست از موج شکن رد شود. در نتیجه حدود 7 الی 8 ساعت با کشتی دور زدیم تا اینکه کشتی یدککش آمد و ما را در گمرک غازیان پیاده کرد. در آنجا آشنایی را دیدم و پرسیدم آیا برای ما نقشهای کشیدهاند؟ گفت: بله خودتان را آماده کنید. هر چه روزنامه و نشریه داشتیم از ما گرفتند. سپس از گمرک ما را با اتوبوس به خانه شخصی به نام دریابیگی بردند که رو به روی محوطه باز فرودگاه غازیان قرار داشت. من برای این که به دیگران روحیه بدهم حرف میزدم و میخندیدم، ولی میدیدم که همه مرا به سکوت دعوت میکنند. بعد فهمیدم که ما در واقع آخرین گروه بودیم. قبل از ما فرمانده نیروی دریایی آمده بود و به همه فحش و بد و بیراه گفته و کتکشان زده بود. حتی زنها و دخترهایی را که به فستیوال آمده بودند، اذیت کرده بود. فردا صبح ما را سوار ماشین کامیون کردند و نگه داشتند تا فرمانده بیاید. فرمانده تا مرا دید شروع کرد به فحش دادن و سیلی محکمی به من زد. با صدای بلند گفت: برای رادیو مسکو میخوانی؟ چرا برای سربازان وطنت نمیخوانی؟ برای سربازان سرخ میخوانی، برای من هم بخوان. من گفتم: صدای من مال این سربازها بوده و هست. سپس به او پشت کردم و به طرف دوستانم برگشتم و گفتم: ترانهی “جان” را برای سربازان میخوانم؛ مرا همراهی کنید.» (حقانی…ص33)

تی غم و غصه بامو میغم رو جان / مگر آن همه غم میجانه کم بو جان / تو میدردا دانی درمانا هم تو جان / بی جان دیلبر از همه بختر جان / ایپچه به میور جان / عاشق بوبم لیلی لیلی شیدا بوبم خیلی. (آهنگ: محلی. شعر: عاشورپور. حقانی…ص89)

عاشورپور را به همراه «ثمین باغچهبان»، «دکتر آیدین» و «پرویز خطیبی» به تهران منتقل کردند و به باغشاه بردند. یک هفته در این جا و یک ماه هم در زندان موقت شهربانی تهران، در بازداشت بودند. سپس به قلعه فلکالافلاک در خرمآباد منتقل شدند. عاشورپور در جزیره خارک و زندان شهربانی اهواز دوران دو ساله زندان خود را گذراند. «روزهای ابتدایی ورود به خارک، مصادف بود با جشن انقلاب اکتبر روسیه. رفقای حزبی بعد از خلاصی از شوک تبعید، در ساحل جزیره، حوالی خلیج، همسو با چپهای جهان، جشن انقلاب گرفتند. عاشورپور سرود انترناسیونال را به زبان فرانسه میدانست. آغاز و پایان جشن همان را خواند.» (حقره. ص81) در همین زمان همسرش پروین ناصحی هم به جرم فعالیتهای سیاسی در زندان بود: در این باره تیرانا دختر آنها میگوید: «مادرم پروین ناصحی که لیسانسه مامایی بود، هم در زندان بود، شش ماه و با مادر بیژن جزنی که ما به او خاله جان میگفتیم هم سلول بود.» (روزنامه ایران.23/10/1386) عاشورپور در خارک هم چند آهنگ ساخت که از جمله مشهورترین آنها میتوان به آهنگ «دو دخترم» اشاره کرد. عاشورپور نام یکی از دخترانش را به احترام جمهوری دمکراتیک خلق آلبانی «تیرانا» گذاشته بود.

نازنین همسرم /ای ز جان بهترم / کرده خصمم جدا / از کنار پرمهر تو / هم ز لبخند گرم دو دخترم / بیگمان دور هجران سرآید / گیرمت هر دم در برم / نغمه پیروزی بسرایم / بهر دو دخترم / همدم باوفا / از تو جویند اگر  / آن دو دختر مرا / گو بشد با همراهان  / کاورند در این جهان /شادی بهر کودکان / بهر مردم صلح و نان / ره بسی سپرده شد / بود کنون هدف عیان / با همه قدرت و حیله و فن / در ره ما کمین کرده دشمن / راه ما را بستن کی تواند / خلق را واپس کی نشاند / توده فرمان دهد بس ظلم و ستم / عصر ما عصر پیروزی ماست / دور بگسستن بند و زنجیر / سرنگون کردن پیکرهاست / نازنین همسرم / ای ز جان بهترم / بیشک از عزممان چیره گردد شادی به غم / سرخ گل رخ سازد عیان / کسوت غم دهر از تن در آرد/ جامه پوشد چون ارغوان / بیم خلق از درد و رنج دوران / میپذیرد پایان / نازنین همسرم / وان دو گل دخترم. (آهنگ و شعر:عاشورپور. همان ص142)

دوره دوم فعالیتهای مهندس عاشورپور پس از بیرون آمدن از زندان (مهر1334) و به درخواست زندهیادان ثمین باغچهبان و همسرش و آقای حسین ناصحی بود: «سال 1336 دوباره شروع کردم. با ارکستری به رهبری آقای میرنقیبی به مدت حدود دو سال، 24 یا 25 آهنگ کار کردم که 4 یا 5 آهنگ محلی و بقیه هم از ساختههای خودش بود. اشعار گیلکی را هم خودم میساختم. البته از شعرای گیلان آقایان شهدی لنگرودی و محمود پاینده هم بودند که چند تایی شعر ساختند، ولی بقیه از ساختههای خودم بود.» (حقانی…ص36) اما عاشورپور فضای رادیو را نمیپسندید و به همین جهت در سال 1338 رادیو را برای همیشه ترک کرد: «از آن پس دیگر بسیار کم در مجامع موسیقیایی ظاهر میشد اما چون همچنان به کار تشکیلاتی متعهد بود، صدایش را فقط برای رفقای حزبی، در تجمعات سازمانی عرضه میکرد و البته گاهگاهی هم برای مردم زادگاهش، که آن هم خالی از دردسر نبود.» (حق ره. ص90)

مهندس عاشورپور پس از سال 1338 سالها در استان فارس، به عنوان رئیس آبیاری فارس و بنادر و مدتی هم در مشهد خدمت کرد: «در این سالها، تشکیلات مخفی داشتیم.» (حقانی…ص39) در سالهای انقلاب، یعنی در زمان کابینه مهندس بازرگان برای مدتی به مدیر عاملی کشت و صنعت مغان انتخاب شد: «در مراسم معارفه در مغان، بعد از صحبتهای مهندس قرهباغی من به ترکی به ایشان گفتم که ما گیلکها بسیار مدیون شما آذربایجانیها هستیم، و از قدیم پدران و برادران و پدر بزرگانتان هر ساله در گیلان برای آبادانی میآمدند. من هم اینجا آمدم تا دین خود را ادا کنم…. اما گزارشهای خلاف واقع و مسئله تودهای بودن من باعث شد که مسئولان وقت مرا از آنجا برداشتند. طول مدت خدمت من در آن جا 11 ماه بود. سپس مرا به رشت فرستادند. آنجا هم به دلیل پیشینه سیاسیام مطرود استاندارد واقع شدم و در نهایت مرا بازنشسته کردند.» (حقانی…ص39)

رویدادهای سالهای آغازین دهه شصت، عاشورپور را وادار به خروج از کشور کرد. او سالهای بین 1362 تا 1373 را در فرانسه بسر برد. «زمستان سال 1362 تازه چند روزی بود که به پاریس رسیده و در محله پهتوآ توسط نهاد بشردوست فرانسوی به طور موقت در یک فویر اسکان داده شده بودیم. در آن زمان اکثریت پناهندگان را ایرانیان و افغانها تشکیل میدادند. گویی کشتی نوح بود. همه نوع گرایشی در میانمان یافت میشد. اما نیازمان به یکدیگر، فرقهگراییها را تا حدودی کمرنگتر کرده و چون هیچ کدام زبان نمیدانستیم و بیکسوکار مانده بودیم. به ناچار اوقاتمان را تا پیش از تقسیم و اعزام به نقاط مختلف فرانسه، با هم میگذراندیم. آقای عاشورپور را در اینجا شناختم. تا پیش از این نه ترانههایش را شنیده بودم و نه خودش را میشناختم. روزهای اول سر وعدههای غذا همواره از نبود چای شکوه داشتم، از سویی زبان بلد نبودم و نمیدانستم چگونه تقاضای چای کنم… شبی سر میز شام یکی از ایرانیهای تازه آشنا گفت، آن آقا که آنجا تنها سر میز شام نشسته، تودهای است و در اتاقش چای دارد،… نیاز به چای موجب شد که تودهای بودن را نشنیده بگیرم و بیتعارف سر میزش رفتم و سلام کردم. به گرمی پاسخم داد و برای بعد از شام به اتاقش دعوتم کرد. تنها نرفتم و دو سه تشنه چای دیگر را نیز با خود بردم. همان شب شیفته رفتارش شدم. یکی از دوستان از او خواهش کرد برایمان بخواند و من بیخبر که برای چه بخواند، مگر خواننده است؟ در اتاق کوچکی که تنها جا برای یک تخت و اندکی جا برای نشستن روی زمین بود، کنار تخت به پا ایستاد و صدا در داد:» (سیامند. 27/10/1386) ساز و نقاره یه جوما بازار / جونبانه دیلا جان جان / سیمبر و دیلبر و ذوق دیدار / جونبانه دیلاهای جان جان / تا آیم خون فوتورکه تی جولا / پس چرا نواسی تره بتانما گب زن / دورا بم لک دکفه تی گولا  / پس چرا نواسی تره بتانما گب زن. (آهنگ: تیرولی ین، شعر: جهانگیر سرتیپ پور. همان ص100)

 اما عاشورپور در خارج از کشور هم آرام ننشست: «در این دوران صدای او بارها از رادیوی زحمتکشان در افغانستان پخش شد.» (حق ره. ص112) او هم در پاریس و هم در آلمان و هم در لندن کنسرت برگزار کرد، در آلمان بیش از 4000 نفر شرکت کرده بودند.

عاشورپور در بهار 1372 به میهن بازگشت اما بین سالهای 1373 تا 1381 در سکوت زیست. تا آن که در تیر ماه 1381، به همت گروهی از دوستدارانش، به ویژه آقایان حسین حقانی، بابک ربوخه و محمد رضایی راد مراسم بزرگداشتی در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. به دنبال این بزرگداشت، عاشورپور دو شب در فرهنگسرای ارسباران و یک بار نیز در فرهنگسرای اندیشه و بار دیگر در رشت کنسرتهایی را اجرا کرد: «شب در کنسرت عدهای عصازنان و عدهای در حالتی که نوههایشان را در بغل گرفته بودند، آمده بودند به کنسرت. اشک در چشمان رهبر جوان کنسرت حلقه زد و به استاد اشاره کرد. سالن به پا خاست و دقایقی را پشت سر هم برای او کف زد.» (ایران. 23/10/1386)

حافظ موسوی در فرهنگ سرای نیاوران رو به استاد احمد عاشورپور گفت: «کم نیست چون تو هنرمند زیستن، هنرمند ماندن، پای در زمین سرد فشردن و رویای مردمان خود را در نغمهها و ترانهها، واژه به واژه، نت به نت، سرودن و سردادن و شوری چنین در میانه برانگیختن…کم نیست در آشفته بازار نام و ننگ، آنجا که بیمایگان و فرومایگان، قدر بینند و صدر نشینند، گوهر گرانقدر هنر خویش را، چون مردم چشم، پاس داشتن…» (حق ره. ص117) سپس استاد عاشور 85 ساله برای خواندن چند قطعه به روی صحنه آمد: «من امانت شما را -صدایم را -حفظ کردهام و برای شما خواهم خواند…من خوشبختترین مخلوق دنیا هستم؛ چرا که مردم عشق مناند، همه را دوست دارم، چه مردم وطنم و چه مردم دیگر نقاط عالم را…» (حق ره. ص117)

اشعار و ترانههایی که از عاشورپور به یادگار مانده است برگرفته از فرهنگ گیلان و بازتاب زندگی، شادیها، غمها، آمال و آرزوهای مردم گیلان است؛ او «مهتاب بندر انزلی» را روی آهنگ روسی آفرید. از مشهورترین آثار عاشورپور میتوان از «ساز و نقاره جمعه بازار» که والسی لهستانی است و «آفتاب خیزان» نام برد.

خروسخوان بو من و اون مست و مستانه / دور از چومان یگانه و بیگانه / تا کوه دامن بوشوییم شانه به شانه / زیر داران سبزیه سر / چشمه یه ور  / خوش بی نیشتیم / رو به خاور (آهنگ و شعر: جهانگیر سرتیپ پور. همان ص43)

موسیقی عاشورپور باز آفرینی خلاق و هنرمندانه موسیقی فولکلور و مردمی است. امید عنصر اصلی و عشق و زیبایی مضمون و محتوای ترانههای عاشورپور است. مردمی که در پهنه شالیزارها به جنگ زالوها میروند تا زندگی را پیدا کنند، این مردم نمیتوانند با یأس فلسفی، عرفانزدگی و گرایشهای خاص گروهی از روشنفکران جدا از مردم زندگی کنند. آنها موسیقی پرخون و نشاطآور میخواهند، آن نوع موسیقی که توفان دریا را بسراید و در نمونه جمعه بازار، گرمی خون سرخی را که در گونههای دختران عاشق جریان دارد، به عرصه کلام بکشاند. حسین علیزاده آهنگساز نامدار کشور در مراسم بدرود با استاد احمد عاشورپور در تالار وحدت گفت: «او از سمبلهای خوشیها و ناکامیهای بشر بود. آن چه من از او یاد گرفتم، امید بود، همیشه امید.» (ایران.23/10/1386) همین امید است که او را برمیانگیزد تا در گفتگویی بگوید: «من به فکر این قضیه هستم که چند تایی از کارهایی را که اشعارش از زنده یاد طبری است و یا آنهایی را که خودم در سالهای زندان سرودهام، نوار کنم.» (آصفی. ایران.23/10/1386)

بخش مهمی از گنجینه موسیقی سرزمین شمال به ترانههای احمد عاشورپور اختصاص دارد. او جزو معدود خوانندگانی است که از محدوده تنگ اقلیم خود فراتر رفته و آوازهایش در خاطره همه ایرانیان باقی مانده است. از زنده یاد استاد احمد عاشورپور، نزدیک به 80 تا 90 آهنگ به یادگار مانده است. آثارش هیچ گاه به طور رسمی منتشر نشده است و چهار نوار کاستی هم که از او به یادگار مانده به طور غیر رسمی و خانگی تکثیر و به دوستدارانش عرضه شده است. مراسم بدرود با استاد عاشورپور در بندر انزلی، در برف و سرمای شدید برگزار شد. دوستدارانش، ترانههایش را به صورت گروهی میخواندند یا زیرلب زمزمه میکردند. بیهوده نبود که استاد در گفتگو با دخترش گفته بود: «آرزو میکنم روزی در بلوار انزلی برای مردم آواز بخوانم، همه مردم و از هیچکس بلیطی نگیرم.» (ایران.23/10/1386)

سرچشمهها:

1. حسین حقانی، بابک ربوخه، محمد رضایی راد. آفتاب خیزان، دریا توفان (زندگی و آثار احمد عاشورپور) نشر چشمه. پاییز 84. تهران

2. امین حقره. شورشی آوازهخوان. نشر فرهنگ ایلیا. چاپ نخست: بهار 1400. رشت

3. سهیل آصفی. خاموشی احمد عاشورپور، آوازهخوان مردم. ایران. 23/10/86

4. گفت و گو با تیرانا عاشورپور درباره پدر. ایران. 23/10/86

5. من از یادت نمیکاهم، سیامند، 27/10/86

خسرو باقری/ دانش و امید، شماره ۱۰ اسفند ۱۴۰۰

من آن ققنوس زیبایم

Facebook
Telegram
Twitter
Email

از کتاب: انقلاب ایران سالهای 1978-1979 .آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی دارای نشان پرچم سرخ کار انستیتوی شرق شناسی/ ترجمه- رحیم کاکایی

گرفته شده از فیسبوک رحیم کاکایی بخشی از فصل چهارده/سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مناسبات اقتصادی خارجی جمهوری اسلامی ایران

ادامه مطلب