با تاسف از قتل عام مردم فلسطین به وسیله مزدوران منطقه ای امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، به برخی واقعیت ها در ایران می پردازم که مردم ش بافقر و بی کاری و سرکوب های دد منشانه به وسیله بورژوا – دلال های دینی وضعی بهتر از غزه ندارند.
یکی از شیوه های تبلیغات رسانه های سرمایه داری جهانی، پنهان کردن عملیات نسل کشی مردم و نیروهای خواهان استقلال و آزادی کشورهای خواهان توسعه صنعتی – علمی و تخریبی اقتصاد این کشور ها و دیگر کشورها به وسیله سیاست های ویران گر استعماری و شیوه های امپرالیستی برای مانع تراشی در سیر تحولات اجتماعی، اقتصادی و علمی در کشورهای توسعه نیافته است، تا امکان غارت منابع و ثروت های این کشورها را برای خود فراهم کنند. این عمل کرد به وسیله رسانه هایی که همه در اختیار این ساختار بیمار است واقعیت ها را وارونه به خورد جامعه جهانی می دهند و همه نسل کشی های دیروز و امروزش را در پشت واژه های ریاکارانه پنهان می کنند، یکی از هزاران ترفند این ساختار ضد انسانی طرح این مسیله است که انتقادات علمی برعلیه سرمایه داری با ذکر فکت را، طرح و تئوری ” توطیه” می نامد. به تاریخ معاصر در ایران برای نشان دادن این حقیقت می پردازیم.
منابع بزرگ گاز و نفت و دیگر منابع معدنی ایران و نیروی کار ارزان آن، انگیزه های مهمی برای سلطه ی اقتصادی امپریالیست های انگلیسی، امریکایی و دیگر کشور های امپریالیستی طی تاریخ معاصر ایران بوده است تا ایران میدان بزرگ رقابت ها و در گیری ها و هم کاری ها با نیروهای واپس گرا درونی ایران، برای مانع تراشی در سیر تحولات اجتماعی، اقتصادی، علمی و سرکوب و قتل عام نیروهای بالنده ایران، بگردد. همه تلاش ها و مبارزات بزرگ برای توسعه اقتصادی علمی نیروهای بالنده و مردم مبارز ایران به وسیله ی سیاست های پنهان و اشکار سرمایه داری جهانی و همیاری با نیروهای میرنده جامعه از میان رفته است و برای فریب نیروی جوان وبالنده امروز ایران تئوری “توطیه” را مطرح می کنند: “ایرانیان همه جا دست امپریالیسم را می بیند، در حالی که ناتوانایی های خود را برای پویایی درک نمی کنند” ( نقل به مضمون). از این روی باید مستشاران اقتصادی فرهنگی سرمایه داری جهانی برای این مردم تصمیم بگیرند و راه توسعه همراه با وابستگی را به آن ها نشان بدهند. در این مطلب ما به نقش و ایده های یک مشاور اقتصادی امریکایی در حاکمیت سلطنتی شاه در دهه بیست می پردازیم که طی یک دوره ی کوتاه دولت ها به وسیله امپریالیسم انگلیس و آمریکا جا به جا می شدند و شاه بی اراده و دست نشانده ی سترون، این جا به جایی ها را امضاء می کردند. در این دهه دولت های وابسته به بیگانگان در اثر رقابت های امپریالیسم امریکا و استعمار انگلیس، به سرعت سرنگون می شدند وجای یک دیگر را می گرقتند. و امروزه در ایران همین روند را در فرم دیگری در ایران کاربردی شده است ولی به جای سیاست مداران وزارت خارجی امپریالیستی نهاد بین المللی آن صندوق بین المللی پول و بانک چهانی این وظیفه را کاربردی می کنند. در حالی که مصادره کنندگان انقلاب مردم ایران، هیاهوی ضد امپریالیستی را هنوز سر می دهند: و بر ” دهان آمریکا مشت می زنند” اقتصاد امپریالیستی را با همه توان کاربردی می کنند تا به دنباله بی اراده سرمایه داری جهانی باقی بمانند. از سوی دیگر برای رضایت امپریالیست ها و بقای خود نیروهای خواهان استقلال و آزادی را به شدت سرکوب می کنند و اعتراض های مردمی را با همه توان به خون می کشند. سیرخشم و نفرت مردمی که هر بار نسبت به بار پیشین آشتی ناپذیرتر می شود، نتوانسته است این سرسپردگان سرمایه داری جهانی را هشیار کند که دارند زیر پای خودشان و جهان بینی شان را خالی می کنند.
در ژانویه 1946
دولت قوام این فراماسیونر آمریکایی تشکیل شد. این فرد برای مردم فریبی مانند پدر خوانده اش رضا خان میر پنج ابتدا ژستی مترقی گرفت ولی در عمل برای خنثی کردن تلاش جنبش کارگری ایران بزرگ ترین امتیازات اقتصادی – نظامی را به آمریکا داد همراه با سرکوب جنش چپ ایران (به کتاب تاریخ ایران از دوره باستان تا امروز ترجمه کیخسرو کشاورز، رویه 495 – 496 مراجعه گردد). پس ازسقوط دولت آمریکایی قوام، تحت فشار هواداران استعمار انگلیس به دلیل جنگ امپریالیسم ها بر سر تقسیم بازار ایران، دولت حکیمی سر کار آمد، این دولت انگلیسی هم به سرکوب جنبش کارگری ایران ادامه داد و اولین برنامه خصوصی سازی را مطرح کرد. ولی جنگ امپریالیست ها برسر منابع ایران و حاکمیت سلطنت بی اراده و سترون شاه این امکان را به وجود آورد که عاقبت امریکاییان با دادن یک وام 250 میلیون دلاری ایران را در همه ی زمینه های اقتصادی و نظامی در چنگ خود بگیرند. همان گونه که رفسنجانی با گرفتن وام از صندوق بین المللی پول برنامه اقتصادی این نهاد امپریالیستی (نولیبرالی یا همان تعدیل ساختاری و خصوصی سازی) را به جای قانون اساسی کاربردی کرد و استقلال اقتصادی ایران را به نهاد امپریالیستی آمریکا صندوق بین المللی پول واگذار کرد و دیگر دولت های پس از او هم، بدون استثنا با همه توان این راه را دنبال کرده و می کنند.
در 6 اکتبر 1947
میان آمریکا و حاکمیت ایران قراردادی تازه ای در باره فعالیت میسیون آمریکایی منعقد شد (رویه 508 تارخ ایران . . .) در این قرارداد به مستشاران آمریکایی امکان داده شد در فعالیت های وزارت جنگ وستاد ارتش نظارت کامل داشته باشند. (به همین دلیل دیدیم پیش از پیروزی انقلاب 22 بهمن ارتش تنها به فرمان آمریکا بود و زمانی که نشست گوادلوپ اراده کرد ارتش عقب نشینی کند وحاکمیت را به روحانیون واگذار کند، شاه را گریان از ایران بیرون انداخت). در واقع همه کشتاری که این ارتش در ایران انجام داد به وسیله آمریکا صورت گرفته است چون تاریخ نشان داد شاه یک مترسک بیشتر نبوده است، هم چون پدر قلدرش.
مستشارمالی و اقتصادی آمریکا در ایران “میلسپو” در کتابی به نام آمریکاییان و ایرانیان نوشت:
” ایران تنها از لحاظ رسمی و حقوقی، کشوری مستقل و دارای حاکمیت شناخته می شود . . . استقلال برای ایران سیاستی نا معقول است و این پندار ناسیونالیستی را باید از میان برد” بنابراین کارخانه های دولتی بایستی به فروش می رسید و استخراج معادن هم بایستی به شرکت های خصوصی واگذار گردد. ( روندی که حاکمیت امروز به اصطلاح سیاسی – دینی در ایران کاربردی کرده است) مفهوم برنامه میلسپوی برای اقتصاد دراز مدت ایران از میان رفتن حاکمیت ملی ایران، باقی ماندن درسطح اقتصاد روستایی، عقب ماندگی صنعتی، حفظ روابط قرون وسطایی در اقتصاد کشاورزی و سقوط کشور به وضعی که فقط بتواند مواد خام کشاورزی تولید کند و ضمنا تسلط امپریالیسم براین گونه اقتصاد ایران غیر قابل اجتناب باشد. دولت حکیمی پس از قوام طرح خصوصی سازی را آماده ی اجرا کرد ولی جنبش نیرومند چپ با جهان بینی علمی و اتحادیه های کارگری مانع اجرایی شدن این برنامه واپس گرا شده بود. ولی امروز دولت های حاکمیت سیاسی – دینی آن را با قدرت کاربردی می کنند.
اصل 4 برنامه ترومن رییس جمهورآمریکا برای کشور های کم توسعه.
در ایران با پذیرفتن اصل 4 برنامه ترومن کشور در عمل وابسته به اقتصاد آمریکا شد. به دلیل واردات کالاهای آمریکایی، بحران در صنایع داخلی ایران به ویژه در رشته بافندگی اوج گرفت. بسیاری از کارگاه های بافندگی در اصفهان و شهرهای دیگر تعطیل شدند. صدها کارگاه صنایع دستی ورشکسته شدند. صادرات به ویژه کالاهای کشاورزی به شدت کاهش یافت، سیستم مالی ایران به کلی از هم پاشید. (مانند امروز ایران با اقتصاد تعدیل ساختاری و خصوصی سازی قدرت خرید مردم با شک های ارزی و انرژی به شدت کاهش یافته است.) بهای ریال پایین آمد. نرخ ارز دلار از 36 ریال ایران به 75 ریال ترقی کرد. کسری بودجه ایران به میزان فاجعه انگیزی رسید. قدرت خرید مردم به شدت سقوط کرد گرسنگی سرتاسر کشور را فرا گرفت در این مقطع نخست وزیری “حکمت” سرسپرده ی استعمارانگلیس ادامه داشت. نیروهای دموکرات ایران زیر رهبری حزب توده ایران پیکارهای سختی را علیه انقیاد کشور به دست امپریالیست های آمریکایی – انگلیسی آغاز کردند و امپریالیست ها می کوشیدند تا از راه بازداشت و سرکوبی توده ها، شراره های اعتراض و خشم مردم را فرو نشانند.رویه 514 – 515 تاریخ ایران.
رویه 520 تاریخ ایران
کارشناس آمریکایی در مسایل نفت ا. کونور در کتاب خود” امپراتوری نفت” نوشت:
” به سال 1951 ” ایران برای هر بشکه نفت فقط 18 سنت دریافت می کرد، و حال آن که در همان زمان بحرین 35 سنت، عربستان سعودی 56 سنت و عراق 60 سنت دریافت می کردند. (جهت اطلاع سلطنت طلبان و مشروطه خواهان عاشق سلطنت که سنگ پهلوی ها را به سینه می زنند این حاکمیت مرده جز فروش ایران با پایین ترین نرخ کاری دیگری انجام نداده است). در همان زمان کارمزد کارگران ایرانی 4 برابر کمتر از کارمزد نفت گران ونزیلایی بود، انگلیسی ها و کارگران ملیت های دیگر در برابر کار مساوی 2 ، 3، 4، برابر بیشتر از ایرانیان مزد دریافت می کردند. و امروز می بینیم حاکمیت دینی – دولتی همان قانون اساسی را که خود ساخته بودند، ولی تحت فشار نیروهای بالنده ی جامعه مجبور به پذیرفتن جنبه هایی از حقوق مردم شده بودند با به دست آوردن اقتدار، همه را به دور ریختند و راه وابستگی اقتصادی را پیش گرفته اند. طبق این قانون که 90 درصد مردم به آن رای دادند، کارمزد می باید با بالا رفتن نرخ تورم به همان اندازه بالا برود. به رغم آمار مردم فریب دولت که نرخ تورم را 50 درصد اعلام می کند، دولت یک دست فعلی اعلام داشته: کارمزد نیروی کار تنها 20 در صد افزایش خواهد یافت. در حالی که نرخ تورم در مورد کالاهای ضروری زندگی زحمت کشان بیش از چند صد در صد گران تر شده است. با وجود این شرایط دشوار برای زندگی کارگران و جوانان بیکار، حاکمیت بی شرمانه کارگران و جوانان معترض را وابسته به کشور های بیگانه نسبت می دهند و وحشیانه سرکوب می کند. از انقلاب مشروطیت تا کنون با توطیه ملاکین و بورژوا ها و با یاری امپریالیسم های جهانی همه دستآوردهای مبارزات مردم رنج کشیده ی ایران را از میان برده اند. اتحاد شوم امپریالیسم با حاکمیت های پس از انقلاب مشروطه، کودتای 28 امرداد سال 1332 ( که خیزش مردمی سی تیرآن زمان پیش از کودتا، خود یک انقلاب برای بازگشت نخست وزیر مورد توجه مردم ایران بود) و انقلاب 22 بهمن به گونه ی کاملا آشکار و پنهان هم چنان به کشتار نیروهای بالنده خواهان استقلال و آزادی ایران می پردازند تا منافع امپریالیست های جهانی به سرکردگی آمریکا و سیاست جهانی سازی آن ها تامین شود. در این شرایط به شدت بحرانی که شرایط عینی آماده ی یک تغییر کیفی انقلابی است، شرایط ذهنی جامعه یا همان نیروهایی که می باید کاتالیزور خیزش سیر تحولات اجتماعی باشند هنوز نتوانسته اند حتا در یک جبهه متشکل شوند، و تجربیات با ارزش مبارزان چپ امریکای لاتین هم نتوانسته هوشیاری را برای این احزاب و گروه های پراکنده فراهم کند. از این روی برخی از آن ها به دامان چرکین سرمایه داری آویخته اند وبرخی با کمیت ناچیزی نسبت به کل جامعه و با کیفیتی که بدون درک دیالکتیکی باورهای شان در توهمات روشنفکری سیر می کنند و تصورمی کنند به تنهایی می توانند جامعه را متحول کنند آن هم با شیوه شورایی (شوراهای کارگران ،دهقانان و سربازان). برخی دیگر از قشرهای میانی جامعه، با چپ نماهایی، خود را مارکسیم با چهره ی انسانی معرفی می کنند، البته با نگرش مارکس جوان و نفی امپریالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا در ایران، برخی دیگر با فرهنگ پوپولیستی حاکمیت ( به کار بردن واژه های خیابانی برای طرح باورهای شان و نفی یک دیگر) پس از انقلاب 22 بهمن، هم دیگر را نفی می کنند و به این گونه با چپ نامیدن خود مفاهیم علمی را در واقع به ریشخند می گیرند. این واقعیت های نیمه خالی لیوانی است که ایران نام دارد. ولی نیمه پر لیوان (شرایط عینی انقلاب) هم چنان در انتظاراتحاد نیروهای بالنده جامعه در یک جبهه ی است. با تداوم تعدیل ساختاری و خصوصی سازی که برای حاکمیت گریز ناپذیر شده است، چون ارباب اقتصادی ش صندوق بین المللی پول آن را دردستور کارش قرار داده است و این جماعت سترون، چشم بسته و کور خود را موظف به پیروی کردن از آن می دانند، به دلیل این واقعیت و سیاست های خارجی سلطه طلبانه و بازرگانی غیر ملی و بدون نظارت یک نهاد ملی، بحران های اجتماعی در حال انباشت کمیت های ستم طبقاتی ناشی از این شرایط است، تا رسیدن به خیزشی دیگری برای کیفیتی نو. این بخش پُرلیوان یا این روند می تواند راه درازی در پیش نداشته باشد، مشروط بر این که نیروهای بالنده مردمی ضرورت تشکل یابی را درک و کاربردی کنند. امری که تا امروز نتوانسته همه نیروها را گرد هم بیاورد وبا وجود استبداد مطلقه و خفقان با حداقل نیرو امکان تحولی بنیادی غیر ممکن است. بدین جهت باید مانند خرافه پرستان در انتظار موسا و عصا یش بمانیم تا دریا را بشکافد و مارا نجات بدهد.
ناصر آقاجری
تاریخ تلاش آمریکایی ها برای خصوصی سازی در ایران