هشتاد و چهار سال پیش در روز 14 بهمن 1318، دژخیمان جنایت پیشه رضا شاهی قلب یکی از شریف ترین انسان های تاریخ کشورمان دکتر تقی ارانی را از کار انداختند. دکتر تقی ارانی، دانشمند فرهیخته ای بود که همواره قلبش برای زحمتکشان کشورمان می تپید. او با افشاندن بذر آگاهی میان زحمتکشان و اشاعه علم و دانش به جای جهل و خرافات، نوید بخش ایرانی آگاه، مستقل و پیشرفته ای بود. در مدت کوتاه عمرش در این زمینه کاری کرد کارستان. واین چیزی نبود که از دید دشمنان زحمتکشان و ارتجاع پوشیده باشد. او باید جزای روشنگری و وطنپرستی و خرافات ستیزی خود را می دید. به بهانه واهی ارانی ویاران و همفکرانش را که بعدها به گروه 53 نفر شهرت پیدا کردند، دستگیر، زندانی و زیر شدید ترین شکنجه های جسمی و روحی قرارگرفتند. سرانجام دکتر تقی ارانی را به شهادت رساندند.
مبارزه ارانی با قتل او خاتمه نیافت و اندیشه های دوران ساز او برای بنا کردن ایرانی آباد، آزاد و رها از بندهای استعمار، استثمار و استبداد، آنچنان نیروی عظیمی را در جامعه ما بسیج کرد و به حرکت درآورد که تا به امروز همچنان به راه پر فراز و نشیب خود ادامه می دهد.
احسان طبری دیگر دانشمند بزرگ کشورمان، در باره شهادت دکتر تقی ارانی سروده است:
چه اشباحی است در گردش بر این کهسار آبی رنگ
چه اشباحی است در گردش بر این کهسار آبی رنگ
گمانم از زمانی دیر می پویند و می جویند
چه می جویند
از بهر چه می پویند این اشباح
گمانم سایه هایی از نیاکانند در این دشت
از این وادی سپاه مازیار رزمجو بگذشت
از آن ره سندباد آمد از این ره رفت مردآویج
همینجا گور مزدک بود
وآنجا مَکمَن بابک
دمی خاموش
اینک بانگهایی میرسد ایدر
سرودی گرم می خوانند یارانی که با حیدر
سوی پیکار پویانند
بشنو در ضمیر خود نوای جاودانیِ اِرانی را که می گوید
به راه زندگی ، از زندگی بایست بگذشتن
*
بر این خاکی که ایران است نامش
بانگ انسانی دمی پیش نهیب شوم اهریمن نشد خامش
در این کشور اگر جبارها بودند مردم کُش
از آنها بیشتر گُردان انسان دوست جنبیدند
به ناخن خاره ء بیداد را بیباک سنبیدند
فروزان مشعل اندر دست آوای طلب بر لب
به دژهایی یورش بردند کش بنیان به دوزخ بود
به موج خون فرو رفتند
لیکن فوج بی باکان نترسید از بدِ زشتان نپیچید از ره پاکان
*
اِِرانی بذر زرین بر فراز کشوری افشاند
اِرانی مُرد، بذرش کشتزاری گشت پر حاصل
به زندان روح پر جولان و طیارش نشد مدفون
به زیر سنگ سرد گور، افکارش نشد مدفون
اِرانی در سرود و در سخن ، بگشود راه خود
کنون در هر سویی پرچم گشاید با سپاه خود
بمُرد ار یک شقایق ، زیر پای وحش نامیمون
شقایق زار شد ایران به رغم ترسها، شک ها
در آمد عصر رستاخیز مردم
قهرمان خیزد از این خاک کهن
وآن گاه مزدک ها و بابک ها
*
مُقنع گفت گر اکنون مرا پیکر شود نابود
روان من نمی میرد ، به پیکرها شود پیدا
ز دالان حلول آیم به جسم مردم شیدا
برانگیزم یکی آتش به جان خلق آینده
مُقنع شد به گور ، اما ، مُقنع ها شود زنده
ستمگر بس عبث پنداشت کشتن هست درمانش
ولی تاریخ فردایی فرو گیرد گریبانش
به خواری از فراز تخت بیدادش فرود آرد
سخن در آن نمی رانم که این دم دیر و زود آرد
ولی شک نیست کآخر نیست جز این رأی و فرمانش
*
سپاه پیشرفتند و تکامل این جوانمردان
سپاهی اینچنین از وادی هرما ن گذر دارد
به سوی معبد خورشید پیمودن خطر دارد
ولی هر کس از این ره رفت بخشی شد ز نور او
هم آوا گشت با فرّ و شکوه او، غرور او
مجو ای هموطن از ایزدِ تقدیر بخت خود
طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود
جهان میدان پیکار است ، بیرحمند بدخواهان
طریق رزمْ ناهموار غدّارند همراهان
نه آید زآسمانها هدیه ای
نی قدرتی غیبی برایت سفره ای گسترده اندر خانه در چیند
به خواب است آنکه راه و رسم هستی را نمی بیند
کلید گنج عالم رنج انسانی ست آگه شو
دو ره در پیش یا تسلیم یا پیکار جانفرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شو
اِرانی گفت در شطی که آن جنبنده تاریخ است
مشو زان قطره ها کاندر لجنها بر کران مانند
بشو امواج جوشانی که دائم در میان مانند
احسان طبری